هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۷

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
نمرات امتحان تغییر شکل


گریفیندور:
رون ویزلی: 30
لیزا چارکس: 29
آلیشیا اسپینت: 30
ریموس لوپین: 28
آلکتو کرو: 30
گلرت گریندل والد: 30
هرمیون گرنجر: 30


هافلپاف:
ماتیلدا استیونز: 26
نیمفادورا تانکس: 29
سدریک دیگوری: 29


ریونکلاو:
پنه لوپه کلیر واتر: 30


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۲ ۱۵:۲۶:۳۰



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷

هرميون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۰ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
از خلاف آمد عادت بطلب کام
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 109
آفلاین
امتحان تغییرشکل

-مطمئن باش ایندفعه هم تو کلاسش پای یه گرگ درمیونه.
-رون، خود استاد یه گرگه.
-پس پای دو تا گرگ درمیونه.

-سوسیس کالباسای من چطورن؟

فنریر گری بک با نیش باز و سبدی که در دست داشت وارد کلاس شد و سبد را بر روی میز گذاشت. درون سبد سوسیس ها و کالباس های غول پیکری قرار داشتند‌.
-چون یه قرار ناهار مهم دارم سریع میخوام تمومش کنید، وگرنه به عنوان دسر با خودم میبرمتون.

دانش آموزان همگی آب دهانشان را قورت داده و به دیوارها چسبیدند. هیچ کاری از فنریر بعید نبود.

-تو این سبد سوسیس بلغاری و کالباس های خوشگل و خوشمزه وجود داره. برای تنوع تو تکالیفتون، ازتون میخوام که اونارو به شکل جانور یا ماده اولیه شون دربیارید. منم این گوشه هیجان و جیغ هاتون رو نظاره گر هستم. ویزلی، تو شروع کن.

رون با قیافه ی بهت زده تته پته ای کرد و به هرماینی چسبید. اما بقیه به سمت جلو هلش دادند.
-استاد... من... چیزه... من طلسمشو بلد نیستم اصن. میشه هرماینی اول باشه؟
-طلسمش انترکتالیوس فیشالوسه. خیله خب، گرنجر بیا جلو و به همه نشون بده چطور باید اجراش کنن.

هرماینی چشم غره ای به طرف رون که خیالش راحت شده بود، رفت و با اکراه به طرف میز رفت. سوسیس بلغاری ای را انتخاب کرد و چشمانش را بست که تمرکز کند.

-ووشت وویشت وویشتتتتتت.

تمرکز هرماینی با صدای فنریر که سعی داشت ته نوشیدنی اش را دربیاورد بر هم خورد. اما او از رو نرفت و چوبدستی اش را بلند کرد و در مسیر دایره ای شکلی بر بالای سوسیس چرخاند.
-انترکتالیوس فیشااالوس.
-احسنت خانوم گرنجر. تونستی درست تلفظش کنی.

پلاستیک سوسیس شروع به پاره شدن کرد، رنگ آن قرمز و قرمز تر شد، موادش شروع به قل قل کرد و سرانجام تبدیل به گربه ی بی پشم و پیل و پوست کنده ای شد که پایش کج بود.
-کج... پا؟ رونالد ویزلی! تو همش دنبالش بودی، ای تسترال بی مغز، میکشمت!
-کج پا نیست که! بابا اون فقط پاش کج گذاشته شده... هرماینی... نه! آخ. استاد؟

فنریر که با رضایت و لبخند نوشیدنی اش را می نوشید، نگاهِ دیدید گفتم باعث هیجان میشه ای تحویل دانش آموزانش داد و به جیغ و داد های هرماینی و طلسم هایی که در بک گراند کلاس می پیچید توجهی نکرد.
-بعدی!

جلسه ی اول
جلسه ی دوم
جلسه سوم
جلسه آخر


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۹ ۲۲:۳۳:۲۱

lost between reality and dreams


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷

گلرت گریندل والدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۵ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۰:۲۴ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 25
آفلاین
هیچوقت کنار استاد فنریر احساس راحتی نمی کردم. همیشه احساس می کردم با اون چشم های خون گرفته و درشتش، تمام مدت من رو زیر نظر داره. فکر میکردم همیشه به من شک داره، همیشه من رو می پاد، حس می کردم میدونه توی سرم چه نقشه های شومی واسه ی تک تک اعضای این مدرسه کشیدم.

این بود که درست یک هفته قبل از امتحان، وقتی فهمیدم که موضوع امتحان عملی که قراره ازمون بگیره تبدیل به جانورنماست حسابی دست پاچه شدم. هیچ کس نمی دونست من یک جانورنمای ثبت نشده ام. همین نا آگاهی توی خیلی از نقشه ها و برنامه های شومم حسابی به دردم خورده بود. شب ها وقتی در اصلی قلعه رو می بستند، من به شکل جانور نمام در می اومدم و خیلی آروم و بی سر و صدا از پنجره ی برج گریفندور می پریدم.

حالا اگر جلوی پرفسور گری بک تغییر شکل می دادم، مطمئن بودم که پیش خودش دودوتا چهارتا می کرد، و با شکی که به من داشت، از فردا تک تک پنجره های هاگوارتز رو بیست و چهارساعته می پایید تا مچ من رو بگیره.

از طرف دیگه اگه مثل بقیه بچه هایی که تغییر شکل نمیدادن فقط امتحان کتبی می دادم، نصف نمره ام رو از دست میدادم، و خوب، من هم کسی نیستم که به کمتر از نمره کامل راضی بشم. فقط یک راه داشتم، یک راه سخت، و فقط یک هفته براش وقت داشتم


یک هفته ی بعد، جلسه ی امتحان:


- گریندل والد، بیا تو!

