هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۵

لوك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
از يه جاي خوش آب و هوا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 24
آفلاین
لوكاس:چيه چرا اينجوري نگا ميكنيد اينقدر خشنم؟
همه دوباره:
لوكاس:الو!!كسي صداي منو ميشنوه؟
همه دوباره:
لوكاس:چه تالار بيخودي دارن فقط بلدن وايستن نگات كنن.بريم تا يه ماه از عضويتمون نگذشته اسلي.
لوكاس به سمت در ورودي ميره و پروفسور مك كونگال رو ميبينه.
لوكاس:سلام مگي جون ببينم ميشه منو بندزاي تو اسلي اينجا اعضاش خيلي بي بخارن.
مگي:نه همچين چيزي امكان نداره برو تو تالار مثل پسر خوب بشين با بقيه بچه ها بازي كنيد.آفرين پسره گلم.
لوكاس:مگي تو كه اينقدر خوشگلي اينقدر دلبري بزار برم ديگه
مگي؟:جدي؟
لوكاس:نه
مگي:برو گمشو تو تالار هيچ جا هم حق نداري بري
لوكاس با چشماني غمبار و اشكاگين برميگرده پيش بچه ها كه هنوز اينجورين
لوكاس كمي با خودش فكر ميكنه و به اين نتيجه ميرسه كه بهتره همرنگ جماعت بشه پس ميره ميشينه بغل همه و اين شكلي ميشه:
سوسك:خب بچه ها بريم به ادامه ي كارمون برسيم
بيل:منم موافقم
استرجس:منم موافقم.
سر پاتريك:منم سر پاتريكم عضو تازه واردم.
لوكاس:
سوسك:حالا در غياب لوكاس من ميشم ريسس ستاد.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خب ديگه بد بود ببخشيد من كلا حس طنزم مزخرفه همه هم بهم مين منم باز پررو ميام هي طنز مينويسم ديگه به بزرگي خودتون ببخشيد يه جوري ادامش بديد.



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۸:۳۲ سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۵

سوسک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
از چاه فاضلاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
خارج از رول: سر پاتريك عزيز پست خوبي بودي! يعني واقعا از يك عضو تازه وارد انتظار همچين پست خوبي رو نداشتم! ايول كمالله! ادامه بده موفق ميشي پسرم!
---
مكان: ساعت 9:15 دقيقه
زمان: خوابگاه پسران
- سلام پروفسور مگ مگ... يعني چيزه... مك گون...
- ببند اون دهنت رو! بچه پر رو! بايد تو رو با لگد پرت كرد از اين مدرسه بيرون! تو به چه حقي بدون اجازه ي من اون جن هاي بدبخت خونگي رو گفتي برن از مدرسه بيرون؟
- اي پروفسور! اي سرور! اي سالار! ما مي خواستيم به خودكفايي برسيم تو خوابگاه؛ بعد ديدم ممكنه اون جن هاي خونگي بيچاره از كار بي كار بشن و بميرن! به همين خاطر بالاجبار مامان بيچاره ام مسئوليت نگه داري از اون جن هاي خونگي رو بر عهده گرفت...
- عجب... ! نه خوشم اومد! خوشم اومد! بيا جلو تا من يك بوس از روي گلت بكنم...

ساعت 9:30 خوابگاه پسران
بچه ها بيان جلو! تاس مي ندازيم! هر كي بيشتر آورد ميشه رئيس ستاد!
سوسك تاس اول رو ميندازه؛ 68 مياد!
بيل: ببينم سوسك! ما كه از 6 بالاتر نداريم! تو چه طوري 68 آوردي!؟
- آخه چيزه مي دوني...
پاي بيل ميره روي سوسك! سهواً البته! مي دونين كه!
- زود تاس درسته رو بده به نفر بعدي سوكس تقلب كار! به خاطر سعي در تقلب از دور مسابقات خارج ميشي!
هدويگ كه تاس درسته رو از سوسك گرفته ميره تو تمركز!

