هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





ازکابان
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
هوا بسیار سرد بود . دور نمای برج های بلند و راهروی طویل بین ان وحشتناکترین منظره را نشان میداد . بلاتریکس لسترنج اب دهانش را قورت داد . هیچ فکر نمیکرد که دوباره به این جا بیاید . قلبش از احساسات اشباع شده بود و زیر لب با خدایش حرف میزد . او حالا به نظر پشیمان میامد . نمیدانست چرا نقشه هایش همه نقش بر اب شد ، چرا سیریوس زنده بود ؟ چرا البوس دامبلدور زنده بود در حالی که اسنیپ قسم خورده بود او را کشته است ؟!
_ به ازکابان خوش اومدی !
صدای روفس اسکریم جیور بود که با بدجنسی این را گفته بود .
_ چیه ؟ فکرشم نمیکردی گیرت بندازم !
_ حیف که چوبدستی دم دستم نیست ……
یک لحظه روفس موذب شد اما بر خود مسلط شد و گفت :
_ اهم . ساکت شو !
حالا انها روی برج فرود امدند . سانتور مشکی ترسناکی که بلاتریکس را با خود میاورد و دست هایش را محکم گرفته بود به اسکریم جیور تعظیم کرد . روفس گفت :
_بقیه اش کار خودمه .... ممنون ، بن .
سانتور دور شد . دیگر در ازکابان خبری از دیوانه ساز نبود اما ماموران اسارتشان ، بدترین افراد بودند . انها کاراگاهان ماهر بودند . اما در بین انها موجوداتی به نام خورخوتک هم وجود داشت . ( اسم دیگه اس پیدا نکردم ! ) خورخوتک ها موجوداتی مثل پشه بودند با این تفاوت که غول پیکر بودند . اسکریم جیور گفت :
_ اینو ببین ، لوسیوس است !
او به مرد لاغری اشاره کرده بود . قطره اشکی برای اولین بار به خاطر دلسوزی از چشم بلا چکید . اگر پیمان نبسته بود که محل زندگی ولدمورت را نگوید ، حتما به همه میگفت که او کجاست !!!!
_ برو تو !
اسکریم جیور با خشونت او را داخل برد . سلول او کوچک بود و ظاهرا او تنها هم نبود ……
_ رودولفس !
_ بلاتریکس !
اندو به سمت هم دویدند و همدیگر را در اغوش کشیدند .



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۶

ارنی مک میلانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۳ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
از دوردست ترین قله
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 135
آفلاین
این پست , صرفا برای ماموریت جدا از رول هست و ربطی به پست های قبل ندارد

هر لحظه بر قدرت باد افزوده میشد و صدای به هم خوردن در و پنجره کل زندان را فراگرفته بود , درها توانایی مقاومت در مقابل باد را نداشتند و هر لحظه ممکن بود از جای خود کنده شوند , تاریکی بر همه جا سایه گستر شده بود و سوسو نور ضعیفی هر از گاه دیده میشد .
دیوانه سازها که ظاهرا توانایی کنترل خود را نداشتند , بدون نظم در میان دیوارهای سنگی مشغول حرکت کردن بودند و شنل سیاهشان بیشتر از هر زمان دیگری سیاه به نظر می رسید و خبری از زوزه های هولناک آنها نبود .
زمزمه ی خفیفی از میان دیوارها شنیده میشد و صدایی همانند شکستن قفلی از دور به صدا میرسید . مرگخواران وفادار لرد سیاه که سالهاست در آزکابان زندانیند , فراخوانی ارباب خود را شنیده اند و جذب قدرتش شده اند .
صدای حرکت زورقی در آن سوی جزیره شنیده میشد و از منظره بیرونی زندان , چند فرد شنل پوش که در حال آمدن به نزدیکی زندان بودند , در دور قابل روئت بودند .
دیوانه سازها که قدرتشان سلب شده بودند و تسلط خود را از دست داده بودند , هر کدام به سمت سلولی میرفتند و با کلید هایی که در دستانشان بود , مشغول باز کردن قفل ها بودند .
_ نفهمیدی ارباب چی گفت , باید منتظر علامتشون بشیم , ورمتیل یه کاری بکن , یالا دیگه لعنتی
فردی که ظاهرا نامش ورمتیل بود چوبدستی خود را حرکت داد و ذره های زرد رنگی از آن بیرون آمد و با سرعت به سمت زندان فرستاده شد , بعد از چند ثانیه هیبت افرادی نمایان شد که با چهره ی بشاش , به طرف آنها حرکت کردند .
_ آلبوس حدس زده بود , میدونست ولدرموت دیوانه سازها رو تحت فرمان خودش در آورده . حواستون باشه , باید سریع و هماهنگ کار کنیم , بهشون رحم نکنین چون اونا به شما رحم نمیکنن ..
صدای استرجس پادمور به وضوح شنیده میشد که در کنار اعضای ارتش سفید مشغول برنامه ریزی برای گیر انداختن مرگخوارا بودند ..
همه ی مرگخواران سوار زورقهای شکسته شدند و مشغول پارو زدن به سمت خشکی بودند که ناگهان ارنی گفت : یه چیزی داره نزدیک میشه , یه صدایی میشونم ..
بلاتریکس که خیلی مصمم بود , با اقتدار گفت : محفلی ها هستن , لعنتی ها , همشون رو میکشیم .. سپس چوبدستی خود را از زیر ردای خود بیرون کشید و در ادامه گفت : با شماره سه , طلسم مرگ رو میفرستیم براشون ..
چند ثانیه ای طول نکشید که سر و کله محفلی ها پیدا شد و جنگ سیاه و سپیدی شروع شده بود ... طلسم های مختلف رد و بدل میشد تا اینکه بلاتریکس فریاد زنان گفت : " حالا " ..
صدای رعب انگیز " آوادا کداورا " به یکباره از همه ی سیاهان شنیده شد و پس از هر لحظه , جسم بی جان محفلی ها , زمین را شاداب نمود ...
بلا قهقه ای سر داد و در حالی که دندان های خود را از خشم به هم میمالید گفت : امیدی برای سپیدان نخواهد بود .. همشون کشته خواهند شد ...

