هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

فراخوان لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!




پاسخ به: انـجــمـن اســـــلاگ
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#1
سلام مدیرا.
نموخوام.

سلام لیزای عزیزم ... چرا با لحن قهرآمیز؟ می‌دونم دلتون برای مدیر خوشتیپتون تنگ می‌‌شه اما دلم می‌گیره وقتی شما دخترای زیبا و مستعد رو ناراحت می‌بینم. لبخند بزنید و شاد باشید.

+4


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۲ ۵:۵۹:۳۹

Courage doesn’t mean
.you don’t get afraid
Courage means you don’t
.let fear stop you



پاسخ به: تنبیه سرای هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#2
اتاقی سرد و تاریک، بوی رطوبت، صدای سوت وحشتناکی و در آخر دختری به شکل روح در زندگی شما ایچیکاوا هیچوقت در کنار هم وجود نداشت.
اما الان دقیقا در اتاقی سرد و تاریک با بوی رطوبت و نم و صدای سوت وحشتناکی و دختری که در بین روح‌های هاگوارتز هرگز وجود نداشت روبه رویش بود.
روح ناگهان گفت:
- هی، تو؟
- شما هستم.
- چه خودتم تحویل میگیری بچه الف‌دالی.
- روح محترم، شما اسم منه، فامیلیم هم ایچیکاوا.
- چه اسم مسخره‌ای. شما ایچیواکا.
- ایچیکاوا.
- ایچیواکا.
- ایچیکاوا.
-ایچیکاوا.
- ایچیواکا.

روح با خوشحالی گفت:
- هاهاها، من بردم.
- عه، راستشو بگو ببینم تو روح کی هستی؟
- خب معلومه. لیزا چارکس، بخاطر یه امتحان که همگروهیت ترتیب دیده بود، این بلا سرم اومد.
- اوه و انتقام هم شیرین است؟

روح لیزا با عصبانیت گفت:
- تا حدودی. اصن به توچه بچه؟ زود باش بهم بگو نقشتون چیه؟ چرا؟ چطور؟ چگونه؟
- نمیگم تا بسوزی.

روح لیزا عصبانی به سمت شما رفت و از بدنش رد شد. شما لرزید و همانطور لرزون، لرزون دهنش رو چندبار باز و بسته کرد.
- نمیـ...گم.
- با برتی‌بات‌های بدمزه‌ی دهنی چطوری؟
- نهههه. باشه میگم ولی دهنی نه.
- آفرین، حالا شدی یه خائن.

اما ناگهان دستان باز شده‌ی شما چوبدستی‌ای را به طرف روح لیزا نشانه گرفت.
- پتریفیکوس توتالوس.

برای بار آخر شما به خودش افتخار کرد که با طناب جادویی‌اش، یک روح را بسته‌است. لیزا تقلا میکرد و داد و فریاد میکرد. اما شما بیخیال به طرف در رفت و از اتاق نم‌دار لیزا فرار کرد.


Courage doesn’t mean
.you don’t get afraid
Courage means you don’t
.let fear stop you



پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#3
امتحان دفاع در برابر جادوی سیاه


لیزا در تالار گریفیندور روی مبل کنار شومینه‌ی خاموش نشسته بود و درحال خواندن کتاب‌های بی‌سرو تهش بود. صدای خندیدن رون و آرتور از طرفی و صدای فریاد هرمیون بر سر گربه‌اش از طرفی دیگر و صداهای متفرقه‌ به گوش میرسید.
لیزا بیحوصله چند صفحه به جلو رفت تا کتاب مسخره‌اش را تمام کند. مگس‌هایش دو روز بود که غیبشان زده بود و او از این وضع کاملا ناراحت بود. کمی بعد که جملات کتاب در مغزش نفوذ کرده بودند ناگهان صداهای اطرافش قطع شد واو تا زمانی که فقط صدای پاشنه کفشی آمد متوجه نشد.
به عقب برگشت تا خرافاتی شدن خود را به خود ثابت کند. اما هیچ موجود زنده‌ای در آن دور و بر نبود، آب دهانش را با صدا قورت داد.
- هرمیون؟ عمو آرتور؟ رونالد؟

