هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۹
#47

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 267
آفلاین
خلاصه:

اسنیپ به کمک لرد شتافته و باید به دستور لرد و جام آرزوها،

یادگاران مرگ رو پیدا کنه و ارباب مرگ بشه. تمامی

یادگارها هم پیش پاتره،بجز چوب جادو، که هری اونو یک جایی

مخفی کرده و اگه اسنیپ نتونه از عهده ی این کار بر بیاد به طرز

وحشتناکی خواهد مرد.
___________________________________________________
-بارتی،ایوان فهمیدین؟

بارتی سری تکان داد ولی ایوان به جای جواب دادن پرسید:

- به نظرت موفق میشیم؟

سوروس با بد خلقی و بارتی با عصبانیت هم زمان گفتن:

-ایوان...

-فهمیدم...فهمیدم، دستورات لرد تحت هر شرایطی باید اجرا بشن.

-به این فکر کن وقتی لرد بر گرده چه پاداشی نصیب ما میشه.

بارتی با تردید پرسید:

-با اون پسره...پاتر چیکار کنیم؟

-راجبش بعدا برات توضیح میدم فعلا باید با بلاتریکس صحبت کنیم.

-فکر نمیکنم بلاتریکس حاظر باشه از تو اطاعت کنه و...

سوروس حرف بارتی رو قطع کردو گفت:

-فکر اونجا رو هم کردم!

و سایه ی لبخندی شیطانی روی صورتش افتاد.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۱ ۲۱:۲۰:۰۴



Re: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۹
#46

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
اسنیپ آب دهانش را به سختی قورت داد و نگاهی به جام انداخت. سپس با صدای لرزانی گفت:
- ارباب. این کار خیلی سختیه. اون پسره پاتر همه ی یادگاران مرگ رو داره و بدست آوردن اونا کار نسبتا سختی به نظر میرسه... اما من تمام تلاشـ...

جام تکانی خورد و فریاد غضب ناکی فضای اتاق را در بر گرفت:
- اگه میخوای همونطوری که گفتم نمیری، باید کاری رو که گفتم بکنی. وگرنه طبق قوانین جام آرزوها، بدترین مدل مرگ در انتظار تو خواهد بود. پس تمام تلاشت رو بکن. برو و ارباب مرگ شو!

جام تکان دیگری خورد و ساکت شد. سوروس نگاهی به اطراف انداخت... باید برنامه ی خیلی دقیقی برای بدست آوردن یادگاران مرگ میریخت و همه ی آنها را بدست می آورد تا اربابش را دوباره زنده کند... دست از نگاه کردن به در و دیوار اتاق برداشت و در کمد را بست و به سرعت از اتاق خارج شد...


اسنیپ در آن سوی تالار اسلیترین، در اتاقی که همیشه متعلق به ناظر اسلیترین بود، قرار داشت... به آرامی از روی صندلیش بلند شد و چندین کاغذی که روی میز قرار داشتند را برداشت و با صدای نسبتا آرامی نوشته های آن را مرور کرد...

- ایوان روزیه. بلاتریکس لسترنج، بارتی کراوچ... این سه نفر میتونن توی بدست آوردن اون یادگاران مرگ به من کمک کنن. البته اون بلاتریکس همیشه همه چیزو واسه خودش میخواد ولی من کاری میکنم که به فرمان های من گوش کنه و بعدش به کمک اون سه نفر یادگاران مرگ رو برای دوباره زنده کردن ارباب پیدا میکنم



