در این لحظه سر لوسیوس دوان دوان وارد میشود.
پسره ابله! خائن! (لوسیوس با دم جارو میکوبه تو سر دراکو!)
دراکو و لوسیوس در حالی که دور تخت مرلین دنبال هم میدوند!
دراکو:چیه پدر؟ من که معذرت خواهی کردم!
لوسیوس: غلط کردی! معذرت خواهی بخوره تو سرت ! مادرت نارسیسا داره از صبح تا شب به خاطرت گریه میکنه.
من باید بفهمم چه مرگت شده.میدونم! انقدر نشستی پای اینترنت اینجوری شدی!
بلاتریکس: هومممممممممممممم! جناب سر مالفوی.میشه توضیح بدید چه بلایی سر پسرتون اومده؟
لوسیوس آرام میگیرد و از تعقیب و گریز دست بر می دارد.
_ بله بله! توضیح میدم.
من نمی دونم چند وقته که دراکو دچار مرض مالیخولیایی عجیبی شده.به طوری که حتی دیگه پدرو مادرش رو هم نمیشناسه و اسلیترینی بودنش رو انکار میکنه! لطفن حالا که با پای خودش اومده اینجا چند مدتی بستریش کنید تا بلکه این مرض از وجودش خارج شه!
بلا: هووووووووووووم! باید بررسی بشه.ما هنوز درجه بیماری ایش.ن رو نمی دونیم.
دراکو بستری میشود! کنار تخت لانگ باتمهای خلو چل!