هیچوقت کنار استاد فنریر احساس راحتی نمی کردم. همیشه احساس می کردم با اون چشم های خون گرفته و درشتش، تمام مدت من رو زیر نظر داره. فکر میکردم همیشه به من شک داره، همیشه من رو می پاد، حس می کردم میدونه توی سرم چه نقشه های شومی واسه ی تک تک اعضای این مدرسه کشیدم.
این بود که درست یک هفته قبل از امتحان، وقتی فهمیدم که موضوع امتحان عملی که قراره ازمون بگیره تبدیل به جانورنماست حسابی دست پاچه شدم. هیچ کس نمی دونست من یک جانورنمای ثبت نشده ام. همین نا آگاهی توی خیلی از نقشه ها و برنامه های شومم حسابی به دردم خورده بود. شب ها وقتی در اصلی قلعه رو می بستند، من به شکل جانور نمام در می اومدم و خیلی آروم و بی سر و صدا از پنجره ی برج گریفندور می پریدم.
حالا اگر جلوی پرفسور گری بک تغییر شکل می دادم، مطمئن بودم که پیش خودش دودوتا چهارتا می کرد، و با شکی که به من داشت، از فردا تک تک پنجره های هاگوارتز رو بیست و چهارساعته می پایید تا مچ من رو بگیره.
از طرف دیگه اگه مثل بقیه بچه هایی که تغییر شکل نمیدادن فقط امتحان کتبی می دادم، نصف نمره ام رو از دست میدادم، و خوب، من هم کسی نیستم که به کمتر از نمره کامل راضی بشم. فقط یک راه داشتم، یک راه سخت، و فقط یک هفته براش وقت داشتم
یک هفته ی بعد، جلسه ی امتحان:- گریندل والد، بیا تو!
- سلام پرفسور.
- سلام کوکتل پنیری، امروز تو سرت چه نقشه ای داری؟ ریخت و قیافه ات چرا انقدر به هم ریخته است؟
- هیچ نقشه ای قربان. تمام هفته رو داشتم درس میخوندم و تمرین می کردم.
شک و ظن رو توی صورت گرگ مانندش ببینم. بعد از چند ثانیه عذاب آور دماغش رو بالا گرفت و گفت:
- خوب شروع کن، تغییر شکل بلدی بدی؟ جانور نما هستی؟
- بله قربان!
- عه؟ به به! ثبت شده دیگه؟
- همین فردا میخوام ثبتش کنم قربان! تازه یاد گرفتم آخه.
- حالا جونور شو ببینیم چقدر بلدی!
نفسم رو توی سینه حبس کردم. باید خیلی تمرکز می کردم. اگه یک جای کار رو اشتباه می کردم، تمام نقشه هام نقش بر آب بود. چشمانم رو بستم و شروع به تغییر کردم. کشیده شدن پوستم رو حس می کردم، گوش هایی که از بالای سرم بیرون می اومد، گردنم که کشیده می شد. کشیده تر... کشیده تر... کشیده تر!
-زرافه؟!
چشمانم را باز کردم. پرفسور گری بک به طرز واضحی پکر شده بود. مسلما انتظار این رو نداشت. با قیافه ی پکر ادامه داد:
- خوب دیگه برو نفر بعدی رو صدا کن بیاد تو!
اینجا بود که سوتی دادم. به جای اینکه اول به حالت انسانی برگردم، همون طور زرافه وار به سمت در برگشتم.
- اون پرهای مشکی چی میگن دور دمت؟
- چیزه پروفسور، اولش سعی داشتم شترمرغ بشم، نشد!
- نمیدونم چرا پیش خودت فکر کردی من زبون زرافه بلدم گریندل والد، ولی وای به حالت اگه در حال پرواز دور و بر قلعه ببینمت، میدونی که من گوشت پرنده خیلی دوست دارم!
قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!