هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۸۶
#1
نام: گندالف
نام خانوادگی: نداره
گروه: گریفندور
ویژگی های ظاهری: ریش و موی سفید و بلند مانند مرحوم دامبل

معرفی کوتاه:
قوم الدار برای محافظت مردم فانی( اعم از جادوگر و انسانهای عادی) 5 جادوگر بزرگ و کارکشته را انتخاب کرده و آنها را از جهان الدار در آنسوی دریاها به جهان مردم فانی فرستاده است. من یکی از آن 5 تن هستم و برای مبارزه با تاریکی و دروغ به جهان شما آمده ام. امید دارم از درگاه مرلین کبیر تا ما را تایید بفرمایید!!!

از لیست شخصیتها یه شخصیت هری پاتری انتخاب و کامل معرفی کن


ویرایش شده توسط گندالف سفید در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱ ۱۶:۲۹:۵۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱ ۱۷:۱۲:۴۱

فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی ست.
[size=large]وقتی کسی را می کشی یک زندگی رØ


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۶
#2
شبی تاریک و طوفانی شهر بندری آبردین در شمال اسکاتلند را فرا گرفته بود. تنها روشنایی موجود در کناره ی خلیج از کلبه ای چوبی خارج می شد که زیر رگبار باران و امواج خروشان دریا بر روی صخره ای دور افتاده قرار داشت. در داخل این کلبه دو نفر از عجیب ترین انسان هایی که به آن منطقه مشنگ نشین پا گذاشته بودند در حال گفت و گو بودند.
مرد اول که ریش بزی اش در نور کم چراغ به چهره اش حالتی عجیب می بخشید با حالتی عصبی شروع به صحبت کرد.
- سوروس، تو منو غافلگیر کردی. چطور جامو پیدا کردی؟
مرد دوم که چهره ای زرد و موهای صاف مشکی داشت گفت: ایگور عزیز، یه جادوگر تو یه محله پر از مشنگ زود تابلو می شه اینطور نیست؟ فکر نکردی ممکنه لرد سیاه خیلی زود جاتو پیدا کنه؟
- نمیدونم، واقعا گیج شدم سوروس. تا حالا ظرف این دو ماه که از هاگوارتز فرار کردم دوازده بار جامو عوض کردم. هر لحظه فکر می کنم که اون داره میاد سراغم. راستی تو چکار می کنی؟ اون پیدات نکرده!؟
چشمان اسنیپ لحظه ای درخشید اما کارکاروف که در حال ور رفتن با ریشش بود متوجه آن نشد. اسنیپ گفت: نه، هنوز نه ایگور. راستی نمی خوای از دوستت پذیرایی کنی؟ من راه زیادی رو تا اینجا اومدم. کارکاروف بلند شد و به سمت قفسه ای در گوشه ای از اتاق رفت. باران بی رحمانه به درو دیوار کلبه می کوبید.
- خب سوروس، چی میل داری؟ رد هورس، شراب قرمز یا آب جو مخصوص آبردین. کارکاروف بعد از گفتن این جمله به سمت قفسه برگشت و از داخل آن دو گیلاس برداشت.
- مثل اینکه خوب به خودت می رسی ایگور!!!
این صدا لرزه بر اندام کارکاروف انداخت. بطری شراب که تازه از قفسه خارج کرده بود از دستش افتاد و شکست.
لرد ولدمورت از تاریکی که در گوشه ی اتاق بود خارج شد. نگاه لرزان کارکاروف لحظه ای به صورت اسنیپ افتاد، لبخندی موذیانه بر چهره اش نقش بسته بود.
- ارباب، رحم کنید... مرا ببخشید... کارکاروف به زمین افتاد و گوشه ی ردای لرد سیاه را بوسید.
- نه ایگور، امکان نداره. تو هیچ وقت به من وفادار نبودی.
- ارباب، خواهش می کنم. من به شما وفادار بودم
- دروغ نگو ایگور. تو بهترین یاران منو لو دادی. فراموش کردی!؟
- ارباب، غلط کردم. خواهش می ک...
- آوادا کداورا
نور سبزی لحظه ای کناره ی خلیج را روشن کرد و صدای خنده ای شیطانی با زوزه ی باد در هم آمیخت.

