میرتل تنها در دستشویی اش نشسته بود وبه مرگ فکر می کرد و از تنهایی اش لذت می برد.
صدای باز و بسته شدن در دستشویی و هق هق گریه سکوت شب رامی شکست میرتل به محض دیدن او را شناخت دراکو مالفوی دانش اموز سال هفتم اسلیترین.
میرتل از گریه او متعجب شد با احتیاط از او پرسید:
چیزی شده؟ من می تونم کمکت کنم؟
-نه من باید یک کار شیطانی انجام بدم.
برخلاف انتظار میرتل لحن دراکو آرام بود
-ولی آخه چه جور کاری؟
-من باید یک جان پیچ درست کنم این دستور لرد سیاهه چون نتونستم دامبلدور رو بکشم
- میشه بیشتر توضیح بدی؟
-من باید با استفاده از بزرگترین کار شیطان با مرتکب شدن قتل در رو حم شکاف ایجاد کنم باید در این راه از آسیب زدن استفاده کنم بعد روحمو تو یک وسیله پنهان کنم....
-پنهان کنی آخه جه جوری؟
-خوب یک طلسم هست که...
هق هق مالفوی بیشتر شد وادامه داد:
-اونقدر ترسناکه که نمی تونم بگم
میرتل که هم وحشت کرده بود و هم ناراحت با ناراحتی برای او سری تکان داد وسپس او را با افکارش تنها گذاشت
میرتل غم بزرگی در سینه اش حس می کرد برای اولین بار کسی را می دید که ار خودش غمگین تر بود.
خب می رسیم به پست شما.
در پست شما برخلاف پست دوست قبلیمون استفاده بی رویه از اینتر مشاهده میشه!بعد از هر بند دوتا اینتر و وقتی به دیالوگ می رسین یه انتز کفایت میکنه.استفاده بیش از حد از اینتر هم نوشته رو غیرعادی جلوه میده.غیر از این مورد در داستان شما پرش از روی سوژه دیده میشه.وقتی میرتل از دراکو سوال می پرسه قابل قبول نیست که اون به همین راحتی موضوعی مثل اینو در اختیار یه روح قرار بده.ضمن اینکه میرتل شما زیاد شبیه اون دختر جیغ ویغی نیست که می شناسیم!با این همه ورود به ایفا میتونه به رفع این مشکلات کمک کنه به شرط ادامه فعالیت در ایفا و پست زدن و خوندن پست های دیگران وگرنه صرف ورود به ایفا هیچ فایده ای نداره.
تایید شد.
گام اول:گروهبندی.
گام دوم:معرفی شخصیت.