هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

پروژه بازسازی هاگوارتز


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ سه شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰

چارلی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۶ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۵:۳۰ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 32
آفلاین


اژدها... از جلو نظام!


پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۰

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ دوشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۱ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱
از سایه‌ها نترس، تو فانوسی بابا جان!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
جرمیِ بابا درخواست نقد داد و بهونه ای شد که بگم عزیزان دلِ روشنایی، از این ببعد هر کس نقد خواست من اینجا منتظرشم. زیاد پست بزنین و زیاد درخواست نقد بدین. به پدر و مادرتونم احترام بذارین.

نقل قول:
سلام عزیز دل بابا!

سلام پروفسور! خوش برگشتین، البته اگه واقعا برگشتین و پسفردا دوباره نمیخواین وانمود کنین هیچ اتفاقی نیفتاده!
آبنبات های لیموییم سلام میرسونن پروفسور، کتی و پلاکس و دیزی هم سلام میرسونن! امیدوارم که-آم... چی؟

بررسی پست شماره 123 ویلای صدفی، جرمی استرتون

بابا جان من در این پستت نسبت به پست های قدیمیی که ازت خوندم پیشرفت میبینم. طنزت هدفمند تره و شوخی هات جالب ترن. منتها هنوزم گوشه و کنار پستت قسمت هایی دیده میشه که نمیشه درست تشخیص داد هدفت از اونجا گذاشتنشون چی بوده. مثلا پاراگراف شروع پستت یکی از همین قسمت هاست، که من عقیده دارم میتونستی هدفمند تر و برنامه ریزی شده تر پستت رو شروع کنی.

نقل قول:
دامبلدور وارد خاطره بعدی شد. این بار بالاخره در جایی خشک فرود آمده بود، بنابراین ریشش را چلاند تا آن را خشک کند اما باز هم ریشش آب داشت. آب زیادی به ریش دامبلدور جذب شده بود و همین باعث شد که او چندین بار ریشش را بچلاند. در هر بار چلاندن، میزان زیادی آب از ریش او خارج می شد. بالاخره بعد از مدتی ور رفتن با ریش هایش موفق شد که کار را به پایان برساند.

این مسئله که توی پست قبل گفته بود هر فلش بکی که دامبلدور بهش میرفت بارون و خیس و اینا بوده و تو توی پست خودت این مسئله رو برعکس کردی حرکت خلاقانه ای بود، اما میتونستی بیشتر و بهتر ازش استفاده کنی. این پاراگراف نسبتا طولانیه اما هیچ پانچ‌لاین و شوخیِ خاصی توش وجود نداره. توصیف چلونده شدن ریش دامبلدور و خشک نشدنش منو خندوند، اما بهتر بود یه شوخیی چیزی هم اون وسط میگنجوندی. مثلا انقدر طول کشید تا دامبلدور ریششو برای بار دوم بچلونه، که دریاچه ای که از چلوندنِ اول ایجاد شده بود تبخیر شد و میعان شد و دوباره توی این فلش بک هم بارون گرفت. چمیدونم.

نقل قول:
- بابا جان، تام، این در به بیرون باز میشه یا به داخل؟
- ما تام نیستیم بی خرد. در هم به هر دو طرف باز میشه. درمون بسیار تواناست.

بنظرم این دو تا دیالوگ بخوبی درون مایه شخصیت ها رو به نمایش گذاشته و میپسندم. نحوه ی حرف زدن لرد شبیهشه، گرچه "بی خرد" بنظرم برای اون موقعیت و همچنین برای لرد کمی زیادی ادبی بود.

نقل قول:
در آن لحظه دامبلدور علاقه خاصی به گفتن جمله «بچه بیا پایین» داشت اما به علت برخی محدودیت های سنی از انجام این کار خودداری کرد. جلو تر رفت و خود سابقش را دید. کمی چپر چلاق به نظر می رسید و شیرین می زد.

این پاراگراف خیلی خنده دار بود. خیلیا. اینکه دامبلدور میخواست بگه بچه بیا پایین سرمون درد گرفت خنده دار بود، اما کاری که بعدش انجام دادی حالت شکستن دیوار چهارم رو داره، یعنی فضای داستان رو بشکنی و بگی دامبلدور بعنوان یه کرکتر آگاه بود و میدونست که پستش داره تو سایت خونده میشه، پس این حرفو نزد. من خودم قدیم زیاد این کارو میکردم، اما الانا دیگه شخصا چندان نمی پسندمش، نظر شخصی منه. ولی بهرحال، استفاده ت ازش رو دوست داشتم.

توصیفی که از دامبلدور قدیمی کردی واقعا خنده داره. کمی چپر چلاق بنظر میرسید و شیرین میزد. استفاده از کلمه ی "چپر چلاق" توی زمینه ی ادبیِ پستت خنده دار ترش کرده، و این مسئله که خودش رو از دور دید و فهمید که شیرین میزنه واقعا جالب بود.

نقل قول:
- سلام بابا جان! من خودتم از آینده. حالا لطف کن و دیالوگ معروفتو بگو.

این بنظر من کمی یهویی اومد. ایرادی نداره در خودش به تنهایی، اما بهتر میبود اگر یه دلیلی برای دامبلدور ردیف میکردی، که زود بخواد از اونجا بره. بخصوص که لرد هم اونجاست و این دوتا باهم خوب نیستن و دشمنن، و میتونستی از همین استفاده کنی که بخواد زود بره. این مسئله که لرد و دامبلدورِ آینده همدیگه رو ملاقات کنن میتونست شامل طنز باشه، و میشد ازش استفاده کرد.

نقل قول:
دامبلدور دیگر که خودش را دیده بود پشم هایش ریزش کردند. البته پشم های دامبلدور آن قدری بود که هر چقدر بریزند باز هم از تعداد آن ها کم نشود.

این خیلی جالب بود. اغراقِ بیشتر جالب ترش هم میکرد. مثلا بگی دامبلدور روی کوهی از پشم های خودش ایستاده بود و هر بار که فکر میکرد این کوه دیگه بلندتر نمیشه نگاهش به خودِ آینده ش می افتاد و یه دور دیگه پشماش میریخت. تا اینکه شبیه اون عکس نفرین شده از ابیِ بدون ریش شد.

نقل قول:
- خب... این لباس هایی که پوشیدی در حال حاضر بسیار خز و سمی تشریف دارند.

من راستش نفهمیدم این دیگه چه جور نشونه ایه و چه ربطی داره.

