هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۶
#28

گراوپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۶ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۳۳ جمعه ۲ فروردین ۱۳۹۲
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 112
آفلاین
لنگ کوچکی که به فَن دیفالیه اتاق گیر کرده بود و بال بال میزد اولین چیزی بود که پس از چرخش سر آناکین به سمت بالا دماغش را مورد نوازش قرار داد.

همنوعانش(منظور لنگهای دیگر) نیز مانند جنگ زده ها در گوشه و کنار اتاق پخش و پلا شده بودند و بر تن بعضی هایشان جای پاهای مختلفی خالکوبی شده بود.

علاوه بر اینها بازمانده پیازهایی که با مشت له شده بودند(روش جواتی) نیز محیط اطراف را احاطه کرده بود ، در کنار این فضای بحران زده افتابه قرمز رنگ کوچکی که کنار مرلین گاه قرار داشت با بازتاب انوار طلایی خورشید روشنایی اتاق را تامین میکرد.

طاقچه های اتاق به یاد زمان جاهلیت پذیرای انواع تایرها و چرخهای پنچل بودند که هر کدام بیانگر خاطره ای از گاراژ بلر سک کش بود.

و بر سر در همه ی این آشوبها تابلوی بزرگ و زهوار در رفته پدر جواتیت، بلر سگ کش کبیر ، خودنمایی میکرد.

آناکین که گمان برده بود این خواسته ی آرشام(مبنی بر تمیز کردن اتاق) سو استفاده کردن از نیت پاک اوست کم کم داشت بیخیال وزارت میشد که صدای آرشام او را به خود اورد....

__________________

بعضی لغات به صورت عمدی برای بالا رفتن فضای جواتیت اشتباه نوشته شدن(فقط جهت شفاف سازی بود)


آستكبار + رفيق بازي + قوانين مغيير ِ من درآوردي = كادر مديريت جادوگرن


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۶
#27

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
سوژه ی جدید

در وسط استادیوم بزرگ لیورپول،جواتان همیشه در صحنه، ایستاده و آماده دریافت جام هستند.

گفتم ایستاده؟همین الان تکذیب میکنم.ایستادن در کالبد جوات جماعت نمیگنجد.
در وسط زمین بازی بساطی برپا بود.جواتان سرخوش، انواع رقص از قبیل بندری،باباکرم ،شمشیر،قاسم آبادی و .... را به نمایش میگذاشتند.
حدود سه ساعتی میشد که رقصیدن به همین شکل ادامه داشت و خبری از جام نبود.

ناگهان صدای اسکاور از بلندگوهای ورزشگاه به گوش رسید.
-همیشه کوییدیچ مهم نیست.روابط مهم تره.پاور داس جام بازی ها را به خانه برد.

کمی آن طرف تر پرفسور کوییرل عمامه ی خود را به دور گردن هری پاتر انداخته بود و سعی بر حلق اویز کردن او داشت
کوییرل:همش تقصیر توئه.اصلا نباید شناسه ی اسکاور رو باز میکردی.این آرشام هم عین اسکاور میشه.شاخ میشه در آینده.

هری پاتر با شنیدن نام آرشام،شاکی شده و به سمت پسری که در حال عربی رقصیدن است،میره.
.



...شتلق......(صدای شکستن درب ساختمان)

-کی؟چی بود؟کوش؟بگیرش...من نبودم.کالین بازش کرد.من کاره ای نیستم.
آناکین مونتاگ:ببند فکو....خجالت نمیکشی تا ساعت سه بعد از ظهر میخوابی؟....پاشو جمع کن خودتو.

آرشام:باب جای حساس خواب بود.تازه میخواستم هری پاتر رو بزنم.پسره ی خوش شانس کله زخمی
آناکین:آره.از حرف هات مشخص بود...پاشو جمع کن.من رد صلاحیت شدم.اجازه داشتن ستاد رو از من گرفتند.مجبورم در اینجا به فعالیت انتخاباتی خودم ادامه بدم.یعنی بیا با هم وزیر بشیم.

آرشام:باب من خودم میخوام استعفا بدم.
آناکین:بیخود میکنی.دو تایی وزیر میشیم و حال این ملت رو میگیرم.کلاه رو هم زمان بندی میکنیم.روز های فرد برای تو.روز های زوج برای من.جمعه ها رو هم سکه میندازیم...

