کلاس دینی و بینش جادویی:
جلسه اول-----> با تدریس مورگانا لی فای
صدای زیادی از داخل کلاس شنیده نمیشد. در حدی که اگر انسان بی دقتی باشید ( که امیدوارم نباشید، چون بینش جادویی نیاز به دقت خاصی دارد) میشد حتی تصور کرد که کسی در کلاس نیست. شاید علت این سکوت را باید در بی اطلاعی نسبی دانش آموزان جستجو کنیم! اینکه اصلا هنوز نمی دانند بینش جادویی دقیقا چه جور چیز جادویی است . اینکه نمی دانند دین جادویی را چطور باید از یک پیغمبره سیاه فرا بگیرند، اینکه نمی دانند دین چه ربطی به جادو دارد . اینکه...
رشته های این تفکرات نامنظم را، ظاهر شدن یک بوته رز سیاه، در جایی نزدیک سقف کلاس، پنبه کرد.
اینکه چطور یک بوته گل رز طبیعی می تواند در چنین ارتفاعی بروید را، قطعا باید یکی از معجزات پیغمبره مورگانا قلمداد کرد. چون هیچ توجیه دیگری برای آن وجود ندارد. مورگانا در حالیکه به حیرت دانش آموزانش لبخند میزد، با نوازش بوته گل، از روی صندلی رز مانندش پایین آمد و روی زمین در جایگاه استاد ایستاد.
- بینش جادویی! تا بحال بهش فکر کردید؟ برای داشتن جادو به بینش احتیاج داریم؟ چرا؟ اصلا چی هست؟ اولین ساحره و اولین جادوگر دنیا هم به بینش نیاز داشتن؟ اصلا اونا کی بودن؟ تا حالا بهش فکر کردین؟ کی اولین بار فهمید چنین قدرتی داره؟ چطور فهمید؟ موضوع جالبیه نه؟
دختری با موهای قرمز دستش را برای پرسش بالا گرفت. مورگانا یقین داشت که او یکی از قوم و قبیله بی شمار ویزلی هاست.
- منظورتون همون افسانه خلقت انسانه؟
- در حقیقت من دوست دارم اسمشو بذارم افسانه خلقت جادو دوشیزه ویزلی.
- اهم... ولی خوب ... خوب اون وقت این میشه دین!
اخم ملایمی روی صورت مورگانا نشست.
- ممکنه به من بگید الان در کدوم کلاس نشستید دوشیزه بروان؟
- ام... بینش؟
- بله و نه! دینی و بینش جادویی! ما اینجا از بررسی تاریخ، از نقب زدن به عالم بالا، از سرک کشیدن به عالم فلسفه و حکمت و از کاوش در افکارمون، به بینشی می رسیم که برای درک بهتر دین بهش نیاز داریم. چیزی که ما پیغمبران اسمشو میذاریم اتصال به عالم بالا! و نتایجشو دارید می بینید.
مورگانا کتابی که روی آن انسان ها و جاندارن و گیاهان نقاشی شده و به وضوح مشخص بود که با دست کتابت شده است را، بالا گرفت تا دانش آموزان با دقت بیشتری آن را ببینند. نام "مورانامه" با گل های رز کوچک روی جلد نوشته شده بود.
- افسانه خلقت! هیج جایی از تاریخ ذکر نشده که ایا اولین انسان ها قدرت جادویی داشتن یا خیر! اما چیزی که واضحه که در جایی از زمان و مکان، عالم بالا تصمیم گرفته اون ها رو به این قدرت مسلح کنه.یا به عبارت دیگه، بعضی انسان ها رو از این قدرتی که در وجود همشون هست آگاه کنه! چیزی شبیه آدم و حوای ماگل ها!
صدایی از وسط کلاس باعث شد رشته کلام مورگانا قطع شود.
- ام... مورا ینی داری میگی که مثلا اونا هم ممکنه سیب چیده باشن؟
مورگانا با دقت به گوینده نگاه کرد و با لحن سردی که چندان شباهتی به صدای چند لحظه قبل نداشت گفت:
- اقای راک وود ممکنه من به عنوان یک پیغمبره، میسا باشم. مادر امت خودم محسوب بشم یا چیزی شبیه این. اما سر کلاس ها من فقط یک استادم. در صورت تکرار، باعث می شید گروهتون 5 امتیاز از دست بده. من برای هیچ کس تمایزی قائل نمیشم.
- اما مورا... من...
- 5 امتیاز از اسلیترین کسر میشه! اگه پاسخ سوالتون رو می خواید بنشید آقای راک وود.
دست های اگستوس جایی میان موهای آشفته و ساطور جیبیی اش سرگردان مانده بود.انگار انتظار چنین برخوردی را نداشت و به همین دلیل واژه ها اکنون از او می گریختند. مورگانا اما سوال او را فراموش نکرده بود.
- گفتی سیب! در اینکه اون ها مثل آدم و حوا زوج بودن شکی وجود نداره.اما دربارشون افسانه های زیادی شنیده شده که گاهاً تفاوت های خیلی مشخصی دارن. افسانه های معروفی که در اون ها از این زوج بنام های دیان و آلانا یاد شده. تا افسانه دوشیطانی که تبدیل به انسان میشن.
دختری با موهای قرمز سر جایش ایستاد. این بار مورگانا مطمئن بود که او یک ویزلی نیست.... نه وقتی که چشم هایی سبز داشته باشد.
- ولی آدم و حوا یا دیان و آلانا یا شبیه اینا چه ربطی به بینش جادویی دارن؟
مورگانا لبه نیمکتی که از گل ارکیده ساخته شده و دانش آموزان می توانستند قسم بخورند تا یک دقیقه پیش آنجا نبود نشست تا پاسخ دهد.
- بینش یعنی اندیشه. یعنی فکر باز. یعنی برخورد درست.برای داشتن بینش صحیح، باید اطلاعات صحیح داشت و این به دست نمیاد جز با مطالعه.
صدای زنگ پایان به مورگانا اجازه نداد تا حرف هایش را ادامه دهد. اما بالا آمدن دست پیغمبره، مانع از این شد که دانش آموزان هیجان زده و دوان دوان کلاسش را ترک کنند.
- برای تکلیفتون باید دنبال این افسانه باشید.
هنوز همه از کلاس خارج نشده بودند که مورگانا صدا زد.
- بمونید اقای راک وود.
- بله استاد!
به نوعی میشد خشم را در صدای پسر جوان احساس کرد.وقتی کلاس خالی شد مورگانا با ملایمت به سمت پسرخوانده اش رفت.
- اگستوس؟
- بله پروفسور؟
دست مورگانا جلوی لب های راک وود متوقف شد.
- فقط مورا !
- اما شما استادید.
- سر کلاس و در سرسرا بله . اما نمی خوام فراموش کنی که کی هستی و کی هستیم.بعضی چیزا حق ندارن عوض بشن.و اون برخورد لازم بود. می فهمی که؟
- بله مورا!
------------------------------
برای تکلیفتون باید یک رول 15 یاخطی یا اگه دلتون خواست بیشتر، از افسانه ادم و حوای جادویی رو بنویسید. ینی جریان شکل گیری جادو رو. مثلا همونطور که ادم و حوا به زمین هبوط کردن، زوج جادوگر چرا به زمین اومدن چطور فهمیدن جادوگرن و چیزایی شبیه این. طبیعتا چیزی که امتیاز بیشتر داره خلاقیت شماست.
موفق باشید.