هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶
#1
نام:الا
نام خانوادگی:ویلکینس
سن:١٨
اسلیترین
پاترونوس:عقاب
نژاد:اصیل زاده
چوبدستی:۲۵ سانتی از چوب افرا با ریشه ی رگ قلب ققنوس
خصوصیات ظاهری:قد بلند،لاغر،موی بلندمشکی،چشمای درشت مشکی که ازعمقشون تنفر و سردی حس میشه صورت کشیده و جدی لبهای قلوه ای اما کوچیک بدون لبخند
خصوصیات باطنی:شخصیتی مبهم،پیچیده و غیرقابل پیش بینی. سرد مثل برف، استاد در متقاعد کردن دیگران،بیش از حد بلند پرواز و جاه طلب،خونسرد و با آرامش اونم تحت هر شرایطی،مصمم و مطمئن،چیزی نیست که بخواد و نتونه بدستش بیاره،مسولیت پذیر و وفادار، ی سیاستمدارفوق العاده هوشمند ؛ همه چیزو در حد کمال میخواد،تا حدی دیکتاتور عاشق ریاست و قدرت.
بی رحم ،توی راه رسیدن به هدف از هر چیزی میگذره.کلا مرموزه و برا بقیه دست نیافتنیه، زیبا اما همونقدر بی رحم و خطرناک، ترس واسش بی معنیه ،تا نخواد هیچکس هیچ چیزی ازش نمی فهمه و نمیشنوه،دنبال ریسک و هیجان و دردسر و ی قانون شکن حرفه ای و به هیچکس غیر خودشم اعتماد نمیکنه.ی مدلیه که نا خودآگاه سردی و اقتدارش باعث میشه با احترام کامل مطیعش باشی شایدم ازش بترسی و حساب ببری؛
خلاصه که ی اسلیترینی واقعی.


تایید شد.


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۶ ۱۵:۴۹:۲۳

F/-\teme


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۶
#2
نام:آلیشیا
نام خانوادگی:رز
سن:١٨
اسلیترین
پاترونوس:عقاب
نژاد:اصیل زاده
چوبدستی:۲۵ سانتی از چوب افرا با ریشه ی رگ قلب ققنوس
خصوصیات ظاهری:قد بلند،لاغر،موی بلندمشکی،چشمای درشت مشکی که ازعمقشون تنفر و سردی حس میشه صورت کشیده و جدی لبهای قلوه ای اما کوچیک بدون لبخند
خصوصیات باطنی:شخصیتی مبهم،پیچیده و غیرقابل پیش بینی. سرد مثل برف، استاد در متقاعد کردن دیگران،بیش از حد بلند پرواز و جاه طلب،خونسرد و با آرامش اونم تحت هر شرایطی،مصمم و مطمئن،چیزی نیست که بخواد و نتونه بدستش بیاره،مسولیت پذیر و وفادار، ی سیاستمدارفوق العاده هوشمند ؛ همه چیزو در حد کمال میخواد،تا حدی دیکتاتور عاشق ریاست و قدرت.
بی رحم ،توی راه رسیدن به هدف از هر چیزی میگذره.کلا مرموزه و برا بقیه دست نیافتنیه، زیبا اما همونقدر بی رحم و خطرناک، ترس واسش بی معنیه ،تا نخواد هیچکس هیچ چیزی ازش نمی فهمه و نمیشنوه،دنبال ریسک و هیجان و دردسر و ی قانون شکن حرفه ای و به هیچکس غیر خودشم اعتماد نمیکنه.ی مدلیه که نا خودآگاه سردی و اقتدارش باعث میشه با احترام کامل مطیعش باشی شایدم ازش بترسی و حساب ببری؛
خلاصه که ی اسلیترینی واقعی.


