ريونكلا و هافلپاف!!- خب بچه ها زود باشين تا زودتر برسيم ورزشگاه!
كورن دست هاش رو به هم مي زنه و نگاهي به وضعيت آشفته ي تالار مي اندازه. بعد كف دستش رو محكم به پيشونيش مي زنه و روي مبل ولو مي شه.
- مدافعا! مگه قرار نشد دعوا رو تموم كنين؟! حالا هركي يه كدوم از چوب ها رو برداره ديگه!
باتيلدا و الكسا بدون اينكه لحظه اي دست از گيس كشي و اينا بردارن، با هم مي گن:
- امكان نداره! اون چوبه مال منه!
كورن نگاهش رو به لونا و وينكي مي اندازه و ناگهان اميد دوباره به دلش بر مي گرده. چون اون دوتا بحث رو تموم كردن و حالا دارن با هم نخودي مي خندن! اما تا كورن مي خواد نگاهش رو از اونا بگيره، يهو جيغ ويغ شروع مي شه!
- چي چي شوهر من غيرت نداره!!!
- خودت رو به اون راه نزن! اون روز كه...
كورن گوش هاشو مي گيره تا ديگه چيزي نشنوه و ديگه جرئت نمي كنه به آوريل و چو نگاه كنه. بعد يهو چيزي محكم به پاش مي خوره و صداي "تالاپ" همراه با لرزش كل ساختمون هاگوارتز شنيده مي شه و دومي حس مي شه!!
آراگوگ به زور خودش رو از زمين جدا مي كنه و مي گه:
- آخ، ببخشيد كورن! خوردم به پات و ولو شدم! من...
- تو بي جا كردي به پاي من خوردي! تو براي چي ولو شدي؟ اصلا پاي من به تو چه ربطي داشت؟! اصلا چرا ما الان مسابقه داريم؟ اصلا كي شماها رو انتخاب كرد؟ اصلا...
در همين موقع گروه امداد متشكل از چو و آوريل، كورن رو با خودشون مي رن و آوريل در حالي كه سعي داره جلو دهن كورن رو بگيره، مي گه:
- چيزي نيست! فشار ناشي از كاپيتاني زده به سيستم عصبيش...
در همين لحظه از تالار عمومي خارج مي شن و صداي آوريل ديگه شنيده نمي شه.
چند دقيقه بعد
بالاخره بعد از تلاش هاي بي وقفه و از خودگذشتانه ي گروه امداد، كاپيتان به نظر بهتر مي شه و بازيكنا دنبالش به طرف ورزشگاه راه مي افتن. البته باتيلدا و الكسا هنوز به مشاجره ي حياتي خودشون ادامه مي دن و يه ديوار ضد درز صدا! دور خودشون كشيدن! (حالا يه جوري ديگه! بي خيال شو)
وقتي مي رسن به ورزشگاه، مي بينن كسي نيست و سوت و كوره! لونا كه جارو رو هي تو دستش تاب مي ده، مي پرسه:
- كاپيتان! مطمئني بازي امروزه؟!
وينكي هم صداي ترق تروق انگشتاش رو در مي آره
و مي گه:
- آررره! امروزه؟ يا فردا؟ يا ديروز بوده و...
- خب! حالا كه چيزي نشده! فوقش يه كمي تمرين مي كنيم تا آماده تر بشيم! درسته؟! در ضمن چون زمانش رو نمي دونيم، بازي هر لحظه ممكنه شروع بشه!!
- يعني تو نمي دوني كي هست؟!
- من از فليت ويك يه چيزي تو مايه هاي تاريخ امروز رو شنيدم!
- خب اگه اون تاريخ، ماه ديگه باشه چي؟!
يه ذره بعد
كورن داره كبودي چشمش رو تو آينه بررسي مي كنه و خوشحاله كه جون سالم به در برده! اگر چو چادر رو نداشت، چي مي شد! يعني اگر ديروز هاگزميد نمي رفتن و چو چادر رو نمي خريد و تو جيبش جا نمي موند...!!