این پست , صرفا برای ماموریت جدا از رول هست و ربطی به پست های قبل ندارد


ویرایش شده توسط ارنی مک میلان در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳۰ ۱۲:۴۶:۱۱

پاتر , رولینگ خزیده کردت !!


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
در همين لحظه چشم دانگ به چندين ناو جنگي، كه آنها را احطه كرده بودند افتاد و خشكش زد!!!

صدایی از یه بلندگو در میاد: "شما محاصره اید. بهتره تسلیم ..." ... گوپسسسس! ...
هنوز صدای اون فرد تموم نشده بود که لودو با آر-پی-جی اون ناو رو می فرسته غواصی! و بعد از اون صدای رگبار و موشک و اژدر و ... به گوش می رسه.
درک: "خب دیگه. این دفعه جدی جدی جنگه!" و بعد یه پیشونی بند طلایی می بنده که روش نوشته "یا هلگا یا هیچ کس!" در ادامه این اقدام درک، بورگین هم یه پیشونی بند با عنوان "یا هلگا یا متصدی یا فاطی پاتر یا ... بالاخره یکی باشه دیگه!" می بنده. لودو هم همون طور که انتظار می رفت، پیشونی بند "یا علیرضا" می بنده.
اما یکی از لپ لپ هاشو باز می کنه و یه پیشونی بند ازش در میاد که نوشته "لپ لپ های جادویی! هر آن چه شما آرزو می کنید." دانگ یه پیشونی بند می بنده که روش یه نقشه جادوگران هست که به طور مساوی تقسیم شده و ادی هم چون یه کات یوشا روی کمرش بود ندیدیم چه پیشونی بندی بست.
لودو داره با سرعت یه مسلسل تمام اتوماتیک با آر-پی-جی شلیک می کنه. اما هم یه شات گان دست گرفته و دانگ هم با یه ژ-3 بهش کمک می کنه. بورگین متصدی رو خوابونده کف قایق تا تیری چیزی بهش نخوره.
یدفعه یه فکر کاماندویی به ذهن درک می رسه. درک رو به اما میگه: "منو کاور کن. می پرم تو آب و دورشون می زنم." اما: "باشه برو"
درک بلند میشه که بپره تو آب و همون لحظه لودو با آر-پی-جی شلیک می کنه. فشار هوای پشت آر-پی-جی درک رو چند کیلومتر عقب تر پرت می کنه. نیم ساعت بعد درک تمام اون مسیر رو شنا می کنه و می رسه به قایقشون.
اما: "مگه قرار نبود دورشون بزنی؟"
درک با سر تایید می کنه و دوباره شروع می کنه به شنا کردن. نیم ساعت بعد، درک برمی گرده سر جای قبلی.
اما: " مگه قرار نبود دورشون بزنی؟"
درک: "دورشون زدم ولی تو شات گامم آب رفته. تیر نمی زنه."
اما: "درک، دلبندم. اون شات گانه. شات گان! "
درک: "همون. حالا یه لپ لپ باز کن ببینم چیز بدردبخوری گیر میاد یا نه؟"
اما یه لپ لپ باز می کنه و یه جعبه کوچیک اندازه یه جعبه کبریت در میاد که روش نوشته "بمب هسته ای! ساخته شده از زیرکونیوم غنی شده 275481% ! این بمب منطقه ای به مساحت «خیلی» را با خاک یکسان می کند!"
اما نوشته روی جعبه رو بلند می خونه و بعد اونو میندازه به طرف ارتش روبرو. تمام ارتشی ها با شنیدن چیزهایی که روی جعبه نوشته، دمشون رو می زارن رو کولشون، بعد به سبک تام و جری یه کم درجه می دون و وقتی دور موتورشون رفت بالا، یهو غیبشون می زنه.
سی ثانیه بعد هیچ اثری از اون همه ناو و هلیکوپتر و ... نبود انگار که اصلا از مادر زاییده نشدن (نکه تا الان هلیکوپتر و ناو رو مادر می زاییده!) و فقط همون جعبه کوچیک روی آب شناوره. هافلپافی ها آروم نزدیک میشن. در جعبه یه دفعه باز میشه و یه پرچم میاد بیرون که روش نوشته: "گول خوردی! آی گول خوردی! لپ لپ فلفلی خوردی!"
----------------------------
دو ساعت بعد از ماجرای شرح داده شده، تالار هافل
در تالار آروم باز میشه و نور از بیرون می تابه داخل تالار تاریک. شیش تا سایه سیاه جلوی در دیده میشن. یه دفعه صدای بسته شدن یه در میاد، سر هافلپافی های اصیل به طرف صدا می چرخه و وقتی چیزی نمی بینن دوباره به روبروشون نگاه می کنن که یه گورکن کوچیک تو مسیر نور ایستاده.
لودو به صورت اسلوموشن به طرف گورکن می دوه و داد می زنه: "علیــــــــــــــــــــــرضا!" لودو و علیرضا شیرجه می زنن به طرف هم (تیریپ صحنه ای که نئو و مورفیوس تو ماتریکس یک شیرجه می زنن طرف هم) و بعد درست لحظه ای که بهم می رسن، دوربین یه چرخ سیصد و شصت درجه می زنه.

