جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

در حال بارگذاری شمارش معکوس...
جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
ارسال شده در: سه‌شنبه 10 مرداد 1396 23:37
تاریخ عضویت: 1396/03/10
: پنجشنبه 20 مهر 1396 20:45
از: تهران
پست‌ها: 21
آفلاین
آلیس بیچاره و سردرگم به اولین تکلیف درسی اولین حضورش در کلاس مراقبت از موجودات جادویی زل زده بود.

آرزو میکرد دوستانش در کنارش بودند.

باید اژدها شکار میکرد؟؟ درست خوانده بود؟ اژدها؟؟ شاید منظورشان آرد ها بود؟
بله بله حتما منظورشان آرد بود. باید یک کیسه آرد گیر میاورد.
نفس عمیقی از سر آسودگی کشید و رفت دنبال آرد ها.

با کمی زحمت توانست مغازه تورین نانوا را پیدا کند. سرکی کشید و خوشبختانه کسی آنجا نبود! تند تند به سمت انبار نانوایی رفت. او متوجه نبود که چشم هایی میپایندش.


دستش را دراز کرد. کیسه نان را در دست گرفت و ناگهان ...
آخ! آی !
یکی داشت به سمتش کفش پرت میکرد. با خود گفت: لعنتی! باید توضیح بدم.

سرش را برگرداند تا عذرخواهی کند و توضیح دهد اما کسی را ندید.

تق! آخ!
کفش ها! کفش ها خودشان را به او میکوبیدند!

او در حالی که یک لنگه از کفش های سبز درخشان پاشنه بلندی تلاش میکرد پاشنه ده سانتی اش را در جای حساس آلیس فرو کند ، گفت: آی ! بسه!! باشه باشه. من میرم بیرون!!

در حین تلاش برای دفاع از خود صدای خنده های روح خبیث پیوز را شنید.

او که شکمکش را از شدت خنده گرفته بود، از بالای سر آلیس قهقهه میزد.

آلیس خسته و دردمندِ بود و حالا عصبانی هم شد. در حال فرار یک مشت آرد از اطراف برداشت و به طرف پیوز پرتاب کرد.

درست به هدف زد!

ناگهان متوجه شد کفش ها دست از کتک کاری او کشیده اند و با شدت خود را به طرف پیوز پرت میکنند!

نیشخندی زد: دلم خنک شد.

تندی مقداری آرد برداشت و به سمت در دوید. همین که در را پشت سرش بست صدای برخورد یک پاشنه ده سانتی عصبانی را با در شنید. خطر از بیخ گوشش گذشته بود.


نظرم در مورد کفش ها؟
به نظرم میتونند دردناک باشند.


پ.ن.
این قضیه اژدها بقدری آلیس را گیج نمود که دیگر بقیه ماجرا را درباره گنج نخواند. 😌😌😌😌😌
ویرایش شده توسط آلیس در 1396/5/10 23:42:04
اومدم تو ایفای نقش


پاسخ به: كلاس معجون سازي
ارسال شده در: سه‌شنبه 10 مرداد 1396 00:31
تاریخ عضویت: 1396/03/10
: پنجشنبه 20 مهر 1396 20:45
از: تهران
پست‌ها: 21
آفلاین
آلیس دستی بر پیشانی عرق کرده اش کشید. اوضاع اصلا خوب پیش نمیرفت.

پرفسور اسنیپ دو بار از کنار میزش با اخم و در حالی که دماغش را میگرفت رد شده بود.

با چاقوی نقره ایش پوست پیاز گندیده را که به قیمت بسیار بالایی تهیه کرده بود ریز کرد. طبق دستور میبایست یک تکه از پیاز گندیده را میخورد و بعد آب دهنش را درون معجون می انداخت.

با حالت انزجارآمیزی ریزترین قسمت پیاز گندیده را بالا گرفت و خورد: به چیزای خوب فکر کن! فرض کن داری کیک میخوری! بعد داخل معجونش تف کرد. امیدوار بود کسی این صحنه را نبیند.

