این داستان در این تاپیک دیگر ادامه ندارد و ادامه آن در تاپیک های دیگر است!
وقتی ولدمورت و دامبلدور در کنار هم کار می کنند!_خب خانم ها و آقایون عزیز لطفا ساکت باشید تا ما کار رو شروع کنیم!
یک سالن بزرگ با تجهیزات و وسایل بسیار شیک و دست اول درون آن به چشم می خورد. هم چنین سیل ساحره ها و جادوگرانی که در مقابل سن سخنرانی ایستاده بودند و با فریاد حاج آقا دارک لرد ساکت شدند. ملتی که سفیدان و سیاهان بیش تر جمعیت را تشکیل می دادند.
علاوه بر همه اینها و چیزی که مهم تر از همه در آن بین بود یک گوی شیشه ایی بسیار بزرگ بود که در کنار برادر حمید و چند تا دیگه از بروبچس سازمان آسلامی منکرات جادو بود قرار داشت. همه چشم ها پی آن ظرف عظیم به هر سو می رفت و منتظر بودند تا ببینند چه کسی انتخاب می شود.
_خب دوستان عزیز! برداران و خواهران دینی من! ما اینجا جمع شدیم تا بگوییم وزارت خیلی هم بیکار نیست و چون فرمان جامعه با زیاد شدن این مرگ خواران کم کم داره از دست می ره و نمی شه جلوی رشدشونم گرفت همان طور که خودتون هم می دانید ما تصمیم گرفتیم اسم سه نفر از مهم ترین افراد رو که اسمشون توی این گوی قرعه کشی می باشد بیرون آوریم باشد که بتوانند به بهترین نحو مسئولیت محول شده به گردنشان را به خوبی انجام دهند!
وزیر و معاونینش در آن جا حضور نداشتند. آه نه چرا یکیشون بودند! اما او که بود؟
خلاصه بردار حمید می آد و یه یا مرلینی می گه و دستشو توی ظرف می بره و یه اسم در می آره!
شروع می کنه به بلند خوندن اسم:
_لرد ولدمورت از خانه ریدل ها!
بعد یه دفعه صداشو می آره پایین و میگه:
_چی؟؟ ولدمورت؟ مگه اسم اونم انداخته بودید؟
و نگاهی به بادراد می کنه!
بادراد:
ملت تشریفات:
گروهی از سفیدان با سر و صدا شروع میکنن به اعتراض کردن:
_آقا اشتباه شده! ما قبول نداریم! ولدی اصلا به درد این کار نمی خوره!
ولدی خیلی خوش حال اون ردای سیاهشو به پرواز در می آره و با ناز و افاده می ره روی سن! بماند که از اون بالا برای دامبلدور شکلک در می آره!
اونها نمی تونستند کاری بکنن! اسمی بوده که در اومده بوده و خب اگه می خواستن بگن قبول نیست اون وقت مردم حرف در می آوردن و می گفتن وزارت به ولدی جامعه هم رحم نکرد و حقشو خورد!
برادر حمید برای بار دوم دست می بره و یه اسم دیگه می کشه بیرون! همه نفس ها در سینه حبس! کسی چیزی برای گفتن نداشت جز اینکه با نگاهایشان به آن ها بفهامانند که اگه دوباره یه اسم مزخرف در بیاری ما می دونیم و شماها! بلند اسمو می خونه:
_آلبوس دامبلدور از محفل ققنوس!
سپس یه نگاه خیلی مرموز به استرجس می کنه!
استرجس:
فریاد محفلی ها و سفیدان اعم از همه رقم بلند می شه و دامبلدور روی سر به سن آورده می شه و دامبلدور هم یه شکلک خفن برای ولدی در میاره!
و اما نفر سوم! برادر حمید برای بار سوم اون عمل رو تکرار می کنه و بعد از چند لحظه که به چیزی که توی دستش بوده خیره می شه میگه:
_اینجا نوشته پوچه!!!!!
خلاصه کار به نفر سوم نمی کشه و دامبلدور و ولدمورت برای این کار انتخاب می شن!
_شما دو نفر وظیفه دارید طبق برنامه ایی که بهتان داده می شود به سایر انجمن ها و تاپیک ها سر زده و وزارت را از حال و روز موقعیت جامعه با خبر کنید! و اما چند نکته در این میان قابل ذکر است!