صحنه سیاه میشه و با خطوط طلایی روش نوشته میشه:
" و بدین ترتیب، این داستان هم تیریپ فیلم هندی به خوبی و خوشی تموم شد. ماجرای هافلپافی های اصیل را دنبال کنید. آیا آنها برای بازدزدی گورکن طلایی به مکانی مخوف و پر از مریدان لرد ولدی ناکچل خواهند رفت؟"


ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۳ ۱۷:۱۰:۵۵


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
دانگ: ... هي پسر، چقدر اسلحه!
لودو: چي چي ؟!
بورگين: باب دانگي آب دهنتو جمع كن... جلوي اين خانوم متشخص خوب نيست!
و به متصدي اشاره كرد...
اما بدون توجه به صحبت هاي ملت به سمت اسلحه ها رفت و يكي از آنها را برداشت...
- به اين ميگن ژ3، اسلحه بدي نيست! اين يكي هم شات گانه! من خيلي حال ميكنم باهاش...
و اسلحه اي كه شات گان ناميده بود رو با يك دست بلند كرد و...
" شيك - شيك "
و ادامه داد: الان مسلح شد! فقط كافيه ماشه رو بچكوني!
ساير ملت اصيل:
اما متحير به اونها نگاه كرد و گفت: ها؟! چطونه؟! چرا اينطوري نيگام ميكنيد...
درك كه تا اين لحظه چيزي نگفته بود گفت: به منم يدونه شات گام بده!
اما: شات گان!
درك: همون.
اما ي شات گان هم به درك داد و ادامه داد: بيا لودو تو هم اين آر-پي-جي رو بگير! ( ) دانگي تو هم ژ3 رو بردار... اين كاتيوشا (!) رو هم ميزاريم رو كول ادوارد.

- شما داريد چيكار ميكنيد؟! خيلي آروم دستاتون رو بزاريد روي سرتون و تلسيم شيد!
اين صدا از ميكروفون پخش شد... و هافيل ها (هافيل ≈ هافلپافي اصيل ! ) رو به خودشون آورد!
صحنه آهسته ميشه و لودو تريپ فيلم هاي عاطفي-حادثه اي در حالي كه آر-پي-جي رو در دست بلند ميكنه فرياد ميزنه:
عـــــــــلــــــــــــــيــــــــــــرضــــــــــــــــا !!!

* گوپس!!!* (صداي شليك گلوله!)

اما: كشتيش كه!
لودو: ها؟!
اما: تو الان كشتيش!
لودو: ها؟!
اما: ميگم چرا شكليك كردي؟! الان عليرضا هم تو اون هليكوپتري بود كه الان تركوندي!
لودو: جدي ميگي؟! من نميدونستم!
لودو ميخواست شروع كنه به گريه و زاري و خود زني و... كه ناگهان
دانگ: ببينم مگه الان عليرضا تو تالار نيست...
لودو: چرا... آخرين بار تو بغل اريكا بود كه بوسيدمش و اومديم به اين ماموريت لعنتي!
ادي در حالي كه وزن كاتيوشا روي پشتش نميذاشت كه درست نفس بكشه () گفت: خوب آي-كيو! پس اون گوركنه عليرضا نبوده... اصلآ صبر كن من زنگ بزنم تالار ببينم عليرضا بوده يا نه... ... آها، نه من كمرم خمه نميتونم، بيا درك جون تو بزن!
درك در حالي كه ادي گوشي 6600 (!) خودش رو به سمت درك گرفته بود گفت: نميخوام بابا... خودم گوشي دارم! همين مونده كه وسط درياچه آزكابان هم آبروي ما رو ببري تو! ... اه... اصلآ اينجا كه آنتن نميده!!! بچه ها پايه ايد به ريش مسئولين آزكابان كه نكردن يه دكل بزارن اينجا آنتن بده يه حالي بديم؟!
ملت به صورت هماهنگ:
درك: ايول، خوشم مياد كه در هر موقعيتي پايه ايد شما!
لودو: يعني من يه گوكن بي گناه رو كشتم؟!