ناگهان پشت سرش صدای ویزویزی شنید. خوشحال به پشت برگشت و با صحنه‌ی غیرقابل باوری رو به رو شد. دختری با موهایی قرمز آتشین، لباس‌هایی سرتاپا سیاه و صورتی سرد و بی‌روح مانند نظامیان جنگی، چوبدستی به دست رو به رویش ایستاده بود. کنار او مگس‌های لیزا به شکل دو دست بزرگ قرار داشتند.
خواست از روی مبل قرمز تالار بلند شود که با اشاره‌ی کوتاه دختر مو قرمزی مگس های دستی او را با شدت به مبل چسباندن.
-اینجا چه خبره؟ تو کی هستی؟ اینا چرا اینجوری میکنن؟

جادوگر سیاه‌پوش با پوزخندی گوشه لب روی میز نشست.
- کمتر حرف بزن. اگه ملانی اینجا بود حتما یه دور تفریحی میدادم حرصت بده. من آینده تو هستم، نه راستش من تو نیستم.من برای زندگیم به مرگ تو احتیاج دارم.
-چی؟ مرگ من؟ اما چرا؟
- تا الانشم زیادی برات توضیح دادم.

دختر مو قرمز چوبدستی‌اش را که پر از نقش و نگار و سیاه بود را به طرف مگس ها گرفت و وردی را زیر لب زمزمه کرد.
مگس‌ها اینبار به طرف گلوی او فشار آوردند. لیزا جیغ میزد و کمک میخواست تا اینکه به خس خس افتاد.
- اما... چرا من؟
- چون خاص نبودی.

و در آخر جادوگر سیاه بالای سر او ایستاد و چوبدستی‌ا‌ش را به طرفش گرفت.
- پیف پافیو.

لیزا بی‌جون در کنار مگس‌هایش جان داد و مرد. همان لحظه دختر موقرمزی محو شد و به جای او روح ادوارد و هوریس پیدا شد.
- وای ادوارد این چه طراحی امتحانی بود که تو کردی؟

هوریس به طرف لیزا رفت و با چوبدستی‌اش و رعایت اسلام، شک به لیزا وارد کرد اما فایده‌ای نداشت. روح لیزا کم کم از بدنش جدا شد و در کنار آنها قرار گرفت و قسم خورد تا آخر عمر روحیش انتقامش رو از روح ادوارد بگیرد.


Courage doesn’t mean
.you don’t get afraid
Courage means you don’t
.let fear stop you



پاسخ به: كلاس جنگل شناسی مدرن و کاربرد آن در معجون سازی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
#4
امتحان جنگل شناسی مدرن و کاربرد آن در معجون سازی


یک ساعت قبل از امتحان جنگل شناسی و کاربرد آن در معجون سازی- دفتر هکتور گرنجر


هکتور در حالی که با لبخند خبیثش درحال نگاه کردن به دختران بیچاره بود، وسایل کارش را در آورد و بر روی میز گذاشت.
یک قیچی تیز، یک عدد شانه و معجونی به رنگ سبز لجنی وسایل کار او را تشکیل می‌دادند. دختران کنجکاو به او که به همراه معجون سبزلجنی‌اش به طرف تنگ کدوحلوایی میرفت نگاه می‌کردند.

- کی یه نوشیدنی خوشمزه میخواد؟

دخترها پرشور رضایتشان را اعلام کردند، اما چه میدانستند که چی در انتظارشان است.


یک ساعت بعد- روبه روی جنگل ممنوعه


لیزا چارکس به همراهی جمعی از پسران جادوآموز که امتحان جنگل شناسی داشتند، به طرف جایگاه امتحان در حرکت بودند. او دوستان دخترش را پیدا نمی‌کرد و در این فکر بود که شاید زودتر از آنها به آنجا رفته باشند.
چند ثانیه بعد چیزی که در ذهنش بود به حقیقت پیوست اما با دیدن ظاهر دختران بیچاره خشکش زد. آنها با موهایی کوتاه و ظاهری سرد به صف جلوی آنها ایستاده بودند.