آرشام:ایده ی بدی نیستش.من خیلی دوست دارم این کوییرل رو ضایع کنم.هستم.تا اخرش هستم.فقط به نظرت اینجا یه کم کثیف نیست؟

آناکین سرش را بالا اورد و با دقت بیشتری به اطراف نگریست...
---------------------------------------------------
توضیحات:میخوایم دور هم باشیم و از رول لذت ببریم.خواهشا روند ادامه ی داستان را به شکل انتحاری پیش نبرید.آرام آرام جلو میریم.از نوشتن پست طولانی شدیدا پرهیز کنید.


ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۲ ۲۳:۰۷:۰۰

[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵
#26

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
آخه میدونین بچه ها. فقط همین نیست. یه چیزایی هست که شما نمیدونین!!!!!
نیک:مثلا چه چیزایی؟
بلر:مثلا نمیدونید که بدبخت بعدی هم، باید پست شما رو ادامه بده.نمیدونید که اگر ارزشی بازی دربیارید؛ین تاپیک بسته میشه.نمیدونید که باید یه کم هری پاتری هم باشه
جماعت جوات مانده:
بلر:نمیدونید که من خودم عشق جواتیم.

سپس در یک حرکت انتحاری نواری رو از جیبش خارج میکنه و به داخل نزدیک ترین ضبط پرتاپ میکنه

ضبط:اگر یادم بره که اون منو دوست داره...وای...وای...وای.....دل من اسیره طاقت نداره والا.....

آن زمان که بلر این حرکت را انجام داد،از آمادگی جواتان همیشه در صحنه، بیخبر بود.
مدتی نگذشته بود؛که بیژامه ها از زیر شلوار های لی،خارج گشته و جواتان به یاد بیژامه پارتی های روز نخستین،انواع رقص(از قبیل:رقص شمشیر،قمه،چاقو،زنجیر،بابا کرم،قاسم آبادی،بندری)را انجام دادند.گاهی تک نفره و گاهی نیز به شکل گروهی عمل میکردند.
ادوارد بر روی جاروی پرنده ای نشسته بود و در اتاقی که ارتفاعش دو متر و نیم بود،ن حمله ی رونسکی رو تمرین میکرد(در راستای مطابقت رول با کتاب )

بلر:اینا آدم نمیشن.من پشت دستم رو داغ کردم که دیگه گاراژ تاسیس نکنم.
-فراموشی
و طلسم فراموشی را به سمت تک تک آن ها فرستاد.
همه دست از رقصیدن کشیده و در گوشه ای همانند یک بچه ی خوب،گل،مامانی نشستند.

بلر بر روی لیستی که از قبل آماده کرده بود نگاهی انداخت.کلماتی(حقوق ساحره،ساحره شناسی،رپ شناسی،اتومبیل شناسی و اسپرت اتومبیل،مکالمه ی صحیح،لباس پوشیدن و ...)بر روی آن نمایان بود.
بلر:حالا وقت آموزش لباس پوشیدنه.
و با گفتن این جمله،به نیک اشاره ای کرد
نیک بزرگترین گونی را به جلو برد.
.....
------------------------------------------------
توضیحات خیلی پیشرفته:الان بلر میخواد به جواتان،تیریپ روز رو نشون بده.در اون گونی هم،به احتمال زیاد پر از کفش ،شلوار و ...


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۰:۱۵ جمعه ۱۵ دی ۱۳۸۵
#25

نیک بی سرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۰ یکشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۷:۳۸ دوشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۴
از كوهستان اشباح
گروه:
کاربران عضو
پیام: 565
آفلاین
خیلی نامردین.... منو چرا انداختین تو آشپزخونه؟ از آشپزی بدم میاد. این کار یک ضعیفست

----------------------------------------------------------
زیر گاز فردار را روشن کرد و به یاد ایام چرغ نفتی افتاد، آهی کشید و شلوار جینش را از پایش دور کرد.

نیکی همچنان به غرولند مشغول بود و همزمان به کارهای خود رسیدگی میکرد.

بلر چوبش را در آورد و با یک حرکت سریع چند تا سطل آشغال و جارو ظاهر کرد.