نقل قول:
- اممم... از سایه ها نترس، تو تانوسی بابا جان!

اتفاقی نیفتاد. دامبلدور قدیمی هم متوجه این شد.

- از سایه ها نترس، تو... ناموسی بابا جان!
-
- اممم... پا بوس؟

این بخش جالب ترین بخش پستته که بخوبی ادامه ش هم دادی. این مسئله که دامبلدور خنگوله و کمی زوال عقل داره سوژه ایه که چند وقتی بود خودمم بهش فکر کرده بودم، و بنظرم خیلی خلاقانه بود که تو پستت این سوژه رو معرفی کردی.

در کنارش، میتونستی برای اضافه کردنِ طنزش بگی دامبلدور اول چندتا جمله بی ربط میگه، مثل اینکه دلت برای مرده ها نسوزه هری و اینا.

نقل قول:
جرمی که می خواست خود را به هر نحوی که شده وارد سوژه کند اسهال فضل اظهار فضل کرد و گفت:

اینجا باز هم دیوار چهارم رو شکستی و گفتی جرمی میدونست توی داستانه و میخواست وارد سوژه بشه. همونطور که گفتم، من این کارو قبلنا زیاد میکردم. و بنظرم ایرادی هم نداره، اما بهتر بود یه ورودی برای جرمی درنظر میگرفتی. چمیدونم، آسمون میشکافت و جرمی میفتاد پایین. نه اینکه از اول همونجا بوده باشه. جا داشت هنوز.

نقل قول:
همه به فکر فرو رفته بودند. حتی مرگخوار های سفید هم در حال تفکر بودند. بعد از مدتی تفکرشان آنقدر عمیق شده بود که متوجه جرمی نشدند که دستش را برده بود بالا تا برای دستشویی رفتن اجازه بگیرد.

این رو دوست داشتم. این همون کاریه که توی پاراگراف اول پستت نکردی، اضافه کردن شوخیِ رندوم به یه موقعیتِ جدی.

نقل قول:
- من به این نتیجه رسیدم که به این کار ما دو نفر میگن خوددرگیری.

اینو هم خیلی دوست داشتم. یعنی تمام این مدت داشت به این فکر میکرد که اسم این کار چیه.

نقل قول:
- تو چالوسی بابا جان؟

عالی.

نقل قول:
دامبلدور دیگر مثل خود گذشته اش رد داده بود. بنابراین کتی را که دم دستش بود نیشگون گرفت.

اینجا یکم توصیف بیشتری نیاز داشت. چرا واکنشش این بود؟ توصیفات فرصت های توعن برای وارد کردنِ طنز، و از این فرصت بنظرم اینجا کمی بیشتر میتونستی استفاده کنی.

نقل قول:
کتی جیغی بلند کشید. دامبلدور قدیمی بدون لحظه ای درنگ رو به کتی کرد و گفت:
- چرا ترس؟ از سایه ها نترس، تو فانوسی بابا جان!

در آخر، این رو دوست داشتم که دامبلدور نمیتونه از عمد جمله معروفشو بگه و حتما باید یه اتفاقی بیفته. خلاقانه بود.

جرمیِ بابا، از خوندن پستت خیلی لذت بردم! "ایراد" خاصی نداشت به اون نحو، فقط چیزهایی توش بودن که میتونستن بهتر شن. طنز های به جا و جالبی داشتی و نثرت ساده و مستقیمه. همین فرمون برو جلو، و امیدوارم بازم اینجا ببینمت!
خداحافظ بابا جان!


برید کنار پیری نشید!


پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ سه شنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۰

جرمی استرتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۱ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۰:۵۶:۳۶ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۳
از کی دات کام
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 202
آفلاین
سلام عزیز دل بابا!
خودت خوبی؟ آبنبات های لیمویی زیبات خوبن؟
بی زحمت همین پست رو برای بابای پیرت نقد می کنی؟
پیشاپیش بوس فراوان به فرزند گلم!

کی؟ من؟ نه بابا جرمی کجا بوده، من دامبلدورم!


RainbowClaw




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۹:۵۰:۳۳ دوشنبه ۷ آبان ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 269
آفلاین
سلام
میشه اینو نقد کنین؟؟
پیشاپیش با تشکر فراوان




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰

محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
جـادوگـر
پیام: 1125
آفلاین
بررسی پست ۲۲۸ خارات یاران ققنوس- پومانا اسپروات:

سلام.
خوشحالم که بلاخره بر ترست از کرونا غلبه کردی و اومدی بیرو....خیسم کردی.
به هلگا من کرونا ندارم اینقدر الکل نزن بم سه لایه از پوستم رفت.

راجع به پستت...وقتی از فضای ایفا و نوشتن دور باشیم، حتی بهترین نویسنده‌ها هم کمی افت می‌کنن. نذار این قضیه جلوت رو بگیره. به تابستون، بهترین سه ماه سال و تعطیلات زیاد نزدیک می‌شیم، پست بزن و مطمئن باش روی دور می‌افتی. ولی خوشبختانه می‌تونم بگم بازگشت خوب و قویی بود، پس‌رفتت زیاد نیست و کاملا قابل جبرانه.

مهم‌ترین مشکلی که به نظر من داشت این بود که بعضی جاها سرهم بندی شده بود. مخصوصا اولش. اینکه هاگوارتز رو یادش رفته رو خیلی خلاصه و مشخص گفته بودی در حالی که بهتر می‌بود نمی‌گفتی اصلا و نشونمون می‌دادی. مثلا در ورودی رو پیدا نمی‌کنه یا گم می‌شه تو جنگل ممنوعه. یا مثلا تالار هافلپاف رو پیدا نمی‌کنه وقتی هم پیداش می‌کنه یادش نیست چه جوری باید وارد بشه.

یکی از این مثال‌ها یا هر چیزی شبیه‌ش کافی بود که به طور دانشین‌تری ما متوجهشیم پومانا مدت زیادیه که نبوده. ببین کلا خواننده خوشش نمیاد بهش چیزی رو «بگی». دوست داره خودش بفهمه. تو باید فقط نشونش بدی.

ولی طنزت هنوز جذاب و نمکینه. صحبت‌هات با گابریل نقطه‌قوت محسوب می‌شد. اگرچه، شخصیت گابریل یکم خجالتی‌تره و دیالوگ‌هاش بهش نمی‌خورد. شاید مثلا می‌دیدت یه کتابی چیزی در می‌آمرد می‌داد بهت یا یه دانستی‌ها می‌گفت بهت یا...

