در یک روز پاییزی، عده ای از دانش آموزان هاگوارتز در کتابخانه قلعه هاگوارتز جمع شده بودند و در حال انجام تکالیفشان بودند.
رون: ای بابا خسته شدم از این تکلیف های اسنیپ. این آخر همه ی ما را می کشد.
هری: واقعا چه مشکلی دارد این اسنیپ؟ با کوچکترین اشتباه هم کلی نمره کم می کند.
در طرف دیگر کتابخانه دراکو مالفوی و دار و دسته اش جمع شده بودند و مالفوی در حال تعریف کردن چیزی بود.
مالفوی: هی بچه ها. ببینید چه کسی آمده! عشق پاتر که تو طویله ی ویزلی ها بزرگ شده.
در حالی که اسلایترینی ها زیر خنده زدند هری از جایش بلند شد و زیر نگاه نگران جینی به سمت مالفوی رفت.
هری: اگر جرئت داری یک بار دیگر حرفت را تکرار کن!
مالفوی: مثلا چه غلطی می کنی؟
هری چوبدستی اش را در آورد و فریاد زد استیوپفای!
دراکو به موقع خودش را کنار کشید و طلسم کروشیو رو به سمت هری فرستاد ولی هری آن را با پروتگو دور کرد.
در همین لحظه کراب از پشت به هری نزدیک شد و با یک کتاب به پشت سر او زد و روی زمین انداختش!
نکتهای که باید بهش توجه کنی اینه که دیالوگا برخلاف توصیفات و سایر قسمتای رولت، باید به زبون عامیانه نوشته بشن و نه کتابی!
مثلا» رون: ای بابا خسته شدم از این تکلیفای اسنیپ. این آخر همه ی ما رو می کشه.
یکم کوتاه نوشته بودی و بیشتر نمایشنامهت باید به جینی و دراکو مربوط میشد درحالیکه درگیری هری و دراکو پررنگ تر بود. باید به موضوع توجه بیشتری میکردی اما برای شروع قابل قبوله.
تایید شد، وقتشه بری گروهبندی شی.