هدویگ با دیدن چوب جادو چندشش شد و به سمت پنجره رفت. ارشی هم خود را با تخم مرغها مشغول کرد. بلر که متجوه این حالت جواتان شده بود با حالتی خاص که درماندگی و بیچارگی از آن میبارید گفت:
ببینید دوستان. دنیا تغییر کرده. دیگه دوره جارودستی و زنجیر و لنگ گذشته. باید خودمونو همگام با تغییرات ، تغییر بدیم.

در این هنگام نیکی پلنگ از درون آشپزخانه فریاد کشید:
کی گفته باید همگام با تغییرات ما بریم تو آشپزخونه و کارهای یک ضعیفه رو انجام بدیم؟

بلر که دگر تحمل این وضع را نداشت. از اینکه جواتی را در آن وضعیت میدید از خودش بدش میامد.

هدی نوک طلا رو به بلر گفت:
جوات از زمان قدیم همین بود. زمان پرانمان هم همین بود. حلا چرا ما باید تغییرش بدیم؟

ارشی هم به نشانه تایید سرش را تکان داد.

بلر که دیگر طاقت دیدن روی جواتان را نداشت سر به زیر فرو برد و همزمان گفت:
آخه میدونین بچه ها. فقط همین نیست. یه چیزایی هست که شما نمیدونین!!!!!
-----------------------------------

چه چیزایی هست که ملت غیور جوات نمیدونن؟؟؟؟؟؟

آخر ارزشی بازی بود این پست. خودم میدونم.


[size=large][color=000066]من ديگه تو امضام هيچي نميزارم. هيچي هم نميگم.
به يه نوع ج�


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۵
#24

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
بلر، صندلی قهوه ای را جلو کشید و روی آن نشست.
نیکی پلنگ گفت: بچه ها مشغول شین. باس تا چند روز دیگه ستاد رو سروسامون بدیم.
نیکی، دست به والین پلاستیک برد و یک بسته تخم مرغ درآورد.
هدویگ گفت: دِ ننگِ دنیا، همین شیشتا هزار آب خورد...
آرشی: ما بچه بودیم یک شونه تخم مرغ سی تایی مجلسیِ ولایتی هزار بود...
نیکی تخم مرغها را ری میز گذاشت و یک بسته کالباس درآورد.
هدویگ: اه اه گوش گاو...
بلر: کجاست اون گوشت تنوریا؟
آرشی دست به نایلون سوم برد و گفت: هدویگ جاروها رو اوردی؟
هدویگ: نه بابا... حالم از این جارو پلاستیکی ها به هم میخوره... یادش بخیر جاروهای گیاهی...
نیکی آهی کشی و شلوار جینش را از پایش دور کرد و دست به یکی از پلاستیکها برد.
هدویگ که نمیتوانست جلوی خودش را نگه دارد، داد زد:
ـ ک...ا! بوقیا!
آرشی شانه ی جغد را گرفت و گفت:
ـ خودتو کنترل کن! ولی راست میگی...این تلفنا زیادی سوسولین.
هدویگ که در حال خفه شدن بود، پایش را به یکی از نایلون ها زد و سعی کرد خودش را از دست ارشی برهاند.
آرشی هدویگ را رها کرد و به محتویات پخش شده ی روی زمین نگاه کرد و آهی کشید.
ادوارد که زبانش باز شده بود، گفت:
ـ خداونگارا، بیلها هم بله؟
هدویگ گفت: این بیل اتوماتیکها خیلی گرونن... بالاش مایه دادم... تسریع کار...
آرشی یک ست قابلمه درآورد و گفت:
ـ تفلونها پشیزی نمیرزن. یادش بخیر قابلمه های رویی...
نیکی یک نوشابه ی اشی مشی درآورد و گفت: شربت سکنجبین کجا و نوشابه کجا؟
هدویگ به سمت پنجره ی تاریک رفت و گفت:
ـ دنیا خیلی تغییر کرده.
همه ی جواتها آهی کشیدند و سعی کردند شلوارهای جین را از پای خود دور کنند.
هدویگ به آخرین پلاستیک باز نشده نگاهی انداخت و گفت:
ـ توی اون چیه؟ چرا بازش نمیکنی جفنگ؟
آرشی پاسخ داد:
ـ کرانچیه...
بلر گفت:
ـ هنوز مزه ی پفک نمکی زیر زبونم مونده...
همه با هم آهی کشیدند و شلوارهای جینشان را از خودشان دور کردند.
نیکی پلنگ وسایل آشپزخانه را جمع کرد و به آشپزخانه رفت.
زیر گاز فردار را روشن کرد و به یاد ایام چرغ نفتی افتاد، آهی کشید و شلوار جینش را از پایش دور کرد.