- سلام پرفسور.

- سلام کوکتل پنیری، امروز تو سرت چه نقشه ای داری؟ ریخت و قیافه ات چرا انقدر به هم ریخته است؟

- هیچ نقشه ای قربان. تمام هفته رو داشتم درس میخوندم و تمرین می کردم.


شک و ظن رو توی صورت گرگ مانندش ببینم. بعد از چند ثانیه عذاب آور دماغش رو بالا گرفت و گفت:
- خوب شروع کن، تغییر شکل بلدی بدی؟ جانور نما هستی؟

- بله قربان!

- عه؟ به به! ثبت شده دیگه؟

- همین فردا میخوام ثبتش کنم قربان! تازه یاد گرفتم آخه.

- حالا جونور شو ببینیم چقدر بلدی!

نفسم رو توی سینه حبس کردم. باید خیلی تمرکز می کردم. اگه یک جای کار رو اشتباه می کردم، تمام نقشه هام نقش بر آب بود. چشمانم رو بستم و شروع به تغییر کردم. کشیده شدن پوستم رو حس می کردم، گوش هایی که از بالای سرم بیرون می اومد، گردنم که کشیده می شد. کشیده تر‌... کشیده تر... کشیده تر!

-زرافه؟!

چشمانم را باز کردم. پرفسور گری بک به طرز واضحی پکر شده بود. مسلما انتظار این رو نداشت. با قیافه ی پکر ادامه داد:

- خوب دیگه برو نفر بعدی رو صدا کن بیاد تو!

اینجا بود که سوتی دادم. به جای اینکه اول به حالت انسانی برگردم، همون طور زرافه وار به سمت در برگشتم.

- اون پرهای مشکی چی میگن دور دمت؟

- چیزه پروفسور، اولش سعی داشتم شترمرغ بشم، نشد!

- نمیدونم چرا پیش خودت فکر کردی من زبون زرافه بلدم گریندل والد، ولی وای به حالت اگه در حال پرواز دور و بر قلعه ببینمت، میدونی که من گوشت پرنده خیلی دوست دارم!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷

آلکتو کرو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۸
از ما هم شنفتن...
گروه:
مـاگـل
پیام: 204
آفلاین
امتحان تغيیر شکل



- نفس کش!
آلکتو با گفتن اين کلمه، چوب بيسبالش را از غلافش بيرون کشيد و به فنرير گري بک حمله کرد. فنرير هم براي آلکتو شاخ و شانه مي کشيد. از آن طرف عده اي از گريفي ها آلکتو را گرفته بودند که به فنرير حمله نکند، عده اي هم فنرير را گرفته بودند تا آلکتو را لت و پار نکند.

فلش بک- يک ساعت قبل- دفتر اساتيد

آلکتو از پله ها بالا رفت. باید تا دیر نشده بود کاری می کرد. فردا امتحان تغییر شکل داشت و او کلمه ای از درس تغییر شکل بلد نبود. مطمئن بود می تواند از فنریر باج بگیرد. وقتی به دفتر اساتید رسید، بی معطلی در زد. صدای خشن فنریر را شنید.
- بیا تو!

آلکتو وارد دفتر شد و با خونسردی مقابل فنریر ایستاد.

- کاری داشتید دوشیزه کرو؟
- بااجزه تون اره!
- خب بشنید می شنوم.

آلکتو با احتیاط در دور ترین صندلی، از میز فنریر نشست. حتی از آن فاصله دور هم بوی عرق به مشام می رسید. آلکتو حدس زد زمان بدر ماه نزدیک است. فنریر خیلی بد به آلکتو نگاه می کرد. آلکتو حس کرد که به چشم فنریر تکه خوشمزه ای از کالباسی است که دیشب، برای شام سرو شد.
- اهم...اهم!
- خب داشتید می گفتید دوشیزه کرو.
- خو خودتون که در جریانین، ما نتونستیم هیچکدوم ع کلاسا رو شرکت کنیم.
- خب منظور؟!
- ما می خواستیم به حرمت نون نمکی که تو خونه ریدل با هم خوردیم، یکم تخفیف بدین.
- همه دانش آموزا از دید من یکی هستن!

آلکتو با احتیاط، کم نزدیک تر شد.
- مث اینکه منظور ما رو نگرفتین؟ ما می گیم به خاطر قضیه ای که خودتون می دونین چیه یکم تخفیف قائل شین. البت اگ واستون مهمه که به گوش ارباب نرسه. اگ مهم نی که...

فنریر با شتاب وسط حرف آلکتو پرید.
- خب خب! کافیه فقط بگو چی می خوای؟
- فقط بگید تو امتحان عملی ازمون چی می خواید.

فنریر نگاهی به آلکتو انداخت و با خونسردی گفت.
- ازتون می خوام که یکی از دانش آموزا رو به صندلی تبدیل کنید.
- فقط همین؟
فنریر با طمأنینه سر تکان داد.
کل بعد از ظهر آن روز، آلکتو مشغول تمرین کردن روی افراد مختلف بود. پس از تلاش بی پایان، موفق شد که دانش آموز را به صندلی تبدیل کند. شب را با فکر به اینکه، فردا میان همه دانش آموزان سر بلند بیرون می آید، به خواب رفت.
صبح روز بعد آلکتو برعکس روز های قبل، سر حال و قبراق بود، از همه زودتر بیدارشده بود و به سمت سرسرای اصلی رفته بود. پله های کلاس تغییر شکل را دوتا یکی طی کرد و با آرامش وارد کلاس شد. همه دانش آموزان در تکاپو بودند. اما آلکتو مثل همیشه خونسرد بود.
- هی آل! از کلاسای قبلی درس نگرفتی تو؟
- آلکتوئیم! نه اینبار تمرین کردیم و آماده ایم.
- من که چشمم آب نمی خوره!