نيم ساعت بعد:
هدويگ همچنان در حال تمركزه!
- آلووووهوووواااا !
و تاس رو ميندازه؛ 0 مياد!
بيل: هووم هدويگ! ما صفر هم نداشتيم! نه؟
- نمي دونم چرا اين طوري اومد! حتما موقع تمركز مشكلي...
- ببند اون دهنت رو! موقع تمركز تاس رو عوض كردي! آي كيوت از آِ كيو سوسك هم كمتره! با تقلب 0 اومدي؟ نعوذبالله!
بچه ها يكي يكي تاس رو مي گيرن؛
لوييس: 1 ؛
استرجس: 2 ؛
سرپاتريك: 1 ؛
- خب فكر كنم تا حالا استرجس از همه بالاتر آورده... اگر كس ديگه اي نمي خواد...
در اين لحظه يك نفر از در وارد ميشه! صورتش در سايه اش و شنل بلند سياهي پوشيده! نگاهي پرصلابت داره و دستاني خشن!
به سمت تاس كه بر روي زمين افتاده حركت مي كنه اما...
پاش ميره رو شنلش و با صورت مي خوره زمين!
دوباره پا ميشه شنل رو در مياره و به يك طرف پرت مي كنه و تاس رو ميندازه: 6 !
همه:
بيل: اسمت چيه پسرم؟
- لوكاس!
همه دوباره:

----
آخ ديگه ببخشيد ديگه! زياد خوب نشد فقط خواستم لوكاس رو يك طوري وارد ماجرا كنم!


ویرایش شده توسط سوسك در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۳ ۹:۳۵:۳۰

پس از هجده سال حبس به سبب ارتکاب جرائم جنسی، به میان شما بازگشته‌ام...


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵

سر پاتريك


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۰۳ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 16
آفلاین
همه مبهوت و ساكت به جسي و استرجس نگاه ميكردند كه داشتند بيرون ميرفتند .
يهو بيل فرياد زد : بييييييييييللللللللل!
ابهت صدا به حدي بود كه جسي به حضرت غش پيوست . همه جا ساكت شده بود . فقط يه صداي خش خش ميومد كه در نطفه خفه شد.
بيل كف كفشش رو نگاه كرد و سوسك شاخك خم شده رو ازش انداخت پايين .
- اگه تشكيل ستاد انقدر مهمه هيچكس امروز كلاس نميره .
لوييس : بابا من كنكور دارم !!!
همه ي ملت : اااااااااااااااااااااه !
يه لحظه همه ساكت شدن و بعد يهو هلهله ي هورا كشيدن شروع شد . همه جيغ مي زدن و بصورت كامل آسلامي شادي ميكردند .

-پايگاه ستاد ميشه اينجا . امروز بعد از ظهر راي گيري مي كنيم و دو تا رييس ( يكي پسر يكي دختر ) انتخاب ميشن .
همه قبول دارين ؟
همه : بلللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللله !
يكي گفت نه ! بيل دوباره كف كفش رو تميز كرد .
اين دفعه ديگه شاخك هاي سوسك از چشماش زده بود بيرون !
بيل ادامه داد : براي شروع تا موقع راي گيري بايد همه ي خوابگاه ها تميز باشن .
-------------------------------------------
خوابگاه پسران
از حموم صداي بيل داش ميومد :
- گل من همچين منشين غمگين ...
همه داشتن با بيل همراهي ميكردند .
لوييس همه ي كتابا رو داشت تو كتابخونه ميچيد .
استرجس محلول هاي عشق رو جمع ميكرد و ميزاشت كنار نامه هاي شاعرانه .
هدويگ داشت شيشه ها رو دستمال ميكشيد .
سوسك داشت شاخك هاش رو صاف ميكرد !
دين توماس هم داشت با نيمبوس هزار و پونصد زمين تميز ميكرد . ناگهان صداي تق تق در اومد .
توماس جانسون گفت مشغول باشين من جواب ميدم .
همه مشغول شدن .
توماس سريع برگشت و رفت طرف حموم . بيل رو صدا زد و گفت :
پروفسور مك گوناگال خيلي شاكي دم خوابگاهه .
-بهش بگو بعدا بي...
چي ؟‌ مك گوناگال . الان ميام .
--------------------
ببخشين اگه بد شد . آخه من خيلي مستعد نيستم .


اون جغد سياه سفيده بچه ي ققي و سرژه ! اون رنگيه هدويگ خودمونه !‌

تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




خارج از رول:
بابا پاتریشیای عزیز چرا اینقدر سخت میگیری؟
آدم با ناظر اونم بــیل که سرور همه است با یک جن خانگی مقایسه میکنی ؟ آخه چرا؟
این اصلا درست نیست ببخشیدا من میخوام داستانو یه جور دیگه ادامه بدم !