معجون به رنگ سبز لجنی درآمد. فش فشی کرد و از لبه های پاتیل بالا آمد و روی میز ریخت.

اومدم تو ایفای نقش


پاسخ به: کتاب خونه ی هافلپاف
ارسال شده در: دوشنبه 9 مرداد 1396 17:45
تاریخ عضویت: 1396/03/10
: پنجشنبه 20 مهر 1396 20:45
از: تهران
پست‌ها: 21
آفلاین
آلیس آرام در برابر آینه ایستاد. او آنقدر آرام رو به روی آیینه قرار گرفت که کسی متوجه نشد.

به آیینه نگریست که یک خانه گرم و نرم را نشان میداد که پنج شش تا بچه کوچولوی گوگولی مگولی مدام از سر و کول در و دیوار بالا پایین میرفتند.
و خودش را دید که در یک دست شش تا پوشک داشت و در دست دیگرش یک شیشه شیر خیلی بزززرگ !
او در حینی که سعی میکرد یک دیگ پز از غذا را بین دستانش نگه دارد با پاهایش روروعک را به جلو هل میداد ...


آلیس که مدهوش این تصویر شده بود، با ذوق و شوق بالا پایین پرید و جیغ کوتاهی کشید.
او منتظر نماند تا آیینه ترس هایش را نشان دهد و با حالت قلبی شکلی به کناری رفت تا در آن رویا غرق شود.
ویرایش شده توسط آلیس در 1396/5/10 13:59:09
اومدم تو ایفای نقش


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
ارسال شده در: دوشنبه 9 مرداد 1396 16:41
تاریخ عضویت: 1396/03/10
: پنجشنبه 20 مهر 1396 20:45
از: تهران
پست‌ها: 21
آفلاین
با کی؟
با گریموالد

مثل ابنکه قاطی شد. به احترام پست بعدیم جسیکا که جواب چی کار رو داده خودمم سوال کجا رو جواب میدم:

کجا؟
تو استخر!
ویرایش شده توسط آلیس در 1396/5/10 0:17:33
اومدم تو ایفای نقش


پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
ارسال شده در: یکشنبه 8 مرداد 1396 22:00
تاریخ عضویت: 1396/03/10
: پنجشنبه 20 مهر 1396 20:45
از: تهران
پست‌ها: 21
آفلاین
1.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون
د)مهربانیتون

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان

۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست(کم ظرفیت)

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت
ج)راحتی و آسایش
د)محبت و کمک به دیگران

۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
ب)خواری
ج)گرسنگی
د)تنهایی

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف یا بیرنگ
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام مورد را دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان

اومدم تو ایفای نقش


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: یکشنبه 8 مرداد 1396 13:15
تاریخ عضویت: 1396/03/10
: پنجشنبه 20 مهر 1396 20:45
از: تهران
پست‌ها: 21
آفلاین
اسم:
آلیس
گروه:
هافلپاف:
ویژگی های ظاهری:
قد نسبتا بلند پوست سفید موی لخت قهوه ای روشن چشمای قهوه ای . بیشتر وقت ها هم تاپ با شلوار می پوشد. ناخن های همیشه لاک قرمز دارد.
ویژگی های اخلاقی:
مهربان هست و به همین خاطر به هافلپاف آمده. با همه حتی اسلیترینی ها به راحتی دوست می شود. کمی بی فکره و بیشتر از روی احساس تصمیم می گیرد.
اصیل نیست. مادر ماگل زاده هست و با پدرش قبلا گریفندور بودند . چند وقت، پیش خانواده ای مادریش که از کشور دیگری هستند، زندگی می کردند و به تازگی به انگلستان کشور مهاجرت کردند.
دلیل مهاجرت شان رازی هست که خود آلیس هم نمی داند. قبلا چون مدرسه ی جادوگری نبوده توی کشورش، از یک جادوگر محلی جادو را یادگرفته ولی به تصمیم خانواده اش از سال اول هاگوارتز شروع کرده. شخواهر و برادرانش در همان کشور اموزش جادوگری رو از جادوگرهای مختلفی دیده اند و هر کدوم الان دنبال زندگی خودشونند.
پدر و مادرش خویش فرماند. یعنی توی خونه یه کارگاه دارند. بسیار به پیشینه خانوادگیشون که تولید ترشی و انواع محصولات خانگی علاقه دارند و عاشق گیاهان جادوییند.