ویرایش شده توسط مالدبر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۱ ۲۲:۵۱:۲۴

I Was Runinig lose


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۵
#23

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
صدای بلر یواش یواش محو می شد . چشمای هدویگ سیاهی می رفتن . باورش براش مشکل بود . تمام سنتای جواتی کنار برن و جاشونو به مکروهات بدن . باور کردنش سخت بود !
- هدی کجایی ؟ هدی . هدییییییییی ؟
هدویگ با فریاد بلر به خودش اومد . نگاهی به اطراف کرد و بقیه جواتا رو دید که هر کدوم تو حال خودشون بودن .
آرشام به دیوار تکیه داده بود و داشت به حسرت به لنگش نگاه می کرد .
ادوارد شصت و شیش دو صفر رو بغل کرده بود و داشت اشک میریخت .
نیکی پلنگ هم به زنجیری نگاه می کرد که باهاش صورت صدها نامرد رو خط انداخته بود .
بلر : دل کندن از اینا سخته . اما شدنیه . باید به وضعیت جدید عادت کنید .
هدویگ : ولی بلر ...
بلر : دِ هدی جون مگه خودت نمی خواستی جواتا دوباره زنده بشن ؟ ... خب نالوتی راهش همینه دیگه ... کاری دیگه ای نمی شه کرد !
اوهو اوهو اوهو اوهو ...
بلر سگ کش ، با ابهت ترین جوات دوران ، گریه می کرد . همین کافی بود تا بقیه جواتا وضعیت موجود رو درک کنن و به خاطر بلر هم که شده از مقدساتشون دل بکنن .
آرشام پیش ادوارد رفت و دستشو گرفت . نیکی و هدویگ هم کنار اون دو تا رفتن .
آرشام : ما آماده ایم بلر . بریم هر کاری باید بکنیم بکنیم . من دیگه تحمل دوری از جواتای دیگه رو ندارم . هر جور شده باید دوباره جواتی رو احیا کنیم .

بلر با لنگش صورتشو پاک کرد . نگاهی پر از حسرت بهش انداخت و اونو به گوشی انداخت و همراه بقیه راهی بیرون ساختمون شد ........

===

در ستاد باز شد و سه مرد به همراه یک جن خاکی و یک جغد ، در آستانه اون پدیدار شدن . دست هر کدوم کیسه خرید بزرگی بود .
وارد ساختمون شدن و به گوشه ای رفتن و کیسه ها رو روی زمین گذاشتن ..........................




Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۵
#22

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
فلش بک:
ستاد هماهنگی کل
نقل قول:
هدویگ دوباره آهی کشید و شروع به مرتب کردن اسناد کرد.به اندازه ی کافی قانع شده و تصمیم گرفته بود که از جواتان حمایت کند.و حالا منتظر دوستانش بود تا برای صحبت های اولیه پیش او بروند.

گوشی موبایلش لرزشی کرد و خبر از پیامی جدید داد.
هدویگ گوشی را برداشت و به نام فرستنده نگاه کرد.پیام از طرف ادوارد جک بود
نقل قول:
متن پیام:دل بستگي من به افتابه مرلين بيش از اونيه كه فكرشو ميکنید

ناگهان در اعماق سینه ی هدویگ، میل به شنیدن صدای این جن خاکی اوج گرفت و انگشتانش ،به گرفتن شماره ی ادوارد جک؛اقدام کردند.
ادوارد:سام علیکم.
هدویگ:سلام.خوبی ادوارد جان.هدویگم.
.....
...
..
هدویگ:راستی امشب میای دیگه؟
ادوارد:کجا؟برای چی؟
هدویگ:مگه ارشام بهت زنگ نزد؟
ادوارد:نه
هدویگ:امشب قراره در انجمن مبارزاتی عمو حاج،جلسه برگذار کنیم.قرار بود ارشام به همه زنگ بزنه
ادوارد:ای نامرد.حالا که این طور شد یه برنامه بریز تا اذیتش کنیم
پایان فلش بک