/|"|/|"/|"/|"/|"/*\|"\|"\|"\|"\|


تالار اصلی و عمومی هاگوارتز*
ساعت 8 صبح

همه ی بچه های گریفی سر میز صبحانه حاضر بودند تا بعد از خوردن غذا به سمت کلاس های خود بروند.
جسی و استرجس که کنار یکدیگر نشسته بودند و در مورد لیگ کوییدیچ و بازی با تیم رونکلا که چند روز پیش گذرانده بودند حرف میزد ند با صدای پاتریشیا به خود آمده و سرشان را به سمت چپ برگرداندند تا ببنند چه اتفاقی افتاده است.
پاتریشیا در حالی که دستانش را به کمر زده بود و با بیل در حال کلکل بود گفت:
من نمیدونم ، یعنی از این وضع خوشم نمیاد ، اصلا دلم میخواد همه جا نامرتب باشه !
بیل طبق معمول خونسردی خود را حفظ کرده و با آرامش دیوانه کننده ای گفت:
ببین خواهر من حرف شما درست ، ولی تا کی؟ تا حالا چند نفر از بچه ها آسیب دیدن ، باید احتیاط کرد ضمنا مشکلی نیست که آسان نشود.
پاتریشیا چیزی نگفت و به سمت خوابگاه رفت.
در همین حال که همه به رفتن پاتریشیا نگاه میکردند سارا گفت:
باب این دختره یه کم خشانت داره !
اندور که هنوز دردی که در پایش داشت را فراموش نکرده بود گفت:
اگر بخواد اینجوری پیش بره نمیشه ، من میخوام ستاده تشخیص و مصلحت کار داشته باشم !
ملت:
جسی که به نظر میرسید این حرف اندرو را خوب درک نکرده است گفت:
میشه دوباره بگی؟
اندرو : ستاده تشخیص و مصلحت کار
جسی : آهان خوبه من موافقم البته اگر مختلط باشه!
مری پخی زد زیر خنده و گفت:
دقیقا ، باید همه آدم بشیم!
در همین موقع استرجس از موقعیت استفاده کرد و گفت:
از اونجایی که من و جسی تفاوهم داریم میتونیم سرگروه بشیم
جماعت حاضر:
اندرو که از شدت عصبانیت ترجیح داده بود بلند شود گفت:
نخیر جناب ، من پیشنهاد دادم ، من میشم رئیس شی فم شد؟؟
استرجس هم اینبار تم صداش رو بالا برد و گفت: نچ ، من ناظرم فهمیدی ؟ باید از من اجازه بگیری ! در غیر این صورت اخراج میشی!سپس رو به بقیه کرد و گفت: کسی نظری داره؟
بقیه : نــــــــــه
اندرو : یکی طلبم!
جسی جان پاشو بریم باید به کلاس برسیم ، استرجس این را گفت و همراه جسی از تالار بیرون رفت.


*×*×*×*×*×*×*×*×(*)×*×*×*×*×*×*×*×*

بازم شرمنده پاتریشیای عزیز !
در مورد این ستاد هم باید وظیفه بدین به همدیگه هرچی سختر بهتر !
منتظر پستهای قشنگتون هستم!






Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
اینو واسه تخت خوابم تو خوابگاه مینویسم
خوابگاه دختران
پاتریشیا:مری فقط اگه یه بار دیگه اینجوری بپری روم بیدارم کنی از پنجره خوابگاه پرتت میکنم پایین
جسی:و ای نه چرا خشونت با هم دیگه صحیت کنین
پاتریشیا:من سر صبح با کسی نمیکنم
سارا:پاشو باید یه نظمی به خوابگاه بدیم
جسی:آخه از این به بعد همه ی کارا با خودمونه
پاتریشیا یهو پرید و روی تخت ایستاد:چی؟ کی همچین چیز مسخره ای گفته؟
سارا:بیل
پاتریشیا:به اوون چه مربوط خوب باشه پس برین بیدارش کنین بگین بیاد کاراتونو بکنه
جسی:نمیشه که
پاتریشیا: چرا خوبم میشه الان چی کار دارین؟