Re: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹
#45

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
سوژه جدید

درب تالار با صدای جیر جیری باز شد و پیکر سیاه و تاریک مرد در چهارچوب آن پدیدار شد. سالن بزرگ و کم نور تالار را به طرز شاهانه ای آراسته بودند. بر روی دیوارها، تابلوهای بزرگ و زیبایی خودنمایی میکردند. ناگهان، صدای پیر و گرفته ای از یکی از تابلوها بلند شد: سوروس، این وقت شب اینجا چکار میکنی؟
اسنیپ که گویا بدنبال چیزی بود، همان طور که با چشمانش تالار را از زیر نظر میگذراند، با لحن سرد و همیشگیش گفت: تو حتما از اون خبر داری، جان. جام آرزوها.
صدای سرفه خفیفی از داخل تابلو شنیده شد.جان دستی به لب و لوچه خود کشید و سعی بر فرار از تابلو نمود. اما حرکت پیرمرد بی فایده بود.اسنیپ با تکان دادن چوب خود، جسم پیرمرد نحیف را خشک نمود.جان که در تابلو بر روی زمین افتاده بود، با چشمان گرد و وحشت زده اش به اسنیپ خیره شد.سوروس رویش را به سوی وی برگرداند و گفت: خوب جان،میگی کجاست یا باید به تابلوت ضربه وارد کنم؟
جان جویده جویده جواب داد: من...من فقط شنیدم.خودم تا حالا حتی نزدیکش هم نشدم.یا مرلین کبیر، تو دیونه شدی؟من...
اسنیپ ابروهای خود را بالا برد و چوبش را به تابلو نزدیکتر نمود.جان با دیدن این، به چشمانش به کمد مجاور نگاه کرد: میگن اونجاست.ولی من نمیدونم.
سوروس رویش را به کمد کرد و همان طور که آن کمد قدیمی را زیر نظر گرفته بود، به چوب خود در آن را باز نمود. کمد قدیمی با صدای ترقی باز شد. نور خیره کننده ای از طبقه فوقانی به چشم میخورد. اسنیپ به کمد نزدیک شد و به نور،که گویا ازجامی بلند میشد چشم دوخت.جام آرزوها!ناگهان، متنی از کتاب جادوهای سیاه در سرش جان گرفت:
جام آرزوها سالها بود که در کمد مخفی واقع در تالار اسلیترین پنهان شده بود.این جام وسیله ارتباطی یک طرفه بین دنیای مردگان و زنده هاست.جادوگرانی که درسالهای قبل بدون دستیابی به آرزوهایشان جان خود را ازدست داده اند برای رسیدن به آرزوها یا گرفتن انتقام از فرد خاصی یا رساندن پیغام یا شیئی که در زمان زنده بودن قادر به انجام آن نبوده اند از این جام استفاده میکنند.

در سکوت تالار، صدای سرد و بیروحی پیچید. گویا نواده سالازار باری دیگر پا به جهان گذاشته بود. صدای لرد کبیر از جام بیرون خزید: سوروس، پس بالاخره به سوی من اومدی،نه؟
اسنیپ کمر خود را در برابر جام خم نمود و گفت: بله سرورم.من در خدمت شمام.
- میبینی با من چکار کردن؟میبینی اربابت چطور به داخل جام رفت؟ من از دنیای مردها با تو حرف میزنم سورورس، ولی هنوز هم میتونم برگردم.تو باید کارهای منو انجام بدی.کارهایی که نتونستم در زمان وجودم انجام بدم.
-من هرکاری که در توانم باشه...
- کافیه سوروس!گوش بده.میگن کسی که ارباب مرگ بشه،میتونه یک مرده رو از دنیای مردگان برگردونه. تو معنی اینو میدونی؟
اسنیپ تکانی بر ردای خود داد و گفت: یعنی...
ولدمورت حرف او را نیمه تمام گذشات: بله.یعنی باید یادگاران مرگ رو بگیری و ارباب مرگ بشی.اون وقت میتونی منو برگردونی.من به تو دستور میدم که یادگاران رو بگیری و ارباب مرگ بشی.وگرنه بطور وحشتناکی میمیری.همون طور که در قوانین جام آرزوها اومده!
_________________________________
اسنیپ به کمک لرد شتافته و باید به دستور لرد و جام آرزوها، یادگاران مرگ رو پیدا کنه و ارباب مرگ بشه.تمامی یادگارها هم پیش هری پاتره،بجز چوب جادو، که هری اونو یک جایی مخفی کرده.
یادگاران مرگ: شنل جادویی هری پاتر، سنگ مردگان که روی انگشتری هست و چوب یاس کبود.


