هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




تصویر شماره ۱۱
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹
#1

عصر بوده و هری از تمرینات بسیار سختی که برای شرکت در لیگ وُک (بازی کوئیدیچ)انجام داده بود با حالتی آشفته و خسته به مدرسه اومد هری بعد از برنداز کردن خودش به فکر دوش گرفتن افتاد.
هری با یه حمام درست حسابی کمی از خستگی خود را بیرون کرد ولی هنوز خسته بود و از رفتن به سالن غذاخوری پرهیز کرد وبه کمی غذا که اتاق داشت بسنده کرد.
هری به طرف محفل گریفیندور روانه شد و همانطور که قدم هایش را به سوی محفل برمی داشت برنامه تمرینی برای صبح و عصر طراحی می‌کرد که به دم محفل رسید.
زن فربه را دید و به آن سلامی کرد و با گفتن رمز وارد محفل شد وقتی وارد شد به سمت غذاهایی را که از ظهر باقی مانده بود رفت و آنهارا برداشت و کمی از آن را میل کرد به طوری که سیر شد
هری خودش را بر روی تخت پرت کرد و به این مسئله که شاهزاده دورگه کیه فکر می کرد هنوز که کاملاً خوابش نبرده بود صدایی به گوشش رسیده کنجکاو شد و بلند شد که منبع را بیابد به هال محفل آمد و همه جا را زیر رو کرد وچیزی یافت نکرد.
هری با خاطر آسوده به تخت خود برگشت. هری که قصد داشت که خود را بر روی تخت پرت کند حین دویدن طرف تخت دابی خودش را جلوی هری پرت نمود و پخ کرد و هری صدای بلند از خود سر داد بدون آنکه تأملی کند با حالت غیر ارادی زیر گوش دابی زد.
نکته [هری نمی‌دانست که اگر جن آزادی را مورد آزار و اذیت قرار بدهد جن حالت مهربانی خود را از دست می‌دهد هر آنچه رفیقش باشد]
دابی به صورت وحشتناکی به اندازه برادر ناتنی هاگرید تبدیل شد

هری:چی شده چرا این شکلی شدی دابی

چشمانش قرمز شده بود و می‌گفت: هری ارباب بد است

هری: دابی تو که اینجوری نبودی حتما افسون شدی

دابی: هری ارباب بد دابی هری را خواهد کشت. بهتر است هری فرار کرد
هری دنبال چوبدستی اش گشت و یادش آمد که در حمام جا گذاشته خودش را به آن طرف و اون طرف می کشاند و دابی هم وسایلی را که به دستش می رسید به طرف هری پرت می کرد.
هری به این فکر افتاد اگر زیر تخت برود و دابی آن را نم تواند پیدا کند.
هری زیر تخت رفت به آن هوا که او را نمی بیند اما غافل از آنکه پاهایش از تخت بیرون زده بود و دابی با دو انگشت هری را برداشت و به هال پرتاب کرد طوری که هری گفت؛ آه دردم گرفت و زیر لب گفت: ای جن عوضی و دابی با شنیدن توهین های هری خشمگین شد و با حالت خشمگین سریعاً به هال حرکت کرد.
به هال رسید و دور ورش را نگاهی انداخت و از هری خبری نبود در حال گشت و گذار بود که صدایی به گوشش رسید دستش را به آن طرف چرخاند که ناگهان صدای برخورد با چیزی به دیوار را شنید و بعد هری را دید فهمید هری شنل نامرئی کننده را برای فریب آن تن کرده دابی هری را گرفت و با تمام قدرت به طرف اجاق پرت کردهری بعد از برخورد به اجاق و درد کشید و فریاد زد و از فشار زیاد درد بیهوش شد.دابی بالای سر هری آمد و قصد داشت با پایش سر هری را مانند هندوانه له کند .

ناگهان رون و هرمیون با چهره‌ای خندان وارد اتاق شدند
رون که با این صحنه مواجه شد
رون:هری بیچاره باید خیلی چیزها را می‌دونست و هر چه بلایی سرش آمد به خاطر ندانستن هایش است

هرمیون:با حالتی عصبانی گفت به جای صحبت کردن کاری کن وگرنه الان هری میمیره.