آرشام با تعجب به ادوارد مینگریست.امکان نداشت که یک جوات اصیل این شکلی صحبت کنه.
ادوارد:مزه ی انتقام یک آنتی جوات رو بکش!
در یک دستش هدویگ را نگه داشته بود و در دست دیگرش چوب دستی را
ادوارد:انسان شو
با برخورد این طلسم،هدویگ که یک جانورنما بود؛به انسان تبدیل شد.
ادوارد:داش هدی....
آرشام:
-بوق.....سانسور....بوق.....من حالتون رو میکنم توی قوطی.قوطی رو میندازمش توی گاو صندوق.گاو صندوق رو میندازم توی کشتی و بعدش کشتی رو توی اقیانوس آرام غرق میکنم.
نیک بی سر:داش آرشی کوتاه بیا.بچگی کردند.
آرشام:باشه.بریم سر اصل مطلب.بلر جان!، خودت سر صحبت رو باز کن.

بلر:حقیقت مثل انتهای خیار، تلخه.باید قبول کنیم که جواتی خز شد.باید سیستم جدیدی رو در مبارزه با قشر مونث ایجاد کنیم.این جلسه نقطه ی عطفیست در تاریخ مبارزات ضد ساحره ای، زیرا از تمامی گروه ها،نماینده ای در این جا حاضره.طبق صحبت هایی که قبل از جلسه صورت گرفته،ما مبارزات را با تغییر شکل پوشش شروع میکنیم.هرچند کنار گذاشتن لنگ،زنجیر،بیژامه،پیکان گوجه ای ،سی جی و ... سخته ولی یادمون نره که هدفی مقدس را دنبال میکنیم.
سعی کنید حتی الامکان شلوار لی روشن به همراه کفش کتانی(ترجیحا نایک و آدیداس) بپوشید.عینک آفتابی را هرگز فراموش نکنید.1100 ها رو بفروشید و از سریN، گوشی بخرید(ترجیحاN91 و N93).فتوای حرام بودن الگانس بر جواتان، باطل است و زین پس میتوانید الگانس بخرید.ستاد در طرحی بزرگ،قصد داره تا به جای پیکان جوانان،پراید جایگزین کنه.حتما در این طرح شرکت کنید.اسپرت کردن پراید فراموش نشود.....

-----------------------------------------------------------------------
مجبور شدم یه فلش بک الکی بزنم تا داستان به روند عادی باز گرده که این یه کم پست رو به سمت ارزشی شدن؛ سوق داد!
نفر بعدی میتونه سخنرانی رو ادامه بده یا میتونه سخنرانی را تموم کنه و صحبت ها و حالت چهره ی جواتان اصیل را، پس از شنیدن این سخنرانی؛ بیان کنه.خلاصه کلی کار میشه کرد!....


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۴:۴۹ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۵
#21