برای آلکتو نظر دیگر دانش آموزان مهم نبود. بالاخره فنریر گری بک از راه رسید و به وضوح می شد مشاهده کرد، که بوی بد عرق بیشتر شده است؛ که این به معنای نزدیک بودن بدر کامل بود.
- دانش آموزا امتحانو شروع می کنیم. هر کدومتون میاین اینجا و می گین این شی که اینجاست قبلا چی بوده، و به شکل اصلیش تبدیلش می کنین.
- چی؟!
این را آلکتو با چشمانی از حدقه بیرون زده گفت.

- مطمئنم شنوایی تون مشکلی نداره دوشیزه کرو!

آلکتو از عصابنیت سرخ و سفید شد و به فنریر حمله کرد.

پایان فلش بک

پس از اینکه جو به قدر آرام شد، گریفی ها، آلکتو و فنریر را رها کردند. اما به محض رهایی، آلکتو دوباره به فنریر حمله کرد و با چوب بیسبال ضربه ای به ملاج فنریر زد. هیکل سنگین فنریر بر زمین افتاد.

- یکی مادام پامفری رو صدا کنه!
این را آلکتو درحال که آدامس بادکنکی اش را می ترکاند، گفت.


اگر بار گران بودیم رفتیم!


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۴:۱۱:۴۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
جـادوگـر
پیام: 730
آفلاین
سلام پروفسور!

سالن عمومی هافلپاف غرق در دانش آموزانی بود که کتاب به دست از این طرف به آن طرف می رفتند. جو سنگینی بود؛ هیچ کس با دیگری حرف نمی زد و همه تا گردن درون کتاب هایشان فرو رفته بودند. علت تمام این ها امتحان تغییر شکل فردا بود.

با نگرانی رو به آملیا گفتم:
_ نکنه پروفسور گری بک امتحانی بده که توی کتاب نباشه؟ وای نکنه چیزی بگه که ما تاحالا راجع بهش نشنیدیم! همین الانشم توی مطالب کتاب مشکل دارم چه برسه به این که بخواد از مطالب اضافی استفاده کنه!

آملیا با بی حوصلگی گفت:
_ وای سدریک، از صبح صد دفعه این حرفو تکرار کردی! بسه دیگه یکم به خودت امیدوار باش. محاله پروفسور گری بک چیزی بده که تو کتاب نباشه!

اما حرف آملیا ذره ای از استرس من نکاست. بالاخره ساعت یک و نیم کتاب تغییر شکل را به زور آملیا و با اکراه زمین گذاشتم و به سوی تختم روانه شدم. باید شب خوب می خوابیدم تا صبح مغزم خوب کار کند.

ساعت هفت صبح

صدای رز در گوشم می پیچید:
_ باید بشی بیدار سدریک. شده دیر، باید بخوریم صبحونه سریع!

پتو را روی سرم کشیدم و ملتمسانه به رز گفتم:
_ بی خیال رز، امتحان ساعت دهه!

با لگدی که از سوی رز به سمتم روانه شد، از حرفی که زدم پشیمان شدم. رز برای بیدار کردن روش خاصی داشت و آن این بود که اگر دفعه ی اول بیدار نشوی، دفعه ی دوم با خشن ترین حالت ممکن مجبوری بیدار شی!

پتو را از رویم کنار زدم و لباسم را پوشیدم. سپس همراه با رز و بقیه ی هافلی ها که همه به روش خاص رز بیدار شده بودند، به سمت سرسرا به راه افتادم.

به زحمت صبحانه ام را خوردم و به سوی کلاس پروفسور گری بک رفتم. سر جایم منتظر نشسته و مطالب کتاب را در ذهنم دوره می کردم.
ساعت از ده گذشته و پروفسور هنوز نیامده بود. سابقه نداشت گری بک دیر کند. همان طور که کلاس در همهمه ی حاکی از شور و استرس دانش آموزان غرق شده بود، ناگهان با باز شدن در، سکوت بر فضا حاکم شد.

علت اصلی سکوت موجود عجیبی بود که از در وارد شد. موجودی با پشتی خمیده و دست و پاهایی لاغر همراه با پنجه هایی تیز و خطرناک و دندان هایی به طول ده سانت که هر کدام از گوشه ی دهانش بیرون زده بودند. کاملا معلوم بود که لباس هایش را به زور تنش کرده است؛ این را می شد از درز شانه هایش فهمید.

سپس موجود عجیب با صدای نازکی شروع به حرف زدن کرد:
_ خب سوسیس بلغاریای من، امیدوارم که امتحانتونو خوب بدین. من از ته قلبم میخوام که همتون نمره ی کاملی بگیرین!