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۷ ۱۴:۴۹:۲۳


Re: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ جمعه ۲ آذر ۱۳۸۶
#44

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
دستها را بر روي گور نهادند و نام اتاق آخر را با صداي بلندي بر زبان آوردند و خود را در آن اتاق ديدند .
حمامي بود با شكوه و زيبا كه تا به حال همچون آن را نديده بودند . لباسها را از تن در آرودند و شروع كردن به شست و شوي خود .
حمام از دو قسمت اصلي تقسيم مي شد كه اين دو قسمت از هم جدا بودند ولي به هم راه داشتند .
جادوگران و ساحرهاي گروه كه پس از شروع ساحران به شست و شو براي خود در آنجا جايي نميافتند به قسمت ديگر رفتند و پس از در آوردن لباسهايشان مشغول به شست و شو شدند .
ساعتها به سرعت مي گذشت و آنها هنوز هم مشغول شست و شو بودند و به بعد فكري نمي كردند . تنها دلخوشي آنها همين حمام بود كه آنها را بعد از مدت طولاني اي كه در سفر به جستجوي بليز آمده بودند تميز و آراسته مي كرد تا پس از آن در آن مهماني خون آشام ها شركت كنند و بالاخره در تالار غذا خوري دلي از عذا (؟!) در آورند .
بالاخره كار آنها به اتمام رسيد و همگي به سمت حوله هاي زيبا با نقشهايي از جادوگران و ساحران حمله ور شدند و به آرامي مشغول خشك كردن بودند و از جهت ديگر شادي اي به خاطر سبكي اي كه داشتند در آنها به وجود آمده بود .
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

در آنطرف ميداني نبرد بود ميان ايوان و آن هيولاي خوف انگيز كه با هر نعره اش لرزه اي بر اندام بليز و ايوان مي انداخت .
ايوان از اين سو به آن سو مي رفت و دائما مورد تشويق هاي مكرر بليز قرار مي گرفت كه بالاخره در جايي كمين كرد و نفسي آرام كشيد . چوبدستيش را بيرون كشيد و به بيرون جهيد , ولي اثري از آن هيولا نيافت ... به اين طرف و آنطرف رفت كه ناگهان متوجه غيبت بليز نيز شد و به جستجوي آن دو به هر سو كه مي توانست مي رفت كه بالاخره در دور دست ديد كه بليز بدست هيولا ربوده شده و هيولا در حال فرار است , پس به ناچار و علاقه به بليز با سرعت هر چه تمام تر به سمت آنها هجوم برد و ...
كمي آنطرف تر هيولا وارد غاري شد كه بر روي سر در آن نقش و نگارهاي زيبايي قرار داشت كه ايوان را به ياد يادگارهاي سالازار اسليترين از قرن ها پيش مي انداخت .
با ترس و واهمه ي بي پايان به سمت غار رفت و وارد آن شد تا با عواقبي كه در پيش داشت روبرو شود ولي خبر از اين نداشت كه هر لحظه به گروه ديگري كه به كمك آنها آمده اند نزديكتر مي شد .



Re: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۰:۵۶ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
#43