سارا:صبونه میخوایم
پاتریشیا از تخت پایین آمد دخترا م دنبال پاتی رفتن
دم در خوابگاه پسران
تق تق تق
لوییس از پشت در:کیه؟
پاتریشیا:منم پاتریشیا
لوییس درو باز کرد:بفرمایید
پاتریشیا:بیلو صدا کن بیاد دم در
جسی:تو خیلی دیونه ای
پاتریشیا:مرسی
لوییس:نمیشه دستش بنده بیا تو
پاتریشیا داخل شد
بیل در حالی که آستیناشو داده بود بالا و داشت لباس میشوست بی توجه به پاتریشیا گفت :لوییس کی بود؟
پاتریشیا:من
بیل:یا ریش مرلین
هدویگ:خانم چرا یالله نمیگی؟نمیبینی نا محرم اینجاست
پاتریشیا:از کی تا حالا پرنده هام جزو آدما شدن؟
بیل:خوب امرتون؟
پاتریشیا:بعد از این که لباسای اینجا رو شستی میای خوابگاه ما واسه بچه ها صبحونه درست میکنی فهمیدی
همه به قیافه ی عصبی پاتریشیا با لباس خواب قرمز حوله ایش نگاه کردن
بیل:باشه میارم تو سالن عمومی فقط بگین چی میل دارین؟
پاتریشیا به سمت در خوابگاه پسرا که باز بود داد زد :جسی صبونه چی میخواین؟
جسی:مثل همیشه
بیل: امر دیگه؟
پاتریشیا:جسی کار دیگه نداریم؟
ولی جواب نیامد
پاتریشیا:جسی
لوییس:داره با استرجس حرف میزنه حواسش نیست
ملت:
پاتریشیا:بیل من خیلی گشنمه تو تالار منتظرم سریع
بیل:باشه شما بفرمایید
پاتریشیا به همراه دختران به تالار عمومی رفتند
سارا: ا جسی کو؟
مری:فک میکنی کجاست پیش استرجسه دیگه
پاتریشیا:دیدین گفتم کار نشد نداره؟
مری:آره ولی درست نیست
سارا:مری بیخیال درس اخلاق نده پاتی این مری جون یه خورده زیادی ...
مری:چی؟ عزیزیم چیزی میخوای بگی ؟
سارا:نه
پاتریشیا:هی صبونه رسید


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۱ ۱۲:۲۱:۱۰

پ.و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲:۴۱ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
فقط به خاطر خودم و علاقه ایی که به تالار دارم!

خوابگاه دختران ساعت 7:30!!!!!!!!!!!

همه به اصطلاح دور هم نشستن تا در مورد یه چیز هایی تصمیم بگیرند!
قیافه دخترا:
یکی به زور چشاشو باز نگه داشته!
یه نفر که روی مبل خوابیده..هر از گاهی هرمیون بهش تلنگر می زنه!
یکی رو پای اون یکی خوابیده!
دو نفر پشت به هم روی صندلی لم دادن خوابیدن!

اندرو ناگهان عصبانی میشه و فریاد می زنه:
_پاشید دیگه....تنبلا! خوابگاه باید همیشه تمیز باشه! به جون سارا اگه اینجا تمیز نباشه نمی زارم برید صبحونه!
سارا با شنیدن اسم خودش چشاش باز شد و گفت:
_ چرا به جون من! این همه جون این وسط ولوئه.....به من چه! این جسی به جون تو خیلی بهتره!
_خب حالا به جون جسی خب!
جسی که داشت در گوش مری خوابش رو تعریف می کرد ناگهان از جا پرید و گفت:
_ صبر کن..صبر کن! کی گفت به جون من؟ هان کی گفت بدم استرجس سر دو سوت از تالار پرتش کنه بیرون!
همه آب دهنشونو قورت دادن و با انگشت اندرو رو اشاره کردن!
_عجب نامرداین ها....! آدم فروش های نالوتی!
جسی به نگاهی به اندرو انداخت و دوباره به کار خود مشغول شد. اندرو دوباره گفت:
_ خب....حالا همین که گفتم! اگه می خوایید صبحونه بخورید زود تر اینجا رو......
یه بالش خورد تو صورت اندرو!
_بابا ساکت باش بزار بخوابیم.... کم نمی آره هی فک می جنبونه! بی خیال بابا!


ساعت 7:30 دقیقه خوابگاه پسران!

همه با این حالت هم چنان به صورت هم می نگریستند! تا کم کم خوابشون برد!
وجدان بیل:
_پاشید بینیم! سریع...بیبینم امروز چی کار میکنید ها...وگرنه هرچی دیدید از چشم خودتون دیدید!
معنی اینکه هر چی دیدید از چشم خودتون دیدید برای همه کاملا واضح بود و دیگه به هر زوری بود بلند شدن شروع به کار!
_آرشیه بگیر!
_چی رو بگیرم؟
_همین بالشترو!
_چی کارش کنم؟
_بده بغلی!
_بغلی بگیر!
_چی رو بگیرم؟
_همین بالشترو!
_چی کارش کنم؟
_بده بغلی!
_بغلی بگیر!
_بسه دیگه سرسام گرفتم! شماها اومدید کار کنید یا بازی! عین بچه دوساله ها!
استرجس یه دادی زد و دستش رو توی هوا به معنی حذف شناسه بلند کرد و دوباره خوابید!
وجدان بیل:
_...............................