با دهانی باز به منظره خیره مانده و در تعجب بودم که این کیست که به سبک فنریر حرف می زند که ناگهان متوجه ماجرا شدم؛ رو به نیمفادورا که کنارم نشسته بود، کردم وگفتم:
_ این پروفسور گری بکه! دیشب ماه کامل بوده و اون به حالت گرگینه ایش دراومده و چون باید امروز میومده سر کلاس، مجبور شده معجون گرگ خفه کن زیادی بخوره. به جا دیدم که نوشته بود مصرف بیش از حد گرگ خفه کن باعث نازکی صدا و همچنین مهربونی می شه! پس بگو چرا از ته قلبش میخواد ما نمرمون خوب بشه.

نیمفادورا با وحشت نگاهی به من انداخت و گفت:
_ اما اگه اون الان یه گرگینه ی تغییر شکل داده باشه خیلی خطرناکه!
_ نگران نباش دورا. اون همه گرگ خفه کن روش اثر کردن؛ بنابراین نمی تونه خطرناک باشه.

پروفسور با صدای زیرش شروع به صحبت کرد:
_ خیلی خب عزیزای کوچولوی من! حالا می خوایم امتحانو شروع کنیم. امتحان شما یکم با مطالب کتاب فرق داره، اما اگه اونارو بلد باشین، به خوبی از عهده ی امتحانتون بر میاین.
نگاهی پر مفهموم به آملیا کردم بلکه بهفمد آن همه نگرانی من بی دلیل نبوده اما آملیا کوچک ترین توجهی به من نمی کرد.

_ امتحانتون تبدیل کردن من به فنریر گری بک همیشگیه. شما باید با استفاده از افسون هایی که یاد گرفتین، کاری کنین تا من به حالت اولیه ام برگردم. خب، حالا اسم هر کسیو که خوندم جلو میاد و کارشو شروع می کنه!

اندکی طول کشید تا دانش آموزان متوجه منظور پروفسور شوند. امتحان عجیبی بود! پس از گذشت حدود نیم ساعت، اسم من خوانده شد.

به طرف گری بکی که حالا دماغش خونی بود و یک دستش شکسته بود، رفتم. نباید فنریر را بیش تر از این زخمی می کردم.

چوبدستی ام را در دستانم فشردم و ذهنم را در جستجوی وردی زیر و رو کردم. ذهم قفل شده بود! سرانجام به تنها وردی که به ذهنم رسید، اکتفا کردم.
_ولفیوس ماکسیلیموس شیمبالوس!

پس از گفتن این ورد، اتفاق ناخوشایندی افتاد؛ از آنجایی که فنریر خودش یک گرگینه ی تبدیل شده به گرگ بود، تبدیل دوباره ی آن به گرگ، کار درستی نبود.

صدای انفجاری بلند شد و سپس تمام موی بدن فنریر آتش گرفت. در میان جیغ و داد گری بک، چوبدستی ام را به سمتش نشانه گرفتم و آتش را خاموش کردم.

پس از خاموش شدن آتش و از بین رفتن دود و مواجه شدن با قیافه ی فنریر و بدن جزغاله شده اش، آرزو کردم که کاش در آن آتش سوزی مرده بودم.

همان طور که گری بک عصبانی به دنبال من می دوید، فریاد زنان رو به بقیه گفت:
_ امتحان کنسله، همه تون بیستین دیگه لازم نیست بیشتر ادامه بدین!

همان طور که با نهایت سرعت می دویدم، با خوشحالی گفتم:
_ وای واقعا پروفسور؟ شما تو نمره دادن عالی هستین!

فنریر با حرص داد زد:
_ تو یکی خفه شو منظورم تو نبودی! مگه دستم بهت نرسه!

نمی دانستم تا کی باید به دویدن ادامه دهم؟ تنها امیدم به تنها کسی بود که قادر به مهار گری بک بود، پروفسور تاتسویا موتویاما!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۴ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 14
آفلاین
امتحان تغییر شکل

آزمون درس تغییر شکل به شکل عملی اجرا میشد. عده زیادی از دانش آموزان پشت در کلاس تغییر شکل ایستاده بودند و منتظر می ماندند تا پس از خروج دانش آموزی پروفسور گری بک اسم شان را بخواند.
هریک مشغول کاری بودند یکی کتاب میخواند دیگری چیزی زمزمه می کرد و...

در کلاس باز شد و پیتر با قیافه ایی غم زده خارج شد. سیریوس پرسید:
-چی شد؟

پیتر گفت:
-گند زدم...افتضاح بودم تغییر شکلم کامل نبود دکمهه به موش تبدیل نشد فقط یه دکمه بود که دم موش داشت

جیمز با گوی زرینش بازی می کرد گفت:
-بنظرم کاملا مستحق دریافت نمره هستی.

جیمز تنها دانش آموز صد در صد بیخیال جمع بود. صدای سرد و بی روحی گفت:
-لوپین ریموس!

ریموس مثل فنر از جا پرید به دوستانش گفت:
-برام دعا کنید

سیریوس انگشتش را به نشانه موفقیت نشان داد و جیمز چشمکی زد. ریموس وارد کلاس شد و در را بست. مقابل گری بک ایستاد. گری بک گفت:
-چوبدستیت رو بذار کنار پسر جون...احتیاجی بهش نیست

ریموس چوبدستی اش را روی میز قرار داد. گری بک گفت:
-عالیه...امتحانت ساده اس تغییر شکل میدی خود واقعیت میشی لازم نیست کامل باشه همینکه خوی گرگیت فعال بشه یه نمره کامل خوشگل تو این کاغذ برات ثبت میشه
-ببخشید؟ چیو تغییر شکل بدم؟