به هر حال «بیا منو بزن» به گابریل نمی‌خوره. وقتی از کسی می‌نویسی باید یه جوری باشه که انگار خودشون نوشتن. دیالوگ‌هایی که می‌زنی براشون رو ار طرف‌شون مزه مزه کن ببین بهشون می‌خوره یا نابه‌جا می‌شه.

منتظر پست‌های بعدیت هستم، خیلی هم خوشحالیم که علامت محفل ققنوس رو توی شناسه‌ت می‌بینیم. موفق باشی.




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰

پومانا اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۹:۲۱ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
از خانه گریمولد
گروه:
مـاگـل
پیام: 157
آفلاین
سلاااااام
لطفا این پستمو نقد کنید.
ببینم بعد این مدت چقدر افت کردم.
راست به من گفتن که بعد اینکه این پست رو بزنم دسترسی ها برای ورود به محفل داده میشه ولی الان چون چند وقت نبودم چطوری میشه؟ میدین یا نه؟


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ یکشنبه ۴ آبان ۱۳۹۹

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱
از سایه ها نترس، تو فانوسی! :shout:
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
نقد پست 396 کافه محفل ققنوس-پومانا اسپراوت

سلام پومانا، و خوش اومدی! یدقه شلنگ بلایا رو بگیر اونور ببینم چه خاکی باید به سرمون بریزیم.
یادمه اولین نقد های تو رو توی ویزنگاموت انجام میدادیم، و باید بگم از اون موقع پیشرفت خیلی جالبی کردی. از سوژه ی شخصیتی نداشتن رسیدی به سوژه ی شخصیتی خودتو ابداع کردن، و منم اصلا در جریان نبودم. صرفا یهو دیدم این سوژه ی بلایای طبیعی رو داری و خیلی جالب بود بنظرم.

توی نقد قبلیت، بهت گفتم شما موقعی که به یه سوژه ی ادامه دار نگاه میکنی، دو انتخاب داری. سوژه رو پیش ببری، یا درجا بزنی. اگر چیزی برای نوشتن هست، سعی کن درجا بزنی. اما اگر گره ی اون لحظه ی سوژه واقعا دیگه تا قطره آخر ازش برداشت شده، دیگه لزومی نداره با همون پیش بری... میتونی گره ی خودتو معرفی کنی. گاها برای طول دادنِ یه گره ی پتانسیل دار، میتونی اتفاقات جالبی رو وسطش اضافه کنی که به بیشتر درجا زدنت کمک میکنن، و جالبن با اینکه کمکی به سوژه اصلی یا به همون گره نمیکنن. شما این کار رو به خوبی انجام دادی... اگر دقت کنی، توی خط داستانیِ پومانا و سدریک یک قدم هم جلو نرفتی، بلکه صرفا گابریل رو وارد کردی، و گابریل هم بعدت پست زد و خودش رو خارج کرد. من به این میگم یه پاس کاری نسبتا خوب، چون هیچ اتفاقی توی سوژه نیفتاد، اما هرکدوم یه پست جالب با شخصیت خودتون زدید.

نقل قول:
پومانا در کوچه های دیاگون همراه سدریک؛ البته در حال حمل سدریک، حرکت می کرد. او با خودش فکر می کرد که چه کار نیکی احتمال خطر کمتری دارد و زمان کمتری می برد.

شروع پستت طنز جالبی داره. پومانا با سدریک که روی دوششه تو کوچه پس کوچه های دیاگون سرگردونه. این مسئله که پومانا وسواسِ هیچ ریسکی رو قبول نکردن داره ولی همزمان نمیخواد زیاد وقت تلف کنه هم برام جالب بود.

نقل قول:
_خب اگه بخواد ماسک پخش کنه، ممکنه که افراد کرونایی به سمتمون بیان. اگر که همه جا رو الکل بزنه به احتمال 559 درصد ریه هامون از بین میره. پس چی کار کنه؟ نظر تو چیه سدریک؟
_

این دیالوگ رو دوست داشتم، اما متوجه نشدم چرا پومانا سدریک رو خطاب قرار نمیده و میگه "پخش کنه" بجای "پخش کنی." درصد گرفتنشو هم دوست داشتم... و اینکه انقدر وسواسیه یک درصد زیر صد نداره.

نقل قول:
_اه کاشکی یکی دیگه رو پروف بهم میداد. اما اگه اون خطر داشت چی؟ حداقل این یکی جز احتمال گرفتن آرتروز مشکل دیگه ای نداره. اخخخخ

پومانا با چیزی (عه اقا چیز چیه؛ با یک ادم برخورد کرد) اهم بله با یک ادم برخورد کرد و پخش زمین شد. او سریع از جایش بلند شد و دستگاه بررسی سالم بودن بدن را که از اقای ویزلی گرفته بود روشن کرد.

دیالوگ واقعا عالی بود. طنز خیلی غیر مستقیم و جالبی داره، بخصوص که پومانا تلاش نمیکنه شوخی کنه یا خنده دار باشه. پومانا جدا خداروشکر میکنه که لااقل قراره فقط آرتروز بگیره. جایی که من باهاش کمی مشکل دارم، از "مشکل دیگه ای نداره" به بعده. اول از همه، بنظرم این آخ با آ ی بدون کلاه و کلی خ با حروف بولد و اینا، کمی ظاهر پستتو خراب میکنه. یه دونه "اوه!" یا حتا یه "آخ!" ساده کافی بود. حتا میتونستی وسط جمله ش یدونه - بذاری، یعنی نتونست جمله رو ادامه بده و اتفاد. البته این ایراد خیلی کوچیکیه.
مسئله بعدی من با بخش بعدی این قسمته... اون توضیحی که توی پرانتز دادی. من در کل، با پرانتز باز کردن وسط توصیفات یا دیالوگ ها مخالفم. چرا؟ چون خب جلوت رو که نگرفتن، میتونی هر چند تا جمله بخوای بنویسی، و مجبور نیستی یه توصیف رو وسط یه توصیف بیاری. این کار کمی حواس خواننده رو پرت میکنه و روند خوانش رو از روان بودن در میاره. حالا جدای از پرانتز، بنظر من کلا در این موقعیت چیزی به طنز پستت اضافه نکرد، و اگر از اول حذف میشد و مینوشتی "پومانا با کسی برخورد کرد" بهتر میشد. یا هم چون کتابای گابریل جلوی دیدش رو گرفتن، میتونستی بگی با چیزی برخورد کرد، اما در نگاه دوم متوجه شد در واقع کسیه. یا حتا میتونستی از این موقعیت برای گنجوندن یکم طنز استفاده کنی، و بگی چه میدونم، پومانا با ترکیب عجیب الخلقه ای از آدم و کتاب برخورد کرد و کمی طول کشید تا متوجه بشه فرد مقابلش کجا شروع میشه و کتاب کجا تموم میشه. منتها از اونجا که تا گابریل حرف نزد پومانا نفهمید آدمه، همون "چیز" از اول اوکی میبود.
دستگاه سالم بودن بدن رو خیلی دوست داشتم! بخصوص که در ادامه ازش برای شوخی های جالبی استفاده کردی:
نقل قول:
_دست راست شما به اندازه یک اتم کبود شده است.