پست نسبتاً خوبی بود!
صحنه سازی جالبی داشتی ولی فقط پستت یکم بی ربط بود!
من اینجور برداشت کردم که لرد ولدمورت در هیبت سوروس به پیش ایگور رفته!
ولی باید توضیح میدادی به خواننده پست که چجوری این اتفاق افتاد!
دیالوگ هاتم خوب بود.
به نظرم باید روی پستت بیشتر کار میکردی!
با یک دور خوندن پست همه این مشکلات اعم از مشکلات گرامری و قواعد و املایی برطرف میشد.
تائید شد!!


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲۶ ۱۸:۳۶:۱۵

فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی ست.
[size=large]وقتی کسی را می کشی یک زندگی رØ


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۶
#3
متن قبلی مو سانسور کردم . امیدوارم تاییدش کنی:

حدود دو ماه از نابودی ولدورت می گذشت. دیگر خبری از علامت شوم و کشتار مشنگ ها نبود. هری در اتاقش در حال آماده شدن بود تا به همراه یکی از کارآگاهان جدید وزارت خانه برای برگردوندن خانواده ی دورسلی به پریوت درایوراهی شود. آنها از وزارت خونه یک ماشین قرض گرفته بودند تا با آن دورسلی ها را جابجا کنند.
......
ماشین به محل زندگی دورسلی ها نزدیک می شد. آنها وارد کوچه ای شدند و مستقیم به انتهای آن رفتند. جلوی در خانه ای در انتهای کوچه خانواده ی دورسلی با چمدان های بسته منتظرشان بودند. خاله پتونیا - عمو ورنون - که به طرز مسخره ای عصبی به نظر می رسید - و دادلی که لاغرتر شده بود و از دیدن دوباره ی هری خوشحال به نظر می رسید.

تایید شد !!!


ویرایش شده توسط گندالف سفید در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲۵ ۱۹:۳۷:۳۰
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲۷ ۱۷:۰۹:۲۸

فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی ست.
[size=large]وقتی کسی را می کشی یک زندگی رØ


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۳۸ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
#4
حدود دو ماه از نابودی ولدورت می گذشت. دیگر خبری از علامت شوم نبود. هری در اتاقش در حال آماده شدن بود تا به همراه یکی از کارآگاهان جدید وزارت خانه برای برگردوندن خانواده ی دورسلی به پریوت درایوراهی شود. آنها از وزارت خونه یک ماشین قرض گرفته بودند تا با آن دورسلی ها را جابجا کنند.
در طی مسیر به سمت ریدینگ در حومه ی لندن که دورسلی ها در آنجا به سر می بردند جادوگر که پشت فرمان نشسته بود به هری گفت: آقای پاتر پیام امروز امروز صبح را خوانده اید؟ هری گفت: نه. خبر خاصی بود؟ جادوگر در حالی که وارد خیابانی در مرکز شهر می شد گفت: آره. دیروز یکی دیگه از پناهگاه های دارودسته ی اسمشو نبر به وسیله ی کارآگاهان کشف شد. حدود 12 نفر بودند که به تازگی به مرگخواران پیوسته بودند ولی با شنیدن نابودی رئیسشان بدون درگیری تسلیم شدند. هری گفت: چه خوب. حالا دیگه مشنگ ها یه نفس راحت می کشند.
ماشین به محل زندگی دورسلی ها نزدیک می شد. آنها وارد کوچه ای شدند و مستقیم به انتهای آن رفتند. جلوی در خانه ای در انتهای کوچه خانواده ی دورسلی با چمدان های بسته منتظرشان بودند. خاله پتونیا - عمو ورنون - که به طرز مسخره ای عصبی به نظر می رسید - و دادلی که لاغرتر شده بود و از دیدن هری دوباره ی خوشحال به نظر می رسید.


تایید نشد !!!
بیشتر از 10 خط هستش !!!


