هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: منکرات جادو!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۵

فنگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۴ شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۰
از ساختمان مركزي حذب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 147
آفلاین
ولم كنيد...نه!نه!
دو مرد با صورتهاي پوشيده و ظاهري شبيه تروريستا در حاليكه كيسه اي رو پشتشون حمل ميكنن وارد دفتر مركزي منكرات جادو ميشن و پس از گذشتن هفت در تمام فلزي وارد يه اتاق دايره شكل ميشن كه در وسط اون مردي نشسته و اتاق با ريشهاي اون فرش شده.
يكي از اون مردا:آورديمش برادر*.
مرد ريشو:كيو اوردين؟
اونيكي مرد:همون كه قرار بود بياريم.
مرد ريشو:كيو قرار بود بياريد؟
يكي از مردا رو ميكنه به اونيكي مرده و با صداي آروم ميگه:فكر كنم امروز مخش تاب برداشته.
مرد ريشو دستشو به سمت همون مرد ميگيره:تو تروريست شناخته شدي آدواكدورا.
و سپس دستاشو به هم ميزنه دو برادر ديگه وارد اتاق ميشن و جنازرو به بيرون اتاق ميبرن.
مرد ريشو:خب حالا بگو كيو اورديد.
مرد گوني رو ميندازه رو زمين و درشو باز ميكنه.
مرد:قربان همونطور كه گفتيد فنگ رو آورديم خدمتون.
فنگ در حاليكه يه قلاده بهش بستن توي كيسه در حاله پارس كردنه.
مرد ريشو:بزارش رو صندلي برو بيرون.
مرد فنگ رو روي صندلي ميزاره و ميره بيرون.
فنگ:چرا منو گرفتيد؟من نمازهامو به موقع ميگيرم روزه هامم همرو ميخونم به مردم مستحق هم كمك ميكنم ولم كنيد برم.
مرد ريشو چراغ اتاق رو خاموش ميكنه و نور چراغ مطالعه رو ميتابونه به صورت فنگ:اعتراف كن كه گناهكاري.
فنگ:من؟من چه گناهي كردم؟به جونه جدم فنگول بزرگ من سگ خوبيم ببين دندونامم مسواك زدم
مرد ريشو:گناه تو بزرگتر از اين حرفاس در كتاب مقدس مرلين نوشته شده سزاي افرادي همچون تو تنها آتش دوزخ است .
فنگ:من كاري نكردم ولم كن عو عو
مرد ريشو:ميدوني گناهت چيه؟
فنگ: چيه؟
مرد ريشو:اگه گفتي؟
فنگ:تو جيب جا ميشه؟
مرد ريشو:نه
فنگ:تو جيب جا نميشه؟
مرد ريشو:نه
فنگ:پس تو جيب چي ميشه؟
مرد ريشو:اصلا مشكل اصلي همينه,تو جيب نداري تو اصلا لباس نداري كه جيب داشته باشه,چگو نه در خيابان طي مسافت ميكني عزيز دل؟چگونه ميتواني در كمال وقاحت اينگونه در خيابان ها تردد نمايي.
فنگ:من سگم سگا هم معمولا لباس نميپوشن.
مرد ريشو:اگه سگي پس چرا حرف ميزني؟
فنگ:چون سوپر سگم.
مرد:مجازاتت دو برابر شد.
فنگ:چرا؟
مرد ريشو:چون علاوه بر سگ بودن سوپر هم هستي نفرين بر تو باد... هر چه زودتر توبه كن.
فنگ در حاليكه پنجولاشو رو هم ميزاره چشماشو ميبنده و كمي خر خر ميكنه:توبه كردم حالا برم؟
مرد ريشو:اره ميتوني بري.
و دستاشو به هم ميزنه.
همون دو تا مرد ميان و قلاده ي فنگ رو ميگيرنش و از اتاق ميبرنش بيرون.
مرد ريشو:ببريدش بندازينش به قعر سياهچال خودش به گناهاش اعتراف كرد.
فنگ:من كي اعتراف كردم؟
مرد ريشو:نترس به زودي دوستاي ديگتم ميان پيشت.
--------------------------------------------------------------------------------------
*منظور از برادر در اينجا برادر نيست بلكه معني برادر ميدهد