ضربان قلب پومانا تند شد؛ دستش به اندازه یک اتم کبود شده بود. به اطرافش نگاه کرد تا ضارب را پیدا کند. اما فقط تعداد عظیمی کتاب در کنارش بود.

این بخش خیلی خوب بود. "ضربان قلب پومانا تند شد، دستش به اندازه یک اتم کبود شده بود." من این تکرار رو خیلی دوست داشتم. طنز ماجرا رو دو چندان کرد.

نقل قول:
_اهای! کی بود که به من حمله کرد؟ می دونستی هر کبودی باعث میشه که ما یک میلیونیم به پایان عمرمون نزدیک تر بشیم؟!
_نخیر. من توی کتابی خوندم که کبودی تاثیری در مقدار عمر نداره.

توی این پست هم سوژه های خودتو خیلی جالب ارائه میدی، هم به جا انداختن سوژه های گابریل کمک میکنی. هم سوژه های یکی از مرگخوارا رو میشناسی و ازش استفاده میکنی. این پست واقعا موفقیت آمیز بود!

یک سری از جمله بندی هات، مشکلی ندارن ولی میتونستن روون تر و بهتر انجام بشن. مثلا "کار نیک هم خطراتش کمی از کار بد نمیاره" رو آدم باید دو بار بخونه تا بفهمه. میشد بجاش گفت "کار نیک اگه از کار بد خطرناک تر نباشه، کم خطر تر هم نیست." کلاهِ آ رو هم فراموش نکن! اما بجز این موارد جزئی، آخرین مسئله ای که من با تو داشتم، نحوه ی پیشبرد سوژه ت بود، که میبینم توی این پست کاملا اون مشکلِ از خط بیرون زدن رو حل کردی.

از پیشرفتت خوشحالم، پستای اینجوری بیشتر بزن!




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹

پومانا اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۹:۲۱ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
از خانه گریمولد
گروه:
مـاگـل
پیام: 157
آفلاین
درود بر کسانی که شهاب سنگ ها همیشه از شما دورند
نقدی به این چشم انتظار بدهید


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱
از سایه ها نترس، تو فانوسی! :shout:
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
بررسی پست 87 انجمن ترک اعتیاد-علی بشیر

بشیر!
خوش اومدی، و بابت دیر شدن نقدت عذرخواهی میکنم. من یه مدت غیرفعال بودم و اینا، اما الان برگشتم و اینا، تا دنیا رو با عطر پیاز و محبت پر کنیم.

یه مسئله ای رو میخوام مطرح کنم، و اونم اینه که شما یه دوره ای تعداد زیادی پست پشت سر هم زدی و برای تک تکشونم به منتقد های متفاوت درخواست نقد دادی. اینجا اومدی، ویزن رفتی، خانه ریدل ها رفتی. درحالیکه این حرکت مطلقا سودش صفره. چرا؟ چون دو حالت داره. هرچی اون جاها بهت گفتنو منم بهت میگم، و بیخود فقط زحمت کشیدیم. یا هم که، نظر و سبک و سلیقه ی من حرفای اونا رو نقض خواهد کرد، و شما گیج خواهی شد. که خب یکی از یکی بدتر.
صراحتا پیشنهاد میکنم بین درخواست های نقدت چند روزی صبر کنی. نکاتی که توی نقد دیدی رو عملی کنی، پستی بزنی که عمیقا احساس میکنی خالی از ایرادات پیشینه. بعد، وقتی حس کردی موفق شدی، درخواست نقد بدی تا ایرادات جدیدت بهت گفته بشن. چون اینطوری فقط آدمای متفاوت یه حرف رو تکرار میکنن... ایرادات شما همونه چون.

اگر این روند درخواست نقد دادن اما اصلاح نکردن ادامه پیدا کنه، منتقد ها کم کم حرف کم میارن برای زدن. پستی که برای نقد به لرد و بلاتریکس دادی بدلیل دوئل بودنش هنوز نقد نشده، اما نقدی که ماروولو برات نوشت رو با دقت خوندم، و هر جا اون ایرادات رو دیدم، بجای اینکه حرفاش رو تکرار کنم، ارجاعت میدم به اون نقد.

ویلبرت درباره علائم نگارشی بهت توضیح داد، اما این پست مال قبل از زمانیه که توضیح داده باشه. پست های بعدیت رو که میبینم، اصلاحش کردی، و بابت این مسئله واقعا راضی و خوشحالم. پستت رو زشت میکردن و خوندنش رو سخت میکردن... حالا خیلی خیلی حرفه ای تر بنظر میرسی.
ماروولو هم درباره لهجه شخصیتت بهت گفت. من شخصا اکثر دیالوگ های بشیر رو یا نمیفهمم، یا فهمش انقدر طول میکشه که رد میشم ازشون. این لهجه میتونه سوژه های جالبی برات داشته باشه، و اتفاقا یکی از جالب ترین و قوی ترین نقاط شخصیت پردازی یه کاراکتر میتونه این باشه که، بین یه خیل عظیم از دیالوگ های پشت سر هم، و بدون توصیف، تو بتونی اون کاراکتر رو تشخیص بدی و پیدا کنی. بشیر این قابلیت رو داره بواسطه ی لهجه ش... اما نمیخوایم بهاش غیر قابل فهم شدن حرفاش باشه. پیشنهاد شخصی من، و البته چیزی که مربی الف.دالت قبلا بهت گفت، اینه که تو فقط افعال رو اعراب گذاری کنی یا تغییر بدی، و شایدم اون وسطا "من" رو تبدیل بکنی به "مو." یکی دوتا تکیه کلام مشهدی هم داشته باش... مثل یره و اینا. بقیشو دیگه بذار کنار. رو تک تک کلمات اعراب گذاری نکن، کامل کامل هم مشهدی صحبت نکن. چون خب... ملت بلد نیستن اون زبانو.