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵

سوسک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
از چاه فاضلاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
« ...به خاطر جسيكا... »
خوابگاه پسران ساعت 6:15 دقيقه ي صبح
سوسك: جير جير جير...
هديوگ: قوقو... قوقولي قوقو!
- جير جير جير...
- قوقو... قوقولي قوقو!
بيل كتاب 2000 صفحه اي تاريخ جادو رو مي زنه توي سرش: هوووي! كشتين ما رو بابا! ميشه كنسرت تون رو تموم كنيد!؟
- بيلي! تازه داشتيم گرم مي شديم! لووس نكن ديگه! ببين چه صداي نابي دارم: هاههههه هااااا هاااا هااااهههههه هوووو هااااا ههههه!
-
- روي شجريان رو من كم كردم توي صدا! هدويگ آماده اي؟ با شماره 3 دوباره ميريم! 1..... 2..... پرت!
يك گوجه مي خوره تو سر سوسك!
- كي بود؟ كي بود؟ هان! بگين! جرئت دارين بگين كي بود!؟
استرجس با چشماني پف كرده به سوسك نزديك ميشه!
- واه! استرجس! تو بودي؟ خب اشكال نداره حالا! من مي تونم ببخشم...
چند نفر مي ريزن سر استرجس و دست و پاش رو مي گيرن كه يك وقت سوسك رو له نكنه!
هدويگ هم دست سوسك رو گرفته: نه! ارزشش رو نداره سوسكي! بچه است هنوز! بي خيالش شو!
سوسك بادي به غب غب ميندازه: فقط به خاطر تو هدويگ!
و سوسك و هدويگ ميرن بغل بغل...!

ساعت 7:00 خوابگاه پسران
بيل: نه! شما بايد برين از دخترها ياد بگيرين! اگه بدونين چه نظمي دارن توي خوابگاهشون!
لوييس: تو از كجا مي دوني بيلي!؟!
- اهم اهم اوووهم! پر رو نشو لوييس! خب! از امروز روي تنبيه هاي جديدي براتون فكر كردم! تنبيهي كه مسلماً آرگوس فيلچ و جن هاي خونگي رو خوشحال مي كنم!
- ماااا! چه تنبيهي بيلي؟
- از اين به بعد خوابگاه گريفندور مستقل خواهد بود! ما خودكفا خواهيم شد!
پسرها: هووووراااا! هوووراااا! هوررررر... منظورت چيه بيلي؟
- مشخصه! از اين به بعد وظيفه ي جارو كردن خوابگاه، پخت غذا، شستن لباس ها و و و... همه اش با شماست!
همه به سوسك و هدويگ نگاهي خشم آلود ميندازن!
توضيحات: اين نگاه چون دو طرف نگاه پسر بودن منع شرعي نداره!
توضيحات 2 : منظور از اين نگاه اينه كه خراب كاري كه كردين خودتون جمع كنين!
سوكس: ببين بيلي... خب منظورم اينه كه... مي دوني... يعني چيزه...
- لازم نكرده حرف بزني سوسكي!
هدويگ: ببين بيلي! سوسك مي خواست بگه كه خب پس فيلچ و جن هاي خونگي چي كاره ان؟
- هووومك، مي خوام اون ها رو بفرستم خونه كمك مامانم اينا بكنن! شما كه مشكل ندارين نه؟ اگه مشكلي هست بگين تا به صورت مسالمت آميز حلش كنيم!
چون هيچ كي حرف نمي زنه بيل ادامه ميده: خوبه! خودتون تقسيم مسئوليت مي كنين! البته عادلانه! شب كه ميام گزارش كارهاتون رو بهم ميدين!


ویرایش شده توسط سوسك در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۰ ۱۲:۱۴:۲۱

پس از هجده سال حبس به سبب ارتکاب جرائم جنسی، به میان شما بازگشته‌ام...


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




موضوع : احساس مسئولیت در خوابگاه های گریف !

آب آبی ، آسمان آبی ، موج دریای بیکران آبی، آبی آرامش است زیبایی و...
این تنها توصیف جالبی بود که برای آن روز می توان بر زبان آورد ، فقط همین!