كمي اون ورتر ملت ورزشكار (!) بازيكن چادر رو تو رختكن برپا كردن و دارن كباب به سيخ مي كشن!!!
- بچه ها ولي عجب جالب شدا! خوب شد اين طوري شد! جالا مي شه حسابي حال كرد!
آوريل اين رو مي گه و به فوت كردن آتيش ادامه مي ده!!
- بجنب آوي! مي گم چه خوب شد من اين گوشت ها رو از كلاس "مراقبت از موجودات جادويي" كش رفتما!
البته اين حرف رو باتيلدا به خودش مي گه چون اين طوري امن تره!
خلاصه شب مي شه و ملت وقتي مي خواستن برن بخوابن، كورن خودش رو جلو مي اندازه و به سمت چادر مي ره.
-خب ديگه! شب بخير! من كاپيتانم و در ضمن تنها جادوگر!
- اتفاقا به همين دليل تنها جادوگر بودن، بايد بيرون بخوابي!!
الكسا رو به ساحره ها مي كنه و مي گه:
- چو، اين دستشويي و آشپزخونه هم داره ديگه؟!
- البته!
كورن كه ناگهان يهو قضيه دستگيرش مي شه، داد مي زنه:
- باب صبر كنين! دستشويي اينجا سالهاست گرفته!! صبر...
اما قبلش در چادر بسته شده بوده!
تو مايه هاي نصفه شب
- بگو ديگه! اين نقشه ات چيه بالاخره؟
- بابا صبر داشته باش. خب رسيديم! ببين، من مي خوام...
- بجنب !
- زود باش!
- داشتم مي گفتم اگر مي ذاشتي! خب، مي خوام جاي ورزشگاه رو تغيير بديم!
- هان؟!!!!
- ورزشگاه رو يه جاي ديگه مي بريم! اين طوري اونا ورزشگاه رو پيدا نمي كنن و دير مي رسن و بهتره بگيم اصلا نمي رسن!
- حالت خوبه احيانا؟!
- نه، راستش يه كمي احساس سرماخوردگي دارم! در ضمن داور رو هم به يه طريقي با خودمون مي آريم كه مشكلي نباشه!
-
روز بعد: روز مسابقه!
صداي شيپور توي راهرو پيچيده و ملت تماشاچي ريوني دارن از تالار بيرون مي آن تا برن ورزشگاه. سرتا پا طلايي هستن!!
- رزي مطمئني اشتباه گرفته نمي شيم؟! رنگ بهتر نبود؟
- رنگ ديگه اي موجود نبود! نه، ضايعيم!(از اون لحاظ) مشكلي پيش نمي آد! در ضمن به بدنتون دست نزنين چون رنگ به اين زودي خشك نمي شه!!
از قلعه خارج مي شن و هي مي رن و مي رن و راه مي رن تا يهو كرچر كه جلوتر از همه بوده وايميسته و همه از پشت بهش و بهم! مي خورن.
- اصلا حواسم نبود! فكر كنم اشتباهي پيچيدم.
و بعد به زمين بياباني روبروشون اشاره مي كنه. در همين لحظه باد مي وزه و چند تا كاكتوس ماكتوس، غلط زنان از جلوشون رد مي شن. هيچ چيزي كه شبيه ورزشگاه باشه، ديده نمي شه.
- بچه ها نگاه كنين!
فلور به چندتا هافلي اشاره مي كنه كه كمي اونورتر سمت چپشون ايستادن. يكيشون مي گه:
- اه! يادم رفت ورزشگاه اينجا نيست! بيا بريم!
بعد دوتايي به طرف سمت چپ مي دوئن.
- بياين دنبالشون بريم!
- ولي بچه ها، يه چيزي: اينا چه جوري مارو نديدن؟!
