بارتي به بلا نگاهي انداخت فرياد زد :
- بدويد !
و همگي با هم شروع كردن به دويدن به سمت انتهاي راهرو ... به انتهاي راهرو رسيده بودند كه دو ديوار فاصله ي بسيار كمي از هم داشتند .
بارتي پشت همه با سرعت مي دويد و بقيه را ديد كه به انتهاي راهرو رسيده اند و از دري خارج شدند ولي خودش در آن تنگنا گير كرده بود , حتي نمي توانست چوبدستيش را بيرون بكشد تا خود را از اين محلكه (؟!) نجات دهد .
ناگهان سلستينا به سمت او بازگشت و به كمك وردي سرعت خركت دو ديوار را به مقدار خيلي زيادي كاهش داد و سعي كرد بارتي را بيرون بكشد و موفق شد !
بلا با عصبانيت به سمت مروپ رفت و گفت :
- اينم از راهنماييت ! داشتي يكي از بهترين افراد ما رو مي كشتي !
- بالاخره در اين راه چند نفر بايد قرباني شوند تا ديگران به مقصد برسند .
بلا آب دهانش را قورت (؟!) داد و ادامه داد :
- يعني منظورت اينه كه ما براي نجات يك نفر بايد چند نفر را قرباني كنيم ؟ عمرا ! ما بايد برگرديم !
- ولي راه بازگشتي نيست .
سلسي : ببين بلا ما اگه يكم دقت كنيم و به حرفاي اين خانم كوچولو انديشه كنيم مي تونيم به راحتي و با سلامت برسيم ! اين مروپ گانت از بچگي همينطور بوده حرف زياد مي زده نمي خواد خودتو ناراحت كني !
بارتي :
( منظور همون شكلكه هست كه با سر نشانه ي مثبت بودن حرف رو تصديق مي كنه ( چي نوشتم ) )
بلا كه كمي آرامتر شده بود به مروپ گفت :
- فقط اگه يه مو از سر شوورم و بقيه كه الان اينجا هستن كم بشه خودم نفلت مي كنم ! كروشيو !
بارتي : نننننننننننننننننننننننننننننه !
بلا : ببخشيد . اين كه مادر اربابه الان مي زنه نفلمون مي كنه ! خب بريم ديگه !
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ايوان با اسكي به صورت رقص وار حركت مي كرد و خود را در منظر صدها تماشا چي مي ديد كه ناگهان دستي به سرش خورد و گفت :
- تو كي هستي ؟
- من نفس تو هستم ! اينكارا چيه ؟ تو بايد بري دنبال دوستت !
- نه نبايد اينكارو بكني ! تو بايد اينجا تفريح كني ! مگه بليز چقدر به تو كمك مي كرد ؟
ايوان : ها ؟ من بايد چيكار كنم ؟ برم دنبال بليز ؟
-
- آها بشينم اينجا بازي كنم ؟
-
ايوان مانده بود چيكار كند . به قول فيلم اخراجيها اگه بره دنبال بليز دهنش آسفالت مي شه اگر هم بشينه بازي كنه بازم آسفالت مي شه
باز به فكر فرو رفت و به سمت گوشه ي درياچه حركت كرد و براي نجات بليز قدي ديگر نهاد !