در همين لحظه چشم دانگ به چندين ناو جنگي، كه آنها را احطه كرده بودند افتاد و خشكش زد!!!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۵ ۱۹:۰۱:۴۲

ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۶

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
لودو يه ماچ ميندازه گوشه لپ ادی و يقه­ی ملتو که به خاطر سرعت اين رويداد هنوز اطلاعات از چشم به مغزشون نرسيده و مي­گيره و هول ميده داخل قايق.
لودو: بورگين بيا بشين پشت اين قارقارک!
بورگين: من کار دارم لودو، به يکي ديگه بگو... جيگرتو !
لودو: بله؟!
بورگين: با تو نبودم!
بورگين همراه با متصدی زن در گوشه­ی دنجی از قايق نشسته بود و راز و نياز مي­کرد.
لودو: اِما تو بيا اينو برون!
اِما: خيلی زياد... يه عالمه... شيش تا...
لودو: يه آدم تو اين گروه پيدا نميشه!
با اين حرف ادی که مشتاقانه روی پاهای گره خورده­ش بالا پايين مي­پريد به ياد آورد که جن مفلوکی بيش نيست و به زير جليقه­هاي نجات خزيد.
لودو: درک، تو بيا!
درک قايق موتوری رو هدايت کرد و لودو با خيالی آسوده روی قلمبه­ی نرمی که بی­شبيه به ادوارد نبود لم داد. به نقطه­ی نامعلومی خيره شد و ذهنش رو در پي راهی برای به چنگ آوردن گورکن طلايي از برج وحشت کاويد که ناگهان...
صدای مهيب تلاطم موج­هاي دريا و وزش بادی سهمگين به گوش رسيد و لحظه­ای بعد چندين ناو جنگی و هليکوپترهايي که نورافکن­هاشون رو بر روی قايق هافيل­ها زوم کرده بودند پديدار گشتند.
ملت اول و بعد .
دانگ: خونسرديتونو حفظ کنيد! اصلاً نترسيد! حالا چه کار کنيم؟! چه خاکی به سرمون بريزيم؟
بورگين نيز زن متصدی رو سپر خودش کرده بود تا در صورت تيراندازی از خطر در امان بمونه.
- ولم کن ذليل مرده!
و آنگاه صدای رابستن در زمين و هوا طنين افکند.
- شما تحت محاصره­ی ما هستيد. يا خودتونو تسليم کنيد يا گروگانتونو مي­کشيم!
ملت:
لودو: آخه خوش­تيپ، دزدا گروگان مي­گيرن نه مأمورا... بچه­ها، تحويل بگيرين!
ملت در يک حرکت هماهنگ:
- دوباره تکرار مي­کنم. شما تحت محاصره هستيد و در صورت مقاومت گروگانتون کشته خواهد شد!
لودو اعضا رو شمرد و در حالی که پوزخند ميزد فرياد کشيد:
- اعضای ما همگی هستن. اين گروگان شما مثلاً کيه؟!
رابستن بلندگو رو کنار گذاشت و دستشو بالا آورد... در نور صدها هليکوپتر و کشتی، گورکن کوچکی که در هوا دست و پا ميزد به وضوح قابل تشخيص بود.
عرق سردی رو پيشونی لودو نشست و گفت:
- عليرضا! (1)
لودو که از خود بيخود شده بود خيز برداشت تا به درون دريا شيرجه بزنه اما دانگ جلوش رو گرفت و گفت:
- اين راهش نيست!
لودو: اونا عليرضا رو گرفتن! من بايد نجاتش بدم... يعنی چه اين راهش نيست!
دانگ: راهش اينه که اِما يه دونه از اون لپ لپ ها باز کنه بلکه چيز به درد بخوری توش باشه. اِما، زودباش!
اِما: يه چيزی رو فراموش نکردی؟
ملت: اِما جون بازش کن!
اِما لپ لپ رو باز کرد و تعدادی تجهيزات مشنگی از آن بيرون افتاد.

ادامه دارد...
----------------------------------------------------------------
1. عليرضا حيوان دست آموز لودوست، گوركني مهربان و دلنازك هست كه فقط با لودو صحبت ميكنه و لودو حرفاش رو ميفهمه. (!)
عليرضا در هنگام تولد مادرش رو از دست داده، و لودو اونو هنگام تولد از مادرش ديده و گرفته و بزرگش كرده... لودو عاشق عليرضاست!