ممد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
از تهدید آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 39
آفلاین
هذی نوک طلا سریعا خود را پشت آرشی جفنگ انداخت جلوی دهن آرشی جفنگ را که خواست داد بزند: نوک طلا تورو چه به ترس؟ گرفت.
در چین صد و پنجاهم مغز آرشی، فهمایشی رخ داد و فهمید که باید کاری بکند.
بنابرین هدویگ را لوله کرد و در جیب گذاشت.
درین بین، ادی، کلاه سیاه لبه پیاده رویی بر سر، سبیل مخملین خود را میجود و با در آوردن لنگ چرتی از جیبش، لرزه بر اندام جواتن می اندازد.
نیکی پلنگ: چ...چ...طور با خبر ش...ش...شدین؟
ادی، صورت افتاب سوخته اش را بالا برگرداند و داد زد:
ــ رییستون کیه؟
آرشی جفنگ، خودش را جابه جا کرد.
ادی: دِ نالوتیا بینم کی رییستونه؟
آرشی در حالی که من ومن میکند میگوید:
ــ جناب ادی...
ادوارد، جلو میرود و از گلوی آرشی میگیرد و او را از زمین بلند میکند:
ــ 10 ساله دیگه جواتا جمع نمیشن تا من به هم بزنمشون... انجمن آنتی جواتا رو به نابودیه... و من با گرفتن همه ی شما میتونم به ریالست مجمع آنتی جواتان برسم!
آرشی چیزی نمیگوید.
ادی: هان! من خوب رفتار شما جواتا رو میشناسم... خوب... الان میدونم رییستون توی جیب توهِ ... یک جغد! همونی که باهاش یک خرده حساب دارم...
فلش بک ___________________
در یک بازارچه، ملت در حال فرار هستند و یک جمع ملت که همه سبیل بلند و کت و شلوار سیاه مخملی دارند و دکمه ی بالای پیراهنشان را نبسته اند، ته بازار ایستده و زورگیری میکنند.
هدویگ از سوراخ هشتی، وارد بازار میشود و با خود فکر میکند: دو باره آنتی جواتای لعنتی!
هدویگ لحظه ای همه چیز را از نظر میگذارند و سپس به طرف یک چوب کنار دیوار پرواز میکند و آن را می اندازد.
چوب یکی یکی به کله ی آنتی جواتان میخورد و بعضی بیهوش و بعضی میمیرند(چوب جواتی!).
در این بین، ادی پشت مو که پایش در این فاجعه شکسته، هدویگ را میبیند که از سوراخ هشتی خارج میشود.
------------------------------------------
ادی پشت مو:
ــ آره... جرم از این بالاتر؟ نصف رفیقام مردن! حالا...
و دست به جیب آرشی میبرد و هدویگ را بیرون می آورد.
ادی:
ــ مزه ی انتقام یک آنتی جواتو بکش!
ادامه دارد...


یک شب بر بارگاه غم خوابÛ


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱:۰۸ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۵
#20

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
به نام او
ساعت 8:30 دقيقه..
هدي نوك طلا در حالي كه انبوهي پرونده زير بالهاي بزرگش قابم كرده به طرف ستاد حمايتي عمو حاج روانه است .
نگاهي به ليستي كه دعوت كرده اند مياندازد ليستي كه حتي يك دهم جمعيت جواتان ان دوران هم نميشود.
با خود فكر ميكند كه ان دوران جواتيت كوتاه چقدر باشكوه بود اما الان از ان همه شكوه و جلال فقط يك تيم كوئيديچ به نام اجاس مانده است..كه او هم در دست فراموشيست.
به ستاد عمو حاج ميرسد...از دور نماي خوبي ندارد خيلي فرسوده به نظر ميرسد ..احتياج به يك احياي كلي دارد.
با نفرين سنتي لوهومور در را باز ميكند صداي قيز قيز بلند در حاكي از محرمانه بودن جلسه است.
همه جا در خاك غرقه است و فقط تابلويه بزرگي از عمو حاج سالم به نظر ميرسد بقيه وسايل كهنه و دربداغون شده اند.
اين عمر به فضاي جواتي مكان اضافه كرده بود.
هدي با خوشحالي و به ياد جواتي هاي دوران جواني روس صندلي زبار درفته اي لم داد.
ساعت 8:45 دقيقه..
ارشي تور كش سوار بر پيكان گوجه اي رنگه جوانانش خود را به ستاد حمايتي رساند.
از در باز شده فهميد كه هدي انجاست.(هوش جواتي)
وقتي قدم درون ان ستاد گذاشت انگار دوباره پشت موهايش كه چندي پيش كوتاه كرده بود رشد كردند.
باد جواتي بر دلش بر دميد.و دلپيچه عظيمي بهش دست داد.
هدي در حالي كه صداي خروپفش گراز بلر سگ كش را ياد اوري ميكرد روي مبل زوار در رفته چرت ميزد
ارشي جفنگ:اهاي نوك طلا من اودمدم
هدي با اين صدا از خواب بيدار شد.
هدي:ا..ا ارشي ساعت چنده جلسه شروع شده بچه ها كو
ارشي:بابا تند نرو ساعت يه ربع به نهه
هدي دوباره روس صندلي لم داد و به فكر فرو رفت
ساعت 9
هواي باراني شده بود اما حتي اگر سيل و بهمن هم ميآمد نميتوانست نيكي پلنگ رو از رفتن به جلسه منصرف كند نيكي پلنگ جوات همسان پلنگ بيدي نبود كه با اين بادها بلرزد.
زير شلواريش خيس شده بود و روي زمين ميكشيد زمين گلي بود و پاچهي شلوار نيكي پلنك را كثيف كرده بود.
بلاخره پس از چند دقيقه راهپيمايي و پيمودن مسافتي زياد (اخر خونه نيكي اينا همين دو كوچه اونور تر (حاج عموئه)به ستاد حمايتي رسيد از داخل صداي رقص و پايكوپي ميآمد وارد شد
در داخل خانه باران با برخورد به شيشها صداي طبل مانندي ايجاد كرده بود و جواتان از خود بيخود ميرقصيدند
تا اين كه توجه و.رود نيكي شدند
ارشي جفنگ:سلام نيكي
هدي: سلام پلنگي
نيكي: سلام به همه ملت غيور جوات
كم كم سرو كله طناف و ..... هم پيدا شده
فقط جاي بلر سك گش كافي بود
همه روي زمين پخشو پلا شدند و ارشي برا سخنراني بلند شد.
ارشي:دوستان ما اينجا جمع شديم كه در مورد احياي دوبارهي جواتان صحبت كنيم البته خيلي ها غيبن ولي ما به نمايندگي از اونا اينجاييم
ناگهان خانه شروع به لرزيدن كرد دل زمين شكاف و موجودي ريز با پشت مويي قد خودش بيرون امد.
اين ادوارد جك بود
ادي پشت مو:نامردا بي من


روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۵
#19

نيكلاس  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶
از خوابگاه هافل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 246
آفلاین
دقايق به سرعت سپري ميشدند و آرشام همچنان در فكر جلسه امشب بود.

در فكر اينكه چطور جلسه را اداره كند و در جلسه چه بگويد. هدي نوك طلا و طناف هم بودند. اما آيا همين دو نفر كافي بود؟ آيا احتياج نبود كه به جواتهاي ديگر خبر دهد؟

چه دوراني بود. چه روزهايي را با هم گزرانده بودند.
يعني الان اين افراد كجا هستند و به چه كاري مشغولند
بلر سگكش، بليز زابيني،طناف، نيكي پلنگ ......
نيكي پلنگ......
وقتي به ياد نيكي افتاد آه بلندي كشيد و از جاي خود بلند شد. به سمت حياط خانه رفت و به درختهاي لخت و عريان نگاهي انداخت. چه دوراني بود. چه روزهايي كه نيكي پلنگ با آرديش به دنبالش نيامده بود.

با ياد‌آوري خاطره آردي نيكي پلنگ لبخندي زد و به سمت تلفن رفت.

......................
* گوشي رو بردار كه ميخوام فاصله رو گريه كنم.... گوشي رو بردار كه بگم...

الو؟ بفرماييد
الو! سلام نيكي جون
- شما؟
- بهه. د منم ديگه! ارشي جفنگ ( ارشي تور كش ) يادت ني؟
- به به. داش ارشي خودمون. كجايي بامرام؟ ديگه خبري از داشت نميگيري؟
- نه جون نيكي! ما همش به يادتيم. شما ما رو فراموش كردين.
- نوكرتم دا
- ببين نيكي جون. زنگ زدم بهت بگم كه امشب ساعت 9 بيا ستاد مبارزاتي عمو حاج. بروبچز جوات جمعن.
- كيا ميان؟
- هدي نوك طلا و ماري جون. بيا كه ميخوايم ائتلاف رو دوباره راه بندازيم.
- به ايول
- داش با ما امري ني؟ فعلا
- زت زياد
............

اههههههه. چه روزگاراني بود. ايول داش ارشي.
چقدر رو اسم ائتلاف بحث داشتيم. آخرش هدي كار خودشو كرد.

نيكي به سمت گاراژ راه ميفته و دستمال يزدي رو از تو جيبش بيرون ميكشه
- آره قشنگم. امشب قراره بريم با بروبچز جوات صفا

================================
* بسيار وري مهم: * آهنگ گوشي نيكي پلنگ
پ.ن : نامردا بدون من؟


ویرایش شده توسط نيكلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۷ ۱۴:۳۶:۵۳








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.