Re: منکرات جادو!
پیام زده شده در: ۳:۰۸ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵

اریک مانچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۷ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
از iran
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
مالدبر با دود و دم وارد اتاق شد.ناگهان متوجه شد به چه مکانی تشریف آورده است ولی قبل از اینکه بتواند قدم از قدم بردارد او را نیز گرفتند تا ارشادش کنند.
مالدبر در حالی که گریه می کرد گفت:
_بابا غلط کردم....دیگه از این ژانگولر بازیا در نمی یارم...خوب فیلم دیدم نتونستم خودم رو کنترل کنم....جو گرفتم خوب...
مامور منکراتی با لباس سفید وارد میشود و ناگهان هدویگ و ققی و سرژ شروع به کوبیدن به سر و کله خود میشوند.مالدبر با صدای متعجب دورگه ی می پرسد:
_چخبره...چتونه ها..؟ی
هدویگ با صدای گریه بلندی می گوید:
_این یارو اومده آمپولت بزنه..آمپول زد جو....
مالدبر:
مامور:
هدویگ:
ققی:
شما: ادامه ش رو بنویس اینقدر شکلک نزن.
بنده:
مالدبر با صدای بندی گفت:
_التماستون میکنم....به من آمپول نزنید.. ...غلط کردم دیگه جو گیر نمی شم...
مامور با صدای بلندی می گوید:
_نترس درد نداره یه بار بیشتر نمی زنم...
مالدبر با نگرانی می گوید:
_باشه همین یه بار.
هدویگ با تمام قوایش می گوید:
_مالدی دورغ میگه سوراخ سوراخت میکنه...اصلا بلد نیست آمپول بزنه...فرار کن....به ما هم پنجاه بار همین رو گفت...
مالدبر:
مامور رو به هدویگ:
هدویگ: ....بابا غلط کردم...
مامور به طرف هدویگ می رود.هدویگ هم با تمام قوا فریاد میزند:
_مالدبر کمک.....کمک......کمک.....کمک...
ناگهان مالدبر وارد میشود.......

خوب دوست عزیز. اول اینکه سعی کن انقدر از شکلک استفاده نکنی چون به شدت باعث لوس شد پستت میشه. ضمنا سعی کن پستت دارای سوژه های قوی تری باشه و همچنین از خودت خلاقیت هایی به خرج بده تا پستت خوندنی تر بشه.


ویرایش شده توسط اریک مانچ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۰ ۳:۳۶:۲۱
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۰ ۱۱:۵۰:۴۷

جوما�


Re: منکرات جادو!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
من پست تمامی ملت رو ادامه میدم اگه بدتون اومد به من چه؟؟؟؟
مورگان میدوه وسط ارشادگاه و میگه من میدونم ،انرژی بوقکی حق مسلم است.ملت بوق بوق بوق بوق
کات........
آقا این چه وضعشه مورگان تو اینجا چی کار می کنی؟؟؟
- به یاد قدیما اومدم....
دنـــــــــــــــــــــــــــــــــگ
مورگان دیگر نیست!!!
قژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ...
هدی و ققی که با تمام وجود سعی در نجات خویشتن از دست آسلامیون داشتند ولی با این وجود در حال ارشاد شدن بودند از درد فریاد های های ناله آلوده ای سر میدادند.
-دیگه تحمل ندارم...نمی تونم... دارم میمیرم...
-نه ققی طاقت بیار ما تنها کسانی نیستیم که در این راه عذاب می بینیم در این را مقدس..اییییییییییییییییی
سرژ:راست میگه ،راست میگه ( و به بقایای خودش اشاره می کند)