در همين هنگام نويسنده دخل فرد مجهول الحال رو مي آره تا درس عبرتي باشه براي ديگران: فضولي ممنوع!
يهو صداي شيپور و سوت و اينا شنيده مي شه و ريوني ها از خواب مي پرن! كورن بين خواب و بيداري داد مي زنه:
- پاشين! واي! شروع شد! بازي شروع شد!
ساحره ها به سرعت از چادر مي ريزن بيرون.
- شانس آوردي كه امروز بود!
بعد لاي در رختكن رو كمي باز مي كنن و مي بينن بازيكناي هافلي وسط زمين و دور داور جمع شدن.
- داور عزيز! ببين! الان يك دقيقه گذشته و پيداشون نشده! بذار بريم خونه كار داريم! نمي ان!!
يهو در رختكن ريوني ها كنده مي شه! لونا كه از همه به در نزديكتر بوده، مي گه:
- من كاري نكردم! پوسيده بود خودش!
همون طور كه چشماي هافلي ها چند تا مي شه، تماشاچي هاي غيور ريونكلا وارد مي شن!! همشون دستاشون رو از هم باز كردن و به خيال خودشون عقاب شدن!
متاسفانه دو كاپيتان با هم دست نمي دن چون تيم هافلپاف از تعجب خشكشون زده. ولي با صداي سوت داور يهو به خودشون مي آن و درك تند سرخگون رو مي قاپه. قبل از دور شدنش مي گه:
- كه اين طور! هيچ اشكال نداره! ما به هر حال امروز مي بريم!
صداي گزارشگر كه يه هافليه، تو ورزشگاه مي پيچه:
- متاسفانه گزارشگر اصلي نتونستن بيان و من سعي مي كن بي طرفانه قضاوت كنم!
در همين موقع، درك سرخگون رو به دنيس پاس مي ده. باتيلدا و الكسا كه در مورد چوب ها هنوز به صلح نرسيدن، هردو تا به يه چوب چسبيدن! با هم يه بازدارنده به طرف دنيس مي فرستن.
بازدارنده به دنيس مي خوره اما قبلش سرخگون به ماندانگاس پاس داده شده! اون هم مستقيما به سمت دروازه مي ره. سرخگون رو شوت مي كنه! آوريل كه گيتارش تو چادر چند تا لكه پيدا كرده، داره تميزش مي كنه!! صحنه اسلوموشن مي شه. سرخگون داره هي نزديكتر مي شه و آوريل هنوز سرش پايينه! سرخگون ديگه كاملا نزديك سر آوريل مي شه!
- لعنتي، پاك شو ديگه!
نزديك دماغش مي شه! و... يهو آوريل گيتار رو جابه جا مي كنه و سرخگون مي خوره به گيتار و بعد از متلاشي كردنش، از مسير منحرف مي شه!! جيغ آوريل به گوش مي رسه:
- نه، هرچي مي خواي از من بگير اما گيتارم رو نه! نـــــه!
گيتار به زمين مي رسه و هرچي ازش مونده بوده، ديگه باقي نمي مونه. روحش شاد! داور هم كه بيچاره پول نداشته عينكش رو عوض كنه، گيتار رو نمي بينه و خطايي اعلام نمي شه!!
بازي به همراه هياهوهاي تماشاچيا، از سر گرفته مي شه. هيچ كس هم به احساسات جريحه دار شده ي آوريل توجه نمي كنه!
اين بار سرخگون دست وينكيه. با خودش مي گه: " بهتره قبل از اين كه بازدارنده بهم بخوره و مدل موي جديدم خراب شه، پاس..."
همون موقع نيمفادورا بازدارنده اش رو به طرف وينكي نشونه مي ره! وقتي توپ به وينكي مي خوره و اون رو از جاروش آويزون مي كنه، سرخگون تالاپي مي افته تو دست هاي لونا كه پايين وينكيه! لونا هم مي گه:
- از آسمون سرخگون ميايه! (
) چه جالب!