ببین برخی قسمتای پست هات واقعا بامزه ن. یعنی استعداد داری در خلق موقعیت های طنز. اینکه وسط کاری یهو متوجه شدیم علی به چی معتاده، اون ظاهر شدنِ هالک، بعضی دیالوگ هاش... اما یک سری مسائل هم هستن که درخشش این بخش ها رو کم کردن. توی این نقد تا حد امکان تلاش میکنم ایراداتت رو بولد کنم.

نقل قول:
علی چشماشو گود کرده بود و سیاهی چشمش به اندازه یک یاقوت بزرگ شده بود و اشک در چشمانش موج میزد .

نمیدونم چشماش رو گود کردن چه حالتیه ولی قبل از پست کردن پستتو یه دور بخون که از اینطور غلط های تایپی جلوگیری کنی. ضمن اینکه، یاقوت ها اندازه های متفاوت دارن، و بهتر بود حالا که میخوای تشبیه کنی میگفتی چمیدونم، گیلاس، هر چیز سیاه دیگه ای که بدونیم چقدریه لااقل. همچنین، سعی کن سه تا "و" رو کنار هم نیاری. برای این کار، بجای همه ی "و" ها بجز آخریش، ویرگول بذار.

دیالوگ هایی که بعد از این بخش اومدن جالب بود. منتها، ترجیح میدادم قبل از این دیالوگ ها کمی بیشتر اون توصیفاتِ علی رو ادامه بدی. چون خب من الان نمیدونم کاراکتر تو کجا ایستاده و در چه حالتی چشاش رو گرد کرده. بنظرم قبل از اینکه شروع به حرف زدن کنن، بهتر بود به من یه فضاسازی میدادی.
همونطور که گفتم، دیالوگ ها خوب و جالب بودن. این مسئله که شکلکِ رز کاملا به دیالوگ هاش بی ربط بود اما چون رزه همیشه همون شکلیه خنده دار و جالب بود. قضیه ی اسمی که بشیر روی رز گذاشته رو، امیدوارم با خود رز هماهنگ کرده باشی. یعنی امیدوارم موافقت کرده باشه با این قضیه قبل از اینکه تو انجامش بدی... چون لازمه. جدای از اون، این یه انتقاد نیست، یه پیشنهاده... سعی کن با باقی کاراکترا هم بنویسی. کمی که بیشتر توی ایفا بمونی، و فعالیتت جا بیفته، کم کم کاراکتری خواهی شد که با همه کاراکترا شیمیِ مخصوص به خودش رو داره و میتونه با تک تک کاراکترا مکالمه برقرار کنه، انگار کاراکترت مدت زیادی این کاراکترا رو بشناسه و پیشینه خودشون رو داشته باشن. برای همین، بهتره بجای اینکه فقط روی رز تمرکز کنی با بقیه هم بنویسی، تا این قرارگیری کاراکترت بین باقی کاراکترا زودتر اتفاق بیفته.

اینجا میخوام ارجاعت بدم به نقد ماروولو، که گفت هرچی به ذهنت میاد رو سعی کن با همون ادبیات ننویسی و کمی خوانا تر یا طنزآمیز ترش کنی.
نقل قول:
رز توی چشمای علی نگاه کرد !علی دلش پاک بود و چیزی می‌گفت از روی شوخی بود . رز نمی‌خواست عضو های تازه وارد معتاد بشن و دلیل دومش این بود نمی‌خواست کسی از سادگی کسی سو استفاده کنه .علی با اینکه پولدار بود و مایه دار ولی ساده بود نه در کارش بلکه در رفتار کردن .بعضی ها از رفتار های علی دست میگرفتن و این رز رو عصبانی میکرد.

اینجا رو مثلا ببین. این مسئله که رز نمیخواست اعضای تازه وارد معتاد بشن خیلی توجیه جالب و منطقی ایه بنظرم. اما باقی بخش های این پاراگراف، یه چیزایی کم دارن. مثلا، "علی دلش پاک بود و اگر چیزی میگفت از روی شوخی بود."

جایی که رسیدن به دم در ساختمون ترک اعتیاد، یا جایی که رفتن وارد ساختمون شدن، خیلی توضیحات کمی دادی. من میخواستم بیشتر درباره ی فضا بخونم... موقعیت های طنز هم میتونست داشته باشه. بخصوص اونجا که گفتی بیست قدم باید جلو میرفتن تا برسن به میز، کمبود توضیحات بیشتر احساس میشد.

نقل قول:
یکی از عادات جالب و بانمک اون این بود که اون صحنه رو به یک چیز تشبیه میکرد .

من تشبیهی که علی کرد رو دوست داشتم، جالب و بانمک بود بقول خودت. اما قبلا هم گفتم، من طرفدار گفتن نیستم. طرفدار نشون دادنم. یعنی چی؟ یعنی این که، شما وقتی میگی علی یه عادت جالب و بامزه ی اینطوری داشت، جالب بودن و بامزگیشو کم میکنی. اجازه بده دیالوگ ها برای خودشون حرف بزنن... و همه ی اطلاعات رو به خواننده نده. بجای اینکه بگی کاراکترا چطوری بودن همیشه، از تکرار استفاده کن. بگو علی این کارو کرد. پنج خط بعد دوباره بگو علی یه چیز دیگه رو به یه چیز دیگه تشبیه کرد. باز تو پست بعد بگو علی این کارو کرد. به شرط اینکه تکراری نشه و هر بار چیز جدیدی برای گفتن داشته باشی، خواننده خودش سریع مطلب رو میگیره.
ضمن اینکه، استفاده از کلمه ی "خودکار" در جمله ی بعد بنظرم زیاد انتخاب مناسبی نبود. یعنی چی؟ یعنی این کلمه اینجا مصداق داره، اما زیاد رایج نیست. میتونستی از "سرخود" یا "خودبخود" استفاده کنی.

نقل قول:
-سلام ! مو علی بشیروم رفیقا صدا مزنن علی ! اسم پدر موسی ابن جعفر اسم مادر گل نسا!

ناگهان همه باهم به علی سلام کردند.
-سلام علی بشیر که رفیقات صدات مزنن علی اسم پدرت هم موسی ابن جعفر و اسم مادر گل نسا!

علی نگاهی به رز کرد و نیشش باز شد.
-هه ! یره اینا چه باحالن همه باهم صحبت مکنن.
-این سلامشونه!
-اع یعنی دگه اینجوری تکرار نمکنن؟
-نه !
-کاش بجا سلام یک چیز دگه مگفتُم!