هکتور کمی آنطرف‌تر به چهره‌های بهت زده‌ی پسران و دختری که فراموش کرده بود با دیگر دختران به دفتر خودش فرا بخواند نگاه میکرد.
- خب همونطور که دارین میبینید، همه‌ی دخترا منفی یکیشون که در جمع شما ایستاده، موهاشون کوتاه شده و معجونی خوردن که دیگه نتونن غر بزنن، چی ترسناک‌تر از این؟

با نگاهی نافذ و خبیث همه رو زیر نظر گرفت و برخلاف همیشه آروم بود. انگار بوی معجون روی هکتور هم تاثیراتی مخرب یا شایدم بهتر ازین نمیشه گذاشته بود.
- حالا شما به همرا بهترین دوستتون از بین دخترا به طرف جنگل ممنوعه میروید و معجون هر کدوم ازونا رو پیدا می‌کنید. این امتحان شماست که از همین حالا شروع میشه.

لیزا و رون به طرف جینی و هرمیون رفتند. رون غمگین یا هم کمی خوشحال هرماینی را کشید و به طرف جنگل ممنوعه برد و لیزا با اندوهی فراوان دستی به گیسوی قرمز بریده شده‌ی جینی ویزلی کشید.
او دست جینی را گرفت و با سرمای دست او کنار آمد و به طرف جنگل راه افتاد. هنوز نمیدونست که چه در انتظار اوناست.
بعد از گذشتن از درختانی که بی‌شباهت به هم نبودند، به گودالی که در یک تپه بلند بود رسیدند. در این مدت هیچ حرفی از دهان جینی خارج نشد و لیزا فقط داشت از تیم‌های کوییدیچ مورد علاقه‌ی جینی با او حرف میزد.
گودال سیاه و عمق دار بود، بیشتر شبیه غاری پر از حشره بود. لیزا و جینی به طرف گودال می‌رفتند و امید داشتند که در آنجا معجون را پیدا کنند. اما تا آنها به ورودی گودال رسیدند، صدای نعره‌ای از آن خارج شد و ثانیه‌ای بعد، پنج سانتور روبه روی آنها و در ورودی غار پیدا شدند.

- عه سلام.

لیزا که انتظار برخورد بهتری از سوی سانتور‌ها داشت هنوز منتظر خوش و بش بود. اما سانتورها با لبخندی عجیب چهارپا دور او و جینی میچرخیدن.
لیزا با خود فکر کرد که سانتورها چرا همچین رفتار عجیبی را از خود نشان میدهند. معمای پیچیده‌ی هکتور، اینبار خیلی سخت بود.
- نکنه شماها رو معجون‌خور کرده؟

سانتوری خندید و به طرف او هجوم برد. لیزا دستپاچه چوبدستی‌اش را به طرف او نشانه گرفت.
- ریکتا سمپرا.

سانتور به زمین افتاد و شروع به خندیدن کرد. لیزا برای دیگران هم همین کار رو کرد و از میان سانتورهای قهقه‌زن خود و جینی را بیرون کشید و به داخل گودال رفت.
گودال تاریک بود اما میون تاریکی یک شیشه که مایعی آبی در اون وجود داشت دیده میشد.
لیزا به طرفش رفت و اون رو برداشت، درش رو باز کرد و با یک دست بینی جینی را گرفت. جینی دهنش رو باز کرد و لیزا معجون رو داخل حلقش ریخت. لحظاتی بعد دو دختر رو به روی هم قرار گرفتند. جینی به حالت اولش برگشته بود و درحال غر زدن به جان لیزا بود.


Courage doesn’t mean
.you don’t get afraid
Courage means you don’t
.let fear stop you



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۷
#5
روز قبل از امتحان تغییرشکل- هاگزمید.

- جادوآموزان عزیز توجه فرمایند، توجه فرمایند. تمامی سوالات امتحانات عملی کلاس تغییر شکل و فلسفه و حکمت در ورودی شیرینی فروشی دوک‌های عسلی فروخته میشود. در صورت اسـ... آخ چیکار میکنی؟ چرا دستمو گاز میگیری؟ عه آقای گری‌بک شمایید؟

فنریر با خشم به دو دانش آموز شیاد که به او معجون راستگویی در لابه لای سوسیس‌ها خورانده بودند، نگاه کرد.
- سریع به اتاق من بیاید که کلی باهاتون کار دارم.

صبح فردای آن روز- روبه روی باغ کدوتنبل‌های حیاط کلبه‌ی هاگرید اینا

- خب، میبینم که چهره‌های سوخته از آفتابتون شبیه سوسیس گوشت قرمز... بگذریم. همونطور که می‌بینید هم جای امتحان عوض شده و هم خود امتحان.

