با صدای
رعدوبرقی که به طور ناگهانی زده شده بود از جا پرید و سرش محکم به میز خورد. اهی کشید و چشم غره ای به خواهرش که ریز ریز میخندید رفت.
_
عصبانی نشو داداشی.پوستت چروک میشه ها.
دختر با صدای بازیگوشی گفت و سپس به سمت
اژدهای سیاه رنگی که جلوی شومینه خوابیده بود رفت و شروع به قربون صدقه رفتن آن شد.
_این چلغوز فدات بشه خوشگل مامان.گوگولی من کیه؟
_چلغوز رو با من بودی
پشمک؟
_مگه دروغ میگم؟ همهش سرت تو کتابه. بابا یه
جارو سواریای؛ یه
طلسم قطع
دستی چیزی یادت بگیر حداقل.
_پس فردا که از هاگوارتز بهخاطر مردود شدن درسها اخراج شدی و آیندهت به یه
نخ وصل بود بهت میگم کی چلغوزه.
دختر چشم هایش را درحدقه چرخاند و دوباره به پشمک خوردن مشغول شد...
جالب بود.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی