بررسی پست 87 انجمن ترک اعتیاد-علی بشیر
بشیر!
خوش اومدی، و بابت دیر شدن نقدت عذرخواهی میکنم. من یه مدت غیرفعال بودم و اینا، اما الان برگشتم و اینا، تا دنیا رو با عطر پیاز و محبت پر کنیم.
یه مسئله ای رو میخوام مطرح کنم، و اونم اینه که شما یه دوره ای تعداد زیادی پست پشت سر هم زدی و برای تک تکشونم به منتقد های متفاوت درخواست نقد دادی. اینجا اومدی، ویزن رفتی، خانه ریدل ها رفتی. درحالیکه این حرکت مطلقا سودش صفره. چرا؟ چون دو حالت داره. هرچی اون جاها بهت گفتنو منم بهت میگم، و بیخود فقط زحمت کشیدیم. یا هم که، نظر و سبک و سلیقه ی من حرفای اونا رو نقض خواهد کرد، و شما گیج خواهی شد. که خب یکی از یکی بدتر.
صراحتا پیشنهاد میکنم بین درخواست های نقدت چند روزی صبر کنی. نکاتی که توی نقد دیدی رو عملی کنی، پستی بزنی که عمیقا احساس میکنی خالی از ایرادات پیشینه. بعد، وقتی حس کردی موفق شدی، درخواست نقد بدی تا ایرادات جدیدت بهت گفته بشن. چون اینطوری فقط آدمای متفاوت یه حرف رو تکرار میکنن... ایرادات شما همونه چون.
اگر این روند درخواست نقد دادن اما اصلاح نکردن ادامه پیدا کنه، منتقد ها کم کم حرف کم میارن برای زدن. پستی که برای نقد به لرد و بلاتریکس دادی بدلیل دوئل بودنش هنوز نقد نشده، اما نقدی که ماروولو برات نوشت رو با دقت خوندم، و هر جا اون ایرادات رو دیدم، بجای اینکه حرفاش رو تکرار کنم، ارجاعت میدم به اون نقد.
ویلبرت درباره علائم نگارشی بهت توضیح داد، اما این پست مال قبل از زمانیه که توضیح داده باشه. پست های بعدیت رو که میبینم، اصلاحش کردی، و بابت این مسئله واقعا راضی و خوشحالم. پستت رو زشت میکردن و خوندنش رو سخت میکردن... حالا خیلی خیلی حرفه ای تر بنظر میرسی.
ماروولو هم درباره لهجه شخصیتت بهت گفت. من شخصا اکثر دیالوگ های بشیر رو یا نمیفهمم، یا فهمش انقدر طول میکشه که رد میشم ازشون. این لهجه میتونه سوژه های جالبی برات داشته باشه، و اتفاقا یکی از جالب ترین و قوی ترین نقاط شخصیت پردازی یه کاراکتر میتونه این باشه که، بین یه خیل عظیم از دیالوگ های پشت سر هم، و بدون توصیف، تو بتونی اون کاراکتر رو تشخیص بدی و پیدا کنی. بشیر این قابلیت رو داره بواسطه ی لهجه ش... اما نمیخوایم بهاش غیر قابل فهم شدن حرفاش باشه. پیشنهاد شخصی من، و البته چیزی که مربی الف.دالت قبلا بهت گفت، اینه که تو فقط افعال رو اعراب گذاری کنی یا تغییر بدی، و شایدم اون وسطا "من" رو تبدیل بکنی به "مو." یکی دوتا تکیه کلام مشهدی هم داشته باش... مثل یره و اینا. بقیشو دیگه بذار کنار. رو تک تک کلمات اعراب گذاری نکن، کامل کامل هم مشهدی صحبت نکن. چون خب... ملت بلد نیستن اون زبانو.
ببین برخی قسمتای پست هات واقعا بامزه ن. یعنی استعداد داری در خلق موقعیت های طنز. اینکه وسط کاری یهو متوجه شدیم علی به چی معتاده، اون ظاهر شدنِ هالک، بعضی دیالوگ هاش... اما یک سری مسائل هم هستن که درخشش این بخش ها رو کم کردن. توی این نقد تا حد امکان تلاش میکنم ایراداتت رو بولد کنم.
نقل قول:
علی چشماشو گود کرده بود و سیاهی چشمش به اندازه یک یاقوت بزرگ شده بود و اشک در چشمانش موج میزد .
نمیدونم چشماش رو گود کردن چه حالتیه ولی قبل از پست کردن پستتو یه دور بخون که از اینطور غلط های تایپی جلوگیری کنی. ضمن اینکه، یاقوت ها اندازه های متفاوت دارن، و بهتر بود حالا که میخوای تشبیه کنی میگفتی چمیدونم، گیلاس، هر چیز سیاه دیگه ای که بدونیم چقدریه لااقل. همچنین، سعی کن سه تا "و" رو کنار هم نیاری. برای این کار، بجای همه ی "و" ها بجز آخریش، ویرگول بذار.
دیالوگ هایی که بعد از این بخش اومدن جالب بود. منتها، ترجیح میدادم قبل از این دیالوگ ها کمی بیشتر اون توصیفاتِ علی رو ادامه بدی. چون خب من الان نمیدونم کاراکتر تو کجا ایستاده و در چه حالتی چشاش رو گرد کرده. بنظرم قبل از اینکه شروع به حرف زدن کنن، بهتر بود به من یه فضاسازی میدادی.
همونطور که گفتم، دیالوگ ها خوب و جالب بودن. این مسئله که شکلکِ رز کاملا به دیالوگ هاش بی ربط بود اما چون رزه همیشه همون شکلیه خنده دار و جالب بود. قضیه ی اسمی که بشیر روی رز گذاشته رو، امیدوارم با خود رز هماهنگ کرده باشی. یعنی امیدوارم موافقت کرده باشه با این قضیه قبل از اینکه تو انجامش بدی... چون لازمه. جدای از اون، این یه انتقاد نیست، یه پیشنهاده... سعی کن با باقی کاراکترا هم بنویسی. کمی که بیشتر توی ایفا بمونی، و فعالیتت جا بیفته، کم کم کاراکتری خواهی شد که با همه کاراکترا شیمیِ مخصوص به خودش رو داره و میتونه با تک تک کاراکترا مکالمه برقرار کنه، انگار کاراکترت مدت زیادی این کاراکترا رو بشناسه و پیشینه خودشون رو داشته باشن. برای همین، بهتره بجای اینکه فقط روی رز تمرکز کنی با بقیه هم بنویسی، تا این قرارگیری کاراکترت بین باقی کاراکترا زودتر اتفاق بیفته.
اینجا میخوام ارجاعت بدم به نقد ماروولو، که گفت هرچی به ذهنت میاد رو سعی کن با همون ادبیات ننویسی و کمی خوانا تر یا طنزآمیز ترش کنی.
نقل قول:
رز توی چشمای علی نگاه کرد !علی دلش پاک بود و چیزی میگفت از روی شوخی بود . رز نمیخواست عضو های تازه وارد معتاد بشن و دلیل دومش این بود نمیخواست کسی از سادگی کسی سو استفاده کنه .علی با اینکه پولدار بود و مایه دار ولی ساده بود نه در کارش بلکه در رفتار کردن .بعضی ها از رفتار های علی دست میگرفتن و این رز رو عصبانی میکرد.
اینجا رو مثلا ببین. این مسئله که رز نمیخواست اعضای تازه وارد معتاد بشن خیلی توجیه جالب و منطقی ایه بنظرم. اما باقی بخش های این پاراگراف، یه چیزایی کم دارن. مثلا، "علی دلش پاک بود و
اگر چیزی میگفت از روی شوخی بود."
جایی که رسیدن به دم در ساختمون ترک اعتیاد، یا جایی که رفتن وارد ساختمون شدن، خیلی توضیحات کمی دادی. من میخواستم بیشتر درباره ی فضا بخونم... موقعیت های طنز هم میتونست داشته باشه. بخصوص اونجا که گفتی بیست قدم باید جلو میرفتن تا برسن به میز، کمبود توضیحات بیشتر احساس میشد.
نقل قول:
یکی از عادات جالب و بانمک اون این بود که اون صحنه رو به یک چیز تشبیه میکرد .
من تشبیهی که علی کرد رو دوست داشتم، جالب و بانمک بود بقول خودت. اما قبلا هم گفتم، من طرفدار گفتن نیستم. طرفدار نشون دادنم. یعنی چی؟ یعنی این که، شما وقتی میگی علی یه عادت جالب و بامزه ی اینطوری داشت، جالب بودن و بامزگیشو کم میکنی. اجازه بده دیالوگ ها برای خودشون حرف بزنن... و همه ی اطلاعات رو به خواننده نده. بجای اینکه بگی کاراکترا چطوری بودن همیشه، از تکرار استفاده کن. بگو علی این کارو کرد. پنج خط بعد دوباره بگو علی یه چیز دیگه رو به یه چیز دیگه تشبیه کرد. باز تو پست بعد بگو علی این کارو کرد. به شرط اینکه تکراری نشه و هر بار چیز جدیدی برای گفتن داشته باشی، خواننده خودش سریع مطلب رو میگیره.
