هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۰:۰۲ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۸

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
* پست پایانی *

- چه راه حلی؟
- بگو دیگه!

ولی سیبل همچنان با فرمت نشسته بود. طاقت کالین و نورممد به سر رسید، هیپوگریفه به لونش... چیز...

- خیلی خب، هول نکنید، میگم. باید...

نورممد و کالین نزدیک شدن... نزدیک تر... نزدیک... و کله هاشون با هم برخورد کرد.
-
-
- گوش میدین یا نه؟ ... خیلی خب. باید یه قسمت از بدن مرده رو برام بیارین.
- خب حالا، گفتم قراره چیکار کنیم. کجا دفن شده حالا؟
- گورستان ریدل!

عکاس و دستیارش خیلی ضد حال خوردن. اونا به سختی از دست لرد خلاص شده بودن. ولی خب، چاره ای نبود. باید پنهانی وارد میشدن، تا به دست لرد سیاه نیفتن.

مدتی بعد - خانه ریدل ها

- بلامون، چرا کشتیشون؟ میذاشتی یه کم شکنجه شون میکردیم، لذت میبردیم، بعد میکشتیمشون، بیشتر لذت میبردیم.
- آخه، ارباب، میخواستن به مرده های گورستان ریدل بی حرمتی کنن. :ysmile:
- خیلی برات مهمه، بلا؟

نه، برای بلا، بی حرمتی به مرده های گورستان مهم نبود، حتی بی حرمتی به خود گورستان هم مهم نبود. بی حرمتی به خود خونه اربابش مهم بود. هر کس بی اجازه وارد خونه ریدل ها میشد، اگه بلاتریکس با خبر می شد، حق نداشت زنده از خونه بیرون بره!



پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۱:۲۸ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۹۶
#99

رون ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۳۱ جمعه ۲۷ مهر ۱۴۰۳
از میتوکندری به راکیزه!
گروه:
مـاگـل
پیام: 129
آفلاین
- خب اینم از ماجرا. نظرت چیه سبیل؟
سبیل:

نور ممد فریاد کشید:
- بیدار شو سبیل!

سبیل مثل کش تمونی که از تمون جدا میشد، بالا پرید:
- چیشده؟! کی مرده؟ خواب دیدم محفل نابود شده، درسته؟

کالین با پوزخندی به نور ممد گفت:
- میبینی ... مرگخوارا فقط تو خواب میتونن نابودی محفل رو ببینن.

نور ممد رو به سبیل کرد و گفت:
- روح رو میگم ... میتونی به ما کمک کنی یا نه؟
- روح دیگه کیه؟

کالین با عصبیانیت به سبیل گفت:
- روح دیگه کیه و زهر نجینی! ببین ما با کی اومدیم سیزده بدر!

سبیل گفت:
- آخرین بارت باشه که از پرنسس استفاده ابزاری میکنی! در ضمن روز طبیعت!
کالین و سبیل:

نور ممد گفت:
- بس کنین با شمام!
کالین و سبیل:

و سپس با آرامش ادامه داد:
سبیل جان ما میخوایم روح لیباتیوس بوریژ رو زنده کنیم. میتونی یا نه؟

سبیل ، دستی به سبیلش کشید و گفت:
- نمیتونم ... یعنی نمیشه.
- چرا؟
- من فقط میتونم روح مرده هایی که تا صد سال گذشته مردن رو زنده کنم رو زنده کنم.
- خب
- این شخص صد و یک سال پیش مرده!
- وای نه! یعنی هیچ راه دیگه ای نیس؟ نمیشه این یه سال رو ماسمالی کرد؟
-

برای چند ثانیه سکوتی عظیم برقرار شد که ناگهان سبیل تریلانی گفت:
- ولی ... یه راه دیگه هم وجود داره!


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۷ ۱:۳۶:۰۵



تصویر کوچک شده


پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۶
#98

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 206
آفلاین
قدم قدم فاصله تو نور ممد به سمت لرد سیاه حرکت کرد.

