زندگی نامه سیریوس بلک:روزی روزگاری سیریوس تو خونه ش نشسته بود و داشت مجله میخوند .اسم مجله یک چیز عجیبی بود چون اون مجله جادوگری نبود بلکه برای مشنگ ها بود ..فیلمهایی رو که توی یک پرده بزرگ نمایش میدادن که بهش میگفتن سینما رو معرفی میکرد ..سیریوس قصه ما حوصله ش سررفته بود چون همه ش به دستور دامبلدور تو خونه زندانی بود ..حتی پسرخونده ش رو هم نمیتونست ببینه چون اون موقع ها یک ساحره بدریختی بود که اسمش آمبریج بود و آتش های هاگوارتز رو کنترل میکرد .بعد وقتی سیریوس داشت اون مجله رو گاز میزد تا بعدا بقیه ش رو به باکی بده یک چیزی گوشه یکی از صفحاتش دید.آگهی چندتا سایت اینترنتی بود ..
سریع کریچر رو صدا زد تا لب تاپش رو براش بیاره تو هال و بعدش سریع کانکت شد و شروع کرد به امتحان کردن اون اسمها ...چندتاشون رو زد ولی به دلش نشست چون سیریوس خیلی مشکل پسند بود و هر چیزی رو راجع به کتابهایی که در مورد دوستان و خانواده ش مینوشتن رو قبول نمیکرد ..خلاصه اینکه سیریوس یکی دیگه رو امتحان کرد..اسم اون سایته
www.jadoogaran.comبود .سیریوس از اسم سایته خوشش اومد حتی از زوپس قهرمان هم خوشش اومد و همون شب عضو شد ..
کنجکاو بود ببینه که بقیه راجع بهش چی میگن چون تازه چندماه بود که کتاب محفل ققی چاپ شده بود و اون مرده بود..میخواست بفهمه جادوگرها و ساحره های دیگه چه فکری راجع بهش میکنن ولی چون نمیخواست خودش رو لو بده با یک اسم دیگه عضویت گرفت ..اسم این هافلی رو کمابیش از هری شنیده بود ..ارنی مک میلان از یک لحاظ به خودش شبیه بود چون باهوش بود ولی جنم شر بودن رو نداشت پس سیریوس سعی کرد قسمتی از روحش رو بریزه توی ارنی و اونو به یکی از جان پیچ هاش !!! تبدیل کنه .
ارنی هورکراکس شد و سیریوس اونو فرستاد تو گریف چون هنوز هافلی رو برای سایت نساخته بودن..در همین زمان بود که یکی رو دید که شناسه ش رو گذاشته کریچر ..روی ویژگیهای فردیش کلیک کرد و دید اینکه همون کریچ خودشه چون همون عکسی رو که هفته پیش تو آشپزخونه ازش گرفته بود به جای آواتورش گذاشته .اون موقع میخواست دوربین فیجیتال جدیدی رو که پیتر براش فرستاده بود امتحان کنه ولی بعد از این حادثه و فهمیدن اینکه کریچر به اون دوربین علاقه داره سیریوس دوربین رو روز تولدش بخشید بهش و این همون دوربینی که سال بعدش عکسهای جشن تولد رو باهاش گرفتن..مثل اینکه از داستان خارج شدیم ..
برگردیم به اینکه سیریوس شناسه ای به اسم ارنی ساخت و به دلیل علاقه وافرش به پسرخونده ش یک عکس کارتونی از سروکله هری رو گذاشت جای آواتور.مدتی گذشت و ارنی در دل گریف باقی ماند .اون جزو تیم کوئیدیچ شد و پست دروازه بان رو گرفت ..اون موقع ها کسی نپرسید که آخه ارنی تو رو چه به کوئیدیچ ولی سیریوس داستان ما دلیل داشت چون جیمزی کاپیت تیم گریفیندور بود و سیریوس که برای شاخدار عزیزش دلش تنگ شده بود چسبید به تیم حتی وقتی الیور وود اعتراض کرد بازم ارنی از جاش تکون نخورد .
در همین زمان ها بود که شروع کردن به ساختن رنگ برای سایت ..سیریوس چون با پیتر پروانه ای زیاد گشته بود راهی گلبهی ها شد تا دل غارتگر قدیمی رو نشکنه ولی جن خونگیش راهی گری ها شد چون هر چی باشه به رنگ پوستش هم بیشتر میخورد ..اونجا ارنی با بروبچزی از قبیل دینیس آشنا شد ..تازه ارنی صورتی کمرنگ شده بود که یک داداشی از پایگاه قزوین اومد و با گراوپی زدن کل رنگ ها رو پاکیدن آخه گراوپ کوررنگی داشت و وفتی داش کالین براش تعریف کرد که همه جا رو رنگ و وارنگ کردن اعصابش بهم ریخت و رگ غول بودنش گل کرد و همه جا رو پاکید ..