ضمن اینکه، استفاده از کلمه ی "خودکار" در جمله ی بعد بنظرم زیاد انتخاب مناسبی نبود. یعنی چی؟ یعنی این کلمه اینجا مصداق داره، اما زیاد رایج نیست. میتونستی از "سرخود" یا "خودبخود" استفاده کنی.
نقل قول:
-سلام ! مو علی بشیروم رفیقا صدا مزنن علی ! اسم پدر موسی ابن جعفر اسم مادر گل نسا!
ناگهان همه باهم به علی سلام کردند.
-سلام علی بشیر که رفیقات صدات مزنن علی اسم پدرت هم موسی ابن جعفر و اسم مادر گل نسا!
علی نگاهی به رز کرد و نیشش باز شد.
-هه ! یره اینا چه باحالن همه باهم صحبت مکنن.
-این سلامشونه!
-اع یعنی دگه اینجوری تکرار نمکنن؟
-نه !
-کاش بجا سلام یک چیز دگه مگفتُم!
صحبت یکی از میز گردی ها حرف علیو قطع کرد.
این دیالوگ ها عالی بود. اونجا که وقتی همه سلام کردن چهار تا شکلک گذاشتی، یکی از معدود شرایطیه که من توش استفاده از چندتا شکلک پشتِ هم رو تایید میکنم، چون کاربرد طنز داشت. دیالوگ آخر بشیر هم عالی بود. بازم میگم، دوست داشتم توصیف بیشتری از معتاد های اون کمپ بخونم، چون بنظرم موقعیت طنز داشت. توی این پست شما کلا دیالوگ محور بودی و توصیفات خیلی کم و محدودی داشتی، اما چون دیالوگ هات خوبن و کل پست هم موضوعش سوء تفاهم کلامی ایه که پیش اومده، ایرادی وارد نیست. منتها، تلاش کن این برات تبدیل به عادت نشه، چون توصیف و فضاسازی یکی از پایه ای ترین و اساسی ترین بخش های یه نوشته ست و مطلقا نمیتونی حذف یا محدودش کنی.
نقل قول:
-خب ! برامون بگو از علیه سابق ! ازون علی که تو فرش فروشی کار میکرد.
-خب راستش مو فرش فروشی کار مِکِردومَم معتاد بودوم!
واقعا این دیالوگ هارو خیلی دوست داشتم. طنز ساده و روون بدون اینکه زیادی تلاش کنی.
وقتی که سوء تفاهم شروع میشه، تعداد خیلی زیادی دیالوگ پشت سر هم ردیف میکنی، و بازم یکی از معدود شرایطیه که مشکلی باهاش ندارم چندان. اگر من جات بودم وسطش گیجیِ حضار، چیزای بی ربط و فلان رو توصیف میکردم... اما تو یه راست رفتی سر اصل مطلب و حتا فکر میکنم این فقدانِ توصیف جلوی گیج شدن احتمالیِ خواننده رو گرفته. منتها، بعد از اونهمه دیالوگ، گفتی علی دو ساعت داشت تعریف میکرد. اینجا جاییه که بنظرم باید بیشتر میگفتی. وقتی وارد توصیف میشی، دیگه باید به اندازه ی کافی رو لااقل بگی. نمیتونستی هم وارد نشی... چون این فرمتِ فقط دیالوگ بعد از ده تا دیالوگ دیگه جالب نمیبود. توی یکی از نقد های قبلیم هم گفتم... من وقتی که توی نوشته م میگم مثلا دو ساعت یا فلان قدر زمان گذشت، سلیقه شخصی و تکنیکم اینه که، مخاطب رو هم کمی معطل کنم تا لااقل یه ذره احساس کنه زمان گذشته. یعنی چی؟ یعنی این که، دو سه خط توصیف اضافه میکنم، تا خواننده هم چند ثانیه ای توی زمان معطل شه. اینجا شما گفتی علی دو ساعت حرف زد، و جای توصیف هم اتفاقا خالیه. میتونستی جای این توصیف رو، با شرح دادنِ چگونگیِ گذرِ این دو ساعت پر کنی! یعنی چی؟ یعنی بگی خورشید کم کم غروب کرد و علی هنوز داشت حرف میزد. زنای معتادا زنگ زدن و معتادا رفتن نون بخرن ببرن خونه و علی هنوز داشت حرف میزد. کلید مرکز رو دادن علی و چراغا رو خاموش کردن رفتن و علی هنوز داشت حرف میزد.
یه سری ایرادات املایی داری، مثلا "مردمُ" درست نیست بلکه "مردم رو" درسته، و یه سری مشکلاتِ هکسره که توی الف.دال بهت خواهند گفت و مشکلی نیست. با وجود اینکه خود صحنه و دیالوگا عالی بودن، روی بعضی جملات میتونستی بیشتر فکر کنی تا قابل فهم تر باشن.
