موضوع جدید!فضای خانه گریمولد همان بود که چند ماه پیش به نظر می آمد با این تفاوت که کمی خاک بروی بعضی اشیای خانه دیده می شد. باز دوباره همه اعضای محفل بعد از یک مأموریت بسیار خسته کننده دور هم بودند تا ساعاتی خوش دیگری را در کنار هم بگذرانند! ساعاتی که به دور از فعالیت و کار نبود.
دور میز وسط اتاق جمع شده بودند و سکوت نشانگر نوشیدن چای ،بر فضا حاکم بود که به ناگاه صدای آهسته نواخته شدن در، سکوت را شکست و تمام حواس ها را به آن سو جلب کرد.
سارا به سرعت از جا برخاست و به سمت در رفت. نخستین کاری که باید می کرد پرسیدن نام شخصی بود که در آن سو بود.
_خودتو معرفی کن!
صدای خسته ایی جواب داد:
_استرجس پادمور!
تمام اعضای محفل پشت در جمع شده بودند. آنیتا نگاهی به بقیه کرد و گفت:
_نه...اون استرجس نمی تونه باشه...اون....
دامبلدور آرام آرام جلو آمد و به سمت در رفت. زمانی که به نزدیکی در رسید گفت:
_چو همراه توئه؟
_بله، با منه!
دامبلدور یه قدم دیگر به جلو برداشت و در را به آهستگی باز کرد. محفلی ها آماده حمله چوب دستی های خود را به سمت در گرفتند. آن ها متعجب از این کار دامبلدور به در خیره شده بودند. لحظه ایی بعد استرجس با صورتی زخمی و خونین در حالی که بر دستانش چو را حمل می کرد ظاهر شد.
این صحنه حتی به اعضا فرصت فکر کردن را نداد و آن ها به سرعت جلو رفته و به او کمک کردند تا داخل بیاید.کاری که به نظر بسیار خطرناک می آمد.
حادثه اتفاق افتاده و علت آن مشخص نبود و استرجس هنوز قدرت بازگو کردن ماجرا را باز نیافته بود.
اما مهم ترین مسئله ایی که وجود داشت این بود که اعضا هنوز از اینکه آن ها همان استرجس و چو قدیمی باشند اطمینان نیافته بودند. ولی با وجود دامبلدور چیزی نمی گفتند.
ساعتی گذشت. چو همچنان بیهوش بود. به نظر می آمد زخم های صورت استرجس نیز کمی بهتر شده است. حالا بهترین فرصت برای شنیدن ماجرا بود . به همین جهت آوریل پرسید:
_استرجس چه اتفاقی افتاده؟ چرا چو بیهوشه؟ چرا خودت زخمی هستی؟
استرجس کمی تأمل کرد و سپس گفت:
_ما سر راه با چند تا مرگ خوار مواجه شدیم! نمی دونم که از کجا و چرا اومده بودند اما مطمئنم که یه نقشه از پیش کشیده بوده!
لوپین نگران پرسید:
_چرا با استفاده از گردنبند وارد خونه نشدی؟
استرجس که انگار تازه چیزی را به خاطر آورده باشد از جا پرید و شروع به گشتن لباسهایش کرد. سپس نا امید نشست و گفت:
_درسته! اونها به قصد بردن گردنبند اومده بودند! حالا باید چی کار کنیم؟ من خودمو هیچ وقت برای این اتفاق نمی بخشم! من خراب کردم....
اعضا با تعجب به یکدیگر نگریستند. موضوع گردنبند از آنان نیز مخفی بود و همین باعث سردرگمی آنان شده بود. دامبلدور که جریان را دریافته بود از جا برخاست و همان طور که به سمت پنجره می رفت گفت:
_برای سران محفل و اونهایی که جز اصلی ترین اعضای محفل هستند یک گردنبند وجود داره که به وسیله اون می تونن هر زمان که خواستن وارد محفل بشن به طوری که دیگه لازم نباشه از اونها پرس و جویی بشه!
آنیتا شاکی به صورت پدر نگریست و گفت:
_خب شما فکر نمی کردید ممکنه همچین اتفاقی بیافته؟ وجود وسیله ایی برای عبور و خروج اون هم از محفل خیلی خطرناکه!
دامبلدور سری تکان داد و گفت:
_درسته...ولی هیچ کس از وجود اونها با خبر نبود! و هم چنین کسی جز دارنده اصلی اگر بخواد وارد محفل بشه کارش سخت می شه ولی بهر حال می تونه وارد بشه!
باز گو کردن این ماجرا شک ها و تردید ها را فزونی بخشید و حالا دیگر هیچ کس مطمئن نبود که مرگ خوار تغییر قیافه داده ایی در بین آن ها وجود ندارد. حتی دامبلدور نیز نمی توانست حقیقی بودن استرجس و چو را ثابت کند.
در آن میان که همه در افکار خود غوطه ور بودند که الستور پرسید:
_خب حالا تصمیم چیه؟
دامبلدور که با وقوع این اتفاق هنوز هم آثاری از ترس و یا اضطراب در او دیده نمی شد گفت:
_خب باید گردنبند رو پس بگیریم! این تنها راهیه که محفل می تونه امنیت خودشو برگردونه!
سدریک با تعجب گفت:
_خب پس محفل چی؟ پس خانه 12 گریمولد چی؟
دامبلدور لبخندی زد و گفت:
_دو گروه میشیم! یه گروه همین جا می مونه تا مراقب اوضاع اینجا باشه و گروهی هم برای یافتن گردنبند از اینجا خارج میشه!
باید هر چه زود تر مسئله را حل می کردند ولی بدست آوردن گردنبند کار آسانی نبود. اما بهر حال وظیفه ایی بود در قبال محفل که باید انجام می شد. زیرا مهم ترین ، اساسی ترین و نخستین مسئله در محفل حفظ و نگه داری و امنیت آنجا بود!
هدف مشخص بود و تنها مرحله عملی کردن آن باقی مانده بود!
________________________________________________
دوستان از اینکه داستان طولانی شد عذر خواهی می کنم! امیدوارم موضوع مشخص باشه. توی پستاتون اگه بگید که استرجس و چو واقعی هستند و این رو نشون بدید خیلی بهتره!
با تشکر
نقد:
ايده ي بسيار جالبي بود ... من كه كلي لذت بردم ... در كل به عنوان فضا سازي بايد بگم كم داشتي ولي براي پست شما اين فضا سازي استاندارد به حساب مياد ... چون پست شما در داخل خانه بود و فضا رو در واقع محدود كرده بود ... ضمنا داستان رو به عنوان پست اول خيلي خوب جلو بردي ...موفق باشي(پادمور)
امتياز: +4