صدای های خنده آلودی هم به گوش میرسه:چنان ارشادتون کنم...این فیض باید نصیب من بشه...درود بر سوسک درود بر سوسک درود بر سوسک...
سرژ در حالی که گوشاش رو گرفته داد میزنه:نه مرگ بر سوسک...مرگ بر سوسک....................
و در هیمن لحظه است که صدا شکستن شیشه از پشت سر به گوش میرسه ،سرژ احساس میکنه که انرژی آسلامی دیگه اون رو در اسارت نداره و راحت می تونه به بیناموسی بپردازه...
صدای کلفتی از پشت به گوش میرسه:سرژ بقایای خودت رو جمع کن.
سرژ به پشت سر نگاه می کنه و چیزی توهم ناک می بینه...
- ماااااااااااااااااااااااااااااا


تصویر کوچک شده


Re: منکرات جادو!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۵

erfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۶ جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۶
از خانه ي 936
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
من يست يرسى رو ادامه ميدم اكه بدتون اومد ولش كنيد تا خودم ياك كنم

هدى:بابا اين حرف كسى نزد بلكه براى ققى sms اومد اون ققى بى ناموس همه جيش بيناموسيه
سوسك:خب ايكور نطرت جيه
ايكور :من ميكم هدى رو عفو خب به ما كمك كرد
سوسك:ok قبوله ياشو ياشو برو بيرون بيناموس
هدى:: hammer:
سوسك:خب ايكور بيا به نطرم يه كار جديد كنيم
ايكور:جه كارى
سوسك:بيا اول جشمش در اريم
هدى كه يشن در بود از شدت ترس لرزيد و ققى همان طور فرياد ميزد
ققى:نه بابا سوسك تو هم قاطى كردى كردي ها جشمو ميخواى جى كار بيخيال شو
نه باباب تازه 1 فكر ديكه هم دارم


امضا توسط مدیر برداشته شد


Re: منکرات جادو!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۵

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام

پست بلیز رو ادامه میدم :
سوسک : ایگور اره برقي رو آماده کن دوتا مهمون داريم !
ققی و هدي
سوسک در حالی که سعی میکرد اون دو تا رو توی اتاق ببره با پای راستش دره اتاق رو میبنده .
ایگور در حالی که با وجود اره ، دستانش میلرزیدند گفت : حاجی بزارشون روی همین صندلیه !

سوسک که بزور اون دو تا رو روی صندلی جا کرد با طناب نسبتا کلفتی کاملا به صندلی بستتشون !
ایگور در حالی که لبخندی شیطانی روی لبانش نقش بسته بود داشت کم کم نزدیک میشد ؛ اره برقی نیم متر بیشتر با گردن ققی فاصله نداشت !

ققی که از ترس صورتش خیس شده بود با زبان لبان خشک شده اش را تر کرد و گفت : بزارید ! بزارید من اعتراف میکنم ! میگم کی گفت !!
سوسک رو به ایگور کرد و دستش رو بلند کرد که اون اره رو خاموش !

وقتی صدا ها خوابید سوسک با لحن پرسش گرایانه ای گفت : بوگو ببینم کی بود ؟
ققی : و دستش را به سمت هدی گرفت و گفت : این بود

هدویگ که نزدیک بود خودش رو خیس کنه
هدی : نه حاج آقا این دروغ میگه ! من بوگو ام ؟
حاجی بی مقدمه گفت : بوگو ؟

هدویگ ...


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: منکرات جادو!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۵

erfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۶ جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۶
از خانه ي 936
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
بعد از فتواى حجت الاسلام و المسلمين حاج اقا . كربلايى . نجفى . سامرايى . و ....سوسك ملت به طرز فجيهي اقدام به بيناموسى ميكنند
به كزارش بروبكس بىناموس (عده اى از بيناموس ها)ديروز افراد زير توسط منكرات ج ادو دستكير شدند
اسامى به ترتيب تعداد بيناموسى:
1)هدى
جرم:رفتن به 1 كلوب شبانه و كارهاى بى ناموسى
2)سرز
3)بليز
4)روفوس
5)ققى
جرمها:همه به دليل اختشاش و دعوا و استفاده ا ز دستكاه تنفس مصنوعى(دستكها انسانى)سو استفاده از بيناموسى و داف بازى
و خواندن رب زير زمينى(در اين راستا بايد كفت كه كارهاى اين جند نفر به نام كروه سكر وارد بازار شده و اكر كسى اين c d ها كوش دهد به حبس عبد محكوم ميشود)و ديس كردن بى ادب كروهى از ريرها مثل هيجكس و تهى و ابليس و اهورا و زد بازي و .... كرده است


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جيور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۷ ۱۱:۳۶:۵۶

امضا توسط مدیر برداشته شد


Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
این داستان در این تاپیک دیگر ادامه ندارد و ادامه آن در تاپیک های دیگر است!