چهره‌های قرمز بچه‌ها به سفید تغییر کرد و تمام امیدی که داشتند پرپر شد. در همان لحظه هاگرید و دو جادو آموز که صورت‌هایشان شطرنجی شده بود از کلبه خارج شدند.

- هاگرید، به موقع اومدی. اون دوتا رو بذار کنار بقیه کدوتنبل‌ها.
فنریر آن دو جادو آموز مذکور را به جادوآموزان غیرمذکور نشان داد.
- خب، این دو جادوآموز که شطرنجی هستند خطای غیرقابل بخششی کردند و متاسفانه جناب هوریس اجازه ندادن که اونارو حیف و میل کنم. اما اجازه دادن که بذارم هاگرید اونارو حیف و میل کنه.
سپس چوبدستی‌اش را به طرف جادوآموزان مذکور شطرنجی گرفت.
- کدوتنبلوفای.

در چشم به هم زدن به جای دو جادوآموز خطاکار، دو کدو تنبل تپل و نارنجی وجود داشت.
چند ثانیه بعد به جای دو کدو تنبل تپل و نارنجی با طلسم فنریر دو جادوآموز خطاکار شطرنجی وجود داشت.
- حالا نوبت شماست. ارتش کدوتنبل کن به صف.

لیزا اولین نفری بود که صف پشت سرش قد کشید. به دور و برش نگاه کرد و بعد با دقت به جادوآموزان روبه رویش که پاهایشان مانند بیدکتک‌زن میلرزیدند. نفسی عمیق کشید و چشمانش را بست و چوبدستی سفیدش را به طرف آنها گرفت.
- کدوتنبل‌فای.
چشمانش را که باز کرد با صحنه‌ای نابهنجار روبه رو شد. جادوآموزان به شکل کدو تنبل در آمده بودند اما در قسمتی از کدوتنبل شطرنج‌هایی که قبلا بر روی صورت آن دو بود هنوز وجود داشت.


Courage doesn’t mean
.you don’t get afraid
Courage means you don’t
.let fear stop you



پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۷
#6
امتحان فلسفه و حکمت



در سرسرای عمومی سکوتی غیرقابل باور همه جا را فرا گرفته بود. همه مجبور نبودند که حرف بزنند، بلکه همه مجبور بودند که حرف نزنند.

استاد موتویاما بدون ایجاد صدایی از کف پا در آن سکوت از بین بچه‌ها گذشت و روبه روی بچه‌هایی که بر روی فرش حصیری نشسته بودند، نشست.

لیزا با خود فکر می‌کرد که حتما امتحانی آسون و حوصله سربر خواهد داشت. همانموقع صدای رسای تاتسویا موتویاما سکوت حاکم را شکست.
- اهم، اهم... خب امتحان شما نیاز به مدیتیشن خیلی آسونی داره. من و کاتانا همیشه این مدیتیشن آسون رو انجام میدیم و لذت فراوان میبریم.

سپس تاتسویا با چشمانی بسته سه بار دور خودش چرخید و کله معلق زد و روی انگشت اشاره خود ایستاد. چند ثانیه بعد انگشت اشاره‌اش را تا کرد و مثل فنر از جا بلند شد.
تاتسویا همانطور که با چشمان بسته در فضای سرسرای عمومی میچرخید و پرواز میکرد با صدای بلند گفت:
- همین، حالا نوبت شماست.
و بعد روی یک پا مانند یک سامورایی فرود آمد.

دانش‌آموزان هاج و واج به یکدیگر نگاه میکردند.
هرمیون گرنجر اولین نفری بود که جرات انجام این حرکت سامورایی‌وارانه را داشت. او با چشمانی باز سه دور، دور خودش چرخید و کله معلق کج و معوجی زد و بعد سعی کرد روی انگشت اشاره‌اش بایستد. اما صدای استخون‌های انگشتش در آن سکوت به گوش لیزا خورد و بعد خودش بر روی زمین افتاد.

