فلور در فکر خودش بود. او فکر میکرد که یتیم خانه...در فکر فلور: (تصور فلور از یتیم خانه )ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زینگـــــــــــــــــــــــــــــــــــ... ( افکت زنگ یتیم خونه )
آندرو با ترس و لرز که مطمئنا از سرما نبود، گفت:
ف...فلور، مطمئنی که این آدرسه درسته؟
- آره. بیا ببین. توی این ورقه که این طور نوشته.
- دارم میبینم.
- بچه ها بیاید. در رو باز کردم.
- ببین... تو اول برو.
- باشه. ترسو.
- من ترسو نیستم.
- ترسو.
- من ترسو نیستم.
- ترسو.
- من ترسو نیستم.
- ترسو.
- اوف. چه قدر شما سر و صدا می کنید؟ با شما دوتام. آماندا، بس کن. با تو هستم آندرومدا. بچه ها، ببینید این جا چه خبره؟
و هر سه به منظره ی رو به رو خیره شدند.
بر خلاف ظاهر بیرونی یتیم خانه، داخل آن به شکل اعجاب انگیزی زیبا بود.
ناگهان کسی از پشت آن سه را صدا زد:
با سلام خدمت شما. :pretty:
فلور برگشت تا ببیند چه کسی با آن سه حرف میزند.
فلور، آیلین رو دید که با یک طومار بلند بالا جلوشون وایستاده.
بعد از مدتی فهمید که چه خبره.
اون طومار اسامی ثبت نام کرده ها برای یتیم خونه بودند. آیلین سرپرست بود و اداره ی یتیم خونه رو به عهده داشت.
آیلین از روی طومار چیز هایی گفت:
به یتیم خانه ی سنت دیاگون خوش آمدید. جهت ثبت نام عدد یک و جهت ورود به اتاق خودتان عدد دو را وارد کنید. در غیر این صورت کلید # را فشار دهید تا درب خروج برای شما باز شود.
سپس آیلین یک وسیله شبیه شماره گیر به آماندا داد.
- بزن شماره ی یک رو.
آماندا شماره ی یک رو فشار داد.
آیلین به صورت اتوماتیک گفت:
برای ثبت نام، نام و نام خوانوادگی خود را به همراه محل تحصیل و آخرین معدل وارد کنید.
آماندا با دست روی دکمه ها فشار می داد و شرایط رو پر می کرد.
بعد از تمام شدن آخرین اطلاعات برای ثبت نام، آیلین اون شماره گیر رو از آماندا گرفت و طومار رو جمع کرد. سپس گفت:
ببخشید بچه ها، مجبور بودم این جوری حرف بزنم. وزیر بهم گفته بود اینجوری باید حرف بزنم تا یتیم خونه باکلاس تر بشه. بیاید بریم به تالار اصلی یتیم خونه.
فلور پشت سر آیلین، آماندا و آندرومدا به راه افتاد.
ناگهان از فکر بیرون پرید و به صحبت های خانوم کول گوش کرد.
ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۵ ۲۳:۳۹:۴۷