هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۳
#1
لطف کنید منم تو یه تیمی چیزی ببرین


زندگی در دو چیز خلاصه میشود یکی عشق به هافل یکی دیوانه بودن برای هافل

پس زندگی بر مدار هافلپاف میچرخد

این است هافل پاف!


charlos potter


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ شنبه ۸ آذر ۱۳۹۳
#2
نام:کارلوس
نام خانوادگی:پاتر
نام فرزند:جیمز
نام همسر:دوریا بلک

مدرسه: هاگوارتز

شغل: کارآگاه

گروه: هافلپاف

ویژگی های ظاهری:
مردیست با موی به هم ریخته و صورتی کشیده. قطعا نوه ی وی به او رفته چون پسر کارلوس هم به او رفته... او چشمانی سبز و شیطنت آمیز دارد و همینطور قدی کوتا! معمولا کت و شلوار کارآگاهی مشکی خود را میپوشد حتی در زمانی که کار نمیکند یعنی دور از محیط کار!

ویژگی های اخلاقی:
خشن است، زود باور است، علاقه ای به بازجویی ندارد و فقط میخواهد ماموریت هایی که به او میدهند را تمام کند مخصوصا ماموریت کله خوکی را، از سیاهی و پلیدی متنفر است! او با افرادی مثل دامبلدور دوست میشود چون در زمان او دامبلدور همکلاسی اش بود! علاقه ای به ریش بلند ندارد و معمولا تهریش میگذارد تا خوشتیپ شود، عاشق فلسفه و حکمت جادوییست، ریاضیات را تا حد کمی دوست دارد، عاشق کلاس مبارزه با جادوی سیاه است، تاریخ جادوگری باعث به خواب رفتنش میشود، و در آخر عاشق کلاس کوییدیچ و خود کوییدیچ است!

داستان زندگی:
کارلوس پاتر در شهر لندن در سا 1938 چشم به جهان گشود و اولین کسی که دید مادرش بود...

سالیان سال گذشت تا در سن یازده سالگی یعنی سال 1949 به مدرسه ی هاگوارتز رفت، کلاه او را در گروه هافلپاف انداخت و وی برای گروه خود افتخار آفرینی های بسیاری کرد...

در سن 17 سالگی عاشق دختری به نام دوریا بلک شد و در 18 سالگی پس از فراز و نشیب ها با او ازدواج کرد...

آن ها پس از یک سال یعنی در سال 1958 صاحب فرزندی به نام جیمز پاتر شدند! که پس از چندین سال جیمز صاحب فرزندی شد که نام او را هری پاتر (پسری که زنده ماند) گذاشت.



تایید شد!
طبق تحقیقات از پیش انجام‌گرفته، این شخصیت با نام "چارلوس پاتر/ Charlus potter" شناخته می‌شه. اما اگه معتقدین کارلوس درسته می‌تونین با سند و مدرک() سراغ مدیران برین و ازشون درخواست کنین تا نامتون رو به کارلوس تغییر بدن.


ویرایش شده توسط mamadpotter2014 در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۸ ۱۸:۰۳:۱۰
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۸ ۱۸:۱۶:۴۳

زندگی در دو چیز خلاصه میشود یکی عشق به هافل یکی دیوانه بودن برای هافل

پس زندگی بر مدار هافلپاف میچرخد

این است هافل پاف!


charlos potter


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ شنبه ۸ آذر ۱۳۹۳
#3
خیلی ممنون کلاه عزیز


زندگی در دو چیز خلاصه میشود یکی عشق به هافل یکی دیوانه بودن برای هافل

پس زندگی بر مدار هافلپاف میچرخد

این است هافل پاف!


charlos potter


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۳
#4
سلام کلاه جان
من محمد مهدی هستم14 ساله از رشت، که عاشق درسم، تو مدارس سمپاد درس میخونمو اینا! رنگ ابی و زردو خیلی دوست دارم! من: جسورم، شجاعم، کلا بی طرفم، درس خونمو ... اگه لطف کنی منو بین دو گروه هافلپاف یا راونکلا بذار و ببین کدوم مناسب تره! دیدم تو پستای قبلی که گفته بودی بچه ها روی اینا و اینا مطالعه کنن اما تنها انتخاب من بین این دوتاست لطفا منو بفرست به یکی از این دوتا! خدافظ