رونالد ویزلی آب دهان خود را خیلی واضح قورت داد و با حرکت دست تاتسویا، اینبار او شروع کرد. سه دور چرخید و ایستاد و کله معلق زد و بعد با استرسی فراوان و عرق روی صورت بر روی انگشت اشاره‌اش در کمال ناباوری جمع ایستاد. با حرکت بعدی فک همگی بر زمین افتاد و آب دهانشان روانه‌ی زمین شد.
رون انگشتش را تا کرده بود و پریده بود و حالا در حال پرواز بود.
اما اشتباه او همانجا بود که چشمانش باز بود و میخندید و شلوغش کرده بود که از هرمیون بهتر است. ثانیه‌ای بعد با صدای بدی بر روی تاتسویا سقوط کرد و همانطور که شصت پایش در بینی تاتسویا بود داد و فریاد میکرد.

دانش‌آموزان که از دیدن محتوای خارج سنشان خجالت کشیده همه به ترک دیوار ضلع جنوبی سرسرای عمومی توجه میکردند. دقایقی بعد رون از خجالت سرخ شده به آنها پیوست.
لیزا که میدانست که نفر بعدی اوست، صورتش مثل ریش‌های دامبلدور سفید شده بود.


Courage doesn’t mean
.you don’t get afraid
Courage means you don’t
.let fear stop you



پاسخ به: سالن امتحانات
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۷
#7
آزمون امتحانی ترم22 مدرسه جادوگری هاگوارتز




معجون سازی



1_ استفاده‌ی زیاد از فیلیکس فلیسیس چه عوارضی داره؟ 

در افسانه‌های قدیمی پایه بر آن بود که فیلیکس فلیسیس نوعی ماده آتش‌زایی به نام نعنای فلفلی در درون خود به وجود می‌آورد. شخص اگر مقدار معقولی از آن را بخورد دچار سرزندگی و شادابی و ر مقدار زیادی از آن را بخورد در جهنم سوزش پا و حلق و دهن میشود. البته تضمین هم نمیکنیم که جاهای دیگه‌ای مثل بینی فرد نسوزد.

2_ دو مورد از فایده‌های پاتیل معجون سازی را بیان کنین. استفاده از پاتیل برای معجون سازی جزو فواید حساب نمیشه!

خب اصولا پاتیل تا پاتیل فرق‌هاست. البته شاید کمی ربط نداشته باشد. اصل مطلب این است که پاتیل با کلی استفاده شخصی و اجتماعی‌ای که دارد میتواند سرپوش خوبی از ضربات لنگه کفش‌های مادرمان باشد. مگس‌هام دارن از آن پشت فریاد میزنند که یک دانه دلیل درشت دیگر هم بیاوریم. در محفل ما سوپ پیازهایمان را در پاتیل‌های درزدار درست می‌کنیم اش‌است.

"آوردم براتون تکلیف"
"شانس"
"راستگو شدیما"


مراقبت از موجودات جادویی



1. یه جانوریو فرض کنین که همه معتقدن تخم ارزشمندی داره. علت با ارزش بودن این تخم رو شرح بدین.

مرغابیگریف، او جانوری با دو بال کوچک که تحمل وزن سنگینش را ندارد است و غذای همیشگی او یک عدد اژدهای بدون چربی و گوش خالص است. او تخم‌هایی نیلی رنگ به جای میگذارد که شباهت زیادی به تخم ندارد. تخم‌های معمولی اصولا گرد هستند ولی تخم‌های او ذوزنقه‌ای شکل و عجیب و غریبند.



2. از کجا می‌شه فرق یه جانور واقعی از جانورنماش رو فهمید؟ می‌تونین فقط یه جانورو در نظر بگیرین و تفاوتش با حالت جانورنماش رو توضیح بدین.

خب اصولا جانورهای معمولی پشه‌ها رو روی خودشون نمیکشن، چرک و زشتی‌ها و نالایقی‌ها رو از زیر ناخن‌هایشان پاک نمی‌کنند و موهایشان شانه کرده و مرتب نیست. جانورنماها هم هیچوقت نگاهی خالی از حس به آدم نمیندازن، کش و قوس به بدنشون نمیدن و بوی بد هم نمیدن. اگر هر ماگلی زحمتی به خودش بدهد و دقت کند فرق آن دو را حس میکند.


