فلور که در اون روز آفتابی امده بود یه هوایی عوض کنه وارد مغازه می شه بدون اینکه به اطلاعیه ی رو در نگاه کنه! یکدفعه کوییرل که رنگش زرد شده بوده می خوره به فلور
فلور در چشمان کوییرل یک وحشت عظیم می بینه!
فلور به رو خودش نمی یاره و با ناز وارد می شه و یک نگاه به اطارفش می کنه یک وجب کثیفی و خاک همه جارو گرفته!
با یک حالت بدی که مثلا داره حالش بد می شه رو به فروشنده می کنه
فلور: ایف ایف شما مغازه رو جارو نمی کنی!اینجا پر از گرد و خاکه! لباسم کثیف می شه اههههههههههه(با یک حالت کشدار!)
فروشنده که خوشش امده یکم سر به سر خانم خوشگل بزاره با حالت چاپلوسانه می پره زیر دامن فلور رو می گیره که مثلا رو زمین نکشه
فلور: چه مرد نازینی
و کر کر کر می خنده
فروشنده که در ذهن شرورش داره نقشه می چینه تا نقشه اش نشکنه رو می کنه به فلور
فروشنده: خانم چی میل داری
فلور می شینه رو صندلی که یکم پایه اش بلنده و با پاش یکی می زنه رو سر فروشنده!
فروشنده: اوخ اوخ خانم با سر بیچاره ی من چی کار داری؟ با پا که نمی زنی با میخ می زنی!
فلور: برو کارتو بکن! به لباس من چی کار داری؟
فروشنده دست به سر بلند می شه و می ره پشت پیشخون
خب چی میل داری؟
فلور: ام ام ام اصلا چی داری؟
فروشنده دست می کنه لیستو باز می کنه
بستنی فلوریان مخصوص
بستنی قلقلکی
بستنی وحشی
بستنی پخشی
بستنی خون دراکولا
بستنی یخ مرده
بستنی....
فلور در حال عق زدن
فروشنده:.......
عق عق اوق وق
فروشنده: آخرین بستنی هم بستنی سم جن بوداده
فلور: اوق اوق من یک لیوان آب می خوام لطفا
یکدفعه فروشنده لیوانی پر از مایع قرمز رنگ می زاره جلوش!
بوی بدی همه ی فضا رو می گیره و صدای از دور اطراف می یاد
فلور که داشت از وحشت می کرد گفت: این آبه؟
فروشنده با یک پوزخند: بهش می گن آب خون
فلور: نه نه نه نه تو تو.....تو .... دراکولایی .... تو ...تو ... مرگ خواری .... تو ......
فروشنده با حالتی شیطانی به طرف فلور می پره تا اونو بکشه
در ذهن شرور فروشنده: با خون پریزاد می شه بستنی خوبی درست کرد!! موهااااا موها ها ها ها
دستش دور گردن فلور گره می خوره
فلور با پاشنه ی کفششی زنه تو دل مرگخوار
مرگوار قیافه اش بنفش می شه دستشو محکم تر دور گردن فلور می پیچه
فلور در حال نفس نفس زدن
چشماش در حال سیاهی رفتن کم کم داره می میره داره جونش در می یاد داره می ره اون دنیا چشماش سیاهی رو لمس می کنه کار تمومه آره آخر کارشه
ناگهان نوری در اعماق قلبش نمایان می شه نور بیشتر می شه
فروشنده هنوز در حال فشار دادن گلوی فلوره
فلور سعی می کنه دستشو به چوب دستیش برسونه
دستش هر لحظه نزدیک تر می شه نزدیک تر بله دستش رسید
چوب دستی رو بالا می گیره و فریاد می زنه
بپرتابیوسانوسمرگخوار با شتاب زیادی به دیوار رو به روش می خوره و دست و پاش کج می شه
فلور که داشت هنوز نفس نفس می زد تلوتلوخوارن بلند می شه و در رو باز می کنه
تمامه زمین گرد و خاک گرفته پر از خون می شه فلور وحشت می کنه روشو بر می گردونه و می بینه مغز مرگخوار متلاشی شده و خون فوران می کنه
فلور همونطور که دستگیره در رو گرفته از حال می ره و جلو مغازه بستنی فروشی می یفته
پسر بچه ای از پشت شیشه همه چیز رو می بینه و فریاد می کشه تمامه پرنده ها پر می زنن و همه جا ساکت می شه
بلاتریکس ظاهر می شه
با حالتی مسخره مانند رو به پسرک می کنه
بلا: بدون با دیدن این چیزها پشیمون می شی ها ها ها ها
سکوتی مطلق
همه عابران به جایه ظاهر شدن بلاتریکس نگاه می کنن