صحبت یکی از میز گردی ها حرف علیو قطع کرد.

این دیالوگ ها عالی بود. اونجا که وقتی همه سلام کردن چهار تا شکلک گذاشتی، یکی از معدود شرایطیه که من توش استفاده از چندتا شکلک پشتِ هم رو تایید میکنم، چون کاربرد طنز داشت. دیالوگ آخر بشیر هم عالی بود. بازم میگم، دوست داشتم توصیف بیشتری از معتاد های اون کمپ بخونم، چون بنظرم موقعیت طنز داشت. توی این پست شما کلا دیالوگ محور بودی و توصیفات خیلی کم و محدودی داشتی، اما چون دیالوگ هات خوبن و کل پست هم موضوعش سوء تفاهم کلامی ایه که پیش اومده، ایرادی وارد نیست. منتها، تلاش کن این برات تبدیل به عادت نشه، چون توصیف و فضاسازی یکی از پایه ای ترین و اساسی ترین بخش های یه نوشته ست و مطلقا نمیتونی حذف یا محدودش کنی.

نقل قول:
-خب ! برامون بگو از علیه سابق ! ازون علی که تو فرش فروشی کار میکرد.

-خب راستش مو فرش فروشی کار مِکِردومَم معتاد بودوم!

واقعا این دیالوگ هارو خیلی دوست داشتم. طنز ساده و روون بدون اینکه زیادی تلاش کنی.

وقتی که سوء تفاهم شروع میشه، تعداد خیلی زیادی دیالوگ پشت سر هم ردیف میکنی، و بازم یکی از معدود شرایطیه که مشکلی باهاش ندارم چندان. اگر من جات بودم وسطش گیجیِ حضار، چیزای بی ربط و فلان رو توصیف میکردم... اما تو یه راست رفتی سر اصل مطلب و حتا فکر میکنم این فقدانِ توصیف جلوی گیج شدن احتمالیِ خواننده رو گرفته. منتها، بعد از اونهمه دیالوگ، گفتی علی دو ساعت داشت تعریف میکرد. اینجا جاییه که بنظرم باید بیشتر میگفتی. وقتی وارد توصیف میشی، دیگه باید به اندازه ی کافی رو لااقل بگی. نمیتونستی هم وارد نشی... چون این فرمتِ فقط دیالوگ بعد از ده تا دیالوگ دیگه جالب نمیبود. توی یکی از نقد های قبلیم هم گفتم... من وقتی که توی نوشته م میگم مثلا دو ساعت یا فلان قدر زمان گذشت، سلیقه شخصی و تکنیکم اینه که، مخاطب رو هم کمی معطل کنم تا لااقل یه ذره احساس کنه زمان گذشته. یعنی چی؟ یعنی این که، دو سه خط توصیف اضافه میکنم، تا خواننده هم چند ثانیه ای توی زمان معطل شه. اینجا شما گفتی علی دو ساعت حرف زد، و جای توصیف هم اتفاقا خالیه. میتونستی جای این توصیف رو، با شرح دادنِ چگونگیِ گذرِ این دو ساعت پر کنی! یعنی چی؟ یعنی بگی خورشید کم کم غروب کرد و علی هنوز داشت حرف میزد. زنای معتادا زنگ زدن و معتادا رفتن نون بخرن ببرن خونه و علی هنوز داشت حرف میزد. کلید مرکز رو دادن علی و چراغا رو خاموش کردن رفتن و علی هنوز داشت حرف میزد.

یه سری ایرادات املایی داری، مثلا "مردمُ" درست نیست بلکه "مردم رو" درسته، و یه سری مشکلاتِ هکسره که توی الف.دال بهت خواهند گفت و مشکلی نیست. با وجود اینکه خود صحنه و دیالوگا عالی بودن، روی بعضی جملات میتونستی بیشتر فکر کنی تا قابل فهم تر باشن.
نقل قول:
اینجا محل ترکه هرچی هست ولی غذا که نه!

مثلا این زیاد قابل فهم نبود، و میتونست تبدیل بشه به "اینجا محل ترک همه چی هست جز غذا!"

نقل قول:
ناگهان از بالا موجودی سبز رنگ فرود اومد و همزمان برگ های رز و علی ریخته بود .و اما نگهبان ها خزون شدند و اثری ازشون نبود .
-چاک بِرار ! هم صدا زدی جینگی رسوندوم خودمه!

این قسمت عالی بود. یعنی کل این صحنه واقعا عالی بود. منتها درباره این سوژه که داری تلاش میکنی جا بندازی در انتها کمی حرف خواهم داشت.

نقل قول:
بعد از رفتن هالک و خزون شدنه مسئولان انجمن .....
علی خیلی گنگ با کت شلوار مشکیش بیرون اومد و پشتش رز ویبره زنان و گنگ تر با لباس کت شلوار MIB بیرون اومد .هردو سیگار های برگشون رو آخرین پُک رو زدند و زیر پاشون به کردند .علی با نیشخندی برگشت و رز عینکشو درست کرد.

استفاده ت از اون همه نقطه انتخاب جالبی نبود و بنظرم میتونست با یدونه ویرگول جایگزین بشه. منتها، مسئله اصلی اینکه، توی جمله ی وسط، دوتا "رو" پشت سر هم داری و اینم باز حاصل اینه که از جملات خیلی سریع رد میشی. میتونست با "هردو برای آخرین بار به سیگار های برگشون پک زدن و بعد اونارو زیر پاشون له کردن" جایگزین بشه.