زندگی در دو چیز خلاصه میشود یکی عشق به هافل یکی دیوانه بودن برای هافل

پس زندگی بر مدار هافلپاف میچرخد

این است هافل پاف!


charlos potter


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۳
#5
خسته بود، خیلی خسته! هرروز به هری پرخاش میکرد... دلش نمیخواست او را ببیند. پروفسور دامبلدور برای انجام معموریتی به مدرسه ی دورمشترانگ رفته بود و به جای او خانم مک گوناگل مدیریت را به عهده گرفت!

-هی اسنیپ!

-بله پروفسور؟

-به انبار برو و آینه ی نفاق انگیزو برام بیار که میخوام اونو نابودش کنم!

-چرا پروفسور؟

-بچه ها این روزا همش میرن سمت اون! هری هم داره دیوونه میشه، پس برو بیارش!

-چشم قربان!

اسنیپ در را باز کرد، صدای قدم هایشبه گوش میرسید. به انبار نزدیکو نزدیک تری میشد، عرق کرده بود. هوا سنگین و تاریک بود، در انبار را باز میکند... پارچه ی روی نفاق را میکشد و به آینه خیره میشود.
رویای او این بود که لیلی اوانس را در آغوش خود ببیند... چشمانش تنگ شده بود، اشک از چشمانش میریخت. قلبش به تاپ تاپ افتاده بود! میخواست در رویا غرق نشود اما نتوانست جلوی خودش را بگیرد.

اتاق پروفسور مک گوناگل

-این اسنیپ چرا نیومد؟ باید سریع هری رو...

پروفسور نتوانست حرفش را تمام کند چون هری پاتر در اتاق را باز کرد و گفت:

-سلام پروفسور، یه سوالی داشتم!

-فعلا سوالو بذار کنار! برو به سمت انبار و پروفسور اسنیپو بیار.

-من؟ خانم اگه من برم اونجا که یه آوادا سر میده و کله ی من بر باد میره، بعدا باید یه فیلم بسازن به نام کله برباد رفته!

-این فیلمو ساختن!

هری که دیگر چیزی نداشت که بگوید سراسیمه به سمت انبار شتافت! وقتی به در انبار رسید...

انبار...
-اوه لیلی عزیزم!

اسنیپ دست خود را روی شانه اش گذاشته بود، چون فکر میکرد دستان لیلی روی شانه هایش است، اما وقت دستش را گذاشت...

-نه اینکارو نکن!

-ها؟ هری پاتر؟

-بله پروفسور! بهتره که دیگه به اون آینه نگاه نکنی!

-چرا؟ چون که تو میترسی از این که من خودمو با مادر زیبات ببینم؟

-پروفسور اون مرده، بهتره که راجع به اون اینجوری حرف نزنی!

-اصلا هرجور دوست دارم حرف میزنم!

-آینه تو روعوض کرده! تو اینجوری نبودی!

اشکی از چشمان اسنیپ سرازیر شد! دیگر نتوانست تحمل کند و گفت:

-ریداکتو!

آینه فرو ریخت و نابود شد!


شخصیت‌های نمایشنامه‌ت یکم با اون شناختی که ازشون داشتیم متفاوت بود. درسته که سعی کردی طنز بنویسی، ولی طنز واقعیات رو تغییر نمی‌ده، فقط در برخی زمینه‌ها بزرگ‌نمایی یا ... می‌کنه. واقعا تصور بعضی قسمتا مثل اینکه مک‌گونگال بخواد این‌طوری با اسنیپ حرف بزنه سخته.
حتما بعد از اتمام پستت یه دور از روش بخون. اشکالاتی داشتی که با یه دور خوندن به سادگی رفع می‌شدن. جمله‌بندی‌های نادرست، غلط‌های نگارشی و املایی و ...
تایید شد. می‌تونی کلاهو روی سرت بذاری.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۷ ۱۹:۰۰:۴۶

زندگی در دو چیز خلاصه میشود یکی عشق به هافل یکی دیوانه بودن برای هافل

پس زندگی بر مدار هافلپاف میچرخد

این است هافل پاف!


charlos potter






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.