ده دقیقه و چهل ثانیه و پنج میکرو ثانیه بعد
نور ممد قدم قدم به سمت لرد حرکت میکرد.

وینکی:
لرد سیاه:
کریوی:
سیبل تریلانی که منتظر بود بپره تو سوژه:

_ اون دوربیینو نزد مان بیار موهای بلاتریکس سفید شد تو هنوز نیومدی!

نور ممد راه را زود تر از جت سوپر سونیک روسیه پیمود. لرد سیاه سریعا دوربین را قاپید گرفت.

_سیبل به نزد ما بیا.

سیببل نیز لرزون لرزون یواش یواش پله ها را پایین آمد. لبخند لرزونی به ارباب زد.

_با اینا تشریف میبرید. هر چی پرسیدند هم جواب میدی. بعدم با خودشون برمیگردی.

و به همین منوال آنها سرانجام از خانه ی ریدل خارج شدند. به محض خروج از خانه ی ریدل نور ممد خواست سوالی بپرسد که پیش از آن با اشاره های کریوی دهانش را بست.

_بزار برسیم کافه ای چیزی لاقل راحت زبون باز کنه.

سرانجام کار به کافه ای رسیدند. وارد شدند و پس از سفارش کریوی کممی به جلو متمایل شد.

_ما دچار یه مشکلی شدیم. نیاز داریم که روح یکیو نشون کسی بدیم.

سیبل که گویا حاضر نبود تا کل ماجرا را بداند کمکی بکند کریوی را وادار کرد همه چیز را تعریف کند.
بدین سان کریوی از بی پولی و مسابقات انگلیس تا دختر زشت و جریان ماتیک ها و خواهرش و نویسنده ی معروف... سرانجام داستان به اتمام رسید و مشتاق به سیبل نگاه کرد تا ببیند موفق به جلب رای سیبل شده است یا نه؟



پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۶
#97

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- واقعا دوربینو میخواد؟
- بهتره که! از شرش خلاص میشیم!
- نور ممد!
- شما دوتا چی باهم پچ‌پچ می‌کنید؟ اون چوب رو از کجا آوردی؟

خب همه خنگ که نبودند! میدانستند پاسخ ندادن به لرد سیاه، برابر است با کروشیو. شاید هم درست ضرب و تقسیم نکرده بودند، چون لرد بلافاصله چوبدستیش را بالا گرفت.
- آواداکداورا!

ملت از ترس شهید شدن سوژه، با سر به داخل پریدند؛ اما وقتی نورممد و کریوی را سالم دیدند، بجای اینکه پوکروار به لرد نگاه کنند و دچار آواداکداورا شوند، پوکروار به وینکی نگاه کردند. وینکی که زیر نگاه های ملت، "دیسک کمر" گرفته بود، کاری نکرد؛ منتها لرد با صدای رسایی گفت:
- پشه ای تسترال دور سرمون میچرخید، کشتیمش!

بازهم کسی جرئت نداشت پوکروارانه به لرد خیره شود، پس پوکروارانه بیرون رفتند. حالا لرد، واقعا چوبدستیش را به سمت آن دو گرفته بود. نورممد با چرب زبانی شروع به صحبت کرد.
- قربان، هرچی شما امر بفرمایید، دوربین، ما، شما، ایشان...

قبل از اینکه نورممد، موفق به صرف دیگر ضمایر گردد، کریوی سلقمه ای به او زد...

- هوی، گوینده، سلقمه نه، سقلمه!
- چی؟ هرچی ما گفتیم! سقمله!
- اصلا هیچکدوم، قابلمه!
-

با نگاه ولدمورت، نورممد و کریوی به خود آمدند و سوژه، دوباره ادامه یافت. البته با همان نگاه، دریافتند که راه چاره ای جز اطاعت از لرد ندارند. پس کریوی با اکراه دوربین را داد به... نورممد! تا نور ممد بدهد لرد. کریوی حالا ماموریتش را انجام داده بود و حالا نوبت نورممد بود. دوربین در دستان نورممد، به صورت اسلوموشن، به سمت لرد حرکت کرد.



پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶
#96

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 206
آفلاین
_امم...امم راستش... واقعیتش... اممم...
_یک سوال پرسیدیم. جانمان را به لبمان رساندید.

نور ممد که از ترس کم نور شده بود قدمی به سمت جلو برداشت. نگاه لرد سیاه را دید و بر سر جای خود بازگشت. وینکی مسلسل خود همچون آر پی جی بر روی شونه‌اش گذاشت.

_مرلینو اکبر...
_دست نگاه دار وینکی!
_وینکی جن دست نگه دار خوب؟

و به سرعت به حالت نرمال درآمد. نور ممد و کریوی که حساب کار دستشون اومده بود و فهمیده بودند که اینجا مسلسل دست کیه، با هم شروع به حرف زدن کردند.

_صعود انگلیس...
_من گفتم نکنیم...
_دوربین سیاه...
_ماتیک...
_نویسنده...
_روح...

لرد که تقریبا هیچ چیزی جز کلمه ی سیاه نشنیده بود، به ان دو که سعی میکردند از هم پیشی بگیرند؛ خیره شده بود. سرانجام کریوی با سقلمه ی نور ممد سکوت اختیار کرد و متوجه سکوت حاکم بر فضا شد. لرد چند قدم برداشت. ایستاد. دوباره مشغول قدم زدن شد. کریوی که به یاد ناظم دوران مددرسه‌اش افتاده بود، لب های خود را به سختی مهار کرده بود تا به خنده باز نشود. بالاخره لرد از حرکت باز ایستاد.

_به یک شرط میزاریم سیبلو ببینید.
_امر، امر شماست.

لرد از این چرب زبانی کریوی خوشش امد.

_پس از این که سیبل رو ملاقات نمودید به جمع مرگخواران بپیوندید.

کریوی همان طور که در حال نذر کردن برای خلاصی از این عمارت رعب آور بود، اضافه کرد:
_حتما قربان حتما در اولین فرصت برخواهیم گشت.
_و اما شرط ما!
_بفرمایید بفرمایید قربان.
_سیبلو میدیم ولی باید دوربین سیاه از آن ما بشه.



پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۰:۴۴ چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۶
#95

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
-شما دو تا!

کریوی در حالی که آدم فروشی از تمام اجزای صورتش می بارید کنار کشید.
-ممد...جناب اسمشو نبر با شما و وینکی هستن. جوابشونو بدین.

-نه...ما با شما دو تا هستیم!

نورممد نامردی نکرد! فورا کریوی را به سمتی که لرد سیاه در آن جا ایستاده بود هل داد.
-بفرمایین قربان. آوردمش که راحت تر ازش بازجویی کنین. جنه رو هم الانه که بیارم.

-شما دو تا رو فرمودیم.

کریوی و نورممد خیلی خوب می دانستند منظور لرد، کدام دو نفر است. ولی اصلا به نفعشان نبود که به این دانستن بی موقع، اعتراف کنند. سر جای خود ایستاده بودند. سر شان پایین بود و در حال شمردن سوراخ های بند کفششان به نظر می رسیدند.

-شما دو تا...تا وقتی که به دست ما و اشاره ای که می کنیم، نگاه نکنین، از کجا قراره بفهمین که منظورمون کدوم دو نفره؟

کریوی که هنوز هم سرش پایین بود جواب داد:
-ما باهوشیم! می فهمیم. شما با اون درخت و درخت کناریش هستین. مایلین بدونین این جا به چه کاری مشغولن و چرا اینقدر گستاخ به نظر می رسن!