شخصیتای ساختگی تایید نمی‌شن. لطفا یه شخصیت گرفته نشده از لیست شخصیت‌ها انتخاب کن. برای اینکه بتونی از همین معرفی شخصیت استفاده کنی، کافیه یه شخصیت ناشناخته‌تر انتخاب کنی و همین ویژگی‌هارو برای اون شخصیت در نظر بگیری.
تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۶ ۱۴:۰۱:۱۸

F/-\teme


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۹:۳۱ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۶
#3
سلام خانم/آقای کلاه عزیز ، راستی کلاه خانمه یا آقا؟!
من ی دختر کاملا بدون احساس،شجاع ،عاشق ریسک و هیجان و دردسر ؛ تحت تاثیر محیط قرار نمیگیرم اما زود به محیط جدید عادت میکنم؛ترسو نیستم اصلا .هیچ چیز نمیتونه آرامش منو بهم بزنه،نسبت به همه چیز کاملا خونسردم .
بیش از حد منطقی، کمی لجباز ، اگه بخوام کاری بکنم هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه جلومو بکیره یا منصرفم کنه؛اما با همه اینها همیشه به اصول وفادارم.
ترجیح من گریفیندر یا اسلیترین هستش از هافلپاف اصلا خوشم نمیاد با عرض معذرت از هافلپافی ها


