دو دقیقه بعد، توی دفتر مدیریت آزکابانرابستن: سالی. چهارتاشونو گرفتیم. فقط مونده یکی دیگه.
یه دفعه ادوارد جک که یه جن خاکیه، از زیر زمین در میاد جیغ می زنه: یعنی چی فقط یکی دیگه مونده! پس من چی؟ چرا هیشکی منو آدم حساب نمی کنه!
و بعدش خودش در اتاقکی هافلپافی های اصیل رو تو اون زندانی کردن رو باز می کنه و میره تو. درو قفل می کنه و کلید رو هم قورت میده!
سالی: خب اون يکی هم بالاخره پیداش می کنیم. حالا بیاید بریم با لپ لپای این دختره جشن بگیریم.
و ماموران آزکابان از اتاق مدیریت خارج میشن.
دو دقیقه بعد، توی همون دفتر مدیریت- الو جادوگران! نه ... نه ... آلبالو! نه ... نه ... آلوبخارا! نه ... نه ... آلوهومورا!
در اتاقکی که هافلپافی های اصیل داخلش زندانین باز میشه و درک به این
حالت جلوی دره!
ملت هافلی:
لودو: ایول درک! تو چی کار کردی که اونا ردتو پیدا نکردن؟
درک: من تخمه رو با پوس می خورم.
يهو اما از ته سلول بلند ميشه مياد جلو ميگه: خوب بريم ديگه... بريم لوپ لوپ هام رو بگيريم...
من لوپ لوپام رو ميخوام...
لودو: اما... اما جان! الهي قربونت برم! الهي اين بورگين سقط شه الهي...! دختر خوب... گريه نكن...
اما همچنان بي وقفه اشك ميريخت و الان داشت پاهاش رو هم به زمين ميكوبيد!
ملت:
درك كه ديد اوضا خرابه گفت: بابا اينجوري ساكت نميكنن يه دختر خوبو كه! ميوتيوس!
حالا اما دهنش تكون ميخورد، ولي هيچ صدايي بيرون نمي اومد...
لودو: خوب بريم ديگه.
ادوارد: ببينم بورگين كوش؟!
درك: آره راست ميگه... منم نميبينمش!
اما داره سعي ميكنه چيزي بگه... ولي صداش در نمياد...
دانگ: ببينم اينا اصلآ بورگين رو نگرفتن! اصلآ فكر كنم اين مامورهاي آزكابان سواد ندارن! تعداد رو اشتباه كردن! اين بليز چجوري اينا رو تاييد كرده؟!
درك: بليز كيه؟! بليز كيه؟! ريش داره؟! البت مهم نيست... بچه ها بيايد به ريش داشته يا نداشته ي بليز...
ملت:
درك: آخجون چه حالي داد...
لودو: خوب بچه ها زود بريم ديگه... باب الان لوپ لوپ ها تموم ميشه، حوصلشون سر ميره برميگردن ها...
دانگ: ولي بورگين كجاست آخه؟!
لودو: ولش باب... من ميخواستم همين امروز فردا معلقش كنم... حالا دمونتورها معلقش ميكنن! چه فرقي داره؟
بريم ديگه...
و ملت هافلي شروع ميكنن به انجام عمل رفتن...
در اين لحظه اما كه همچنان مشغول خودكشي بود... در حالي كه داره خودش رو ميكوبه به زمين، رداي لودو رو ميكشه.
لودو: چته تو...؟! باب درك دهن اين رو باز كن... گمونم اكسيژن نميرسه بهش... داره جون ميده!
درك ضد طلسم رو ميفرسته و دهن اما باز ميشه.
اما: بابا بورگين تو اون صندوقس...
و با دست به صندوق انتهاي سلول اشاره ميكنه... و ادامه ميده: راستي، كجا داريد ميريد؟! لوپ لوپ هاي من چي ميشن!! يالا... اول بايد لوپ لوپ هاي من رو نجات بديد... يالا!
درك: ميوتيوس! ببخشيد اما جان!
دانگ: هوومِ... من ميگم اين صندوق رو چرا گذاشتن تو سلول!!!
و دانگ به سمت صندوق ميره تا درش رو باز كنه و همگي با هم فرار كنند و برند خونه خوش بگذرونند... خوب شما چطوريد؟