ویرایش شده توسط اما دابز در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۰:۲۵:۵۶


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
لودو: "زود باشید بدوید. ممکنه اونا بنداشونو باز کنن"
ملت هافلی شروع می کنن به دویدن. بورگین هم متصدی رو می زنه زیر بغلش (بغلش نمی کنه! می زنه زیر بغلش مثل کلاسور!) و دنبال بقیه می دوه.
ملت هافلی می دون. ملت هافلی کماکان می دون. خب می دون دیگه. الانم دارن می دون. هنوزم می دون. باز هم می دون. اصلا ملت هافلی خیلی علاقه دارن بدون. هنوزم دارن می دون. آهان دیگه نمی دون چون رسیدن به ساحل چزیره ای که آزکابان توشه.
دانگ: "حالا چطوری فرار کنیم؟"
ملت هافلی:
درک: "اما یکی از این لپ لپ ها رو باز کن ببینیم چی توش در میاد."
اما: :no:
لودو: "اما جونم یکیشو باز کن. الان می رسن!"
اما: "به یه شرط باز می کنم! همه باید بهم بگن اما جون! "
ادی: "عمرا اگه بگم اما جون!"
لودو: "برو باب اصلا تو می تونی همین جا بمونی! زود باشید بچه ها بگید دیر میشه ها."
بورگین بلافاصله میگه: "اما جون جون ... جون! یه لپ لپ باز کن."
متصدی: " :slap: بورگین خائن! تو چجوری جرئت می کنی به اون بگی اما جون؟! تو فقط باید منو جون صدا بزنی!"
درک: " خودش کم بود حالا این متصدیه هم اضافه شد! اماجون زودباش باز کن این لپ لپ ها رو"
دانگ: "بدو دیگه باب. بدو اما جون!"
اما که حسابی ذوق کرده همه اما جون صداش زدن، به هر کی یه لپ لپ میده. لودو بلافاصله لپ لپ رو باز می کنه و یه ماکسیمای زرشکی با تودوزی های زرشکی در میاد.
لودو: " وای من همیشه عاشق ماکسیما بودم!"
درک: "باب تو عاشق ماکسیما غرق کردن بودی؟ آخه با ماکسیما که نمیشه تو آب رفت!"
لودو:
درک لپ لپش رو باز می کنه ولی فقط یه شکلک از توش در میاد! دانگ لپ لپش رو باز می کنه و یه تیکه کاغذ از داخلش میاد بیرون:
"جایزه شما فضای خالی است! هر جا که دیدید جادوگران برای همه به یک اندازه نیست، می توانید کمی فضای خالی به فرد مظلوم بدهید تا تساوی برقرار شود!" ( )
بورگین لپ لپش رو باز می کنه و یه معجون عشق دیگه از توش درمیاد که اونم مستقیم به خورد متصدی میده.
لودو: " باب اما خودت یه لپ لپ باز کن. شاید شانس تو یه چیز بدردبخور در بیاد."
اما یه لپ لپ باز می کنه و توش یه قفل ضد سرقت ویژه لپ لپ درمیاد!
لودو:
در همین هنگام، ماموران آزکابان از پشت پیچ مشخص میشن.
ادی: "خب من که می خوام همین جا بمونم. لودو تو برو جلوی اینا رو بگیر! "
لودو:
در همین هنگام، از تو لپ لپ ادی یه قایق موتوری در میاد!