ممد با دستپاچگی ادامه داد:
-حتی ممکنه با این سنگ و سنگ جلوی پای وینکی هم باشین. ولی چیزی که مسلمه اینه که با ما نیستین. ما دو جادوگر بی ارزش و ضعیف هستیم. ما رو چه به این که از طرف لرد سیاه مورد خطاب قرار بگیریم؟

لرد سیاه که از شنیدن جملات تملق آمیز، به وجد آمده بود، سعی کرد به وجد آمدگی اش را پنهان کند.
-الان به وینکی می گیم به روش های مناسب مورد خطاب قرارتون بده...نظرتون چیه؟

هر دو نفر با هم: کاملا مخالفیم!

-پس حرف بزنین. با سیبل تریلانی چیکار داشتین؟ شما رو کی فرستاده اینجا؟و هدفتون چیه؟




پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۶
#94

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
نورممد و کریوی، به دنبال تریلانی به راه افتادند، اما در همان لحظه...

-کی شما دوتا رو اینجا راه داده؟

نور ممد و کریوی که دست پاچه شده بودند و دست و پای خود را گم کرده بودند، پس از برخورد به انواع و اقسام در و دیوار، بالاخره توانستند صاحب صدا را ببینند. همین اتفاق، بر دستپاچگیشان افزود و باعث زمین خوردنشان شد.
لرد سیاه، نگاه تحقیر آمیزی به دو تازه وارد انداخت.

-امم... چیزه... معذرت میخوام جناب اسمشو نبر که مصدع اوقات شریفتون شدیم. اون جنه راهمون داد تو.
-اگه امری نیست، ما دیگه مزاحمتون نمیشیم. با اجازه.

و هر دو همزمان با هم، چرخیدند تا به طرف در بروند.

-تصمیم ورود با خودتون بوده، تصمیم در مورد زمان خروجتون با ماست. وینکی، در!

جن بو نداده، با مسلسلی که از قد و قواره ی خودش بسیار بزرگتر بود، جلوی در ایستاد.
-وینکی جن راهمسلسلبستنده خووب؟


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
#93

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
خانه ی ریدل ها:
نور ممد و کریوی به سمت خانه ی ریدلا رفتن تا تریلانی رو پیدا کنن و روح ظاهر کنن به کمکش!
انها به سمت خانه ی ریدلا آپارات کردن و وقتی رسیدن نورممد در زد، وینکی درو باز کرد و گفت:
-سلام ارباب!وینکی جن خوب چه کار باید کرد برای شما؟
-میشه لطفاً تریلانی رو صدا کنی؟
-بعله البته، وینکی جن خوب صدا کنه تریلانی رو.

و وینکی این جن خوب رفت تا تریلانی رو صدا کنه، نورممد هم به همراه کریوی وارد خونه ی ریدلا شد و وقیت تریلانی اومد، کریوی خیلی با ریلکس گفت:
-سلام!ما اومدیم اینجا چون از شما یه کمکی میخوایم.
-سلام، چه کمکی عزیزم؟
-میخوایم یه روح رو ظاهر کنیم.
-ر...روح؟
-بعله روح، مشکلی وجود داره؟
-نه ولی نمیدونم که شرایطش این کار موجود هست یا نه، دنبالم بیاین.

اونا به دنبال تریلانی راه افتادن و به اتاقی تاریک رسیدن، بعدش ترلانی با صدایی ترسناک گقت:
-تنها راه ارتباط با روح اینه که تو تاریکی به کمک یه گوی و شعر مخصوص روح ظاهر کن، اونا رو ظاهر کنیم.هاهاهاهاها.
کریوی:


ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۳۰ ۱۹:۴۱:۳۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
#92

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۰۴ جمعه ۲۰ مهر ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
مـاگـل
پیام: 377
آفلاین
خلاصه، اگه مرلین بخواد :
نقل قول:
نورممد و کروی از یه دختر تو کوچه دیاگون عکس گرفتن، منتها دوربین باعث شده که دختر هیپنوتیزم بشه. بعد از ماجراهای مختلف که در صورت علاقمند بودن تو پست ها موجوده، دختر تغییر هویت داده و الان با اسم و شخصیت یه زنی که قبلا مرده، به اسم لیباتیوس بوریژ، نویسنده کتاب معجون سازی، رفته چاپ خونه تا کتابشو براش چاپ کنن.