هر میون در حال فکر کردن بود که یادش آمد در کتاب چگونه جن خود را ادب کنیم یادش آمد که اگر جن آزاد دیدیم و به آن توهین کردیم برای بازگشت به حالت قبل فقط یک خاطره شیرین را به یادش بیآورید و آن را به حالت قبلی اش برمیگرده

هرمیون: دابی یادت میاد که روزی رو که آزاد شدی

دابی: یادمه میشه یادم بره

هرمیون:یادت میاد که هری با چه حرکتی زیر کانه و باحال تو را آزاد کرد
دابی:یادمه مگه میشه یادم بره بهترین خاطره من در دنیای جادوه

ناگهان دابی به صورت جنی کوچک درآمد و بعد از دیدن این صحنه که هری جلوی اجاق با چهره کبود افتاده خود را غیب کرد رون و هرماینی سریع هری را بلند کردند و به درمانگاه جای خانم پامفری بردن و بعد از کمی معاینه

پامفری: مرلین را شکر چیزی نشده فقط مچ دستش و ساق پایش شکسته دو هفته دیگه مثل روز اولش میشه

رون: بیچاره هری هفته دیگه لیگ وک بود و این کاپیتان تیمش هست دیگه نمیتونه شرکت کنه تیمشون به قهقرا میره

هرمیون: کاش سریع خوب بشه
ساعت ۱۲ بود که هری به هوش آمد و به دور خود نگاه کرد خانم پامفری را دیدو از آن از بلایی که سرش آمده سوال کرد خانم پامفری چه اتفاقی برای من افتاده

پامفری: شکستگی در مچ دست و ساق پا رویت شده و تا دو هفته دیگر خوب می شوی

هری ضربه ای به پیشانی اش زد وگفت لیگ را از دست دادم
پامفری: متاسفم نمی‌توانید در لیگ شرکت کنی سلامتیت مهمتر از یک جامه

خانم پامفری رفت وکمی بعد دابی جلوی هری ظاهر شد دابی: متاسفم ولی نمیخواستم اینجوری شه
هری: اشکال نداره ولی نمیتونی مثل آدم جلوی من در بیای حالا باید اینجوری من را سورپرایز کنی

دابی: فکر می‌کردم ارباب هری خوشحال شه

هری: مهم نیست مشکل از منه من باید زیاد کتاب بخونم اگر این اتفاقات عادیه الان هر بلایی سرم اومده بخاطر ندونستنه
بعد از آنکه دابی باهری صحبت کرد و رضایت هری را جلب کرد خودش را غیب کرد تا هری استراحت کند پایان



----
پاسخ:

علیرغم اینکه ویرایش قبلی رو با دقت نخوندی و هنوز کاستی هایی وجود دارند (مثلاً جا گذاشتن علائم نگارشی، فقدان خلاقیت کافی و منطق حداقلی در سوژه، ظاهر کلی و فواصل کلمات، استفاده نامناسب از شکلک ها در توصیف ها به جای دیالوگ ها، و ..)، بابت تلاشت برای بهتر نوشتن تحسینت میکنم و با ارفاق بهتون اجازه میدم به مرحله بعدی برین. امیدوارم تدریجاً در ایفای نقش و با راهنمایی ها شاهد پیشرفت شما در رول نویسی باشیم.

مرحله بعد: کلاه گروهبندی

تایید شد!

نکته مهم: شما هر بار که پست میزنی به جای اینکه به عنوان پاسخ بدی، میری یه عنوان جدید میزنی و من میام دستی اون رو ادغام میکنم و داخل این عنوان ثبت میشه پستتون. لطفا به جای کلیک کردن رو دکمه ایجاد عنوان جدید، روی دکمه "پاسخ" که دورش خط قرمز کشیده شده (واقع شده در بالا یا پایین هر عنوان) کلیک کنید. ممنون.


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۴ ۴:۵۱:۴۵


تصویر شماره ۱۱
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹
#2
تصویر شماره ۱۱

دم غروب بود و هری از پنجره اتاق بالایی به غروب غم انگیز آفتاب نگاه می کرد و از خودش می پرسید؟ چرا من .چرا این اتفاقات برای فرد دیگری اتفاق نمی‌افتد چرا باید من منتخب باشم .هری داشت در مورد این مسائل تفکر می‌کرد که ناگهان جغدش. با صدای تیزی سرو صدا کرد
طوری که شوهرخاله هری با عصبانیت داد میزد هری هری

هری شتاب زده پایین رفت و به شوهر خاله اش گفت :چه شده است چکارم دارید ؟
شوهر خاله اش گفت: امشب قرار است مدیران شرکتی برای تنظیم قرارداد به خانه‌ام بیایند .نگاه کن همانطور که اتاقت را از جای زیر راه پله به اتاقی بالایی بردم. تو به من بدهکاری و این لطف بزرگیه که در حق تو می کنم. وحالا تو بالا میری و تو اتاقت بدون هیچ سر و صدایی و هیچ جادو و جنبلی تا آخر شب سر می کنی .و اگر کوچکترین کاری را انجام بدی فکر رفتن به هاگوارتز را از سر بیرون کن

هری. بعد از آنکه منت گذاری های شوهر خاله اش را گوش داد به طرف اتاق حرکت کرد و در عین حرکت سرکی به آشپزخانه زد و دید که خاله‌اش چه ضیافتی و چه تدارکاتی برای مدیران شرکت انجام داده و پی برد که امشب شب مهمی برای شوهر خاله اش است .

