اتاق بوی نم و کهنگی عجیبی می داد . تمام روشنایی ان فقط از اتشی بود که در بخاری زبانه می کشید و تنها صدای موجود در اتاق صدای قل قل ارام و منظم محتویات پاتیل قرار گرفته برروی اتش بود . در نگاه اول اتاق بهم ریخته و دلگیر به نظر می رسید ،سایه ی تمام اشیاء برروی هم افتاده و رقصان و زنده جلوه می کرد . سوروس برروی پاتیل خم شده بود و به دقت به معجون ارزشمندش می نگریست ،مرد سخت در فکر بود . چرا دامبلدور از او درخواست کرده که چنین معجون سخت و پیشرفته و هولناکی بسازد ؛معجونی که نه اسمی داشت نه مخترعی و نه..........؛ سورس به طرف تکه پوست کهنه ای که روی میزش درست در جایی مقابل شومینه قرار داشت رفت . تکه کاغذی که تهیه ی همین معجون باستانی را شرح می داد . سورس تمام استعداد خود را در این دوماه به کار گرفته بود ،طبق اخرین دستور العمل های کاغذ معجون اماده و کامل و رنگ ان درست مانند خون یک تکشاخ نقره ای و درخشان به نظر می رسید.و زیر تمام خطوط دستورساخت معجون نوشته بود:- این معجون خطرناک است وتماس مستقیم ان با پوست خطر مرگ در پی دارد ؛ موارد استفاده :- نامعلوم .
سورس دوماه پیش این کاغذ را از دامبلدور گرفته و پروفسور به او گفته بود که در این شب ساعت هشت باهم ملاقات می کنند . هنوز چند دقیقه ای وقت داشت کاغذ پوستی و قلم پرش را که از پر کلاغ بود را برداشت و از روی نوشته های ورق پوستی کهنه نسخه ی دومی تهیه کرد . سوروس بعد از اتمام کارش به سمت تک کمد اتاق رفت کمدی که در بالای ان سر خفاشی برهمه جا نظارت می کرد ،خفاشی که بی شباهت به خود سوروس نبود . سه ضربه ی ملایم به در نواخته شد ،سورس از جاپرید ونا خوداگاه چنگی در موهای سیاه و لختش انداخت و بعد گفت :-بیاید داخل .
دمبلدور وارد شد ،ریش و موی بلندش برروی ان ردای سیاهی که به تن داشت تلاءلوی خاصی پیدا کرد ه بود.پیرمرد گفت:-سلام.سوروس معجون اماده است . و به طرف پاتیل داخل بخاری رفت . سوروس جواب داد:-بله رییس اماده اس یه سوال داشتم ......دامبلدور به دلایلی نذاشت اسنیپ جمله اش را کامل کند و در میان حرف اوگفت:-عالیه پروفسور من امشب باخودم یک مهمان اوردم ؛میهمانی که معجون به او تعلق داره . مردی از تاریکی گام به جلو گذاشت و اتش بخاری چهره اش را روشن کرد . چکمه های بلند و شلوار چسبی به پاداشت و زره محکمی به جای لباس به تن ؛ دو شمشیر به پشتش بسته بود و مو و چشمان درشت سیاهش حالت مخصوصی داشت . چهره ی سفیدش انگار از سنگ تراشیده شده بود و با صدای دورگه ای اولین کلماتش را به زبان اورد :- سلام . البوس وقتی نگاه سوروس را به میهمان دید گفت :- سوروس ایشون کنت دراکولا هستن و این معجون برای ایشون ساخته شده،(رو به کنت کردو ) معجون اماده اس پروفسورسوروس اسنیپ یکی از نوابغ در این رشته هستن . کنت نگاه عجیبی به سوروس انداخت و به جلورفت واسنیپ گفت :- اون معجون خطرناکه نباید باپوست تماس داشته باشه . کنت شمشیر هایش را از پشت کشید و سوروس نقش و نگار های عجیبی روی انها دید کنت شمشیر هارا داخل پاتیل فرو کرد . معجون جریق جریق صدا کرد و به رنگ قیر در امد و کم کم مثل سنگ سخت شد . کنت شمشیر هایش شمشیر هایش را بیرون کشید ورو به دامبلدور و سوروس کردو گفت:- بله پروفسور معجون کامله . بعد حالت نگاه کردنش و رنگ چشمانش تغییر کرد ؛به سوروس نگاه می کرد و گفت :- تو یه اصیل زاده نیستی . اسنیپ که انگار برق 220 ولت شهری بهش وصل شده جواب داد :- چی؟ این امکان نداره من یه اصیل زاده اسلایترینی هستم . کنت لبخندی زدکه دندان های نیش بلند و تیزش به نمایش در امد و پاسخ داد:- اون چیزی که من می بینم تو نمی بینی . خوب پروفسور دامبلدور من دیگه باید برم ماه داره دوره ی خودش رو کامل می کنه و من وقت زیادی برای نابودی اون حشره ی پیر ندارم .
دامبلدور گفت:- اوه البته.....کنت عزیز بریم به دفتر من تا در مورد پیوستن شما وگروهتون به محفل کمی صحبت کنیم و یک لیوان نوشیدنی بخوریم .
اسنیپ جلو دوید و گفت :- رییس من فکر می کردم که فقط لرد سیاه با خون اشامها مراوده داره ،یه خون اشام اصلا" قابل اعتماد نیست !
کنت با خشونت برگشت و صدای هیس هیس عجیبی از ته گلوش بیرون داد ودندان هایش را که حالا بلند تر از قبل شده بود را به سوروس نشان دادو گفت:- و یه مرگخوارم قابل اعتماد نیست سوروس من هرچی هستم مرگخوار نیستم (بازوهای عریانش را که خالکوبی هایی هم داشت نشان دادو ادامه داد)هیچی توی دنیا به اندازه ی یه مرگخوار غیرقابل اعتماد نیست من به هیچکدومشون اعتماد ندارم ؛مخصوصا" به تو . (به دامبلدور نگاه کردو) و دامبلدور به تو هم توصیه می کنم دست از این خوشبینیت بکش وگرنه یه روزی باعث مرگت می شه . دامبلدور که اوضاع رو اشفته می دید در پاسخ به کنت جواب داد :-نه کنت دراکولای عزیز ......سوروس کاملا" مورد اعتماد منه و حتی یکی از اعضای محفله ،اون چیزی در مورد شما نمی دونه . مهم نیست شما کار داری بهتره زودتر بریم . هردومرد به سمت در حرکت کردن ولی قبل از این که از در خارج بشن کنت برگشت و به سوروس اسنیپ نگاهی دوباره کرد و گفت :- من از هیچکس کار بدون مزد نمی خوام . کیسه ای پر از گالیون روی میز گذاشت و ادامه داد :- در ضمن بابت تهیه ی معجون ممنون . بعد انگشت اشاره اش را به سمت مرد گرفت و گفت:- و یادت باشه اگر دست از پا خطا کنی اولین نفری که جلوت سبز می شه منم.من بهت اعتماد ندارم پس خیلی مواظب خودتو اعمالت باش . کنت کاغذ پوستی که دستور ساخت معجون باستانی را در خود داشت لوله کردوبا خود برد و در را محکم پشت سرش بست و اسنیپ غرق در عصبانیت و هراس را در دخمه ی تاریک خودش تنها گذاشت.
.............................................................................
میدونم یه مقدار زیاد شد متاسفم
وری ول
تایید شد !!!(پادمور)