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
که ناگهان یک دمنتور دوباره جلوشون رو گرفت و متعجبانه گفت : اه!شما ها چرا اومدین بیرون؟من اومدم از شما بوس بگیرم که!
لودو لبخند ملیحانه ای زد و گفت : پس اول از بورگین بگیر .بورگین بپر این آقا بوس می خواد.
بورگین:
کمی بعد فقط لباس های دمنتور باقی مانده بود
اما در حالی که به لودو نگاه می گرد گفت : خوب مرد حسابی!ما که میخوایم فرار کنیم بدون چوب دست که نمی تونیم فرار کنیم بهتره بریم اتاق مدیریت آزکابان هم چوب دستی ها رو بگیریم و هم من لوپ لوپ های نازنینم رو از دست اون غاصب گرا نجات بدم
تمامی اعضا با این نظر اما موافقت کردند و به طرف دفتر مدیریت آزکابان حرکت کردند.
دم دفتر مدیریت
دو دمنتور که در نزدیکی در نگهبانی میدادند با دیدن بورگین ابتدا این شکلی و بعد این شکلی شدند و پا به فرار گذاشتند.
بورگین در حالی که کیسه رو دور سرش می چرخوند گفت : برین تو آزکابان پر کنین بورگین اومده. از میتی کومان هم خطرناک تره .
لودو با دست به بورگین فهموند که باید ساکت باشه سپس به طرف دیگر دوستانش رفت و گفت : من الان میرم پشت در گوش میدم شاید یک چیز هایی شنیدم بدردمون بخوره.شما ها همینجا منتظر من باشین.
ملت:
لودو پاورچین پاورچن به طرف در دفتر مدیریت رفت و شروع به استراق سمع کرد.
سالی در حالی که صدایش مسرور و خوشحال بود گفت : الان هم هافلپافی ها ی جانی (!) تو دست ما هستند هم تونستیم طلاها و گورکن رو به لرد سیاه تقدیم کنیم.
با شنیدن این جمله از دهان سالازار لودو متحیر و وحشت زده به طرف دیگر اعضا رفت و قضیه رو برای اون ها تعریف کرد.
بورگین ناگهان پارازیت داد.
ـ اونا میدونن در این گونی چجوری باز میشه؟
و تازه بود که توجه افراد به کیسه گونیی که دختر متصدی در آن زندانی بود جلب شد.
از داخل کیسه گونی صداهایی میومد.
ـ بورگین جوون!کجایی عزیزم؟! دلم برات مثل این کیسه گونی تنگه
ملت:
و بعد لودو شروع به حرف زدن کرد.
ـ چیزی که برای ما مهمه اینه که همین الان وارد اتاق مدیریت بشیم و چوب هامونو و ...
نگاهی به اما که هم اکنون صورتش غم انگیز بود کرد و ادامه داد: لوپ لوپ های اما رو برداریم و...
که این بار بورگین حرف لودو رو قطع کرد.
ـ و یک چیزی که این کیسه گونی رو باز کنه
لودو بدون توجه به حرف های بورگین ادامه داد: و سریع فرار کنیم و بریم تالار هافلپاف.اونجا جامون امنه.
این بار هم تمامی اعضا با این حرف و نقشه لودو موافقت کردند و ناگهان به طرف اتاق مدیریت هجوم بردند.
کمی بعد
دنیس و ایگور و سالی و دیگر مدیران و ماموران در طنناب های کلفتی بسته شده بودند و اعضای اصیل هافلی چوب به دست منتظر بورگین بودند که یک چاقوی همه کاره پیدا کرده و در حال پاره کردن کیسه گونی بود که سرانجام فریادی موفقیت آمیز سر داد.
در کیسه گونی پاره شده و دختر متصدی زیبا و از کیسه بیرون آمد.
بورگین :
دختر متصدی :
آن طرف هم اما داشت لپ لپ هاش رو باز شماری می کرد و سرانجام متوجه شد که هیچ یک از لپ لپ هاش کم و کسری ندارد.
سرانجام لودو که همچنان دست به سینه منتظر مانده بود گفت : حالا یالا سریع باید بریم بیرون.
-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0-0



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱:۵۴ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
دو دقیقه بعد، توی دفتر مدیریت آزکابان
رابستن: سالی. چهارتاشونو گرفتیم. فقط مونده یکی دیگه.
یه دفعه ادوارد جک که یه جن خاکیه، از زیر زمین در میاد جیغ می زنه: یعنی چی فقط یکی دیگه مونده! پس من چی؟ چرا هیشکی منو آدم حساب نمی کنه!
و بعدش خودش در اتاقکی هافلپافی های اصیل رو تو اون زندانی کردن رو باز می کنه و میره تو. درو قفل می کنه و کلید رو هم قورت میده!
سالی: خب اون يکی هم بالاخره پیداش می کنیم. حالا بیاید بریم با لپ لپای این دختره جشن بگیریم.
و ماموران آزکابان از اتاق مدیریت خارج میشن.

دو دقیقه بعد، توی همون دفتر مدیریت
- الو جادوگران! نه ... نه ... آلبالو! نه ... نه ... آلوبخارا! نه ... نه ... آلوهومورا!
در اتاقکی که هافلپافی های اصیل داخلش زندانین باز میشه و درک به این حالت جلوی دره!
ملت هافلی:
لودو: ایول درک! تو چی کار کردی که اونا ردتو پیدا نکردن؟
درک: من تخمه رو با پوس می خورم.