از پله بالا می‌رفت که ناگهان متوجه سر و صداهایی از داخل اتاق شد چوپ دستی اش را به قصد دفاع از خودش بالا گرفت و در را با لگد باز کرد و داخل شد و ناگهان جنی را در اتاق دید می‌خواست فریاد بزند که جن هری را خلع سلاح کرد
جن گفت: هری ارباب نترس کاریت ندارم و بعد شنیدن این جمله هری ترس در دل خود را نداد
و به جن گفت: آیا میشود چوب دستی ام را به من بدهید
جن ناگهان با کمی تامل گفت : ببخشید ارباب .هری حواسم نبود داد
وهری پرسید اسمت چیه ؟و چرا این ریختی لباس پوشیدی؟ که جن گفت :اسم من دابیه و من خدمتگزار هستم
هری گفت : من که خدمتگزاری نخواستم
دابی گفت: ارباب. هری اشتباه میکنه. من خدمتگزار شما نیستم من خدمتگزار خانواده ای نژاد پرست هستم
هری گفت چی میگی !
دابی گفت آه نباید می گفتم من چقدر خنگم ودابی خودش را سرزنش می کرد و فریاد می زد
که ناگهان صدای شوهر خاله هری درآمد که می‌گفت: هری چیکار می کنی و با صداهای قدمی که برمی داشت هری فهمید که دارد به سمت اتاقش می آید
به دور ور خود نگاه کرد و چمدانش را دید و سریع به دابی گفت برو داخل چمدان .دست دابی را گرفت و داخل چمدان جا کرد
شوهر خاله هری داخل اتاق آمد و گفت :هنوز که مهمان های مان دم در هستند تو که داری نقض قوانین می کنی آیا فکر نداری که به هاگوارتز بری؟
هری گفت: ببخشید شوهر خاله جان دست من بین چمدان گیر کرده و دست خودم نبود
شوهر خاله هری گفت: خفه شو و برو. تا آبروی ما رو نبردی
هری گفت: چشم و بعد از رفتن شوهر خاله. دابی خود را از چمدان بیرون آورد و
هری گفت: اینجا چه کار داری
و دابی جملات نامفهومی به هری گفت:( امسال جای شما در هاگوارتز نیست شما دوست دارید جوان مرگ شوید؟)
هری گفت: نه ولی چرا ؟
دابی گفت: نمی توانم بگویم و دارم به شما میگم که نباید به هاگوارتز بروید
هری گفت :نمی شود مگر نمیبینی این ها مانند حیوان با من رفتار می‌کند خانواده اصلی من در هاگوارتز هستند.
به هری گفت :خودت خواستی هری
ودابی به سرعت به پایین رفت
و هری هم پشت سر آن به پایین رفت .
دابی به پشت صندلی مهمانان رفت و صندلی آنها تکان میداد

وآنها می‌گفتند: چیشده نکنه زلزله برای اینکه هری دابی را از مهمانان دور کند چوبدستی اش را درآورد و وردی بر روی زبان خود جاری کرد و به سوی دابی نشانه گیری کرد دابی هم که سریع خود را غیب کرد و جادوی چوب دستی به لوستر بالای میز ناهار خوری برخورد کرد و لوستر بروی میز افتاد و غذا ها به روی صورتم مهمانان ها پاشیده شد وگفتند تو حتی نمی توانی به لوستر را خوب ببندی و با حالتی آشفته خانه شوهر خاله هری را ترک کردند و به او گفتند قرار داد بی قرار داد در این حین و حال شوهر خاله هری به دور ور نگاه می‌کرد که هری را با چوبدستی دید و فهمید که کار هریه و با عصبانیت گفت: خداحافظ هاگوارتز




-------
پاسخ:

علیرغم تکراری بودن سوژه، میشد نوشته تون جذابت تر از این باشه. یه تغییر کوچیکی دادی در سوژه ولی من احساس میکنم این نهایت توان شما در نوشتن نیست و خیلی بهتر و خلاقانه تر میتونستی سوژه تکراری دیدار هری و دابی رو تغییر بدی و ازش یه نمایشنامه جذاب بنویسی. مدل داستانی که اعضای سایت در قسمت ایفای نقش به صورت گروهی و بعضاً فردی دنبال می کنند، قالب نمایشنامه داره. به اصطلاح بهش میگن رول زدن/نوشتن. نوشته شما در درجه اول استاندارد مرسوم رول رو نداره. که اشکالی بهتون وارد نیست از این نظر و تلاش اول شما بود و آشنا نیستین با فضای ایفای نقش. مورد مهمی که هست رعایت علایم نگارشی و نقطه ها هستن. اینا رو هم در نظر داشته باش چون که نظم پستت رو شدیداً تحت تاثیر قرار دادن. مدل نوشته شما باید توضیحات و فضاسازی های مربوط به شخصیت ها و محیط رو از دیالوگ هاشون جدا کنه مگر در موارد خیلی خاص. اینکه قبل هر دیالوگ مدام بنویسی "هری گفت" یا "دابی گفت" قالب جذابی نیست و فاصله داره با عرف ایفای نقش سایت. عموماً بعد از توضیحات و توصیف وضعیت یا محیط یا حالت های شخصیت ها، با رعایت فاصله به خط بعد یا دو خط بعد میریم و با خط تیره در اول جمله، دیالوگ اون شخصیت رو میگیم. این حالت کمی ابهام میاره گاهی برای خواننده که چه شخصیتی میتونه گفته باشه اون دیالوگ رو. مدل دیگه ش همون "گفت" و "میگه" هایی هست که خودت نوشتی اما با ساختار متفاوت تر. یه مدل دیگه هم گذاشتن دو نقطه بعد اسم شخصیت هست و نوشتن دیالوگ بعد از اون. من برات دو سه مثال در ادامه می نویسم:

مثال اول
نقل قول:

هری در حالیکه سعی داره بدون بیروش کشیدن چشم و مغز، تکه چیپسی که پریده تو قرنیه هدویگ رو با افسون اکیو در بیاره، سرشو به سمت دابی می چرخونه و میگه:

- خب دابی! تعریف کن بینم... شنیدم این روزا که هاگوارتز خالیه با وینکی هی قرار مدار میذاری! تعریف کن بینم شیطون بلا!



مثال دوم
نقل قول:

دابی ول کن ماجرا نبود. علیرغم بی توجهی های پسر برگزیده، جن خانگی مدام با هر سر برگرداندن هری خودش را جلوی صورتش ظاهر می کرد و در تلاش بود او را از رفتن به مدرسه منصرف کند.

دابی: آقای پاتر نباید امسال به هاگوارتز برگرده. مدیر مدرسه اهمیتی به فاصله گذاری اجتماعی نمیده. جرونا همه رو می کشه.

هری: جادوگرا نمیگیرن.



مثال سوم
نقل قول:

- چوبدستی منو پس بده، دابی!
- دابی همیشه از بچگی آرزو داشت چوبدستی آقای پاتر رو دست بگیره.
- بده من لامصب رو! الان سقف رو میاری رو شیکم ورنون باز دوباره! اسباب بازی نیست که. تو جنی. چوبدستی میخوای چیکار اصن؟!

دابی قبل از اینکه هری به سمتش شیرجه ای بزنه و چوبدستی خودشو پس بگیره، با نهایت غرور جا خالی میده که به موجب این حرکت هری لیز میخوره رو پارکت کف اتاقش و چند ثانیه بعد خودشو توی کمد دیواریش می بینه. مغز پسر برگزیده و کله زخمی تلاش میکنه تا پردازش کنه دقیقا چه اتفاقی افتاده اما قبلش درب کمد دیواری روش بسته میشه و خودشو تو تاریکی مطلق می بینه.


----
دوست داشتم اوکی بدم اما ترجیح میدم یک بار دیگه یه تلاش دیگه ازتون ببینم با توجه به نکاتی که گفتم. برخی از این موارد تدریجا با ورود به ایفای نقش رفته رفته حل میشن اما برخی از اونها لازمه از ابتدا باشن در نوشته شما. مجددا با هر تصویری که دوست داری تلاش کن. حتی همین تصویر اگر دلت خواست و سوژه داری.

موفق باشی و منتظرم.


فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۰:۵۴:۰۹
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۱:۰۲:۵۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.