گری بک لبخند زد و دندان های زردش را به نمایش گذاشت بعد با مشت روی میز کوبید گفت:
-تو ممکنه صدها دانش آموز رو گول زده باشی ممکنه سه تا رفیق جون جونیت رو گول زده باشی ولی منو نمیتونی گول بزنی! تو از گونه خودمی

ریموس یخ زد واقعا احساس میکرد فلج شده است بزرگترین کابوسش به واقعیت تبدیل شده بود. بریده بریده گفت:
-شما به کسی نمیگید؟ مگه نه؟
-نه پسره ابله چرا باید اینکار رو بکنم؟ برای هدف والای من اتفاقا آموزش امثال تو لازمه
حالا که حماقت مدیربزرگمون باعث شده به اینجا برسیم بذار ازش نهایت استفاده رو ببریم

ریموس چیزی از حرفای گری بک نفهمید نمیدانست منظورش از هدف والا چیست دلش هم نمی خواست بداند گری بک گفت:
-تبدیل شو! منتظرم
-ولی این کار غیر ممکنه پروفسور
-بیشتر تلاش کن.
-نمیشه میدونین که ماه باید...
-ماه رو ولش کن. کاری کن بشه

ریموس فریاد زد:
-بهت میگم نمیشه مگه اسباب بازیه که خاموش و روشن بشه؟ چرا حالیت نیست تو...

ریموس ادامه نداد ناگهان فهمید سر یک معلم داد زده است میتوانست بخاطر کارش مجازات شود یا حتی بدتر اخراج. گری بک اما آرام گفت:
-خشم...امیدوار بودم اینو بگی کروشیو!

ریموس جیغ کشید کاملا میدانست کاربرد آن طلسم چیست برخلاف انتظارش خبری از درد کشنده نبود تنها چیزی قلقلکش میداد به زمین افتاد سرش را بلند کرد و گری بک را دید ناگهان احساس کرد میل شدیدی به گاز گرفتن و پاره کردن گلویش دارد گری بک فهمیده بود چون ریموس حس کرد برقی در چشم هاش دیده. دلش میخواست آن چشم ها را با پنجه هایش در بیاورد

تکه گوشتی خام از غیب ظاهر شد و ریموس بلافاصله به آن حمله کرد تکه ای گاز زد کمی خون به صورتش پاشید گوشت خام را جوید قورت داد
ناگهان روی زمین افتاد و احساس کرد چقدر خسته است.

گری بک شروع کرد به دست زدن و گفت:
-آفرین آفرین پسرم دقیقا همینو میخواستم ببینم

دستمالی از غیب ظاهر کرد و به ریموس داد و گفت:
-صورتت رو تمیز کن به چیزی که هستی هم افتخار کن این نعمت همیشه درونته سرکوبش نکن بذار آزاد باشه.

گری بک قلم پرش را برداشت و ادامه داد:
-خب ریموس لوپین نمره کامل عالی بودی پسر جان

ریموس صورتش را پاک کرد و دستمال مچاله شده را روی میز پرت کرد از چیزی که بود خجالت میکشید و گری بک مجبورش کرده بود تبدیل به همان شود. دندانهایش را فشرد و گفت:
-امیدوارم بری به...

گری بک فقط لبخند زد. ریموس از اتاق خارج شد. بدون اینکه به دوستانش نگاه کند از کنارشان گذشت.

جیمز گوی زرینش را بالا پایین می انداخت گفت:
-قیافش افتضاح بود
-بریم سراغش؟
-نه پیتر بذارید تنها باشه احتمالا جای بیست نوزده شده منو سیریوس که به یک ده خوشگل راضی هستیم مگه نه سیریوس؟

سیریوس گفت:
-معلومه!

و هردو زدند زیر خنده.

تکلیف اول

تکلیف دوم



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۵۲ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
گروه:
مـاگـل
پیام: 114
آفلاین
سلام پرفسور گری بک.


_ نزن به غذات اون طوری زل نیمفادورا.
_ آه رز گیر نده.
_ می خوای اگه کار کنه مغزت سر جلسه امتحان، بخور از این آب پرتقال.

هیچ چیز دلم نمی خواست، فقط می خواستم این امتحان مزخرف تمام شود.

سر جلسه امتحان

پرفسور گری بک خوشحال وارد کلاس شد.
_ سلام سوسیس بلغاری های من. امروز روز امتحان عملی شماست. پس موفق باشید.

فنریر از در خارج شد. اما چند لحظه بعد با ماسکی که به صورتش زده بود وارد کلاس شد.
_ سلام سوسیس بلغاری...چی؟ نه منظورم اینه که سلام بچه های عزیز. من آقای گرگی، کسی که قرار است از شما امتحان بگیرد هستم.

بچه ها با تعجب به فنریر که حالا خودش را آقای گرگی جا زده بود نگاه کردند. یکی از دانش آموزانی که به نسبت از بقیه شجاع تر بود پرسید:
_ ببخشید آقای گرگی. ولی مگه شما پرفسور گری بک نیستید؟

آقای گرگی به طرف دانش آموز رفت و با صدای ریزی گفت:
_ چرا سوسیسه من. اما چون مراقبه کلاس ما نتونسته به هاگوارتز برسه من جای اون اومدم.

دانش آموز با ترس سر تکان داد.
با شور و شوقی تقلبی شروع به صحبت کرد:
_ خیلی خب بچه ها آماده ی امتحان تغییر شکل تون باشید.