در این زمان ها بود که هافل شروع کرد به تاسیس شدن .یک بچه تخسی به اسم زاخاریاس اسمیت گیزر اساسی داده بود که اونجا رو بسازه ..اینجوری شد که سیریوس ما روی مگی کار کرد تا دو گروهیش کنه ..ارنی همچنان به تیم کوئیدیچ گریف چسبیده بود و ول نمیکرد.سیریوس که از اول عمرش به کوئیدیچ علاقه داشت و در این مدت مهارت لازم رو کسب کرده بود وقتی دو گروهه شد رفت و یک تاپیک کوئیدیچ توی گروه تازه تاسیس هافل زد و خودش رو کاپیتان کرد.بعدش داش دینیس که از بین رفتن جوادیه غربی خیلی ناراحت شده بود تصمیم گرفت که یک رنگ تازه ای رو تاسیس کنه و یاد و خاطره گلبهی رو در اذهان باقی بذاره..اینطوری شد که با هگرید که اون موقع ها ناظر هاگزمید بود صحبت کرد تا مواظب داداش کوچیکه ش باشه که یک دفعه نیاد دوباره شهر رو بریزه به هم ...ولی کدوم شهر؟؟ شهری برای گل گلی ها باقی نمونده بود چون جوادیه غربی با خاک یکسان شده بود و اینطوری بود که سیریوس یکی از رگه های سیریوس بودنش رو نشون داد و فهموند که از ارنی که یک بچه مدرسه ای ساده ست بالاتره ولی کسی نفهمید که چه خبره ..سیریوس قصه ما خوشحال بود چون داشت یک شهر رو طراحی میکرد ..تعجب نکنین چون سیریوس دانشگاه میرفت ..بعد از اینکه از آزکابان اومد بیرون کنکور داد و رفت دانشگاه ..اینطوری شد که سیریوس شد مهندس طراح شهرک جدید گلبهی ها که اسم گلگلی رو انتخاب کرده بودن ..گلگلی ها رو داش دنیس راه انداخت ولی ارنی نمیتونست که فعالیت زیادی بکنه چون سیریوس امتحان پایان ترم داشت...ارنی یک چند وقتی از سایت ناپدید شد ولی بعدش که پیدا شد دید از گروه ها انداختنش بیرون چون کرام الدوله دو گروهی بودن رو ممنوع کرده بود و اینطور شد که سیریوس راه هافل رو در پیش گرفت و حتی بعد از فاش سازی هویتش همچنان اونجا موند و خیلی ها تعجب میکردن که چرا سیریوس توی هافل پافه...چون هافل قهرمان و گله..
بپردازیم به بقیه داستان ارنی که همون هورکراکس سیریوس بود ..سیریوس با هوش سرشارش ارنی رو تغذیه میکرد همون سال فارغ التحصیل شد و وارد دنیای سیاست گشت و اینطوری بود که ارنی رفت توی وزارتخونه و ناظر اونجا شد ..در این دوران کریچر همینطور یکی یکی پله های ترقی رو میپیمود و بالا رفت به طوری که مدیر شد و همه تحویلش میگرفتن ..وقتی ممنوعیت بحث در مورد کتاب 6 از بین رفت ارنی قصه ما دیگه ضعیف شده بود چون سیریوس خیلی ازش کار کشیده بود ..ارنی همینطور لاغر و لاغرتر میشد که فکری به ذهن سیریوس رسید ..دیگه باید خودشو نشون میداد پس رفت و با سیریوس خودش رو معرفی کرد و کریچر که بهترین دوست ارنی در سایت بود اونو بلادرنگ تایید کرد و اینطوری سیریوس سیریوس شد و هویت خودش رو پس گرفت...ا
ول از همه رفت سراغ محفل و حقش رو از دامبل پس گرفت و دوتایی شدن ناظر اونجا ...در همین دوران ها سیریوس قصه ما که بروبچز رو برای تایید شدن در محفل نقدیوس میکرد به یک کسی برخورد که بعدا براش مفید بود ..این دختره کسی نبود جز آنیتا دامبلی که باباش همون آلبوس فقید بود ..آلبوس دخترش رو در محفل پذیرفت ولی چون این دختره اولاش رفته بود گریف سیریوس دیگه بهش کاری نداشت ...سیریوس همینطور میرفت و میومد و به کارها رسیدگی میکرد تا اینکه انتخابات وزارت سحر و جادو شروع شد .سیریوس که به هرچیزی دلش میخواست رسیده بود گفت بذار بریم معرفی کنیم ببینیم چی میشه و اینطوری بود که وقتی رد صلاحیت شد اون دختره که اسمش آنیتا بود و پیتر پروانه ای که از دوستان قدیمش بود وقتی دیدن خود سیریوس اون روز رفته انتخاب واحد دانشگاه و به زودی برنمیگرده اعتراض کردن و باعث سربلندی هافل شدن چون هافل همیشه در صحنه ست و قهرمانه ..بعدا خود حذبی ها پشیمون شدن و سیریوس رو کاندید اعلام کردن ..سیریوس که میخواست حال گیری کنه رفت یک کلاه بوقی خرید و گذاشت رو سرش ولی اشتباه کرده بود چون کلاهه رو با یکی از افسون های چسب دائمی مادرش چسبونده بود و بعدا که کرام الدوله دعواش کرد و گفت این کلاهه رو از روی سرت وردار کلاهه جدا نشد ..تا الان هم جدا نشده ..کرام الدوله هم زور زد که ورش داره ولی این کلاهه از سر سیریوس جدا نمیشه ...
در این صحنه ست که سیریوس با فریادی بلندتر از فریاد سرژ میگه :
به من رای دهید تا وزیر شم ..به من رای دهید تا این کلاه خوشگله رو کرام نتونه از رو سرم برداره...به من رای دهید که نماینده آستاکبارم!!
و این چنین بود که سیریوس ستاد خود را راه انداخت و از همه هافلی های قهرمان و محفل ققی های همیشه در صحنه برای تبلیغات دعوت به عمل آورد
ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۷ ۱۹:۵۹:۱۹
ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۸ ۱۵:۲۰:۱۲