نقل قول:
اینجا محل ترکه هرچی هست ولی غذا که نه!
مثلا این زیاد قابل فهم نبود، و میتونست تبدیل بشه به "اینجا محل ترک همه چی هست جز غذا!"
نقل قول:
ناگهان از بالا موجودی سبز رنگ فرود اومد و همزمان برگ های رز و علی ریخته بود .و اما نگهبان ها خزون شدند و اثری ازشون نبود .
-چاک بِرار ! هم صدا زدی جینگی رسوندوم خودمه!
این قسمت عالی بود. یعنی کل این صحنه واقعا عالی بود. منتها درباره این سوژه که داری تلاش میکنی جا بندازی در انتها کمی حرف خواهم داشت.
نقل قول:
بعد از رفتن هالک و خزون شدنه مسئولان انجمن .....
علی خیلی گنگ با کت شلوار مشکیش بیرون اومد و پشتش رز ویبره زنان و گنگ تر با لباس کت شلوار MIB بیرون اومد .هردو سیگار های برگشون رو آخرین پُک رو زدند و زیر پاشون به کردند .علی با نیشخندی برگشت و رز عینکشو درست کرد.
استفاده ت از اون همه نقطه انتخاب جالبی نبود و بنظرم میتونست با یدونه ویرگول جایگزین بشه. منتها، مسئله اصلی اینکه، توی جمله ی وسط، دوتا "رو" پشت سر هم داری و اینم باز حاصل اینه که از جملات خیلی سریع رد میشی. میتونست با "هردو برای آخرین بار به سیگار های برگشون پک زدن و بعد اونارو زیر پاشون له کردن" جایگزین بشه.
پایان پست رو خیلی دوست داشتم. این مسئله که ساختمون پشت سرشون منفجر شد و اینا، خیلی جالب و خنده دار بود. این مسئله که پومانا یهو با کت دامنِ گنگ ظاهر شد و از سوژه ی شخصیتیش هم استفاده کردی رو خیلی دوست داشتم. منتها! یه سری صحبتی بکنم درباره این سوژه ای که داری پی میگیری.
تا الان توی دو تا پستت دیدم، که بشیر یه حرفی میزنه، و درست همون اتفاق میفته همون لحظه. بنظر من این در جای خودش میتونه جالب باشه. یعنی میتونه سوژه ای باشه که حتا باقی کاراکترا هم ازش استفاده کنن. مثلا یهو وسط سوژه منتقل شن به یه جای دیگه، و متوجه شن بشیر داشته همون اطراف یادی ازشون میکرده.
حتا ممکنه از کنترل بشیر خارج شه، بگه خدایا منو بکش بعد خدا یهو بیاد و سعی کنه بکشدش و بشیر بگه یا ابرفرز و یهو ابرفرز بیاد خسته و شاکی که داستان چیه داداش.
منتها... منتها!
کنترل کردن این سوژه بنظر من خیلی سخت خواهد بود. افرادی رو دیدم که سوژه های شخصیتی خیلی قوی و خوبی انتخاب کردن، اما بعد انقدر که اون سوژه رو تو تمام پستاشون تکرار کردن و تو چت باکس هی یه چیز رو تکرار کردن، دیگه قابل پیشبینی شدن و دل همه رو زدن. این سوژه در صورتی کار خواهد کرد که اولا، شما فقط در راستای مقاصد طنز ازش استفاده کنی... مثل این پست. دوما، بسیار خلاق باشی و تنوعشو حفظ کنی و از ظاهر شدنِ هالک مثلا بیشتر از دو بار بهره نگیری. سوما، میدونیم که علی این پتانسیل رو داره که هرجا هرچی میگه اتفاق بیفته... اما، ابدا نباید همیشه و همه جا هرچی میگه اتفاق بیفته. این همون دل زدنیه که گفتم. بنظر من، اگر فقط جاهایی که خنده دار خواهد شد و راه بهتری برای پیش بردنِ یه سوژه یا درجا زدن توش نیست، اوکی خواهد بود که ازش استفاده کنی. اما حواست باشه که این تبدیل به امر و نهی کردن به کاراکترا و جهت دادن به سوژه ها نشه. چرا؟ چونکه چهارما! همونطور که ماروولو بهت گفت، نقطه ضعفِ شخصیت، نقطه قوتِ شخصیت پردازیه. این قدرتی که داری تلاش میکنی به کاراکترت بدی، فقط و فقط زمانی جالب خواهد بود، که نقطه ضعفِ کاراکترت بشه.
این پستت واقعا خوب بود، و بنظرم قابلیت طنز نوشتن رو در خودت داری!
خسته نباشی و امیدوارم بازم اینجا ببینمت.