خوب خوب گفتم پست افتتاحیه رو من بزنم!
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
طرفهای ساعت هفت بعد از ظهر بود همینطوری نشسته بودم کنار رخت کن و حوصله ام حسابی سر رفته بود!
برای خودم داشتم با دوتا بلاجر یه قول دو قول بازی میکردم که یهو دیدم یه نفر داره به طرف میاد! خوب که نگاه کردم دیدم ای بابا کریم خودمونه! همون کرام!
کرام : به سلام سالازار چطوری؟ چرا تنها نشستی!
سالازار : کرآآآآآآآآآآآآآآآم
:bigkiss:
خلاصه کرام بعد از ده دقیقه تونست به زور منو جدا کنه! منم که رنگم بنفش شده بود همونطوری
گفتم خوب دیگه چه خبرا!
کرام : هوچی! داشتم رد میشدم گفتم یه سری به اینجا بزنم!
سالازار: کرام بیا بازی کنیم ! بازی کنیم ! جون من بیا بازی کنیم!کرام کرام کرام! کرام میشه یه دور با چیزت یعنی آذرخشت بزنم! کرام فقط یه دور بده دیگه! فقط یه دور!
کرام!: نه بچه جان این سرعتش بالاست به گروه خونیت نمیخوره!
سالازار: کرام کرام کرام! کوییدیچ شرطی میزنی ! شرط صد گالیون!
کرام : اگه قول بدی پسر خوبی باش باهات یه دو دست سر دویست گالیون بازی میکنم قبوله!؟ (تودلش : ها این بچه مایه داره (البته 603 سالشه ها ولی بچه است هنوز)
یه بازی میکنم باهاش کوییدیچم که عمرا بارش باشه با این سنش! راحت میبرمش 200 گالیون مزنم به جیب!)
سالی ایول پس من میرام جاروم میارم
ده دقیقه بعد!
کرام : سالازار این چه آوردی؟
سالازاز : خوب وسیله پروازمه دیگه!
کرام : این که مار بالداره تو رفتی جارو بیاری!
سالازار دیدم جاروم سرعتش به آزرخشت نمیرسید یه چیزی آوردم سرعتش بیشتر باشه یکمی!
کرام با خودش فکر میکنه : مار که از جارو تند تر نمیره!
سالازار در حال ذهن خونی : موجودات جادویی رو دسته کم نگیر!
کرام به دلیل نداشتن قدرت زیاد جادویی نمیشنوه!
کرام : خوب بریم دیگه!
سالازار : باشه
-=-=-=-=-=-=-=-=--=-=-=-=-=-=-=-
زمین کوییدیچ ساعت 7.30 دقیقه
سالازار یه جعبه کوچیک از تو رداش در میاره!
کرام : اون چیه دیگه ؟
سالزار : اسنیچه دیگه
کرام در حالی که چشماشو میبنده : خوب اینم یه اوناس ولش کن بره!
سالازار : نه آوانس نمیخوام نگاه کن !
کرام : خیلی خوب بازش کن1 و به جعبه خیره میشه
سالازار جعبه رو باز میکنه!
بعد از ده دقیقه . . . .
کرام : چرا نمی پره بیرون ؟؟
سالازار :
کرام الان ده دقیقه است که داره دور کله ات پرواز میکنه!
کرام :
پس چرا من نمیبینمش!
سالازار : والا من دیدم زیادی کنده گفتم اگه نامرئی باشه بهتره
کرام :
مرئی ش کن ببینم پسره سرتق!
سالی : باشه بابا چرا میزنی!
خلاصه یهو اسنیچ معلوم شد و کرام اوج گرفت! همینطور داشت میرفت دنبال اسنیچ دستشو دراز کرد اسنیچ رو بگیره یهو یه بادی اومد و اسنیچ غیب شد! . . .
سالازار اون طرف زمین با مارش ظاهر شد!
سالازار با فریاد : یکی به نفع من!!
کرام :
قرار نبود خودتو غیبو ظاهر کنی!
سالازار یه تکونی به ماره میده و ماره یهو با سرعت نور! میاد وای مسته بیش کرام!
کرام :
سالازار : تقصیر من چیه این ماره سرعتش بالاست!
کرام: خوب یواش تر بزن بهش!
سالازار : چشم! هوی ماری یواش برو مار یه فش فشی میکنه
سالازار : میگه چشم!
و دوباره اسنیچ رو رها میکنن
. . . .. کرام و سالازار با فاصله سه متر (سالازار عقب تر بوده ) دنبال اسنیچ بودن (من بدو آهو بدو ! کرام بدو اسنیچ بدو سالی نیش نیش کن) همینطور داشتن دور استادیوم دور میزدن آقا اسنیچ حوصله اش سر میره میزنه به جنگل! حالا بیا و درست کن!
خلاصه کرام و سالازار شیرجه میرن به سمت جنگ نرسیده به جنگل اسنیچ میپیچه دست چپ طرف خونه دومبول اینا که از شانس بد اونجا یه دونه بید کتک زن بوده! خلاصه کرام که داشته جلو میرفته یهو بید رو میبینه و دستی رو میککشه! سالازار از همه جا بی خبر هم داشته با سرعت پشت کرام میامده که یهو
بوم!!!! مار سالازار با نیش میره تو پشت کمر کرام!
-=-=-=--=-=-=-=-=-=-=-
آیا کرام زنده می ماند؟
چه کسی خواهد برد؟
آیا بابای دومبول منزل است؟
ادامه این داستان با کاربران ارزشی دیگر!