مرلینا به امید خودت.


***

درحالی که مرد چاپ‌خونه‌ای درحال تعجب و شاخ گوزن در آوردن بود، کور ممد و کروی جیغ‌زنان و به سبک هشدار برای باسیلیسک یازده وارد شدند. کروی درحال آماده سازی استایل شیرجه‌اش روی زن بود.
- بگیرش!
- صب کن، بگیریمش بعد چی؟

کروی لحظه‌ای به کور ممد نگاه کرد و همین باعث شد که حواس دو تاشون پرت شه و با مغز به قفسه کتاب‌ها هدایت شن.
-اخ.
- آی.
- اوخ.

کتاب ها یکی یکی به سرشون فرود میومدن.
- آیـ...
- دِ بسه دیگه شورش در اومد!

کورممد و کروی با تعجب به مرد بی اعصاب نگاهی کردن و متوجه شدن که اگه خودشونو کنترل نکنن قطعا نتیجه خوبی نخواهد داشت.

- خب خانوم.

مرد نگاهشو به سمت زن برگردوند که با نگاهی طلبکارانه منتظر بود تا کتابش چاپ بشه.

- میدونستید خل شدین؟ لیباتیوس خیلی وقت پیش مرده.
- من دروغ نمیگم. من لیباتیوس...

- آخ... یافتم!

نگاه ها به سمت کورممد برگشت. کورممد که نزدیک بود زیر حجم نگاه ها کمر خم کنه و از این دنیای بی رحم مرلین حافظی کنه. اما یه قدم جا به جا و نگاه ها از روش کنار رفتن!

- میشه بگی چیو فهمیدی نابغه؟

کورممد به کروی که منتظرتر از همیشه به نظر میرسید نگاه کرد. خواست عینک شو مثل دانشمندا جا به جا کنه اما اون که عینک نداشت. اون از بچگی دلش عینک میخواست. کورممد دل شکسته شد، خواست جامه‌شو بدره و سر به بیابون بذاره.

- میگم بگو چیو فهمیدی!

کورممد از فاز افسرده‌ای که داشت بیرون اومد و به کروی نگاه کرد که از عصبانیت کم کم رو به انفجار بود. کورممد کتابی که تو دستش بود رو به سمت کروی پرت کرد و شروع به توضیح دادن به سبک دانشمندان بدون عینک کرد.
- تو کتابه درباره هیپونوتیزم گفته، میگه اگه یکی هویت خودشو قاطی کرد باید اون شخصی که بهش تبدیل شده رو ببینه.

کروی لحظه‌ای پوکرفیس شد و سعی کرد موضوع رو تجزیه و تحلیل کنه.
- خب لیباتیوس که مرده.
- دقیقا و ما باید روحشو به این خانم نشون بدیم.

و لحظه ای بعد با آهنگ مروموزی که در پس زمینه پلی شده بود به هم دیگه نگاه کردند و کروی گفت:
- تریلانی!
- اما اون مرگخواره و طبیعتا تو خونه ریدل میتونیم پیداش کنیم.
- ما باید گندی که زدیمو پاک کنیم.

آهنگ حماسه‌ای پخش شد و دوربین روی نگاه مصمم کروی متوقف شد.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
#91

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
در مغازه باز شد و کریوی و نور ممد نفس نفس زنان وارد مغازه میشن , همزمان با صدای ورود انها همه کسان داخل مغازه به طرف انها بر گشتند.

نورممد فهمید که ان دختر چه گند هایی زده است و گفت:
-دیدی حالا برو گندکاری هارا درست کن!

-باشد.

کریوی گفت:
-سلام خواهرم اینجا چه اتفاقی افتاده است؟

-کریوی خوب شد امدی این دختر امده اینجا ،کل مغازه ام را بهم ریخته است بعدش هم که به این خانم و اقای محترم بی احترامی کرده و هم همش ماتیک میخواهد نمیدانم حالا چرا ماتیک.