وقتی ولدمورت و دامبلدور در کنار هم کار می کنند!


_خب خانم ها و آقایون عزیز لطفا ساکت باشید تا ما کار رو شروع کنیم!
یک سالن بزرگ با تجهیزات و وسایل بسیار شیک و دست اول درون آن به چشم می خورد. هم چنین سیل ساحره ها و جادوگرانی که در مقابل سن سخنرانی ایستاده بودند و با فریاد حاج آقا دارک لرد ساکت شدند. ملتی که سفیدان و سیاهان بیش تر جمعیت را تشکیل می دادند.

علاوه بر همه اینها و چیزی که مهم تر از همه در آن بین بود یک گوی شیشه ایی بسیار بزرگ بود که در کنار برادر حمید و چند تا دیگه از بروبچس سازمان آسلامی منکرات جادو بود قرار داشت. همه چشم ها پی آن ظرف عظیم به هر سو می رفت و منتظر بودند تا ببینند چه کسی انتخاب می شود.

_خب دوستان عزیز! برداران و خواهران دینی من! ما اینجا جمع شدیم تا بگوییم وزارت خیلی هم بیکار نیست و چون فرمان جامعه با زیاد شدن این مرگ خواران کم کم داره از دست می ره و نمی شه جلوی رشدشونم گرفت همان طور که خودتون هم می دانید ما تصمیم گرفتیم اسم سه نفر از مهم ترین افراد رو که اسمشون توی این گوی قرعه کشی می باشد بیرون آوریم باشد که بتوانند به بهترین نحو مسئولیت محول شده به گردنشان را به خوبی انجام دهند!
وزیر و معاونینش در آن جا حضور نداشتند. آه نه چرا یکیشون بودند! اما او که بود؟
خلاصه بردار حمید می آد و یه یا مرلینی می گه و دستشو توی ظرف می بره و یه اسم در می آره!
شروع می کنه به بلند خوندن اسم:
_لرد ولدمورت از خانه ریدل ها!
بعد یه دفعه صداشو می آره پایین و میگه:
_چی؟؟ ولدمورت؟ مگه اسم اونم انداخته بودید؟
و نگاهی به بادراد می کنه!
بادراد:
ملت تشریفات:
گروهی از سفیدان با سر و صدا شروع میکنن به اعتراض کردن:
_آقا اشتباه شده! ما قبول نداریم! ولدی اصلا به درد این کار نمی خوره!
ولدی خیلی خوش حال اون ردای سیاهشو به پرواز در می آره و با ناز و افاده می ره روی سن! بماند که از اون بالا برای دامبلدور شکلک در می آره!
اونها نمی تونستند کاری بکنن! اسمی بوده که در اومده بوده و خب اگه می خواستن بگن قبول نیست اون وقت مردم حرف در می آوردن و می گفتن وزارت به ولدی جامعه هم رحم نکرد و حقشو خورد!
برادر حمید برای بار دوم دست می بره و یه اسم دیگه می کشه بیرون! همه نفس ها در سینه حبس! کسی چیزی برای گفتن نداشت جز اینکه با نگاهایشان به آن ها بفهامانند که اگه دوباره یه اسم مزخرف در بیاری ما می دونیم و شماها! بلند اسمو می خونه:
_آلبوس دامبلدور از محفل ققنوس!
سپس یه نگاه خیلی مرموز به استرجس می کنه!
استرجس:
فریاد محفلی ها و سفیدان اعم از همه رقم بلند می شه و دامبلدور روی سر به سن آورده می شه و دامبلدور هم یه شکلک خفن برای ولدی در میاره!
و اما نفر سوم! برادر حمید برای بار سوم اون عمل رو تکرار می کنه و بعد از چند لحظه که به چیزی که توی دستش بوده خیره می شه میگه:
_اینجا نوشته پوچه!!!!!
خلاصه کار به نفر سوم نمی کشه و دامبلدور و ولدمورت برای این کار انتخاب می شن!
_شما دو نفر وظیفه دارید طبق برنامه ایی که بهتان داده می شود به سایر انجمن ها و تاپیک ها سر زده و وزارت را از حال و روز موقعیت جامعه با خبر کنید! و اما چند نکته در این میان قابل ذکر است!
حاج آقا دارک لرد صداشو صاف می کنه و میگه:
_1- چون دو نفر انتخاب شده به دلیل اختلافات سیاه و سفیدی نمی تونن زیاد با هم دیگه هماهنگ کار کنن پس به همین جهت آن ها می توانند سه همراه با خود داشته باشند که خطر کمتر شود! باشد که همه در زیر سایه خداوند با یکدیگر مهربان باشیم!