سپس سنگ های تقریبا بزرگی را با تکان چوبدستیش بین ما تقسیم کرد.
_ آقای گرگی این سنگ ها دقیقا برای چه کاری هستند؟
_ امتحان تغییر شکل شما اینه که باید مراقبی که قرار بود جای من به کلاس بیاد رو ظاهر کنید.

کراب با تعجب پرسید:
_ ولی پرفسور، شما که به ما غیب و ظاهر کردن آدم هارو یاد ندادید.
_ آقای کراب من از شما غیب و ظاهر کردن آدم هارو نخواستم.من فقط می خوام شما اون سنگی که جلوتون است رو به شکل مراقب امتحان، آقای گرگی در بیارید. به من هم ربطی نداره که شما فقط صورت اون رو دیدید.

لحظه ای فکر کردم این فقط شوخی است اما قیافه ی پرفسور با آن که پشت ماسک بود، بسیار جدی بود.
_ اما پرفسور...

حرفم را قطع کرد و با لحنی عصبانی گفت:
_ لطفا سکوت را حفظ کنید دوشیزه تانکس. من دیگه تا پایان امتحان هیچ سوالی رو جواب نمیدم پس شروع به کار کنید.

به سنگ خاکستری جلویم نگاه کردم. با خود گفتم:
_ اگه قسمت قلمبه ی بالاش رو سر بگیرم، قسمت پایین تر سنگ می شه بدنش.

چوبدستیم را بین انگشتانم چرخاندم و شروع به کار کردم.
از روی ماسک پرفسور که می شد فهمید صورت آقای گرگی چه شکلی دارد. اما بدنش چی؟

اول با حرکات ظریف چوبدستی رنگ سنگ را از خاکستری، به رنگ گلبهی مانندی در آوردم. سپس، موهای قهوه ای صاف و مرتبی به همراه عینک ته استکانی که از پشتش دو چشم کم فروز به بیرون خیره شده بود، به وجود آوردم.

زیر دماغ بزرگ و عقابیش، سبیل چخماقی زشتی نمایان بود.
سبیل انقدر پر پشت و بزرگ بود که لب و گونه های آقای گرگی زیرش پنهان شده بود. البته شاید صورت لاغر و استخوانیش به این عمر کمک می کرد.

کمی در مورد بدنش فکر کردم تا در نهایت به این نتیجه رسیدم که تنها بدنه لاغر و استخوانی با دست و پاهایی دراز و کشیده
به همچین سری می آمد.

پس دست به کار شده و با کمک چوبدستیم بدن لاغر با پاهایی کشیده به سر اضافه کردم.
کتی که ظاهرا قبلا سورمه ای رنگ بود با وصله هایی در آستینش به تنش پوشانده و کلاه مشکی خاک گرفته ای روی سرش گذاشتم.

به مردی که جلوی رویم ایستاده بود نگاه کردم.
از ترس لرزیده و یک قدم به عقب پریدم.
که همین باعث شد پای آملیا را به کنم.

پرفسور گری بک جلو آمد و پرسید:
_ خب می بینم که امتحانت تموم شده نیمفادورا. تو خوب سنگ رو به آدم تبدیل کردی، اما متاسفانه تو از 20 نمره ی 5 می گیری.

با تعجب به پرفسور نگاه کردم:
_ اما پرفسور چرا پنج از بیست؟
_ چون آقای گرگی کوتوله و چاق است. اما تو اونو دراز لاغر کشیده ای. و اون خیلی پولدار ولی تو اونو با ما و کلاه رنگ و رو رفته به وجود آوردی.

نه این درست نبود. چرا همه چیز برعکس اتفاق افتاد؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷

پنه‌ لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۴:۱۴ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
از گریمولد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 198
آفلاین
سلام اوستا! امیدوارم خوب باشین این لحظه آخری!


***


روز قشنگی... نبود! اصلا هم نبود. اتفاقا خیلی هم چرت و کسل کننده بود. هوای گرم و شرجی چه مزیتی می تونه داشته باشه؟
نه پرنده‌ای می‌پرید و نه چرنده‌ای می‌چرید. اون زمان که همه‌ی ارشدها در حال استراحت بودن و روز تعطیلی براشون محسوب می‌شد، پروفسور گری بک که اجازه نداشت زمانی که تغییر شکل داده و گرگه کنار بچه‌ها بمونه، امتحان تغییرشکل رو زودتر از موعد برگزار کرده بود.
- سوسیس کالباسای من! دیگه همه چی داره تموم میشه و من هم با بزرگترین شکست زندگیم که ناتوانی تو یه لقمه چپ کرده شماست، رو به رو میشم. اما اشکالی نداره. به هرحال راه‌های زیادی برای صاف کردن دهنتون هست عزیزانم.

پروفسور گری بک این رو گفت و قدم زدن در طول کلاس رو متوقف کرد.
- خب... از اونجایی که شما برای تغییر شکل عادی آماده نیستین، من از هکتور یه معجون گرفتم که بتونین با کمک اون تغییرشکل بدین. توی این روش نیازی نیست که اون پروسه‌های پیچیده رو بگذرونید، فقط باید اینو بخورید و تبدیل شید. که البته اینم سختی‌های خاص خودشو داره.
- استاد چرا پروفسور گرنجر؟ چرا پروفسور زلر نه؟ چرا تبعیض قائل میشین؟
- از بین حرفام فقط به همین توجه کردی؟ که اونم اصلا ربطی بهت نداره، البته گشنم شده یه کم ممکنه به معده و دندون ربط داشته ... اهم... سوال؟

همه نگاهی به هم کردن و سرشو پایین انداختن. پروفسور گری بک لبخند دندون نمایی زد و در حالی که از این همه جذبه و ترسناکی سر از پا نمی‌شناخت، تکونی به چوبدستیش داد و ظرف‌های کوچیکی که حاوی معجون سبزی بودند رو، جلوی همه ظاهر کرد.