ساعت 5:59 دقیقه خوابگاه پسران گریفیندور*

قوقولی قوقو ... قوقولی قوهوووو
ساعت 6 صبح بود و این هم صدای هدویگ بود که خود را برای مسابقه ی تغییر صدا در نامیبیا * آماده میکرد ولی چرا کله ی سحر؟
صدا دوباره پیچید => قوقولی قوقو ...قوقولی قوهووو
پسرها که تا نیمه های شب مشغول انجام تکالیف خود بوده اند با صدایی که از ناهنجار و سرسام آور هدویگ بیدار شده و .
استرجس که روی کاناپه خوابیده بود در حالی که خون جلوی چشاش رو گرفته بود گفت:
_ هوووووووووووووی ساکت میشی یا من دست به کار شم؟؟
هدویگ : قوقولی ..قوقووووو
پسرا:
لوییس که اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:
هدویگ جون من بیخیال شو من فردا کنکور دارم .... من نیاز به آرامش دارم!!!!!!
هدویگ : زرشک یادتونه چقدر منو حرص دادین؟؟؟
پسرا: نـــــــــــــــــــه؟
و هدویگ بار دیگر شروع به قوقولی قوقو کردن کرد، اینبار بیل که کنار شومینه دراز کشیده بود و کتاب تاریخ جادویی را میخواند گفت:
بچه ها کباب جغد مهمون من!
تدی که چشماش رو میمالید گفت: الان؟
دارن نگاهی به تدی و سپس به بیل کرد و گفت:
من واقعا برای گریف آینده ای روشن رو میبینم !
تدی با دهان باز به دارن نگاه کرد و گفت: تو مگه پیشگویی؟
در همین حال سوسک جیر جیر کنان از زیر تعداد زیادی مقاله و جزوه بیرون اومد و گفت:
یکی منو بگیره ، شما چقدر آی کیو بالایین باب ، خسته م کردین !
هدویگ که این بار ترجیح داده بود مدتی ساکت جایی بنشیند گفت:
سوسکی جان ، شما زیاد حرس نخور واسه سلامتیت ضرر داره
بیل پوزخندی زد و گفت: اگر در شما احساس مسئولیت وجود داشت اینجوری نبودین ، مگه نمیدونین نباید مزاحم همدیگه نشین؟؟؟ سپس نگاهی به اطراف خوابگاه کرد و ادامه داد : از فردا یه برنامه ای دیگر رو پیش رو داریم ، با این وضع نمیشه!
لوییس صدایش را بالا برد و گفت: بزارین من کنکورم رو بدم بعد
باب هر کی حرف بزنه از تالار اخراج میشه فهمیدین؟؟؟؟؟؟بزارین ملت بیدار شن بعد حرف میزنیم!!!!!!!!
استرجس این را گفت و دوباره خوابید.

ساعت 5:59 دقیقه خوابگاه دختران گریفیندور(*)

آآآآآآآآآآآآآآآیـــــــــــــــــی خدا بگم چیکارتون کنه
اندور در حالی که انگشت های پاهایش رو چسبیده بود و از شدت درد جیغ میزد گفته بود.
پاتریشیا خمیازه ای کشید و گفت:
هان ؟ .... چیزی شده؟؟
اندرو پشت چشمی نازک کرد و گفت:
پاشو جمع کن خودتو باب حوصله ندارم !
جسی که به نظر میرسید خواب پادشاه هفتم رو میدید با صدای اه و ناله ی اندرو از جا پرید و گفت:
مامـــــــــــــی ، خیلی بدین من داشتم یه خواب خوب میدیدم
مری مانند بهت زده نگاهی به جسی کرد و گفت: مثلا چه خوابی؟
هرمیون غلتی خورد و تند تند گفت: خبری شده ؟ ساعت چنده ؟ نکنه کلاس شروع شده؟
سارا که بالشتش را روی سرش گذاشته بود تا صدای دخترا را نشنود گفت: ســــــــــــــــــــــاکت
اندرو دستش را به کمر زد و گفت: چی چی رو ساکت ، یه نگاه به دور و ورت بنداز ببین ، مثل بازار شام رو میمونه!
جسی که خواب از سرش پریده بود گفت: اندرو میشه بس کنی؟ من دلم میخواد بقیه ی خوابم رو ببینم ، بزار سر صبحانه بحث میکنیم !
مری: بگو دیگه چه خوابی میدیدی منم میخوام ببینم!
جسی: بعدا یواشکی میگم بهت
هرمیون که بیخیال کلاسا شده بود گفت:
اندرو جان بچه ها حق دارن ، بزار فردا ببینیم چی میشه .

