مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم میرساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامهریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیتهای شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.
خوشرویی؟ شخصا فکر می کنم اینجا «بدخلقی» مناسب تر از «خوشرویی» باشه. شما اینطوری فکر نمی کنین؟
چرا باید آرتور ویزلی یه ماشین درب و داغون رو از دل جنگل ممنوعه بیرون بکشه و همونطوری به عنوان کادو به هری اینا بده؟ خب فقیرن که فقیرن! به نظرم قضیه ی فورد آنجیلا زیاد جالب نبود.
یکم «چندبار دوباره فشار داد» عجیب نیست؟ فکر کنم منظورتون یا «چندبار انگشتش را فشار داد» بوده یا «انگشتش را دوباره فشار داد».
یادم نمیاد تو کتابای هری پاتر وقتی که رون ارشد شد از تمرین کوییدیچ مونده باشه ها؟
هرچی فکر می کنم نمی فهمم چرا راننده نمی تونه با جادو زغال به مخزن برسونه؟ چرا واقعا؟!
اول اینکه هاگوارتز پر شده از اسم های تکراری، الیور وود، گیلدروی لاکهارت، فینیگان، هاگرید، مک گونگال، لانگ باتم... عیبی نداره، ولی خب یکم اسم جدید هم بد نیستا؟
دوما اتفاقاتی که برای جیمز میوفته به طرز وحشتناکی مثل اتفاقات کتاب هری پاتره.
چوب دستی دوقلو، پرواز اول جیمز تو هاکوارتز و بعدش جستجوگر شدنش، اینکه رکسان جیمز رو می بره و افتخارات باباشو بهش نشون میده...
سوما جیمز شما چرا اینقدر بداخلاق و بدعنق تشریف دارن؟ با همه قهره، از همه بدش میاد.
صدای جیمز در همهمه ی دانش آموزان که نتیجهی به صدا درآمدن زنگ دبستان بود گم شد.
. کوله پشتی اش را روی زانوهای آلبوس انداخت و با خوشرویی گفت:
- هر چی من میگم همونه آل! وقتی برمی گردم صندلیم خالی باشه
- نمی خواین عوضش کنین؟ زیادی درب و داغونه. وحشی هم هست! یه بار که دیرم شده بود، به محض رسیدن به مدرسه، قبل از اینکه بابا نگهش داره درش باز شد و با کوله پشتیم پرت شدم بیرون. گاهی یه جوری برخورد میکنه انگار از جنگل فرار کرده!
- جیمز سیریوس، در مورد هدیه ی بابابزرگ آرتور محترمانه صحبت کن!
این صدای هری پاتر بود که...
- بازم اخبار؟ من میخوام ناروتو ببینم.
- ناروتو... نیم ساعت.. دیگه است... اخبار.. تموم میشه... تا... اون موقع... عینکم شکست... جیمز!
.
.
- خیلی خب، کنترل تسلیم شما.
چند بار انگشتش را دوباره فشار داد تا بالاخره عروسک آرام شد...
- مجبورم ناامیدت کنم جرج... این ننگ حقیقت داره.
- ولی اینطوری.. با این همه بیگاری ... به تمرینای کوییدیچ نمیرسی که!
پاتریک لبخند زد:
- ۱۱ اینچ، چوب بید مجنون، موی گرگینه.
بیلچه از کنترل خارج شد و با سرعت به سمت راننده قطار رفت. جیمز پیر به موقع سرش را دزدید و بیلچه از پنجره ی کنار راننده بیرون پرید.
- لعنت مرلین به لردولدمورت! مشکل ِ تو با من و قطارم چیه بچه؟!
.
.
- حالا چجوری زغال سنگو به مخزن برسونم؟! اگه این قطار تاخیر داشته باشه تو باید جواب مدیر هاگوارتزو بدی!
مامان و بابای عزیز، آل احمق و لیلی کوتوله،
.
.
دوستون دارم.
تو رو نه آل.