_ارباب بيارمش؟
_سريعتر
_حرص نخورين..خودم اومدم بابا
يا الله
در نور نسبتا كم اتاق ميشد شخصي كوتاه قد رو ديد كه از در اتاق وارد شد.شعله درون شومينه با صداي پاقي خاموش شدو هيكلي چاق كنار صندلي كه جسمي غير طبيعي روي آن نشسته بود تكان غير قابل توجيهي خورد!!
از دهان استخان هاي ماري كه به ديورا نصب شده بودند خون جاري بود و انسان هاي زنده از پنجره پشت صندلي با نور ناگهاني سبزي روي زمين ميافتادند.(اين تيكه براي وحشت بيشتر بچه هاي نازنين زير 18 سال است، پيشنهاد ميكنم با اجازه والدينتون بخونين:)به سقف سر هاي انسان آويزان بود كه بدون صدا فرياد ميزدند و بعد تبديل به دراكولا ميشدند.يه عالمه روح هم در اتاق پرواز ميكرد.خلاصه ، بچه هاي عزيز..اتاق قصه ما خيلي وحشتناك بود.(وصيه هاي ايمني:افرادي كه ناراحتي قلبي ، كليه اي!! ، مغزي ، اختلالات بيناموسي و كلا هر مرضي كه دارند بهتر است با مجوز دكتر حسن مصطفي ادامه اين داستان رو بخونن)
ولدمورت:اين سرژه؟
السامور:بله ارباب
ولدمورت:اين كه قد بلند بود
السامور:ببخشيد ارباب..از اول قد كوتاه بود..كفش پاشنه بلند ميپوشيد
ولدمورت در نور كم اتاق با چشمان بيروح اما نافذ!! به سرژ نگاه كرد ، سرژ احساس كرد در مقابل اين نگاه هيچ وسيله دفاعي ندارد و گويي به ناگاه عريان شده بود.
ولدمورت :شورتت آبيه
سرژ:
السامور:ارباب..شروع كنم؟ اهاي سرژ بيا جلو تر
و يك كاغذ پوستي ظاهر ميكنه
السامور:اهم اهم..به نام لرد سياه شروع ميكنم...اسم؟
سرژ:سرژ تانكيان
السامور:نام پدر
سرژ:كدوم يكي؟
السامور:نام مادر؟
سرژ:نميشه از اين بگذري؟من شديدا غيرتي هستم
السامور:ازدواج كردي؟
سرژ:نه بابا. من يه بار عاشق شدم چشم بستم باز كردم هفت هشت تا بچه دورم بابا بابا ميكردن...چه برسه به ازدواج..نه من اهل ريسك نيستم
السامور:ميزان تحصيلات؟
سرژ:20 ساليه كه قصد دارم كنكور بدم
السامور:علاقه مندي؟
سرژ: خلاصه بگم آلودگي صوتي
السامور:دليلت براي مرگخوار شدن جيست؟
سرژ:ايجاد آلودگي صوتي بيشتر...مثلا فرياد يكي كه داره شكنجه ميشه...البته اينارو هم تكي ميشه انجام داد ولي خب مرگخوار لرد سياه بودن كلي كلاس داره
السامور دست راست سرژ رو ميگيره
السامور:بايد پيوند ناگسستني ببندي كه هيچ وقت به لرد سياه خيانت نكني
سرژ:قول ميدم
و نواري از آتش دور پنجه دست هاي آن دو پيچيد
السامور شيئي نوك تيز از جيب رداي خود در اورد و آن را در ساعد دست سرژ فرو كرد طوري كه صداي فرياد سرژ شيشه پنجره ها را شكست!!خون از ساعد دستش جاري شد و السامور نوك آن شيء را حركت داد.گويي در حال نقاشي كشيدن بود، جمجمه كشيد!! خون هاي بيشتري از ساعد دست بيرون رانده شدند
سرژ:اه...كثيف كاري نكن ديگه
السامور كار را به اتمام رساند
سرژ بسيار ناراحت ساعد دستش را جلوي ولدمورت برد:لرد سياه...ببينين چقدر بد كار كرد؟ اصلا اين يارو اينكاره نيست
السامور:برو بابا، تو محله منو «السامور داوينچي » صدا ميزنن
لرد ولدمورت كه در حال برقراري ارتباط در تاريكي بود از حال خود خارج شد و ساعد دست سرژ را ديد
ولدمورت:السامور؟ چرا اين جمجهه چشاش چپه؟
و بعد نگاهي به السامور انداخت
ولدمورت: خودم برات ميكشم
5 دقيقه بعد
سرژ:دستتون درد نكنه ارباب، عالي شده ،فقط يك چيزي، ميشه براي جمجهه ريش بزارم؟
_____
خيلي سعي كردم جدي بنويسم.شرمنده ناجور شده.كلا آدم هر چقدر كمتر بنويسه سخت تر مينويسه.
-----------------------------------------------------
سرژ عزيز!
سرورمان به دليل پيشينه ي درخشاني كه از خود برجايي گذاشتيد شما را مي پذيرد. گرچه بايد بدانيد اين نوشته ي " طنز " شما نمي توانست باعث ورودتان گردد. لرد انتظار دارد پس از اين شما جدي تر به فعاليت بپردازيد و قابليت هاي خود را به اثبات برسانيد. باشد كه همگي مورد لطف او قرار گيريم.
سپاس گذارش باشيد كه اين سخنان همگي از سوي اوست!