جادوآموزا با تردید به معجون رو به روشون نگاه کردن، هیچ کس اعتمادی به استاد و البته سازنده معجون نداشت اما بالاخره برای نمره هم که شده معجون رو سرکشیدن.

همه به طور ناگهانی کم کم قدشون کوتاه شدن و آب رفتن، بال‌های کوچیک و سفیدی در آوردن و جای دماغشون رو یه نوک کوچولو گرفت. کلاس پر شد از صدای "قد قد" و "قوقولی قوقو".
در آخر صحنه جالبی به وجود اومد: مرغ و خروسایی که روی سر و کله‌ی هم دیگه می‌پریدن!

فنریر که با لذت و شادی به این صحنه نگاه می‌کرد، با زبون دندوناشو لیس زد و نعره کشید:
- yes! you can't hold me back babe!

و مرغی که هرسون به این ور و اونور می‌پرید رو گرفت و توی چشاش زل زد.
- فنریر هرگز تسلیم نمیشه! حالا منم و چند وعده مرغ و خروس. کی گفته فقط گوشت گربه برای کالباسه؟ اصلا از اول مرغ و خروسا برای درست کردن کالباس و سوسیس بودن!

چیزی تا خروج از هاگوارتز و رسیدن به جایی که میخواست دلی از عزا در بیاره نمونده بود که مدیر هاگوارتز جلوشون ظاهر شد. هوریس درحالی که بطری نوشیدنی‌ای دستش بود و به خاطر نوشیدن زیاد تلو تلو میخورد، به مرغ و خروسایی نگاه کرد که مدام دور و ورش می‌پیچیدن و باعث میشدن بیشتر تعدلشو از دست بده.
- اینجا چه خبره... فنریر؟ اینا چرا اینجان؟

پروفسور گری بک که آب از لب و لوچه‌ش آویزون بود نگاهی به مرغ و خروسا کرد.
- اینا رو می‌گین؟ خب... راستش... اممم... آها! اینا رو یکی از نور چشمیام برام آورده. میدونست که من چقد عاشق گوشت انسانـ... مرغ و خروسم!

هوریس بطری رو توی دستاش جا به جا کرد. اول به این فکر کرد که گرگینه‌ها مرغ و خروس نمیخورن، اما بعد نوشیدنی‌ای که خورده بود باعث شد گیج بشه و نتیجتا کلا دیگه فکر نکنه. اما بازم سعی کرد تو این وضعیت جذبه مدیریتی‌شو حفظ کنه.
- در هر صورت زودتر جمعشون کن.
- حتما. سال تحصیلی خوبی بود. مرلین حافظ.

پروفسور گری بک سراسیمه به طرف جنگل ممنوعه یورش برد و همراه با مرغ و خروساش میون درختا گم و گور شد.

از طرفی مغز هوریس، با از بین رفتن تدریجی اثر نوشیدنی، داشت به کار می‌افتاد و هر لحظه بیشتر به مرغ و خروسا شک می‌کرد. همین باعث شد مسیرشو به طرف کلاس تغییرشکل کج کنه. اما کلاس خالی بود و فقط یه سری کیف ولو روی زمین بودن!
با این که هوریس هنوزم گیج بود اما بازم میتونست بفهمه چه اتفاقی افتاده.
- باید جادوآموز چینی وارد کنم جای اینایی که فنریر با خودش برده جا بزنم.

..................
اینا کلاسایی که اومدم:

ایناین
این


💙
خوشی ها حتی در بدترین لحظات هم می تونن پیدا بشن ، فقط در صورتی که یادتون بمونه چراغ ها رو روشن کنید. (پروفسور جانِ جانان😍)💙

🎈ریونکلاوو عشقه!🎈


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱:۰۱ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۷:۲۵ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
از روی جارو
گروه:
مـاگـل
پیام: 140
آفلاین
کلاس تغییر شکل به شدت شلوغ بود و دانش آموزان سر و صدا میکردند.
اما فنریر گری بک فریادی زد که ناگهان همه جا ساکت شد.
حتی پرنده ای که روی شاخه درخت جلوی پنجره کلاس تغییر شکل بود هم ساکت شد و دیگر نخواند. دانش اموزان بی سروصدا سرجایشان نشستند، حتی جرعت نفس کشیدن با صدای بلند را هم نداشتند.
بعد از چهار جلسه، چیزهای زیادی راجع به استادشان متوجه شده بودند. و همه شان میدانستند که او یک گرگینه بی اعصاب است، و علاقه شدید و بیمار گونه ای به سوسیس بلغاری و همچنین سوسیس کردن دانش آموزان دارد. هرچند که نمیدانستند تا به حال توانسته است دست به چنین کاری بزند یا نه.

گری بک زمانی که از سکوت کلاس اطمینان پیدا کرد، با صدایی خشن و بی حوصله گفت:
-این امتحانتون عملیه. باید به صورت گروه های دو نفره، یکیتون تبدیل به یک حیوان بشه، و یک روز توی جنگل دوام بیاره. اون یکی هم باید از دور مشاهده کنه و گزارش تهیه کنه.