"جانورم"
"اسمارتیزیسم قشنگم"
"نیم‌تک‌شاخ، نیم‌عنکبوت"


پیشگویی



1. کدوم یکی از روش‌های پیشگویی گفته شده رو میپسندین؟ چرا؟(گوی پیشگویی، تشخیص احتمال بارش چه چیزی از روی ابرها، صور فلکی)

خب معلوم بود گوی پیشگویی، من گوی پیشگویی گرد و بدون خط خوردگی دوست دارم. ما خانوادگی علاقه‌ی زیادی به گوی پیشگویی داشتیم. گوی رو همیشه بعنوان توپ والیبال و حتی بسکتبال استفاده میکردیم و با لطافت آن کیفش را میبردیم.

2. در چه مواقعی برای پیشگویی، ما از گوی پیشگویی استفاده میکنیم؟ (4 مورد)

1- دوستمان وسایل تشخیص احتمال بارش و صورفلکی را برداشته باشد.
2- گویمان تمیز و بدون خط‌خوردگی باشد.
3- خواب بمانیم و گوی دم دست باشد.
4- وضعیت هوا مناسب نباشد.

"یه جین تکلیف آورده بودم"
"ابرای پشمکی"


Courage doesn’t mean
.you don’t get afraid
Courage means you don’t
.let fear stop you



پاسخ به: پناهگاه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۴ شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۷
#8
در گوشه‌ترین گوشه‌ی خانه‌ی گریمولد، گوشه‌ی تابلوی مادر سیریوس مگسی سعی می‌کرد با کم‌ترین حد صدای تولید کننده از خود، لکه‌ی خون روی بینی مادرسیریوس را تمیز کند.
- بیدار نشو. بخواب... بخواب. لالالالالالا! چیزی نیست... پیش، پیش، پیش، پیش.

لیزا که کارش را به اتمام رسانده بود، نفسی عمیق کشید و و هوای پر از گرد و خاک را استشمام کرد و ذره‌های کوچک خاک و گرد به گیرنده‌های بینی‌اش برخورد کردند و همانا که روحش به سوی مرلین سوق داده شد.
- ااااععععچههههوووواااااااا.
-جیییییییییییییییییییییییییییییییییییغ. برید بیرون... سفیدزاده‌ها... آناناس‌ها... خروس‌های مزاحم... پیاز خورها... ننگ‌ها...!

و اما اینگونه شد که برای چندمین بار سقف خانه‌ی گریمولد بر سر دامبلدور و محفلیون فرو ریخت.
لیزاهمانطور که به خودش تبدیل شده بود، گوشش را در برابر جیغ‌ها و بد و بیراه‌های مادر سیریوس گرفته بود و همانطور که به آنور و اینور میپرید، دنبال راه چاره‌ای بود.

- شما سفیدزاده‌ها جایی در قصر من ندارید. جییییییییییغ... دامبلدور گور به گوری... جییییییییغ... خانه خراب کن‌ها... پنیرها... سیرهای داغ... یاوه گویان!

محفلیون همه درحالی که دنبال سرپناهی برای حیات خود بودند، گوش‌های خود را بسته و جیغ و فغان کشان از آنور به اینور میپریدند. در همین اینور و آنور پریدن‌ها چند تن از آنها به یکدیگر برخورد کرده و پخش بر زمینِ پر از سوسک و تکه‌های سقف خانه ‌گریمولد شده و شهید شدند.

-بروید بیرون... ای کتلت شده‌ها... ای ماگل زاده‌ها... .

لیزا که از اینهمه سروصدا نیمه کر شده بود ناگهان چشمش به یوآن میخورد که کاملا آرام نشسته است و یک وسیله ماگلی در گوشش بود. لیزا از آن همه خیال راحت و آرام بودن او اخمش گرفت.
طی حرکتی آنی و حساب شده لیزا یوآن را مانند بچه‌ای در قنداق پیچیده از روی زمین بلند و در دهان مادر سیریوس چپاند و مادر سیریوس درحالی که بنفش شده بود و یوآن بر دهن مانده بود، بلاخره ساکت شد.

دیگر خانه‌ی گریمولد آرام شده بود و جز نیمه جیغی که از دهان رون خارج میشد که با پس سری‌ای از هرمیون آن هم حل شد.
محفلیون غمگین و خشمگین از لیزا با چشمانی خسته و ناامید به خانه گریمولد که به روز اولش برگشته بود نگاه میکردند.