کروی میزند تو سر خودش و میفهمد که گند زده است ولی هنوز انقدر پشیمان نشده است در همین لحظه که کریوی داشت فکر میکرد که طوری گندکاری هارا درست کند ناگهان ان دختر به یک شخصیت دیگر تبدیل میشود،(یک اتفاق بد دیگری که می افتد به جز هیبنوتیسم این است که ان دختر هر یک ساعت به شخصیت یکی از کسانی که دوستشان دارد درمیاید و کاملا به ان ها تبدیل میشود به جز قیافه مثلا الان به یک نویسنده ی مشهور تبدیل شده است که ان را خیلی دوست دارد.)
کریوی گفت:
-حالتون خوب است؟!

-معلومه که حالم خوب است من میروم که کتاب هایم را بنویسم

کریوی:

نورممد گفت:
-چرا این دختر اینجوری میکرد؟! ای وای نوند به یک شخصیت دیگر تبدیل شده باشد!

کریوی گفت:
-نه بابا فکر نکنم اون دوربین فقط هیبنوتیسم میکند ولی برای اطمینان امتحانش میکنیم،خانم لطفا صبر کنید کارتان دارم.

همان دختر گفت:
-بله،راستی من اسم دارم و اسم من هم لیباتیوس بوریژ است.

کریوی که الان مطمئن شد که او به یک شخصیت دیگر تبدیل شده است چون لیباتیوس بوریژ خیلی وقت پیش فوت کرده است در همین فکر ها بود که به نورممد گفت:
-حالا چیکار کنیم؟

-نمیدانم تقصیر خودت بود.

-مثل اینکه یادت رفته تو بودی که ان کلمه را اشتباه گفتی!

-ان تقصیر من ولی این تغییر شخصیت که دیگر تقصیر من نیست راستی میشه قضیه را کامل بهم توضیح بدهی.

-ببین لیباتیوس بوریژ یک نویسنده ی کتاب معجون سازی پیشرفته است که سال ها پیش فوت کرده است پس چطوری یک دفعه زنده میشود پس نتیجه میگیریم که او تغییر شخصیت داده است یا اسم اورا روی خودش گذاشته است که گزینه ی محال است پس میرسیم به گزینه ی اول.

-اها حالا دقیقا چیکار باید بکنیم؟

-نمیدانم گفتم که نمیداننننمممممم.

-بااااشههههه حالا چراااا داد میزنیییی؟

-خودت چرا داددد میزنییی؟

-ای گوشم کر شد نمیشه به حای این مسائل بریم سر کار اصلیمان،کارهای مهم تری به جای این حرف ها داریم.

-راست میگی.فعلا باید او را دنیال کنیم که گند دیگه ای نزند.

انها ان دختر را دنبال کردند و رسیدند به چاپ خانه.

چاپ خانه:

لیباتیوس/همان دختر گفت:
-من میخواهم کتابم را چاپ کنم یا چاپ میکنید یا اینجا را نابود میکنم کلی برای کتابم تلاش کردم این بار اخر است که میپرسم،کتابم را چاپ میکنید؟

مردی که انجا پشت میز ایستاده بود گفت:
-خانم میشود اسمتان را بگویید؟

-اسم من را میخواهی چیکار؟

-خانم ببینید ما باید اول ببینیم میشود کتاب شما را چاپ کرد ایده ی کسی دیگر نبوده باشد،علایم نگارشی اش درست باشد ،غلط املایی نداشته باشد،چاپ کردن که به همین راحتی نیست که شما بیاید بگویید میشود کتاب من را چاپ کنید و ما خیلی راحت ان را چاپ کنیم.

-باشد،اسم من لیباتیوس بوریژ است!

-چیییی؟! شوخیتان گرفته است خانم بوریژ خیلی وقت است که فوت کردند!

در همین زمان کریوی و نورممد وارد چام خانه میشود و فقط به حرف هایی که انها یزدند گوش میدادند که ناگهان .....


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.