و بدون وقت تلف كردن به سمت دروازه ي هافل مي ره. حلقه ي وسط رو هدف مي گيره و شوت مي كنه! اما بين گرفتن سرخگون و بستن بند كفشاش مي مونه! منظم و مرتب بودن يا گرفتن توپ؟ مسئله ممكن است اين باشد. با خودش فكر مي كنه:
"اگه از اين صحنه عكس بگيرن و بند كفشام باز باشن... اصلا جالب نمي شه!"
پس تا خم مي شه، توپ از بالا سرش رد مي شه و خيلي خوشگل مي ره تو حلقه! ريوني هاي طلايي كيسه هاي تخمه رو زمين مي ذارن و رقص عقابي اجرا مي كنن!! گزارشگر جيغ مي كشه:
- فكر كنم كار طلسم فرمان بود! داور بايد رسيدگي كنه!
داور هم اعلام مي كنه كه هيچ مشكلي وجود نداره و بازي ادامه پيدا مي كنه.
چو و اسپراوت هنوز در حال گشتن هستن و در حين اين كار، چندتا عكس هم با تماشاچيا و چندتا هم با هم مي اندازن. مثلا تو يكي از عكسا چو داره الكي اسپراوت رو خفه مي كنه و تو يكي ديگه برعكس! خلاصه حسابي خوشن! غافل از اينكه گوي زرين هم تو عكس خودش رو جا داده و ژستي به اين صورت:
گرفته.
پيوز و سدريك هم دارن خودشون رو گرم مي كنن تا شايد وارد بازي شن! براي شروع مي خوان سه دور، دور زمين چمني بيضي شكل بدوئن.
لودو لبخند شيطاني مي زنه و بازدارنده اي به سمت كورن مي فرسته! بازدارنده ويژ ويژ كنان به كورن نزديك مي شه اما كورن جاخالي مي ده و اينقدر از كارش هيجان زده مي شه كه سرخگون رو اشتباهي مي اندازه پايين! دنيس هم كه پايين كورن آماده وايستاده، اون رو تو هوا مي قاپه. بعد از كلي ويراژ دادن و جاخالي دادن، موفق مي شه با سرخگون مقابل دروازه ي ريون ظاهر بشه! اما آوريل خون جلو چشماش رو گرفته و چون مي بينه دنيس لفتش مي ده، خودش مي ره جلو و كم مونده سرخگون رو از دستش بكشه بيرون! دنيس هم از ترس توپ رو به عقب پرت مي كنه. درك و لونا براي گرفتنش جلو مي آن اما محكم به هم مي خورن!! و كمي پايين تر -روي زمين- ولو مي شن! سرخگون رو هم ماندانگاس مي گيره!
- گــــل! ماندانگاس به راحتي و با مهارت تمام توپ رو از حلقه عبور داد! چه مي كنه اين آوريل؟!
اما آوريل هنوز حواسش به دنيسه و فكر مي كنه توپ دست اونه!
چو و اما يه لحظه از عكس گرفتن دست مي كشن. گوي كه ديگه خيلي جو كيرز شده، مياد وسط! هي قر و فر مي آد و عكاسه هم همين طور "چيك چيك" عكس مي اندازه!! دو تا جستجوگر چشماشون رو مي مالن و دوباره نگاه مي كنن.
(ژست گوي زرين بود اين)
- اين خودشه؟!
- فكر كنم!
چو يه عكس از جيبش بيرون مي آره كه زيرش نوشته شده: گوي زرين. بعد مي گه:
- خودشه!
اما كمي بعد به سرنوشت لونا و درك دچار مي شن.
اما بلافاصله بعدش، پيوز به سرعت مي آد و گوي رو مي گيره!!
گزارشگر با تمام وجودش جيغ مي كشه:
- بازيكن ذخيره با مصدوميت جستجوگر وارد عمل شد! برنده ي بازي: هافلپاف!