تصویر شماره ۵
خیلی استرس دارم. ماه پیش یکی که اسمش یه چیزی تو مایه های دامبلی دور بود اومد یه نامه ای به ما داد. اون گفت من میتونم جادو کنم. شاید برای همینه که همش برام اتفاقای عجیب میافتاد.
هفته پیش رفتم تو مهمون خونه ای. اسم مسئولش تام بود. مارو برد تو حیاط پشتی و با چوبش روی بعضی آجر ها زد. یهو دیوار باز شد و پشتش یه کوچه خیلی بزرگ بود. وسایلم رو از اونجا خریدم.
الان تو قطار نشستم. توی کوپه تنها هستم. ورود به ایستگاه نه و سه چهارم کار هیجان انگیزی بود. از ساحره فروشنده شکلات قورباغه ای خریدم ولی چندشم شد نتونستم بخورمش.
راستی میدونستی اینجا آدم های تو عکس تکون میخورن؟ خودم دیدم که عکس پشت کارت شکلاته برام دست تکون داد.
ردامو پوشیدم . قطار داره توقف میکنه. الان باید پیاده بشوم.
بیرون قطار وایسادم . آهان! یکی اونجا داره سال اولی ها رو صدا میکنه.
سوار قایق روی دریاچه جلو میرویم. منظره قلعه واقعا قشنگه!! خیلی دوست دارم زود تر برسیم.
به صف منتظر وایسادیم تا نوبتمون بشه کلاه رو روی سرمون بذاریم. یعنی تو کدوم گروه میافتم؟؟؟ اسلیترین که نیست من ماگل زاده ام. هافلپاف... خب نمیدونم ولی ترجیح میدم توش نباشم. گریفیندور و ریونکلا جفتشون خوبن.
کلاه:
-جیمز پاتر
وای یه پاتر همکلاس ماست!! خدای من! درباره هری پاتر تو کتابا خوندم.
-گریفیندور
وای میشه منم باهاش هم گروه بشم؟
-هلن آبوت
وای آلان باید برم. خیلی استرس دارم. چرا کلاهه اینقدر بزرگه ؟ هیچ جا رو نمیبینم.
-خب خیلی باهوشی. شجاع هم که هستی. مهربونیت که خیلی زیاده. حالا کجا برات بهتره؟
-گریفیندور باشه. خواهش میکنم.
- که گریفیندورو میخوای. خب باشه
گریفیندور
آه. بالاخره همون شد که میخواستم.
-سلام. من جیمز سیریوس پاترم.
-منم هلن هستم.
من عاشق اینجام. اینجا فوق العاده است.
پاسخ:
سلام، به کارگاه داستان نویسی جادوگران خوش اومدی.
سبک نوشتنت از لحاظ ظاهری خیلی جادوگرانیه. نمیدونم از پستهای قبلی یاد گرفتی یا قبلاً عضو بودی. اگه قبلاً عضو بودی میتونی یه بلیت بزنی و نیازی به گروهبندی دوباره نداری.
اما غیر از اون، داستان قشنگی بود. این حسی که یه نامه به یه دوست بود رو پسندیدم. دید جالبی بود. نکات ظاهری درست و به جا بودن.
جا داشت که دیالوگ ها انقدر ساده نباشن، اما در همین حد برای کارگاه کافیه و توی ایفای نقش بهتر میشه.
پس بیشتر از این نیاز نیست صبر کنی...
تائید شد!
مرحله بعدی: گروهبندی