يهو اما از ته سلول بلند ميشه مياد جلو ميگه: خوب بريم ديگه... بريم لوپ لوپ هام رو بگيريم... من لوپ لوپام رو ميخوام...
لودو: اما... اما جان! الهي قربونت برم! الهي اين بورگين سقط شه الهي...! دختر خوب... گريه نكن...
اما همچنان بي وقفه اشك ميريخت و الان داشت پاهاش رو هم به زمين ميكوبيد!
ملت:
درك كه ديد اوضا خرابه گفت: بابا اينجوري ساكت نميكنن يه دختر خوبو كه! ميوتيوس!
حالا اما دهنش تكون ميخورد، ولي هيچ صدايي بيرون نمي اومد...
لودو: خوب بريم ديگه.
ادوارد: ببينم بورگين كوش؟!
درك: آره راست ميگه... منم نميبينمش!
اما داره سعي ميكنه چيزي بگه... ولي صداش در نمياد...
دانگ: ببينم اينا اصلآ بورگين رو نگرفتن! اصلآ فكر كنم اين مامورهاي آزكابان سواد ندارن! تعداد رو اشتباه كردن! اين بليز چجوري اينا رو تاييد كرده؟!
درك: بليز كيه؟! بليز كيه؟! ريش داره؟! البت مهم نيست... بچه ها بيايد به ريش داشته يا نداشته ي بليز...
ملت:
درك: آخجون چه حالي داد...
لودو: خوب بچه ها زود بريم ديگه... باب الان لوپ لوپ ها تموم ميشه، حوصلشون سر ميره برميگردن ها...
دانگ: ولي بورگين كجاست آخه؟!
لودو: ولش باب... من ميخواستم همين امروز فردا معلقش كنم... حالا دمونتورها معلقش ميكنن! چه فرقي داره؟ بريم ديگه...
و ملت هافلي شروع ميكنن به انجام عمل رفتن...
در اين لحظه اما كه همچنان مشغول خودكشي بود... در حالي كه داره خودش رو ميكوبه به زمين، رداي لودو رو ميكشه.
لودو: چته تو...؟! باب درك دهن اين رو باز كن... گمونم اكسيژن نميرسه بهش... داره جون ميده!
درك ضد طلسم رو ميفرسته و دهن اما باز ميشه.
اما: بابا بورگين تو اون صندوقس...
و با دست به صندوق انتهاي سلول اشاره ميكنه... و ادامه ميده: راستي، كجا داريد ميريد؟! لوپ لوپ هاي من چي ميشن!! يالا... اول بايد لوپ لوپ هاي من رو نجات بديد... يالا!
درك: ميوتيوس! ببخشيد اما جان!
دانگ: هوومِ... من ميگم اين صندوق رو چرا گذاشتن تو سلول!!!
و دانگ به سمت صندوق ميره تا درش رو باز كنه و همگي با هم فرار كنند و برند خونه خوش بگذرونند... خوب شما چطوريد؟


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
سالی میره دنبال اما، رابستن میره دنبال دانگ، ایگور میره دنبال لودو و دنیس هم میره دنبال بورگین.
سالی پشت یه پیچ اما رو گم می کنه. در همین حین، اما یه گوشه قایم شده، داره لپ لپ هاشو بازشماری می کنه.
"خیلی خیلی زیاد مونده به یه عالمه! ... زیاد مونده به یه عالمه! ... یکی مونده به یه عالمه! اه پس اون یکی کو؟"
اما از مخفی گاهش میاد بیرون تا اون یکی رو پیدا کنه که با سالی رو به رو میشه.
اما مودبانه می پرسه: "آقا شما یه لپ لپ ندیدید؟"
سالی: "چرا اتفاقا دیدم. تو دفتر مدیریت آزکابانه! برو برش دار "
اما: "چطوری باید برم اونجا؟"
سالی: "الان دو تا دیمنتور می فرستم همراهیت کنن"
و اما هم مثل یه خانم با شخصیت دنبال دیمنتورا میره.

از اون طرف، رابستن، رد پوس تخمه های دانگ رو دنبال می کنه ولی می رسه رختکن دیمنتورا! که یه عالمه کمد داره و دانگ تو یکی قایم شده.
رابستن یکم فکر می کنه و میگه: "هی دانگ! الآن درو قفل می کنه و تو همین جا زندانی میشی! فکرشو بکن در حالی که تو توی این یه وجب جا هستی ما اون بیرون خوش میگذرونیم!"
دانگ از توی کمد می پره بیرون و میگه: "تو نمی تونی این کارو بکنی! جادوگران برای همه به یک اندازه است من میرم نحوه ..."
ولی رابستن بهش اجازه نمی ده حرفشو بزنم و با یه ورد اونو میگیره و می بره تو اتاق مدیریت پیش اما. از اون طرف تر، ایگور تا یه راهروی طولانی که پر از اتاقه دنبال لودو میره و اونجا گمشو می کنه. و اون طرف تر تر، دنیس داره بورگین رو تعقیب می کنه. بورگین در یه گنجه رو باز می کنه و با اون خانمی که تو گونی با خودش حمل می کنه، می پره تو. دنیس داره با خودش فک می کنه که بورگین کجا رفته که یه دفعه یه صدا می شنوه.
آهای آهای بی ناموس ... بسه دیگه بوق و بوس
یا ذهـنـتـو بـکــن پاک ... یا که مـیشی تـو بـلاک
... (صدای همون گردن بندی که لودو انداخت گردن بورگین!)
دنیس میگه: "آهای بورگین بی ناموس گیرت انداختم!" و میره که درو باز کنه ولی یه دفعه یه صدای دیگه میشنوه
نویسنده: "هوی بوقی در گنجه رو باز نکن. پستمو به خاطر بی ناموسی پاک می کنن!"
بنابراین دنیس، بورگین و اون متصدی رو با کمدی که توش بودن می فرسته دفتر مدیریت. یه اون طرف قبل تر، سالی و رابستن رفتن پیش ایگور که هنوز لودو رو نگرفته.
ایگور: "من تا این جا دنبالش اومدم ولی یهو غیبش زد!"
رابستن با قیافه ارشمیدس مابانه ای میگه: "دنبال رد پوس تخمه هاش بریم!" و همین کارو می کنن. می رسن به یه اتاق ولی داخل اون هیچ کس نیست. سالی یکم فکر می کنه و ریشش رو می خارونه و بعد در گوش ایگور میگه: "صدای گورکن در بیار!"
ایگور: "چی؟"
سالی آهسته ولی با خشم در گوش ایگور میگه: "گفتم صدای گورکن در بیار!"
ایگور صدای گورکن در میاره که یه دفعه، لودو از سقف می خوره زمین و میگه: "کو و گورکن؟ "
ایگور، رابستن و سالی:
سالی: "که می خواستی آزکابانو کثیف کنی به ریش من بخندی؟ بچه ها یه بار دیگه"
ایگور، رابستن و سالی:
ایگور: "لودو یه سوال می پرسم. جون این ریشام راس بگو. چطوری از سقف آویزون بودی؟"
لودو: "من چون معمولا بچه ها رو از تالار معلق می کنم، اصولا معلق کردنو خوب بلدم "


