دامبلدور در اتاقش نشسته بود و در مورد وقايع اخير فكر مي كرد
كلافه شده بود چون هر راهي به ذهنش مي رسيد عملي نبود
در واقع اين مشكل او نبود بلكه مشكل محفل بود اون ها اصلاً
وسايل ارتباطي نداشتن كه سريع به هم خبر بدن .
بعد از كلي فكر ...
(اين قسمت نمايش نامس )
دامبلدور : فهميدم
اسنيپ : چيرو
دامبلدور : چرا اين جايي مگه نبايد سر پستت باشي
چرا گريه مي كني ؟
اسنيپ : اينو نگا
دامبلدور گوشي اسنيپ را نگاه كرد و گفت :
چي من پسرم و طرف قبل مرگ يهويي ؟
نگا كن تو هر دقيقه يه ميليون لايك مي خوره
من خودم كشتم به يه ميليون نرسيد
اسنيپ : چه وقته اين حرفاست ليلي جيمز مردن
دامبلدور : ولدمورت چي شد
اسنيپ : طلسمش هري نكش و خودش غيبش زد
ناگهان هاگريد وارد شد
هاگريد :سلام
دامبلدور : قضيه هري رو شنيدي
هاگريد : نه
دامبلدور : تو كه هميشه آنلايني
هاگريد : مودمم سوخت
دامبلدور : خوب يه ريپارو بگو درست شه آخ يادم نبود تو نبايد جادو كني
حالا برو پسره رو بيار
هاگريد :با چي برم
دامبلدور : با موتور بلك
بقيشم تو كتاب هست...
درود فرزندم
رول تو فقط متشکل از دیالوگه در حالی که نباید این باشه. رول یا نمایشنامه باید توصیف و فضاسازی داشته باشه.
پس فعلا... تایید نشد!
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۱ ۱۹:۴۸:۲۰