2- هیچ یک از این دو نفر حق دخالت در کار یکدیگر را ندارند و تنها وظیفه دارن به عنوان یک بازپرس وظایف متحمل شده را به درستی انجام دهند و گزارش مربوطه را هر روز برای وزارت پست کنند!

3- خسارات شخصی به وسایل و اموالات وزارت تاوان سنگینی خواهد داشت پس بهتر است کمی تا قسمتی از پریدن به جان یکدیگر خود داری کنید که باعث عواقب بدی برای شما خواهد بود.

4- چوب دستی شما برای استفاده از طلسم آواداکدورا و هم چنین انواع طلسم شکنجه خنثی می گردد و شما تنها برای استفاده مناسب می توانید از چوب دستی خود کمک بگیرید!
قیافه ولدی:
حاجی متنشو به پایان می بره و دو نفر به سرعت می آن و چوب دستی های اون دو تا رو می گیرن و می برن! هنوز جمعی در آن بین فریاد می زنند:
_آقا اشتباه شده! همون قضیه جام آتشه! وگرنه ولدی و دومبل حق ندارن اسمشونو بندازن و ما قبول نداریم!
سالن خالی از جمعیت می شه و قرار بر این گذاشته میشه که فردا سر ساعت 12 ظهر در همان جا ملت جمع بشن تا افراد مورد نظر مشخص بشن!
محفلی ها و مرگ خواران در انتظار روز بعد لحظه شماری می کنند!

سالن مثل دیروز شلوغ بود و بروی سن ولدی و دامبلدور دیده می شدن! گیلدوری با یه ورقه توی دست می آد جلو و با صدای بلند شروع می کنه به صحبت:
_عرض ظهر بخیر خدمت همه دوستان دارم! خب خوشحالم که همگی امروز هم اینجا اومدید و من بیش تر از این منتظرتون نمی زارم! افراد انتخاب شده توسط ولدمورت سه معاونش هست که اسم هاشون عبارت اند از :
آرامینتا ملی فلوا! بلیز زابینی و بادراد ریشوئه!
سه نفر با غرور افتخار بد تر از اربابشون میرن روی سن ! گیلدروی ادامه می ده:
_و پروفسور دامبلدور هم دو معاونشون رو برگزیدن:
هدویگ و استرجس پادمور!
بعد یه لحظه مکث می کنه و میگه:
_چرا دو نفر؟ جناب دامبلدور شما باید سه نفر رو معرفی کنید! بهتره هر چه سریع تر نفر سوم رو انتخاب کنید!
دامبلدور یه ذره چپ و راست میشه و بالا و پایین می ره و بعد میگه:
_خب راستش با بین دو نفر موندیم! یکی سارا اوانز و یکی هم چو چانگ! دوتاشون از محفلی های باحال ما هستن و خب من یه ذره وقت می خوام تا با معاونانم صحبت کنم!
هدویگ اون زیره میگه:
_مگه قرار نبود سارا انتخاب بشه چرا هی طولش می دی خب بگو دیگه!
دومبل نگران:
_من به چو بیش تر اطمینان دارم! اون خودش یه موقعی محفل رو اداره می کرد حالا بیام سارا اوانز رو که اصلا نمی شناسم انتخاب کنم!
استرجس هم با صدای آهسته می گه:
_ببین پروفسور جون نویسنده داستان سارا اوانزه نمی شه که خودش توی داستان نباشه می شه؟ یه دفعه دیدی هممونو توی داستان نفله کرد ها؟ بیا و قبول کن!
بعد از کلی چونه زدن هدویگ اعلام کنه که سارا انتخاب شده و اسم اون رو هم به لیست اضافه میکنن!
خلاصه آن ها می بایستی از فردای آن روز کار خود را شروع می کردند!
هرکدام از افراد دو گروه تنها در پی ضایع کردن دیگری بودند نه انجام مسئولیت! چه کسانی انتخاب شده بودند!!!!!
این داستان ادامه دارد فراتر از خفن....................