- فرزندان روشنایی، ما هیچوقت نا امید نخواهیم شد... ما دوباره شروع میکنیم. کی بغل میخواد؟


Courage doesn’t mean
.you don’t get afraid
Courage means you don’t
.let fear stop you



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ جمعه ۱۲ مرداد ۱۳۹۷
#9
١- الان شما معجون راستگويي خوردين و به هر سوالى جواب مى دين. من ازتون مى پرسم چه حرفى دارين بم بزنين و شما چى مى گين؟ (٦نمره)

پروفس راستش اون آدامسی که به اون شلوار قشنگتون بود که چسبیده بود اون رو من نچسبوندم... آرتور ویزلی چسبوند پروفس.
البته آرتور به من گفت چیزی به شما نگم چون زیر آدامسیش رو نیاورده بود مجبور شد به یه جایی بچسبونه دیگه پروفس.
البته پروفس نگران نباشید، من خودم به مقدار کف دست اسید ریختم روی شلوارتون که درست بشه. فقط نمیدونم که چرا کف دستم انقدر سوخت. شلوارتون هم کامل از رنگ سیاهی به سفیدی و پاکی تغییر کرد.
البته پروفس نگران بخش سفید شلوارتون نباشید پروفس ما بچه‌ها نشستیم فکر کردیم و دیدیم که چقدر شلوار شما به چرم گاوهای پدربزرگمان شباهت دارد. انگار یک پروفس گاوی در کنار ماست.

٢- ارشميدوس يا اي كيو سان؟ چرا؟(٢نمره)

ای کیو سان کله گنده، راستش نمیدانم چرا اما یک کاتانا از طرف تاتسویا موتویاما به طرف ما پرتاب شد و نذاشت انتخاب را خودمان بکنیم و به ارشمیدوس رای بدهیم.
البته شما بدان رای ما همان ارشمیدوس است، ولی سوالی که ذهنم رو مشغول کرده اینه که، آیا ای کیو سان سامورایی‌ بود؟


٣-چه بلايى سر اون بيچاره اى كه از رز سوال كرد، اومد؟ (٢نمره)

خب من و بچه‌ها زیاد کنجکاو این قضایا نیستیم ولی من با چشمان قشنگ خودم دیدم که اون بیچاره رو در حالی که روده‌ی بزرگش دور روده کوچیکش پیچیده بود داشتن میبردن سمت اتاق استاد زلر ویب ویبو.


Courage doesn’t mean
.you don’t get afraid
Courage means you don’t
.let fear stop you



پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ جمعه ۱۲ مرداد ۱۳۹۷
#10
1. برام از روی ابرا پیشگویی کنین که قراره چه چیزی ازشون بباره و چرا؟ مثل تحلیلی که من کردم تو درسنامه. به طبع هرچی خلاقانه تر بهتر. (8 نمره)

ابرهایی که همین الان من در آسمان آفتابی و گرم نمیتوانم ببینم، بسیار بسیار سفید هستند و مرا یاد پشمک‌های حاج ‌برتی‌باتی می‌اندازد.
البته کمی تو رفتگی دارند که میتوان گفت کسی قبل از اینها از آن بالا آن‌را گازی کوچک زده است و دهنی و دستمالیش کرده است.

خب پیشگویی این است که فردا بامدادگاه برفی‌ پشمکی میبارد و موهای حاج برتی‌باتی را میریزد. اما نظر من این است که تا بامدادگاه فردا بروید ابرها را با قرمز رنگ کنید تا حداقل پشمک آلبالویی حاج برتی‌باتی را بچشیم.


2. چرا لایتینا لنز دوربین رو برای پرت کردن تو حلق جادوآموز مذکور انتخاب کرد؟ چرا وسایل دیگه نه؟ (2 نمره)


لایتینا به وسایل گران قیمت علاقه‌ی زیادی دارد، لنز دوربین هم از همان وسیله‌هاست. راستش لنز دوربین گران قیمت هم خودش دیازپام لازم شد با این حرکت لایتینا و به بخش منتقل شد.

خب وسایل دیگه هم گران قیمت شده‌اند. مخصوصا خود دوربین یا قلم پر طلایی بنده یا آن کاتانای تاتسویا موتویاما.


Courage doesn’t mean
.you don’t get afraid
Courage means you don’t
.let fear stop you







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.