حاج آقا دارک لرد صداشو صاف می کنه و میگه:
_1- چون دو نفر انتخاب شده به دلیل اختلافات سیاه و سفیدی نمی تونن زیاد با هم دیگه هماهنگ کار کنن پس به همین جهت آن ها می توانند سه همراه با خود داشته باشند که خطر کمتر شود! باشد که همه در زیر سایه خداوند با یکدیگر مهربان باشیم!
2- هیچ یک از این دو نفر حق دخالت در کار یکدیگر را ندارند و تنها وظیفه دارن به عنوان یک بازپرس وظایف متحمل شده را به درستی انجام دهند و گزارش مربوطه را هر روز برای وزارت پست کنند!
3- خسارات شخصی به وسایل و اموالات وزارت تاوان سنگینی خواهد داشت پس بهتر است کمی تا قسمتی از پریدن به جان یکدیگر خود داری کنید که باعث عواقب بدی برای شما خواهد بود.
4- چوب دستی شما برای استفاده از طلسم آواداکدورا و هم چنین انواع طلسم شکنجه خنثی می گردد و شما تنها برای استفاده مناسب می توانید از چوب دستی خود کمک بگیرید!
قیافه ولدی:
حاجی متنشو به پایان می بره و دو نفر به سرعت می آن و چوب دستی های اون دو تا رو می گیرن و می برن! هنوز جمعی در آن بین فریاد می زنند:
_آقا اشتباه شده! همون قضیه جام آتشه! وگرنه ولدی و دومبل حق ندارن اسمشونو بندازن و ما قبول نداریم!
سالن خالی از جمعیت می شه و قرار بر این گذاشته میشه که فردا سر ساعت 12 ظهر در همان جا ملت جمع بشن تا افراد مورد نظر مشخص بشن!
محفلی ها و مرگ خواران در انتظار روز بعد لحظه شماری می کنند!
سالن مثل دیروز شلوغ بود و بروی سن ولدی و دامبلدور دیده می شدن! گیلدوری با یه ورقه توی دست می آد جلو و با صدای بلند شروع می کنه به صحبت:
_عرض ظهر بخیر خدمت همه دوستان دارم! خب خوشحالم که همگی امروز هم اینجا اومدید و من بیش تر از این منتظرتون نمی زارم! افراد انتخاب شده توسط ولدمورت سه معاونش هست که اسم هاشون عبارت اند از :
آرامینتا ملی فلوا! بلیز زابینی و بادراد ریشوئه!
سه نفر با غرور افتخار بد تر از اربابشون میرن روی سن
! گیلدروی ادامه می ده:
_و پروفسور دامبلدور هم دو معاونشون رو برگزیدن:
هدویگ و استرجس پادمور!
بعد یه لحظه مکث می کنه و میگه:
_چرا دو نفر؟ جناب دامبلدور شما باید سه نفر رو معرفی کنید! بهتره هر چه سریع تر نفر سوم رو انتخاب کنید!
دامبلدور یه ذره چپ و راست میشه و بالا و پایین می ره و بعد میگه:
_خب راستش با بین دو نفر موندیم! یکی سارا اوانز و یکی هم چو چانگ! دوتاشون از محفلی های باحال ما هستن و خب من یه ذره وقت می خوام تا با معاونانم صحبت کنم!
هدویگ اون زیره میگه:
_مگه قرار نبود سارا انتخاب بشه چرا هی طولش می دی خب بگو دیگه!
دومبل نگران:
_من به چو بیش تر اطمینان دارم! اون خودش یه موقعی محفل رو اداره می کرد حالا بیام سارا اوانز رو که اصلا نمی شناسم انتخاب کنم!
استرجس هم با صدای آهسته می گه:
_ببین پروفسور جون نویسنده داستان سارا اوانزه نمی شه که خودش توی داستان نباشه می شه؟ یه دفعه دیدی هممونو توی داستان نفله کرد ها؟ بیا و قبول کن!
بعد از کلی چونه زدن هدویگ اعلام کنه که سارا انتخاب شده و اسم اون رو هم به لیست اضافه میکنن!
خلاصه آن ها می بایستی از فردای آن روز کار خود را شروع می کردند!
هرکدام از افراد دو گروه تنها در پی ضایع کردن دیگری بودند نه انجام مسئولیت! چه کسانی انتخاب شده بودند!!!!!
این داستان ادامه دارد فراتر از خفن....................