با تشکر از کمک های رز زلر



تایید شد.
ویرایش شده توسط Dastyarejadoogar در 1396/5/8 14:34:29
ویرایش شده توسط Dastyarejadoogar در 1396/5/8 14:40:21
ویرایش شده توسط Dastyarejadoogar در 1396/5/8 14:43:56
ویرایش شده توسط رز ویزلی در 1396/5/8 16:56:04
اومدم تو ایفای نقش


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: پنجشنبه 5 مرداد 1396 16:01
تاریخ عضویت: 1396/03/10
: پنجشنبه 20 مهر 1396 20:45
از: تهران
پست‌ها: 21
آفلاین
آلیس دختر زیبا و خوش هیکلیه. البته از نظر خودش - و صد البته نظر بقیه مهم نیست.
دختر نسبتا قد بلند با لاک قرمز و موهای روشن و هزار البته موفق که با همه میگه میخنده و هیچ گره خاصی تو روابطش نداره و کلا هیچ گره یا مشکل خاصی تو زندگیش نداره. زندگیش به ارومی و به خوبی پیش میره .

البته این مسئله گره نداشتن بعضی وقتا مثل الان براش تبدیل به گره میشه و اینجور وقتا دلش یکم ماجراجویی و هیجان و فانتزی میخاد تا از زندگی عادی و افتابی خودش بیاد بیرون !


باز هم همون مسئله و مشکل قبلی توی معرفی شخصیتت وجود داره.
معرفی شخصیت های کاملی که بقیه زدن رو بخون تا بهتر متوجه منظورمون بشی. :)
موقتا، بازم
تایید نشد.
ویرایش شده توسط رز ویزلی در 1396/5/5 22:48:11
اومدم تو ایفای نقش


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
ارسال شده در: پنجشنبه 5 مرداد 1396 13:22
تاریخ عضویت: 1396/03/10
: پنجشنبه 20 مهر 1396 20:45
از: تهران
پست‌ها: 21
آفلاین
نام: آلیس
نام مستعار: دستیار جادوگر
جنسیت: زن

آلیس به دنبال دوستای واقعی هست. دوست هایی که باهم لحظات خوشی رو رقم بزنند و در شادی و غم همدیگر شریک باشند. دوستانی که هیچوقت حرف هایشان تمام نشود و هر روز زندگی را طوری زندگی کنند که از آن بشود صد ها کتاب نوشت.


معرفی شخصیتت کوتاه‌تر از اونیه که بتونم تایید کنم. لطفا مجددا معرفی شخصیت کن و ویژگی‌های بیشتری مثل گروه، ظاهر، اخلاق و... رو هم بهش اضافه کن.
تایید نشد.
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1396/5/5 13:35:24
اومدم تو ایفای نقش


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
ارسال شده در: چهارشنبه 4 مرداد 1396 11:07
تاریخ عضویت: 1396/03/10
: پنجشنبه 20 مهر 1396 20:45
از: تهران
پست‌ها: 21
آفلاین

به زندگی خیلی اهمیت میدم. به سریال چگونه با مادرتان اشنا شدم علاقه دارم و دوست دارم زندگیم اونطوری باشه. شلوغ و پر ماجرا.
اومدم تو ایفای نقش


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
ارسال شده در: شنبه 31 تیر 1396 10:57
تاریخ عضویت: 1396/03/10
: پنجشنبه 20 مهر 1396 20:45
از: تهران
پست‌ها: 21
آفلاین
عکس




سرسرا بزرگ و طویل بود . با نور شمع های معلق در هوا روشن شده بود و سقف آن آسمان پر ستاره و تاریک شب را منعکس میکرد. مین با خود فکر کرد : خانه! و بعد هر سه شان یکصدا گفتند : غذا!!! و به سمت میز غذاخوری هافلپاف یورش بردند. البته هنوز غذایی روی میز نبود اول نوبت راسم گروه بندی تازه واردها بود.
مین در حالی که خود را بین لیز و بانی جا میداد گفت: خدا کنه دسر گز بستنی باشه !
لیز به او نگاه کرد و گفت: چی بستنی؟
بانی که در طول میز گویی به دنبال کسی میگشت با هواسپرتی گفت: چی؟
مین گفت: گز بستنی! تابستون برامون سوغات آوردند . خیلی خوشمزه ست. باید امتحان کنید.

