تق تق تق
تق تق
گوف گوف
ترق
بووووووووووم!ملت:
چند دقيق بعد ليلي در حاليكه گردوخاك رو از روي موهاش مي تكونه در آستانه ي در ظاهر مي شه.
_ سلام بچه ها
واي ببخشيد تو رو خدا ديدم درو باز نكرديد تصميم گرفتم با جادو بازش كنم فقط نمي دونم چرا هر وقت مي خوام بگم
آلاهامورا تو زبونم نمي چرخه اشتباهي مي گم
آواداكداورا!
چو چند لحظه با ناباوري به ليلي نگاه مي كنه و بعد با خنده مي گه:
اشكالي نداره بابا از اين اشتباها پيش مي ياد.اتفاقاً منم بيشتر وقتا موقعي كه مي خوام طلسم مو كوتاه كن رو روي مك اجرا كنم زبونم درست نمي چرخه اشتباهي مي گم
كروشيو! اشتباهه ديگه پيش مي ياد! بيا تو چرا دم در ايستادي.
هدي و راجر:
راجر با ناراحتي مي گه :امروز سومين باره كه مجبورم اين درو درست كنم.
هدي كه به لاشه هاي در خيره شده جواب مي ده: بعيد مي دونم اين يكي ديگه درست بشه!
ليلي نگاهي به درو ديوار آداس مي ندازه و در حاليكه به زيرو رو كردن كيف صورتي رنگش مشغول شده مي گه: واي خدا جون چقدر گرمه.همه ي صورتم عرق كرد.
فلور كه تا حالا ساكت بوده چند قدم به سمت ليلي بر مي داره و مي پرسه: مامان ِ عله كه مي گن توئي؟
چو كمي جابجا مي شه و به خاطر لحن غير دوستانه ي فلور بهش چشم غره مي ره اما ليلي با بي تفاوتي آينه اي رو از توي كيف صورتيش در مي ياره و درحاليكه پودر به صورتش مي زنه جواب مي ده: آره.چطور مگه؟
فلور هم كاغذ جريمه رو به سمت ليلي مي گيره و در سكوت بهش خيره مي شه...
هدي با ذوق به راجر مي گه:بپر اون كيسه ي تخمه رو بيار!الان سانس بعدي نبرد جكي جان و بروس لي شروع مي شه تازه اين دفعه سيلوستر استالونه هم هست!!!
راجر:
اما ليلي كه هنوز مشغول پودر زدن به صورتشه با كمي حرص مي گه: هه! پسره ي پر رو! اون براي شما برگ جريمه فرستاده؟
چه حرفا! نماينده ي ويژه!!...بايد حق اين جادوگراي از خود راضي رو كف دستشون گذاشت.
چو و فلور چند لحظه به هم نگاه مي كنن و چو با تعجب مي گه: اما آخه مگه اون پسرت نيست؟
ليلي با افاده دستي به موهاش مي كشه و مي گه: «خب باشه! وقتي حقوق ساحره ها مطرح مي شه بايد روابط خانوادگي رو كنار گذاشت! باباش هم نتونست از عهده ي من بر بياد چه برسه به هري! حالا راجع به اينا بعداً حرف مي زنيم ،نگفتيد واسه دكور اينجا چه برنامه اي داريد؟ من چند تا ژورنال خوب با خودم آوردم ...»و بعد در حاليكه دوباره مشغول زيرو رو كردن كيف دستيش مي شه با اخم ادامه مي ده « اين كارگرا رو شما استخدام كرديد؟ از اينا زبرو زرنگ تر نبود؟ چرا مثل بوق وايستادن دارن ما رو نگاه مي كنن؟ يعني نمي دونن الان وقت قهوه ست؟!»
هدي زير لب به راجر مي گه: يعني با ما بود؟
اما راجر كه بعد از ديدن چشم غره ي فلور قدرت تكلمشو از دست داده دست هدي رو مي گيره و با سرعت به سمت آبدارخونه ي آداس به راه مي افته...
پشت در آبدارخانه پيس پيس پيس! (صداي نجوا و زمزمه
)
_ ديدي؟ ديدي چجوري نگامون مي كرد؟...ديدي چقدر تحقيرمون كرد؟
_حالا اينا به كنار لباساشو بگو! فكرشو بكن بلوز شلوار طرح تكاوري با پوتين سربازيو كيف صورتي!جل الخالق من همين الانش كلي كهير زدم!
_نمي شه اينجوري دست رو دست گذاشت....
قل قل قل! (صداي كتري!)... بايد يه كاري كرد! ما
مَرديم! مثل بروس لي!!
_
...مي خواي چيكار كني؟
_ دست تنها كه نمي شه كاري كرد بايد بقيه رو خبر كنيم و ...
پيس پيس پيس!