F/-\teme


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۶
#4
دیاگون،کوچه ای باریک،شلوغ،اندکی هراس انگیز و البته جایی که فارغ از تمام پیشامدهای ناگوار پیرامونش گویی هنوز چیزی در آن جریان داشت؛ همیشه همینطور بود زندگی تحت هر شرایطی در دیاگون ادامه داشت و به سرعت در گذر بود اما آنروز در نظر هری همه اینها پوچ می آمد، آنقدر غرق در افکار خود بود که گویی نه می بیند و نه می شنود همیشه در تعطیلات مورد حجوم افکاری از این دست قرار میگرفت،پر میشد از خالی،حتی با وجود نامه های دوستانش باز هم حس میکرد چیزی را گم کرده جزئی از وجوش تهی میشد و امروز تمام این احساس ها به اوج رسیده بودند. او چنان ساکت و متفکر بود که حتی پرواز فرار گونه وناگهانی هدویگ را حس نکرد ،هر قدم که پا پیش می نهاد حسی تاریک،سرد ،تلخ و مبهم وجودش را بیش از پیش فرا میگرفت انگار پاهایش از او فرمان نمی گرفتند،گوش هایش،چشمهایش،زبانش و همه و همه تحت تاثیر آن حس مبهم بودند ،چیزی داشت او را به جایی هدایت میکرد و او قادر به مخالفت نبود،مثل همیشه این دردسرها بودند که خودشان هری را یافته به سراغ او می آمدند و اینبار هری نیز ناخودآگاه به سوی آنها شتابان در حرکت بود . نیرویی عجیب و مرموز در پس آن حس تلخ نهفته بود ،نیرویی که با هرچه ساز مخالفش را کوک کند به مبارزه بر میخاست در این بین تلاش هاگرید برای بیرون کشیدن هری از مرداب افکار واهی اش ناممکن می نمود،هاگرید فکر راه چاره بود و اندکی درنگ کافی بود تا هری هاگرید را کنار زده به سوی سرچشمه آن حس بشتابد،حسی که حتی  نمی دانست چیست و در ورای آن چه چیزی انتظار هری را میکشد ،تنها چیزی که هری میدانست این بود که در این لحظه باید عنان به دست احساس داده به آنجا برود پس با هر قدم تردیدش کمتر میشد تا جایی که با شنیدن اسمش از گوشه ای تاریک تمام تردیدش را به دست زوال سپرد،نمیدانم کنجکاوی بود یا بدشانسی،اقبال بود یا ادبار ،هرچه که بود هری را وادار به سکون و گوش کردن کرد کلماتی را شنید که با شنیدن واژه واژه ی آنها زانوهایش سست تر،دستهایش سرد تر و توان قلبش برای تحمل کم تر می شد،پس از شنیدن به قدر لزوم همانند آذرخشی در تاریکی کوچه محو شد در راه برگشت شنیده ها ذهنش را درگیر کرده بود،نمیدانست چه باید بکند اما وقتی به هاگرید رسید آرامشی ناشی از قدرت و حمایت از سردی قلبش کاست اما این حس در جدال با حقایق رو به نابودی گذاشته با سخن هاگرید محکوم به نابودی تام شد یادآوری هاگرید درمورد روز بازگشت هری به هاگوارتز و تنها هفت روز فرصت هری باعث شد پاتر جوان آرزوکند آن روز هرگز نیاید.هری وحشتی مرگبار و هراسی کشنده را بدون دانستن علتحس میکرد،قوی تر از هر چیزی، بازهم همچون گذشته هری در زمان نامناسب در مکانی نامناسب تر قرار کرده بود و چیزهایی شنیده بود که ترس و وحشتی عمیق تر از همیشه در وجودش رخنه کرده بود،شاید عجیب به نظر برسد،ترس آنهم برای هری پاتری که بارها مرگ را مغلوب کرده بود. این ترس بیش از هز چیزی هری را در نظرخودش ضعیف جلوه میداد پس تصمیم بر رویارویی با آن گرفت با دیگر آنچه شنیده بود دوره کرد اما هرچه بیشتر می اندیشید کمتر به دست می آورد مطلقا درک نمیکرد آنها به دنبال نابودی چه هستند نمی فهمید چه دارد که ولدمورت ندارد و نمی تواند آنرا بدست آورد چیزی که آنها اسلحه می نامیدند چیست که باید نابودش کنند سلاحی چنان قدرتمند که قادر به نجات هری از مرگ بود همانطور که در گذشته اینکار را کرده بود و اکنون در شکلی دیگر در دستان هری است تنها چیزی که هری کاملا متوجه آن شده بود این بود که قصد آنها نابودی این سلاح در هاگوارتز و همزمان با شروع سال جدید بود او نقشه را میدانست تنها نمیدانست سلاح چیست و کجاست تنها چیزی که در تمام مدت به فکر هری رسیده بود یک نفر بود،دامبلدور،هری باید قبل از اینکه زمان را از دست بدهد او را ببیند اما رفتن به مدرسه در این زمان غیرممکن می نمود اما ،نه برای هری، ثانیه ای نگذشته بود که ناممکن در برابر او ممکن شد او هاگزمید و تمامی راه های مخفی اش به مدرسه را به خاطر آورده بود،شنیدن صدای اتوبوس بر عجله اش افزود ،بدون درنگ  راه افتاد .درنظر هری همه چیز عالی و مطابق میل بود وجودش از همه چیز خالی شده بود و فقط به هدفش فکرمیکرد ،به آن اسلحه ارزشمند،افسوس که هرچه به هاگزمید نزدیک تر میشد تلخی حقیقت برایش جانسوز تر می نمود تا اینکه از اتوبوس پیاده شد و به سراغ آن راه مخفی رفت وقتی در آن راهروی طولانی به سوی هاگوارتز در حرکت بود افکاری روشنگر مغزش را احاطه کرده بود ،در تمام این مدت او به اینکه اینبار تنهاست فکرنکرده بود شاید هم نخواسته بود فکر کند به اینکه اینبار نه رون و هرمیون همراهش هستند و نه حتی هیچ موجود دیگری اینبار فقط او بود ،به تنهایی، در تضاد با این افکار او در قلبش همه آنها را کنار خود حس میکرد و البته چیزی قوی تر نیز در مجود او موج میزد،انگار تمام سلولهایش فریاد میزدند " تو هری پاتری،هری پاتر " آری او از قدرت این باور بی خبر بود ،اینبار او میخواست تنها با ایمان به خودش به مقابله با او بپردازد ،اینبار او میخواست به تنهایی مدافع همه چیز باشد،برای لحظه ای ایستاد و تمام لحظات خوب گذشته را به یادآورد سپس با قدرتی وصف نشدنی تصمیم به رویارویی به دردسر گرفت و با نیرویی محار نشدنی در را باز کرده پا به هاگوارتز گذاشت و به سوی مقابله با ناشناخته هایش شتافت...
http://www.jadoogaran.org/uploads/images/img5367c58367363.jpg

درود فرزندم.

نوشته تو خوب بود. توصیفاتت به خوبی فضا رو به خواننده انتقال میدادن. اما چرا انقدر یه نفس نوشتی؟ اینتر میزدی خیلی بهتر میشد این جوری خیلی زود خواننده خسته میشه. پاراگراف بندی میتونه هم به درک کمک کنه هم به ظاهر رول.

اگر دیالوگ مینوشتی هم خیلی خوب میشد. البته باز هم ضربه چندانی به رول نزده.

با امید این که اشکالاتت توی فضا ایفای نقش حل شه...

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۱۴ ۱۸:۲۸:۵۸

F/-\teme






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.