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲۵ ۱۹:۱۸:۲۵

فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی ست.
[size=large]وقتی کسی را می کشی یک زندگی رØ


Re: چطور ولدمورت به زنده ماندن کریچر شک نکرده بود؟
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶
#5
نقل قول:


احمق فرض کردن ولدمورت سوتی بزرگی در کتابه ولدمورت بزرگترین جادوگره و نباید چیزی یادش بره و در هیچ جای کتابم شما تا الان دیدید چیزی که بهش گفتن یا دیده باشه یادش رفته باشه؟ سبزی فروش محله دیاگون که نیست ولدمورته
اونم در مورد حیاتیترین چیزی که داره که هورکراکسشه


لرد بیشترین عقلو داره و حتی دامبلدور انگشت کوچیکشم در این مورد نمیشه و نیروی ذهنی اون از همه بالاتره




به نظر من ولدمورت با تیکه تیکه کردن روحش باعث شده که کمی از نظر تمرکز مشکل پیدا کنه و تو کتابها هم دیدیم که اون اشتباهات عجیبی انجام می داد که قبل از تیکه تیکه کردن روحش اینجوری نبوده و من فکر می کنم اشتباه کردن ولدمورت در این مورد( نادیده گرفتن کریچر - یا فراموش کردن اون) به همین علت بوده.
.
.
.
.
.
در ضمن لرد ولدمورت فقط تو جادوی سیاه پیشرفت کرده بود و از دامبلدور برتر بود. دنیای جادوگری در طول تاریخش جادوگری به قدرت و به باهوشی دامبلدور به خودش ندیده بود.


فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی ست.
[size=large]وقتی کسی را می کشی یک زندگی رØ


Re: یک سوال دیگه ولی خیلی ساده اما مبهم
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۶
#6
[quote]
اصلا چرا دامبلدور یکچیز بی ارزشو به هری داد که شاید با استفاده از اون ولدمورت رو بکشه؟ اونم چی یک snich
[quote]






شما کتابو درست خوندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
توی اون Snich سنگ مخصوص مخفی بود.


ویرایش شده توسط گندالف سفید در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۸ ۲۱:۰۳:۰۶

فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی ست.
[size=large]وقتی کسی را می کشی یک زندگی رØ


Re: کتاب 7 : چند سوال!؟!؟!؟
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶
#7
در مورد یادگارهای مرگ باید گفت که ولدمورت تو بچگی اش مثل هری پیش ماگلا بوده و به همین خاطر از اونا خبر نداشته. تازه خیلی از جادوگرهاهم که اون داستانو شنیده بودند باور نمی کردند و فقط دامبلدور و گریندل والد که هر دو جادوگرهای باهوشی بودن به حقیقت اونا پی بردن اون هم با مشورت و همکاری با هم پس طبیعی بوده که ولدمورت از اونا خبری نداشته باشه.


فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی ست.
[size=large]وقتی کسی را می کشی یک زندگی رØ


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۴
#8
نام : منچستر
نام خانوادگی : یونایتد
محل زندگی : سرزمین میانه
سن : 1832
جنس : مرد
رنگ چشم : آبی
رنگ مو : سفید
قد : 186
وزن : 80
توانایی ها : رجوع کنید به 168
گروه : دوس دارم تو اسلایترین باشم


فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی ست.
[size=large]وقتی کسی را می کشی یک زندگی رØ


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ جمعه ۱۱ آذر ۱۳۸۴
#9
نام : گاندالف
سن : 1832
جنس : مرد
رنگ چشم : آبی
رنگ مو : سفید
قد : 186
وزن :80
توانمندی ها : من به تنهایی 7 سوار سیاه را شکست داده ام که هرکدام از ولدمورت قوی تر بودند
گروه : اسلایترین


فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی ست.
[size=large]وقتی کسی را می کشی یک زندگی رØ


Re: گنجینه ریونکلا چه بود؟
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۴
#10
به احتمال ز یاد تو کتاب 7 مشخص میشه.
ولی من فکر می کنم گنجینه ی رووانا همون ساز دهنی ست که ولدمورت تو پرورشگاه نگه داری می کرد.


فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی ست.
[size=large]وقتی کسی را می کشی یک زندگی رØ






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.