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۹ ۱۵:۳۷:۲۶


Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۵

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
اسنیپ وارد دفتر میشه و چشمش به اعلامیه ای که رو بیلبورد ستاد نصب شده میفته.

"حکم چت(در چت باکس) با عناصر اناث اعلام شد!

به گزارش خبرگزاری"آسلام ورد" صبح امروز حکم چت با عناصر اناث(ساحران) اعلام شد.
به گزارش خبرنگار آسلام ورد صبح امروز که آیت الله العظما هدویگ مشغول گشت و گذار در سایت بود با شناسه‌ی مشکوکی در چت باکس برخورد...

طرف: سلام.
(شناسش هم اصلا معرف جنسيتش نبود.)
اين بود كه آیت الله هدویگ همون اول به طرف گفت: اگر از اجناس اناث ميباشي با ما چت نورز كه ما را با ضعيفه جماعت چكار است كه اين بسي معصيت ميباشد و فقط در صورتي با تو چت ورزم كه به ما محرم شوي!!! و فقط در صورتي به ما محرم شوي كه این تن در تابوت باشد و اهل بيت و انصارش نيز زير تابوتش تخمه شكنند و قمريان از بهار و ساحرگان از عدمش سرمست باشند و عربي رقصند و سر از پا و پا از دست و دست از دهان و دهان از مخرج و مخرج از مدخل و مدخل از پرتقال و خلاصه هيچ از هيچ نشناسند.
هدویگ اندر همين احوال ببود و داشت وي را از باب ارتباط با نا محرم وعظ ميكرد كه وي(طرف) بانگ بر آورد كه: بيشين بينيم با. من پسرم.

هدویگ: بابا مخلصتيم چرا زود تر نگفتي.
طرف: مگه ميذاري؟
هدویگ: چاكرت برم من. آقا شرمنده!
طرف: دشمن آیت الله شرمنده. آقا من ميخوام ياد بگيرم چطوری میشه تاپیک جدید زد. راهنماييم ميكني؟ تازه واردم
هدویگ: من اووچيكتم بابا. چرا راهنمايي نكنم؟ اصلا وظيفمه. چرا به جوون مردم يه چيز به اين خوبي رو ياد ندم. باور كن از فرندشیپ خيلي بهتره...!"

اسنیپ:


شک نکن!


Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ جمعه ۵ آبان ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
آوریل در حال پاک کردن قاب عکسها و خواندن دعای مرلین باکره در زیر لب است که ناگهان:
در: تق تق
اوریل: مهمان هر خری باشه حبیب خداست. بفرمایید.
مالدبر وارد میشود.
آوریل: بگو تا ببینم عزیز دل برادر؟ شما؟
مالدبر: من مالدبرم. از اهالی مرگخوارستان. حاج آقا میخواستم مرا هم به عضویت خود بپذیرید!
آوریل: استغفرالله!
روح حاجی: ای آوریل احمق! مگه نگفتم به جای الله بنویس ا...؟
آوریل: استغفر ا...!
مالدبر: چیه مگه؟
آوریل : منکه اقصاد شیطانی شما را میدانم!
مالدبر: نه حاجی من توبه کردم! دیگه تو نخ گسترش مادولین نیستم!
آوریل: خیله خوب اینجا مال خداست! شما بیا درش عضو شو! شاید که آدم شدی و از کارات دست برداشتی!
مالدبر: چه کنم؟
آوریل: تی بکش!
مالدبر: بابا گفتم بیایم با هم اینجا رو ریبیلد کنیم!(در دل: برای مقصود شومم!)
آوریل: خوب برادر کار که عار نیست. شما تی بکش تا بعد.
مالدبر کف پر خاک را تی میکشد.
ادامه دارد....


