تصویر شماره 12 از تصاویر کارگاه داستان نویسی -خیلی خب رون اگه مسخره بازیو تموم نکنی ، یه جورایی نه تنها نمیرسیم به اون هاگوارتز لعنت شده ، بلکه باید با زندگی کوتاهمون هم خداحافظی کنیم .
رون وحشت زده گفت :
-اما من هنوز به هرمیون اعتراف نکردم !
هری ، چشم غره ای نثارش کرد و گفت :
-دقیقا ! پس لطف کن و روی رانندگی تمرکز کن .
-خیلی خب . بزار ببینم این چجوری کار میکنه .
رون با کنجکاوی ، کمی پایش را روی گاز فشار داد ؛ با خوشحالی لبخندی زد و گفت :
-فکر کنم این خوبه .
هری با دیدن تایر های عقب ماشین در آینه بغل ، که به پشت حرکت میکردند گفت :
-اوه نه .
رون گردن کشید و پرسید :
-چی نه ؟
-نه ، داریم میریم عقب .
و در همان لحظه ، ماشین ، با شتاب به عقب حرکت کرد .
هری در حالی که داد میکشید گفت :
-متوقفش کن!
رون که به سختی ، با وجود فشار هوا ، میتوانست حرف بزند گفت :
-نمیتونم !
هری ، شیشه های ماشین را بالا کشید و گفت :
-یعنی چی نمیتونی ؟! مگه این ماشین بابات نیست ؟!
رون در جوابش داد زد :
-اگه ماشین بابامه چرا من باید بلد باشم باش کار کنم؟!
هری در حالی که سعی میکرد چمدانش را از روی صندلی عقب پیدا کند گفت :
-یه فکری بکن !
رون ، با ترس به فرمان ماشین چنگ زد و نگاهش را به آینه ی عقب داد .
-اگه یکم دیگه بریم عقب ، میخوریم به بانک مرکزی !
هری با کلافگی چوبدستی اش را از درون کیف بیرون آورد و به جلو برگشت .
-خیلی ممنون بابت اطلاع دادن !
و ادامه داد :
-اون وردی که برای وایسوندن چیزا بود چی بود ؟!
-نمیدونم !
رون ، با دلهره به عقب نگاه کرد و گفت :
-چند متر دیگه مونده تا بخوریم بهش !
-یعنی بلد نیستی گاز بدی ؟!
-نمیدونم چجوری کار میکنه ! روی گاز فشار دادم و رفت عقب !
-ترمز چی ؟! اونو امتحان کن !
رون ، با ترس پایش را روی ترمز گذاشت و ماشین با سرعت کمتری به عقب حرکت کرد .
هری نفسش را بیرون داد و گفت :
-بهتر شد .
-هری...
-چیه ؟!
-داریم به بانک نزدیک تر میشیم .
هری چشمانش را ریز کرد و گفت :
-قسم میخورم اگه یه بار دیگه به من بگی چه اتفاقی داره میوفته از پنجره پرتت میکنم پایین .
رون لبش را گاز گرفت و گفت :
-پس نمیگم که اگه دومتر دیگه پیش بریم تو ساختمونیم .
-چی ؟!
هری برگشت و به ساختمان بلند که چندان فاصله ای با آن نداشتند نگاه کرد .
-فکر کن رون ! اون ورده چی بود ؟!
رون در حالی که ناخن هایش را میجوید گفت :
-نمیدونم .. ایم ..ایمو..ایموبالانس ؟
-ایموبیولوس !
-آها ! آره همون بود !
هری نفس عمیقی کشید و مطمئن شد چوبدستی را درست ، در دست گرفته .
-خیلی خب ...
ایموبیولوس !ماشین نفتی رنگ ، نیم متری ساختمان مرکزی، در هوا متوقف شد .
هری و رون ، هردو نفسی راحت کشیدند و به صندلی هایشان تکیه دادند .
رون با بی حالی زمزمه کرد :
-مرسی .
-قابلی نداشت .
-خب ..حالا چجوری ببریمش جلو ؟
------
پاسخ:سلام، به کارگاه داستان نویسی خوش اومدی.
خیلی خوب یه موقعیت خلاقانه رو تصور کردی و به خوبی برامون توصیفش کردی. از طرف دیگه، طنزی هم بین صحبت های رون و هری دیده می شد که بامزه بود.
فقط دو تا نکته در مورد ظاهر پستت:
نقل قول:
رون وحشت زده گفت :
-اما من هنوز به هرمیون اعتراف نکردم !
هری ، چشم غره ای نثارش کرد و گفت :
-دقیقا ! پس لطف کن و روی رانندگی تمرکز کن .
نیازی نیست بین توصیف یک فرد و دیالوگی که متعلق به همون فرد هست فاصله بذاریم. مثلا اینجا شما توصیفی در مورد رون نوشتی که با وحشت شروع به سخن گفتن کرده، پس نیازی نیست بین سخن رون و توصیفش فاصله ای قرار بدی.
اما بین توصیف هری و دیالوگ رون باید فاصله گذاشته می شده و به خوبی اینکارو انجام دادی.
"رون وحشت زده بود.
-اما من هنوز به هرمیون اعتراف نکردم!
هری، چشم غره ای نثارش کرد.
-دقیقا! پس لطف کن و روی رانندگی تمرکز کن."به غیر از نکته ای که گفتم، همونطور که در بالا مشاهده می کنی شیوه صحیح قرار دادن علائم نگارشی به این شکل هست که نیازی نیست بین کلمه قبلیمون و علائم نگارشی فاصله ای بذاریم.
مثلا بین دقیقا و علامت تعجب، نقطه ها و پایان جملاتت و همینطور ویرگول و کلمه هری نیازی به فاصله گذاشتن نیست.
این نکات جزئی با تکرار و تمرین حل میشن. توی بخش ایفای نقش میتونی این تکرار و تمرین نوشتن رو انجام بدی و نکات بیشتری هم یاد بگیری. پس...
تایید شد!مرحله بعد:
گروهبندی