هری و هاگریت در کوچه ی دیاگون قدم بر می زدند ولی مدام صدای اعتراض مردم نسبت به هیکل هاگریت بکند می شد:
_هی هیکل گند تو از سر را بکش کنار!
_تو باز مانده ی نسل غول ها هستی!
هاگریت که انگار به این حرف ها عادت داشت سعی می کرد با خونسردی خودش را از سر راه دیگران کنار بکشد هری جلوی هگریت راه می رفت او تقریبا از خجالت سرخ شده بود که ناگهان دختر مو قرمزی ار جلو محکم به هری خورد هر دوی آن ها روی زمین افتادند دختر گفت آخ سرم و با دست سرش را محکم گرفت هری جلو آمد و به دختر کمک کرد تا از زمین بلند شود.هری گفت من واقعا معذرت می خواهم! دختر جواب داد عیبی ندارد یه اتفاق بود من جینی ویزلی هستم.
_من هم هری پاتر هستم
برای هری عجیب بو د که جینی مثل بقیه با تعجب به او نگاه نکرد یا بلند فریاد نزد "هری پاتر" هگریت پیش آن ها آمد و گفت هری می بینم گه دوست پیدا کردی!من این دوروبر ها یک کاری دارم ساعت 2 بیا جلوی چوب دستی فروشی و بعد به سرعت از آن جا دور شد. جینی گفت تا اخر عمرت که نمی تونی این جا وایستی بیا من یک جایی رو بلدم که می شه اون جا نشست . جینی و هری کنار فوارهای نشسته بودند هری گفت جینی چرا وقتی گفتم من هری پاتر هستم تعجب نکردی جینی جواب داد چی می گفتم می گفتم تو واقعا هری پاتر هستی خب اینو که خودتو هم می دونستی!من عادت ندارم با کسی این طوری حرف بزنم چون باعث می شه پیش من احساس راحتی نکنه!اوه ساعتو ببین فکر کنم دوست تو الان منتظرته هری
_خداحافظ جینی.
بر می زدند؟!
حواست به غلط املاییات باشه. بزرگترین مشکلت همینه.
از طرفی ام حواست باشه که وسط جمله ت اگه میخوای دیالوگ بیاری بین دوتا از " اینا بذاریش.
در کل، تایید شد!