تصویر شماره ۵گروهبندی...
هر کسی می داند که این مراسم استرس های خاص خودش را دارد؛ اما نه برای کسی که از خودش و ذاتش مطمئن است.
من از خود مطمئن بودم، مطمئن بودم که یک اصیل زاده ام، یک اصیل زاده دارای خون خالص جادویی، من یک پارکینسون هستم، مطمئنا در اسلیترین خواهم بود، من آینده ای روشن خواهم داشت.
با این تفکرات در قایقی کوچک که قرار بود از روی آب های سرد رد شود نشستم و به قلعه ی باشکوه رو به رویم خیره شدم.
شکوهش غیر قابل انکار بود.
که ناگهان صدایی مرا از جا پراند.
- سلام من دریکو مالفوی هستم، اصیل زاده ای دیگه از خانواده بلک و مالفوی.
- من پانسی هستم. پانسی پارکینسون، اصیل زاده ای دیگه از خانواده ی پارکینسون.
و پوز خندی روی لبان هر دوی ما نشست.
ما میدانستیم به کجا تعلق داریم.
قایق به آنطرف رود رسید، نگهبان که هاگرید نام داشت جلو آمد و ما را به سمت قلعه هدایت کرد.
وارد قلعه که شدیم، قبل از ورود به سرسرا،پروفسور مکگوناگل،گروه های چهار گانه را معرفی کرد.
وقتی اسم اسلیترین را اورد ناخودآگاه پوزخندی روی لبانم نشست، فکر کنم دریکو هم همینطور بود.
وارد سرسرا شدیم، سقف سرسرا هم مانند قلعه شکوهی غیر قابل انکار داشت، زیبا بود، دارای جادویی قوی.
گروهبندی هیجان انگیزی بود با وجود هری پاتر، اما من برخلاف دریکو اهمیتی به او و دوستانش نمی دادم. به نظرم واقعا لایق اهمیت نبودند.
و این عادلانه نبود که هری پاتر بخواهد به خاطر پدر و مادرش نه خودش، مشهور باشد.
اما من کاری می کنم که تاریخ مرا به عنوان خودم بشناسد فقط خودم.
با صدای پروفسور از افکاراتم بیرون کشیده شدم.
-پانسی پارکینسون.
جادو آموزان طوری به من نگاه میکردند که انگار درباره ی من مطمئن بودند.
کلاه به محض تماس با سرم فریاد زد:
-اسلیترین!
و من آینده ی خود را روشن می دیدم.
----------------------------------------------------
سلام به سایت فوقالعاده جادوگران.
امیدوارم مورد قبول باشه.
سلام، خوش اومدید به سایت جادوگران!
داستان قشنگی بود. اگر احیانا قبلا توی سایت بودید و شناسهای داشتید لطفا بهم بگید که دیگه لازم نباشه مرحلهی گروهبندی رو انجام بدید.تایید شد!مرحلهی بعد: گروهبندی