بانی که شخص مورد نظرش را یافته بود جیغ خفه ای کشید و گفت : اوه اوناهاش!
مین و لیز به جایی که بانی اشاره کرد نگاه کردند. جرارد با موهای قهوه ای روشن کوتاهش از ان سوی میز با لبخند به بانی نگاه میکرد و بانی هم با لبخند به او جواب میداد.
لیزز و مین هر دو همزمان سرشان را برگرداندند و چپ چپ به بانی نگاه کردند و آنقدر ادامه دادند تا بانی لبخندش را جمع کرد و با اخم به آن دو نگاه کرد: چیه!
کلاه گروهبندی فریاد کشید: ریونکلاو!

بانی دختری بلوند و ریزه میزه بود که مین او را از سال اول میشناخت. دختری آرام و متین و پر از احساس که از تابستان به این ور در مورد جرارد حرف میزد.
به بانی گفت : باید باهامون آشناش کنی !
لیز که به نظر می آمد به همان چیزی فکر میکرد که مین می اندیشید گفت : آره! منم خیلی دوست دارم بدونم این پسره چجور آدمیه و با حالتی اندیشمند ادامه داد: اون یکی از دوستای کارله. پس مراقب باش بانی! بانی را با چشمانی جمع کرده و با لحنی محکم گفت که در هاله قرمز رنگ موهایش بسیار ترسناک به نظر میرسید.
کارل با موهای مشکی پسری خوش تیپ و خوش هیکل بود. قد بلندی داشت و کنار جرارد نشسته بود. طوری که از پشت میز یک سر و گردن از جرارد بلند تر بود. بازیکن کوییدیچ بود و شکستگی بینیش چیزی از خوش قیافگی اش کم نکرده بود.
دخترها یا عاشق کارل بودند و یا از او متنفر. مین هیچ گاه نفهمیده بود چرا .
لیز که گویی سوال مین را از چشمانش خوانده بود اینطور ادامه داد: کارل با هر دختری دوست میشه بعد از چند ماه و وقتی که دختره رو عاشق خودش کرد اون رو ول میکنه.
مین سر تکان داد ولی بازم نفهمید چرا؟ گفت : به نظرم کارل پسر خوش قیافه ایه اما همین نه بیشتر.

لیز که چپ چپ به مین نگاه میکرد ادامه داد: کتی رو میبینی؟ اونم یکی از دخترایی که با کارل دوست بود.
بانی نگذاشت صحبت لیز تمام شود: هینگز رو میگی؟ اون ها همیشه باهمند.
لیز گفت: بله اما یه مدت خیلی باهم صمیمی بودند .

مین به دختری که بانی و لیز از او صحبت میکردند نگاه کرد. کتی موهایی بلوند مثل بانی داشت اما بلند، خیلی بلند تر. صورتش فرم قشنگی داشت و ردای طلایی هافلپاف بر تنش میدرخشید . در آن لحظه که چانه اش را بالا گرفته بود و به آرامی با دوستانش صحبت میکرد و با متانت غذایش را میخورد اشرافیت از چهره اش میبارید.
صحبتشان نیمه کاره ماند. دامبلدور بلند شده بود تا به تازه وارد ها خیر مقدم بگوید

- ... و حالا موقع سرو غذاست!

درود فرزندم

رول خوبی بود. توصیفاتت خوب بودن و فاصله ها رم رعایت کردی. فقط بعضی جاها حواست به علامت گذاری ها نبوده.
اینم مشکلیه که در طول ایفا حل میشه.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی

ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در 1396/5/1 0:19:54
اومدم تو ایفای نقش