کم کم خورشید خانم داشت گورشو گم میکرد و خانم مهتاب جاشو می گرفت.
راه رو ها پر از صدای گوش خراش سکوت بود. همه ملت تو خوابگاهاشون مشغول کارت بازیو تاس انداختنو مشق نوشتن بودن جز دو نفر که بعد از هاگرید به شکارچیان هاگوارتز معروف بودن.
جنگل ممنوعهخش خش! خش خش! خش خش!
تو تاریکی جنگل ، آستریکس با ردای سیاهش تقریبا قابل دیدن نبود ولی صدای برگا برای همه حضورشو اعلام میکرد.
کم کم آستریکس همراه یه کیسه بزرگ که توش چیزی وول میخورد از کنار جنگل نزدیک دریاچه شد.
بلاخره وقتی آستریکس بجای مورد نظرش رسید کیسرو به زمین پرت کرد و بعد کمی وول خوردن , باز شد و از توش فنریر بیرون پرید. حال روزش دست کمی از حالت گرگ بودنش نداشت , کمی اطرافو نگاه کرد...
_ سوپریز!
فنریر نگاهش به آستریکس پرت شد و همزمان با کشیدن دندوناش روی هم با عصبانیت حمله ور شد ولی چون آستریکس قبلش یه بطری خون رو کاملا سر کشیده بود , حمله فنریر با ناخونای تیز آستریکس مواجه شد.
آُستریکس گردن فنریر رو گرفته بود و کم کم از زمین جدا کرد و بالا برد , فنریر هم به دستش چنگ مینداخت و تقالا میکرد.
در اخر فنریر بوسیله مشت محکم آستریکس با صدای ناله گرگ مانند به زمین پرت شد.
آستریکس از ناکجا اباد یه صندلی چوبی اورد و فنریر رو با میله های نقره ای به صندلی بست. و هیمنطور از نقاط صعب العبور بطری های نوشابه نیم لیتری , یک لیتری و یکو نیم لیتری دراورد و جلوش روی شنو ماسه ها گذاشت و با ژست شرلوک هلمز مانند دستکش های چرمی رو از جیبش در اورد و درحالی که اونارو می پوشید شروع به قدم زدن کرد.
_ خو حاجی , پپسی , یا کولا ؟
_ آستریکس کاری نکن بطری نوشیدنی های هوریس رو بکنم... تو چشت.
_ حاجی توهم کاری نکن بطری نیم لیطری با یک لیطری رو همزمان بکنم تو دهنت.
فنریر با زور دستشو از لابه لای طناب های نقره ای بیرون میاره و به نشانه تهدید رو به آستریکس می کنه و میگهک
_ بچه جون دستم بهت برسه بلایی سرت میارم که سر شنل قرمزی و ننه بزرگش نیاوردم...
زاارتدست فنریر توی یه چشم بهم زدن به زمین افتاد و همینطوری دهنش باز موند. آستریکس که قسمتی از دستش خون الود بود دست فنریرو بر میداره و نزدیکش میشه. قسمتای خون الود دستشو با دست فنریر تمیز میکنه... دهنشو کجو کوله میکنه و با چند تا:
_ خخخت , خوووت... تف!
با چند تا تف زدن دست فنریرو به بازوش وصل می کنه و فنریر که از این کار چندش اور آستریکس حالش بهم خورده بود و کاری نمیتونست بکنه حس خشم و ناتوانیو باهم تجربه می کرد.
_ کثافط مادر سیریوسی بگو ببینم از جونم چی می خوای؟! من عضو الف دال نیستم.
_ از کجا معلوم هوم؟...
فنریر ساکت شد , ابرو بالا زد و منتظر حرفای بعدی آستریکس شد.
_ فک میکنی وقتی نصف شبی میرفتی اتاقش کسی نمیفهمید دوتایی چیکار میکنید؟! تا وقتی که من اینجام نمیزارم جاسوسی هم گروهاتو بکنی بعد نصف شبی بری همه چیو بهش بگی امارمونو لو بدی.
_ تو چطور جرات می کنی...
دییییش مشت آستریکس روی دوتا از دندونای فنریر به زیبایی هک شد و فنریر از گفتن اینکه فقط بخاطر ضعیف بودن تو درس تغییر شکل شب ها پیش دامبلدور میرفت و هیچ گونه هدف دیگری نداشت عاجز موند.
آستریکس با فنریر تا صبح باهم دیگه کلنجار رفتن و به دلیل جمعه بودن فردا و نبودن کلاس کسی از وجودشون مطلع نشد حتی کسی از وجود اون بطری هاهم با خبر نشد.
Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