پایان پست رو خیلی دوست داشتم. این مسئله که ساختمون پشت سرشون منفجر شد و اینا، خیلی جالب و خنده دار بود. این مسئله که پومانا یهو با کت دامنِ گنگ ظاهر شد و از سوژه ی شخصیتیش هم استفاده کردی رو خیلی دوست داشتم. منتها! یه سری صحبتی بکنم درباره این سوژه ای که داری پی میگیری.
تا الان توی دو تا پستت دیدم، که بشیر یه حرفی میزنه، و درست همون اتفاق میفته همون لحظه. بنظر من این در جای خودش میتونه جالب باشه. یعنی میتونه سوژه ای باشه که حتا باقی کاراکترا هم ازش استفاده کنن. مثلا یهو وسط سوژه منتقل شن به یه جای دیگه، و متوجه شن بشیر داشته همون اطراف یادی ازشون میکرده. حتا ممکنه از کنترل بشیر خارج شه، بگه خدایا منو بکش بعد خدا یهو بیاد و سعی کنه بکشدش و بشیر بگه یا ابرفرز و یهو ابرفرز بیاد خسته و شاکی که داستان چیه داداش.
منتها... منتها!
کنترل کردن این سوژه بنظر من خیلی سخت خواهد بود. افرادی رو دیدم که سوژه های شخصیتی خیلی قوی و خوبی انتخاب کردن، اما بعد انقدر که اون سوژه رو تو تمام پستاشون تکرار کردن و تو چت باکس هی یه چیز رو تکرار کردن، دیگه قابل پیشبینی شدن و دل همه رو زدن. این سوژه در صورتی کار خواهد کرد که اولا، شما فقط در راستای مقاصد طنز ازش استفاده کنی... مثل این پست. دوما، بسیار خلاق باشی و تنوعشو حفظ کنی و از ظاهر شدنِ هالک مثلا بیشتر از دو بار بهره نگیری. سوما، میدونیم که علی این پتانسیل رو داره که هرجا هرچی میگه اتفاق بیفته... اما، ابدا نباید همیشه و همه جا هرچی میگه اتفاق بیفته. این همون دل زدنیه که گفتم. بنظر من، اگر فقط جاهایی که خنده دار خواهد شد و راه بهتری برای پیش بردنِ یه سوژه یا درجا زدن توش نیست، اوکی خواهد بود که ازش استفاده کنی. اما حواست باشه که این تبدیل به امر و نهی کردن به کاراکترا و جهت دادن به سوژه ها نشه. چرا؟ چونکه چهارما! همونطور که ماروولو بهت گفت، نقطه ضعفِ شخصیت، نقطه قوتِ شخصیت پردازیه. این قدرتی که داری تلاش میکنی به کاراکترت بدی، فقط و فقط زمانی جالب خواهد بود، که نقطه ضعفِ کاراکترت بشه.

این پستت واقعا خوب بود، و بنظرم قابلیت طنز نوشتن رو در خودت داری!
خسته نباشی و امیدوارم بازم اینجا ببینمت.




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱
از سایه ها نترس، تو فانوسی! :shout:
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 69
آفلاین


گابریل!
زمانی که تو درخواست نقد دادی، این تاپیک کمابیش غیر فعال بود. وقتی که من اومدم و دوباره تصمیم گرفتیم بریم تو کارش، مدت زمان خیلی زیادی از درخواست نقد تو و نوشته شدن اون پست گذشته بود... برای همین من و پروفسور حس کردیم شاید بهتر باشه حالا که انقدر گذشته و تعداد زیادی از ایراداتت رو رفع کردی، دیگه با یاداوریش گیجت نکنیم.
اگر برای پست های جدید ترت درخواست نقد داری، یا اگه هنوزم حس میکنی بهتره اون پستت نقد بشه، همین جا در خدمتیم.


بررسی پست 154 دنیای وارونه-پومانا اسپراوت

سلام پومانا، و خوش اومدی. حقیقتش رو بخوای، از اونجا که عضو الف.دال هم هستی، من همراه این پستت چند تا از پست های جدید دیگرت رو هم نگاه کردم، و باید بگم پیشرفتت واقعا قابل توجهه. توصیفات بین دیالوگ هات هوشمندانه و جالبن، سوژه ی شخصیتیت پررنگ و روونه و من احساس میکنم شخصیت پومانا خیلی خوب میتونه جا بیفته. بهت تبریک و آفرین میگم، چون احساس میکنم به نقد هایی که گرفتی عمل کردی.

تنها چیزی که احساس میکنم هنوز هم کمی شما رو به چالش میکشه، روند پیشبرد سوژه ست.
ببین، تو بعنوان یه عضوِ جوان و کم تجربه، وقتی با یه سوژه مواجه میشی، باید تصمیم بگیری که سوژه رو پیش ببری یا همون جا که هست نگهش داری. برای این کار، به گره ای که در اون لحظه توی سوژه در جریانه نگاه میکنی. بطور مثال، سوژه اینه که محفلی ها توی یه غار گیر کردن. گره های سوژه، اتفاقاتین که در طی سوژه میفته تا سوژه رو طولانی تر کنه... یک به یک حل میشن و با حل شدن یکی بعدی بوجود میاد و بهتره که چند تا گره همزمان باز نشن، مگر اینکه کنترل کنیم و حواسمون باشه هیچ کدومش ول نشن و فراموش نشن. توی مثالی که زدم، میتونه یه خرس توی غار به محفلی ها حمله کنه. میتونن بفهمن مرگخوارا اونجان. میتونن همشون یهو خارش بگیرن! اینا میشه گره های سوژه.
شما وقتی میخوای پست بزنی، به گره ای که اون لحظه در مرکز توجهه نگاه میکنی... میبینی آیا چیزی مونده برای گفتن؟ آیا دیگه چیزی هست که بشه نوشت درباره این مسئله؟ اگر آره، خب مینویسی! اگر نه، توی یک پست اون گره رو جمع و جور میکنی، و اگر چیزی به ذهنت رسید، گره بعدی رو معرفی میکنی. نویسنده های خیلی خوبی رو میشناسم، که وقتی پستشونو تموم میکنی، تازه متوجه میشی یک قدم هم جلو نرفتی، و هیچی تکون نخورده توی سوژه، بخاطر اینکه میتونن چندین ساعت درباره یک لحظه بنویسن و صحبت کنن. این یه مهارته، که سعی کنی تا جای ممکن یه گره رو ادامه بدی، و از یه سوژه بهره بکشی.

یک مسئله دیگه هم اینه که، سعی کن الگویی که سوژه داره درش حرکت میکنه رو تغییر ندی! این کار رو بذار برای زمانی که با تجربه تر شدی. بطور مثال، مرگخوارا یه جا گیر کردن و دارن دونه دونه تمام روش هایی که میتونن برن بیرون رو امتحان میکنن. بهتره که توی پستت، اون روند نوبتیِ امتحان کردن رو بهم نزنی و یهو نگی چمیدونم، مرگخوارا دعواشون شد ریختن سر هم. اگر توی این کار اشتباه کنی مسیر سوژه منحرف میشه، و نویسنده بعد شما باید برش گردونه.

حالا بریم سراغ خود پستت.

نقل قول:
در بین هیاهوهای دوست شدن محفلی ها با مرگخوارها پومانا در گوشه و کنار خانه دنبال یک مرگخوار بی خطر می گشت؛ که خواسته ی غیر ممکنی بود.