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۰ ۱۲:۲۵:۳۵


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
اما آروم، در حالی که چشم هاش رو بسته، یکی از لپ لپ ها رو باز می کنه و بعد چشمو باز می کنه. به دستمالی که از لپ لپ در اومده نگاه می کنه و کاغذ کنارش رو می خونه:
دستمال همه کاره اسکاور! مخصوص برق انداختن لپ لپ!
اما: "وایییییییی چه خوب! حالا می تونم همه لپ لپ هامو برق بندازم!"
بورگین: "برو بابا. این تاب داره." سپس یکی از لپ لپ ها رو کش میره و باز می کنه. یه بطری میاد بیرون که روش نوشته: "معجون عشق. مخصوص آقایان. اگر این معجون را به یک خانم بدهید تاثیرش دوبرابر خواهد بود"
بورگین: و تمام محتوی بطری رو خالی می کنه تو کیسه ای که متصدی بخت برگشته توشه!
لودو: " بورگین قبل از اینکه از اینجا بریم بیرون، من خودم میدم دیمنتورا باهات خورشت درست کنن"
لودو از یک لحظه غفلت اما که هنوز داره لپ لپ هاشو برق میندازه، استفاده می کنه و یه لپ لپ کش میره. یه گردن بند که مام سوت می زد و یه تیکه کاغذ که روش نوشته: "بی ناموس یاب! این گردن بند را به گردن بیندازید و در صورت نزدیک شدن فردی بی ناموس، با صدای سوت آن متوجه خواهید شد." لودو بلافاصله گردن بندو میندازه دور گردن بورگین و گردنبند شروع می کنه شجریان خوندن!
درک: "بیا اینم از شانس ما! نه به دفعه اول که مستقیم چوب دست و سوهان گیرمون میاد نه این دفعه که لپ لپ ها دارن به ریش تراشیده مون می فرستن!"
ادی: "به منم یه لپ لپ بدید ... به منم یه لپ لپ بدید!"
این حرف ادی همان! و جیغ بلند تر از فریاد سرژ اما همان! :slap: اما یکی میزنه تو گوش لودو که آخرین لپ لپ رو برداشته. قدرت ضربه اون قدر زیاده که لودو می خوره به دیواره آهنی و وسط دیواره یه سوراخ به شکل بدن لودو ایجاد میشه! همه منتظرن که لودو اما رو از تالار معلق کنه ولی ...
:bigkiss: :bigkiss: لودو به این حالت می پره بغل اما و میگه: "ایول! دمت گرم! آزاد شدیم!" وملت هافلی تازه متوجه شدند که می تونن از راه سوراخ به وجود آمده فرار کنن.
درک یه گونی تخمه میندازه وسط و میگه: "بفرمایین. به مناسبت فرار جشن بگیریم "
اما: "درک، تو این همه تخمه از کجا اوردی؟"
دانگ: "خب معلومه دیگه، از تو لپ لپای تو! "
اما: " چرا شما لپ لپ های منو برمی دارین؟ اصلا حالا که این طوره منم همشونو میشمرم! وای به حالتون اگه کم بشن! یک ... بیست و سه ... زیاد ... خیلی زیاد ... خیلی خیلی زیاد ... ... ... یه عالمه!"
لودو: "بیخیل اما. اصلا سهم تخمه تو دو برابر. بخورید و هر چی می تونین پوس بریزید اینجا رو کثیف کنیم. بعد به ریش سالی بفرستیم!"
بنابراین همگی شروع به تخمه خوردن و پوس ریختن می کنن. غافل از اینکه سالازار اسلیترین از داخل اتاق مدیریت، پشت دوربین های مدار بسته داره نگاشون می کنه.
بوق بوق بوق! (صدای آژیر خطر)
یه دفعه، سالی، ایگور، رابستن و دنیس، مامورین آزکابان سر می رسن. لودو فریاد می زنه: "فرار کنین! پخش شید هر کدوم از یه طرف برید." هافل پافی های اصیل هر کدوم از یه طرف فرار می کنن و مامورین هم به دنبالشون می دون!
-------------------------------
خب هافلپافی هاس اصیل غیور زود باشین بیاید ماجرای فرار رو توضیح بدید








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.