I Was Runinig lose


Re: <== ستاد مرکزی آسلام و منکرات جادو ==>
پیام زده شده در: ۰:۰۰ جمعه ۵ آبان ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
آوریل بعد از دو هفته شروع کار، برای اولین بار وارد دفتر قدیمی منکرات میشه. در گوشه کنار دفتر، با وجود تمیزکاری دفتر و نظافت و غیر، هنوز اثاری از کاکنان سابق این دفتر به چشم میخوره...عکسی از حاجی و گراپ و برادران اسلام روی میز، عمامه برادر حمید روی جالباسی و یه عکس سه نفره از آوریل و حاجی و برادر حمید که به طرز تابلویی منتاژ شده و روی دیوار چسبوندنش!
آوریل جلو میره و پشت میزش میشینه، روزنامه های پیام امروز از دو هفته پیش تا امروز روی میز تلنبار شده، آوریل یکیشو برمیداره و تیترشو میخونه :
گزیده ای از خاطرات سوروس اسنیپ در مورد سفر آخرت...!

آوریل : خدایا! یعنی اون دنیا هم .........؟؟!!
آوریل زنگ میزنه به منشی : هرچه سریعتر ادی ماکای و پشمالو رو بفرست که بیان اینجا!
در عرض دو دقیقه شخصی همراه با یه قاب عکس وارد دفتر میشه.
آوریل : اسنیپ؟ شما اینجا چیکار میکنین؟!
اسنیپ : هیس بابا! پشمالو ام!
آوریل : مـــــــــــــــا! چرا خالی میبندی؟ برو اقا مزاحمت ایجاد نکن!
- : راست میگه آوی! این پشمالوئه!
آوریل : ادی؟ کوجایی؟
ادی : ایناهاشم! اینجام! تو این عکسه!
آوریل از شدت کف کردگی همونجا غش میکنه!!

- : آوی! آوی! بیدار شو!
آوریل : هان؟ چی میگه؟ شما چرا این شکلی شدین؟
اسنیپ : من که همه ملت دنبالم بودن! تغییر شکل دادم شدم پشمالو! الان دیگه کسی دنبالم نیس، دوباره شدم همون اسنیپ!
ادی : منم که رفتم دیگه، یه عکس فقط فرستادم که یاد و خاطره ام همیشه زنده باشه و این سیستما و یه وقت کمبود منو حس نکنین!
آوریل : عجب...عجب...مغز من توانایی هضم این همه اطلاعات عجیب رو نداره! ولی ولش! ماموریت دارین!
اسنیپ : هنووو شروع نشده ماموریت چی داریم؟
آوریل : این ماموریت! و روزنامه رو پرت میکنه تو دماغ اسنیپ!

***پنج دقیقه بعد***
ادی : عجب جای باحالیه ها! نمیشه منو بکشین؟
آوریل : نخیر!
اسنیپ : خب ما چیکار کنیم؟
آوریل : هماهنگ میکنم، میفرستمتون اون دنیا! گزارش روزانه میدین بهم برای یه هفته! بعد من تصمیم میگیرم که اونجا هم یه شعبه بزنیم یا نه!
ادی : ایول! بریم زودتر! بیا اسنیپ! بیا از همین پنجره بپریم پایین!
اوریل : الاغ جون! اینجوری بری که دیگه برنمیگردی!
ادی : مهم نیس...هست؟ جامون که راحته و ....
آوریل : خیلی هم مهمه! باید برگردین اینجا به من کمک کنین! من یه نفری نمیتونم! خودمم میام اونجا بهتون سر میزنم ...... ببینم کار اشتباه دارین انجام میدین.....


ویرایش شده توسط آوریل در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۵ ۱۵:۳۰:۲۳

[size=small]جادوگران برای همÙ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.