ادامه دارد...
0098...0098...0098...0098...0098...0098...0098...0098
راهنما:
داستان قبلی رو بیخیال بشین .
ضمنا ما دیگه با پسرا جنگ نداریم *صفا سیتی منگوله*
در مورد داستانم باید بگم که در خصوص نقش داشتن هر فرد در خوابگاه و وظیفه ش در تالاره که کمی زیر پا گذاشته شده و باید دوباره زنده بشه و به تکلیف و فعالیت دوباره نیاز داره
منتظر پستهای قشنگتون هستم .





ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۱۰ ۱۱:۵۸:۳۹


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
دوستان گریفی عزیز فکر میکنم شما یادتون رفته که ما تو این خوابگاه چی کار می کردیم
ولی خوب خیلی هم بد نیست چون همه مون مخصوصا پسرا دیگه کم آورده بودن
---------------------------------------------------------------------------خوابگاه دختران
جسی:واو وای آی دلم آخ الهی این فرد به زمین گرم بخوره بخوره با اون معجونش
پاتریشیا:ای بابا تقصیر خودته غش کردی اوون میخواست کمک کنه
جسی:پاتی بیا کمک کن منو ببر دستشویی
پاتریشیا:به من چه خودت برو
جسی:من تنها نیمرم
پاتریشیا:خوب با سارا برو
سارا: به من چه به همونی که این ریختیش کرده بره
مری:آره برو به فرد بگو
جسی:چی؟ یا ریش مرلین دیگه چی کار کنم
پاتریشیا:یه راه دیگم هست

جسی که تقریبا گریش گریش گرفته بود گفت:دوستای بد
پاتریشیا:ببین من میتونم همین الان یه حمام خیلی مدرن برات ظاهر کنم میخوای؟
سارا:جدی میتونی بکن
پاتریشیا:اسکارپوسی.................
مری:نکن دیونه وسط خوابکاه بهداشتی نیست
سارا که دمق شده بود:جسی بیا بریم من باهات میام
سالن عمومی
پاتریشیا:ا استرجس کجا با این عجله؟
استرجس:کار دارم باید برم
پاتریشیا:باشه فقط بجنب شاید به جسی که تازه رفته برسی
استرجس:ای ول من رفت....
فرد: به به سلام به همگی چه صبح قشنگی
مری: آره قشنگ ترم میشه
فرد:چی شده؟
پاتریشیا: هیچی فکرتو مشغول نکن
بیل:فرد الهی ............
پاتریشیا:آخی بیا صواب کن
بیل:آخه این استرجس دیشب پدر منو درآورد
همش تو راه دستشویی و خوابگاه بودیم
مری:ا خوب خوش گذشت
بیل:بله ما پسرا هرجا باهم باشیم خوش میگذره
پاتریشیا:جدا ؟بیل یه سوال تئ چرا با استرجس میرفتی
مری:خوب استرجس میترسیده تنها بره
فرد که از خنده روی زمین تالار خوابیده بود گفت: ای ول
بیل:استرجسو ترس
پاتریشیا: آه فهمیدم بچه ها استرجس نمیترسیده بیل میترسیده استرجس بره تو خوابگاه تنها بمونه
مری:آره عزیزم
فرد: چه جالب
بیل:فرد تو طرف کی هستی؟
فرد:........................
پاتریشیا:بیل تو از چی ناراحتی؟ طرف دیگه کدومه؟ مثل این که ما کلکلو گذاتشتیم کنارا
فرد:آره من هرجا میرم صلحو صفا میبرم
پاتریشیا:معلومه
لوییس:ای بابا ساکت من دارم تست میزنم
پاتریشیا:لوییس تو تست زدن بزار کنار من میزارم نصف سوالای کنکورو از روم بزنی
لوییس:جدی؟
مری:پاتی جون ول کن این اصلا باد نیست چیزی رو بخونه
فرد: بجه ها میخواین یه کار جالب بکنیم
لوییس:نه ما میخوایم تست بزنیم
پاتریشیا: لوییس ساکت باش و گرنه چوبمو در میارم حافظتو پاک میکنم بگو فرد چی؟
فرد:پایه هستی؟
پاتریشیا:آره
مری: منم هستم
فرد:بیل تو چی؟
بیل :هستم
مری»آفرین بیل پیشرفت کردی
فرد:خوب.............