آلیشیا با هم گروهی خود، که کتی بل بود، به سمت جنگل به راه افتاد.
آلیشیا همیشه از جنگل میترسید، اما میدانست که وارد شدن به جنگل، آن هم به شکل یک حیوان، قطعا بهتر از رو به رو شدن با خشم فنریر خواهد بود، به خصوص که وی ناظر گروه گریفیندور هم می باشد.
او و کتی به حاشیه جنگل رسیدند، و البته که آلیشیا هم به شدت میکوشید با صحبت کردن و حتی شوخی کردن، به خودش و کتی روحیه بدهد.
کتی ناگهان با صدای جیغ مانندی گفت:
- آلیشیا! ببین چی پیدا کردم.

و آلیشیا به یک عدد هزارپا که داشت روی زمین حرکت میکرد، نگاه کرد، اما پیش از آنکه بتواند چیز دیگری بگوید، صدای کتی را شنید که طلسمی به زبان آورد و پس از آن، دیگر چیزی نشنید زیرا گوش هایش سوت میکشیدند و بدنش داشت کوچک میشد. همچنین پاهای دیگری هم از دو طرف بدنش رشد میکردند و بیرون می آمدند...

آلیشیا که اکنون هزارپا شده بود به کمک پاهایش به سرعت وارد جنگل شد و کتی هم از دور به تماشای وی نشست. او دید که آلیشیا حتی با چند هزارپای دیگر هم سلام و احوال پرسی کرد و بعد هم از زیر ریشه یک درخت، وارد آن شد...
کتی دیگر نتوانست او را ببیند...
ساعت ها صبر کرد، اما باز هم آلیشیا نیامد.
تا اینکه بالاخره، در زمان غروب آفتاب، آلیشیا آمد... اما همچنان به شکل یک هزارپا!
کتی او را از روی زمین بلند کرد، و به شدت تلاش کرد چندشش نشود.
- تا الان باید به شکل خودت برمیگشتی! باید ببرمت پیش پروفسور گری بک...

او با این حرف، همراه با آلیشیا در دستش، به سمت کلاس تغییر شکل رفت.
فنریر یک نگاه به آلیشیا انداخت، و یک نگاه هم به کتی، سپس گفت:
- جفتتون هم رد میشید تا همچین دسته گلی به آب ندید دیگه. خانم اسپینت رو هم ببرید درمانگاه، اونجا من و مادام پامفری بهش رسیدگی میکنیم.


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۷

لیزا چارکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۵۶ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷
از دشت مگس‌ها!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 54
آفلاین
روز قبل از امتحان تغییرشکل- هاگزمید.

- جادوآموزان عزیز توجه فرمایند، توجه فرمایند. تمامی سوالات امتحانات عملی کلاس تغییر شکل و فلسفه و حکمت در ورودی شیرینی فروشی دوک‌های عسلی فروخته میشود. در صورت اسـ... آخ چیکار میکنی؟ چرا دستمو گاز میگیری؟ عه آقای گری‌بک شمایید؟

فنریر با خشم به دو دانش آموز شیاد که به او معجون راستگویی در لابه لای سوسیس‌ها خورانده بودند، نگاه کرد.
- سریع به اتاق من بیاید که کلی باهاتون کار دارم.

صبح فردای آن روز- روبه روی باغ کدوتنبل‌های حیاط کلبه‌ی هاگرید اینا

- خب، میبینم که چهره‌های سوخته از آفتابتون شبیه سوسیس گوشت قرمز... بگذریم. همونطور که می‌بینید هم جای امتحان عوض شده و هم خود امتحان.

چهره‌های قرمز بچه‌ها به سفید تغییر کرد و تمام امیدی که داشتند پرپر شد. در همان لحظه هاگرید و دو جادو آموز که صورت‌هایشان شطرنجی شده بود از کلبه خارج شدند.

- هاگرید، به موقع اومدی. اون دوتا رو بذار کنار بقیه کدوتنبل‌ها.
فنریر آن دو جادو آموز مذکور را به جادوآموزان غیرمذکور نشان داد.
- خب، این دو جادوآموز که شطرنجی هستند خطای غیرقابل بخششی کردند و متاسفانه جناب هوریس اجازه ندادن که اونارو حیف و میل کنم. اما اجازه دادن که بذارم هاگرید اونارو حیف و میل کنه.
سپس چوبدستی‌اش را به طرف جادوآموزان مذکور شطرنجی گرفت.
- کدوتنبلوفای.

در چشم به هم زدن به جای دو جادوآموز خطاکار، دو کدو تنبل تپل و نارنجی وجود داشت.
چند ثانیه بعد به جای دو کدو تنبل تپل و نارنجی با طلسم فنریر دو جادوآموز خطاکار شطرنجی وجود داشت.
- حالا نوبت شماست. ارتش کدوتنبل کن به صف.

لیزا اولین نفری بود که صف پشت سرش قد کشید. به دور و برش نگاه کرد و بعد با دقت به جادوآموزان روبه رویش که پاهایشان مانند بیدکتک‌زن میلرزیدند. نفسی عمیق کشید و چشمانش را بست و چوبدستی سفیدش را به طرف آنها گرفت.
- کدوتنبل‌فای.
چشمانش را که باز کرد با صحنه‌ای نابهنجار روبه رو شد. جادوآموزان به شکل کدو تنبل در آمده بودند اما در قسمتی از کدوتنبل شطرنج‌هایی که قبلا بر روی صورت آن دو بود هنوز وجود داشت.


Courage doesn’t mean
.you don’t get afraid
Courage means you don’t
.let fear stop you








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.