این مسئله که روی سوژه ی شخصیتی پومانا مانور دادی، و گفتی دنبال مرگخوار بی خطر میگشت، بنظرم انتخاب خیلی خوبی بود. کمی بی دقتی کردی توی خوندن سوژه، چون مرگخوارا همه توی یه خونه نیستن و حالا دیگه همه جا پراکنده شدن، اما بنظرم اهمیت خاصی نداره و اینجوری حتا بهتر هم هست.

نقل قول:
همین طور که قدم میزد صدای ترس و ناله ی کسی راشنید

"صدای ترسِ کسی رو شنیدن" بنظرم ترکیب متعارف و قشنگی نیست. یعنی، ترس که صدا نداره. چیزی که تو میشنوی نتیجه ی ترسِ طرفه. برای همین، برای اینکه هم بگی ناله کرد هم بگی ترسیده بود، میتونی بگی "صدای ناله ی وحشتزده ی کسی را شنید."

نقل قول:
او بعد از حسابی دویدن و تقلا توانست خود را به ان طرف اتاق برساند اما انجا چیزی جز یک موشک کاغذی غول پیکر(که البته برای جثه او غول پیکر بود) ندید.

اینجا یک نکته ای پیش میاد. بنظر من، توصیفاتی که توی پرانتز میان کاملا روند خوانش مخاطب رو بهم میزنن و من مخاطب کلا حواسم پرت میشه از حرفی که داشتی میزدی. مطلقا از اینطور توصیفات پرهیز کن، کار سختی هم نیست. یعنی، براحتی میشه پرانتز رو حذف کرد.
"چیزی بجز یک موشک کاغذی که برای جثه ی او غول پیکر بود ندید."

در ادامه بخشی از پستت هست که بسیار خوبه. اون قسمت که پومانا یک ساعت طول میکشه تا برسه بهش، و رکسان هی جیغ میکشه و این درصد میگیره که چقدر ممکنه کر بشه. اینا خیلی ساده و جالب بودن. حتا اونجایی که ازش فامیلیش رو میپرسه و رکسان نمیدونه چی بگه هم خیلی خوب بود.

نقل قول:
پومانا که هر چه می گذشت احساس می کرد احتمال اینکه حرف بزند و کر شود زیاد است تصمیم گرفت سکوت کند.

ببین... ایرادی نداره و غلط نیست. اما، بنظر من اینجا پنج تا فعل رو پشت به پشت هم آوردی و کمی... قشنگ نیست. باعث میشه گیج بشه مخاطب. اینطور جملات رو به جملات یا بخش های کوچیکتر و ساده تر تقسیم کن.
"هرچه میگذشت، پومانا احساس میکرد احتمال اینکه حرف بزند و کر شود زیاد است؛ برای همین تصمیم گرفت سکوت کند."
وقتی دیدی جمله ت زیادی تو در تو شده و تا به تهش برسی سرش رو گم میکنی، از تقسیم کردنش ترسی نداشته باش.

در ادامه ی همین جمله، شما گفتی مدت زیادی سکوت بود. من شخصا وقت هایی که مینویسم، گاها موقعیت های اینطوری پیش میاد، که کاراکتر ها مدت زیادی منتظر میمونن، یا سکوت میکنن، یا طول میکشه که یه اتفاقی بیفته. توی این موقعیت ها من طرفدارِ اینم که بجای گفتنِ اینکه زمان زیادی گذشت، مخاطب رو هم همراه کاراکتر ها کمی معطل کنم. البته نه اونقدری که کاراکتر معطل شده!
حالا من این حسِ گذر زمان رو چطور ایجاد میکنم؟ با اضافه کردنِ چند خط به نوشته. یعنی چی؟ یعنی در این حین که رکسان و پومانا در سکوت بسر میبردن، شما میتونستی فضای اطرافشون رو توصیف کنی. احساسات پومانا رو توصیف کنی. زبان بدن رکسان نسبت به غریبه ای که اومده سراغش رو توصیف کنی. اونوقت وقتی در نهایت بگی "پس از گذر مدت زیادی،" مخاطب هم حس میکنه منتظر مونده، و زمان گذشته، و حالا وقت ادامه ی داستانه. البته زیاد هم لفتش نده. در حد دو سه خط، یا حتا یکی دو جمله. میتونی حتا اونجا نشستنشون رو توصیف کنی.

دیالوگ های ادامه ی این بخش رو دوست داشتم. چند جا کلاهِ آ رو فراموش کردی بذاری... اینو حواست باشه. اما بغیر از اون، اینکه موشک کاغذی تبدیل به اسمشونبر شده و دوستی بین کسی که یه ترسِ مسخره داره و کسی که کلا از همه چیز ترس داره خیلی قشنگ و جالب بود.

نقل قول:
رکسان از حرف او خوشحال شد و به او لبخند زد. پومانا هم لبخند.

دیالوگ ها خوب بودن، اما این بخش مشکل داشت. فعل جمله ی دوم جا افتاده، و بنظرم بهتر بود از یه فعل دو بار استفاده نمیکردی پشت سر هم. پومانا خندید مثلا بهتر میبود.

بخش آخر پستت، بخشیه که کمتر از همه دوستش داشتم. توضیحات اول نقد رو هم بخاطر همین بخش دادم. بنظر من با اون قضیه ی آژیر خطر، روند سوژه کمی متزلزل میشه. یعنی بنظرم از گره ی دوست شدنِ محفلی ها با مرگخوارا هنوز به اندازه کافی بهره نبرده بودیم. شاید بعد از اینکه همه دوست شدن و هرچی میشد نوشت رو نوشتیم ایده خوبی میبود این زنگ خطر، اما برای حالا، زود و نپخته بود. مهم نیست البته، مایه ی برگردوندنش به حالت اول یه پسته، و باید پستای اینجوری زیااد بزنی تا یاد بگیری.

من از پیشرفتت خیلی راضی ام پومانا! طنز نوشته هات ساده و قشنگه، و شخصیت خودت رو خوب درک کردی. بنظر میرسه قبل از نوشتن درباره یه کاراکتر راجع بهش میخونی و خوب یاد میگیری چطور بجاش بنویسی، و این ویژگی واقعا لازم و مفیده.
بابت تاخیری که توی نقدت ایجاد شد معذرت میخوام، و امیدوارم دوباره اینجا ببینمت.

نقد علی بزودی! نقد فلیسیتی هم امروز!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.