---------------------------------------------------------------------------خوب ادامه بدین


ویرایش شده توسط پاتریشیا وینتربورن در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۷ ۱۳:۰۵:۱۱

پ.و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ سه شنبه ۶ تیر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو




جسی که تا چندی پیش مشغول بحث با لوییس و طرز تست زدن وی بود با صدای بچه ها به بیرون از اتاق رفته و به محض دیدن استرجس دعوت غش را لبیک گفت
پاتریشیا در حالی که جسی و استرجس را باد میزد گفت:
اه استرجس کم بود اینم اضافه شد.
هدویگ و لوییس با چهره ای غمزده و بهت انگیز به آندو خیره شده بودند، هدویگ که تلاش پاتریشیا را نظاره میکرد گفت:
ببینیم تو کبابی کار نمیکردی؟؟؟ پاتی؟؟خیلی حرفه ای باد میزنه مگه نه لوییس؟؟؟؟
لوییس که زانوی خود را بغل کرده بود گفت:
کسی کاری از دستش بر نمیادد؟ من آبجی جسی م رو میخوام
در همین حال مرلین کبیر وارد شدند.
هدویگ بدو بدو به سمت مرلین میره و میگه:
عمو نگاه اینارو غشیدن ... حالا چیکار کنیم؟
مرلین دستی به ریش 1 متر و 30 سانتش کشید و گفت:
باقالی بار کنید
مری و سارا : الان؟؟؟
تق تق تق تق
هدویگ : کیه کیه در میزنه؟
منم بابادر رو باز کنین ، این صدا متعلق به کسی نبود جز خاله فرد که با انواعی از تنقلات و غذاها وارد شده بود.
مرلین:
خاله فرد که با چهره ی مهربونش برای همه عزیز و دوست داشتنی بود ، بعد از دیدن جسی و استرجس مکثی کرد و گفت:
یعنی شما بلند نیستین اینا رو بهوش بیارین؟؟؟
ملت: نــــــــــــچ
خاله فرد سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و گفت:
خیلی پاتریشیا بره آب بیاره!!!
پاتی: هدویگ با تو بود!
هدویگ: من دارم به لوییس روحیه میدم سارا پاشو!!
سارا: من نمیتونم جسی رو تنها بزارم مری بپر!
مری: چطور جرات میکنی به من دستور بدی؟
و...
بعد از 5 دقیقه جر و بحث مرلین رو به ملت کرد و گفت:
این آفتابه ی من آب داره!
ملت:
لوییس که باورش نمیشد خواهرش بخواهد آبه آفتابه بخورد گفت:
من نمیزارم ، اونا بدتر میمیرن
خاله فرد آفتابه ی مرلین را گرفت و گفت:
نگران نباش عزیزم من با طلسم " واتروس پاکیوس " اینو مثل قبل میکنم اونوقت دیگه سالمه!
مرلین که گویا رنجیده خاطر گشته بود گفت:
یعنی که چی ؟ هووووم؟
هدویگ بال بال زنان رفت و روی شانه ی مرلین فرود آمد و گفت:
هیچی نیست عمو ! ... مهم آبه که از آفتابه است
مرلین: اوه از اون جهت
سی ثانیه بعد معجون خاله فرد آماده شد تا به حلق جسی و استرجس خورانده شود.
همه با شگفتی تمام به معجون آبی رنگه اختراع شده نگاه میکردند.

ده دقیقه بعد

آآآآآآآی....اووخ
استرجس با در حالی که ناله میکرد به هوش آمد ، و پس از آن جسی.
ملت: بووووووووووووووو وووووووووووووق
مرلین لبخندی زد و گفت:
برای سلامتی این دو گل باغ گریف صـــلوات
لوییس رو به مری کرد و گفت:
مگه گریف باغ داره؟؟
مری: مثال بود
بعد از بهبودی جسی و استرجس خاله فرد سبدی که در دست داشت را آورد و تمام مخلفاتش رو بین بچه ها تقسیم کرد تا همگی روزه خوبه دیگری را همراه با خوشی گذرانده باشند.

قصه ی ما به سر رسید ، هدویگ به دنبال تهیه ی غذا میگردد!

نکته ی اخلاقی:همیشه باید به هم کمک کنیم تا در زندگی موفق باشیم.

(*) با آرزوی موفقیت برای لوییس عزیز این غنچه ی باغ گریف (*)












شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.