خارج از رول:
از كي تا حالا من شدم جز افراد مايك؟...خير سرم معاون ديپتم ها!... نه من جز افراد اونم نه اون جز افراد من!...جفتمون دوتاييم!
--------------------------------------------------------------------------
هلگا كه انگار برق دويست و بيست ولت بهش وصل كرده باشن مثل فنر از جاش پريد و چوبدستيش رو گرفت سمت بلاتريكس و فرياد زد:
هلگا:آشغال موذي...ارزش زندگي خيلي بيشتر از آدمهايي مثل شماست!...
هلگا اونقدر عصباني بود كه اگه با صداي داد مايك كه ميخواست جلويش رو بگيره به خودش نيومده بود كار بلاتريكس با يك آوداكداوراي چوبدستي هلگا تموم شده بود!...نفس نفس زد و نگاهي به مايك كرد ولي نتونست چيزي بگه و فقط دوباره مستقيم زل زد توي چشمهاي بلاتريكس كه حالا خنده موذيانه اي سر داده بود!...استرجس كه ديگه طاقتش تموم شده بود دستش رو مشت كرد و به حالتي كه انگار ميخواد توي كله يكي فرودش بياره برد بالا ولي دوباره آرامش خودش و حفظ كرد و فقط به نثار كردن چند تا فحش به بلا قانع شد!...بلاتريكس كه يكي از پاهاش به شدت زخمي شده و بود خون ازش جاري بود و لنگان لنگان راه ميرفت در كمال خونسردي به آنها نزديك ميشد و همچنان اون نيشخند موذيانش رو روي لبهاش حفظ كرده بود!...چوبدستيش رو بالا آورد و مايك رو نشانه گرفت ولي بعد انگار كه تصميمش عوض شده باشه چوبدستي رو به سمت هلگا چرخوند و در جواب نگاه نفري بار هلگا فقط صداي خندش رو بلندتر كرد!...
مايك يه نيم نگاه به استرجس و هلگا انداخت و خطاب به بلاتريكس گفت:
مايك:هي تو...فكر ميكني ميتوني از پس ماها بر بياي؟اون موقع كه سالم بودي حريف به حساب نمياوردمت چه برسه به حالا كه چلاق هم شدي!...
براي يك لحظه نيشخند از صورت بلا محو شد و جاي خودش رو به يه نگاه نفرت بار داد ولي بلافاصله خودش رو جمع و جور كرد و گفت:
بلاتريكس:تو هيچوقت نتونستي واقع بين باشي مايك...حتي اون موقع كه براي لرد كار ميكردي...
مايك دندوناش رو به هم ميساييد و سعي ميكرد كه نگاهش به صورتهاي متعجب استرجس و هلگا كه حالا چشماشون گرد شده بود و دهنشون هم از تعجب باز مونده بود نيفته!...بلا كه قيافه هلگا و استرجس رو ديده بود حنده وحشيانه اي كرد و گفت:
بلاتريكس:چيه؟...به دوستاي كوچولوت نگفته بودي كه براي لرد كار ميكردي؟...نكنه ميخواي به اينا هم خيانت كني؟...
هلگا كه نميتونست شمار نفسهاش رو كنترل كنه چوبدستيش رو به سمت بلا گرفت و گفت:
هلگا:لعنت به تو...و قبل از اينكه بفهمه داره چيكار ميكنه وردي به سمت بلا فرستاد و صداي جيغ دردناك بلا كل فضا رو پر كرد...براي چند لحظه سكوت بود و سكوت و سكوت...