مروپ گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۷:۵۶:۴۷ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 122
آفلاین
دوستان اسلیترینی در حالی که با احتیاط بر روی زمین لزج قدم برمی داشتند به طرف منبع نوری که بلا برای اولین بار مشاهده کرده بود راه افتادند.مروپ دلشوره ی عجیبی داشت. اما از آنجایی که بقیه ی اسلی ها امیدوار بودند و تصور می کردند که به نتیجه ی مطلوبی رسیده اند ، از احساس خودش حرفی نزد.
سرانجام اسلی ها به منبع نور رسیدند و متوجه شدند که آن یک گوی شیشه ای آبی رنگ و شفاف است.
بلا که تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت:"ا...چه قدر قشنگ! نگا کنین. یه چیزایی ام روش حک شده.
اسلی ها سرشان را جلو بردند و با دقت به گوی خیره شدند . حق با بلا بود. نوشته هایی بر روی سطح درخشان گوی قرار داشتند. تئودور با صدای بلند آن ها را خواند:
به اتاق ورودی خوش اومدین! از طریق اینجا ، می تونین به پنج تا اتاق دیگه دسترسی پیدا کنین . فقط کافیه که دستتون رو روی گوی بذارین و اسم اتاقی رو که می خواین توش برین با صدای بلند اعلام کنین. توجه داشته باشین درهای بنفش رنگی که به تالار شش ضلعی منتهی می شن فقط برای خروج از اتاق ها در شرایط خاص است.(البته اتاق ورودی استثناست!)
در ادامه شما می تونین نام تالارها و توضیحات موجود رو مطالعه کنین:
1_ تالار بالماسکه ی خون آشام ها
_برای شرکت در این مهمانی پرشکوه خودتون رو آماده کنین. شما باید یه هدیه ی خاص و تمام نشدنی به خون آشام ها بدین.
2_ تالار کنفرانس عملی
_در این مکان شما می تونین در مورد هرموضوعی که خواستین برای اعضای اصلی تالار ، کنفرانس بدین. توجه داشته باشین که کنفرانس شما باید همراه با کار غملی زنده باشه.
3_ تالار غذاخوری
_در این مکان شما اجازه دارین هر غذایی رو که خواستین سفارش بدین . اما باید به جای غذایی که به شما داده می شه، شما هم یه خوراکی تازه بدین که بیشتر از چند ثانیه از طبخش نگذشته باشه.
4_ تالار اشیا و موجودات عتیقه
در این مکان شما می تونین از انواع اشیا و موجودات زنده ی دیدنی بازدید کنین.مشروط بر اینکه خودتون هم چیزی برای اتیقه شدن به موزه هدیه کنین.
5_ تالار شست و شوی
در این تالار انواع وسایل و مواد لازم برای حمام کردن در اختیار شما گذاشته می شه.برای استفاده از این مکان شما باید...
تئودور(با ناامیدی): بقیه اش بر اثر گذشت زمان پاک شده.
بلا(متفکرانه): چه راهنمای مضحکی!...به نظر نمی یاد که رفتن به این تالارها خطرناک باشه.ممکنه بلیز تو یکی از این اتاقا باشه.
مروپ(پرخاش کنان): جدا! فقط از روی یه مشت مزخرف که اینجا نوشتن تونستی اینو تشخیص بدی؟!
رودلف در حالی که چوبدستی اش را در جیب ردایش می گذاشت خندید و با بی خیالی گفت:"اوه... این قدر سخت نگیر مروپ! این متن بیشتر شبیه یه شوخی احمقانه میمونه.مطمئنم هیچ چیز وحشتناکی تو اون اتاق ها وجود نداره.حداقل نه برای ما که این همه خطرو پشت سر گذاشتیم.
بلا که از حمایت رودلف خوشحال بود رو به دوستانش کرد وگفت:"خب...حالا اول کجا بریم؟"
سلسی(لبخندزنان): اول بریم حموم کنیم. باید برای مهمونی تر وتمیز باشیم.
همه به جز مروپ خندیدند و در حالی که به لباس های خونی و کثیفشان نگاه می کردند حرف سلسی را تایید کردند.
در این میان مروپ بسیار نگران بود و فکر می کرد که پشت این قضیه ی به ظاهر احمقانه و این شوخی بی نمک، حوادث هولناکی به انتظار آن ها نشسته است و هیچ چیز آن طور نیست که به نظر می آید .متاسفانه حق با او بود...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

ایوان با وحشت شروع به دویدن روی یخ ها کرد.هیولای شبه باسیلیسک غرش کنان او را تعقیب می کرد.بلیز فریاد می زد و دوستش را تشویق می کرد و در تلاش بود تا به او امیدواری دهد.اما ایوان یک کلمه از حرف های بلیز را نمی فهمید و اصلا نمی دانست که به کدام طرف می رود...


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۱ ۷:۱۵:۱۴


Re: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
#42

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بلا دندان قروچه ای کرد وبه همراه بقیه به سمت یکی ازدرها رفت.رودلف که جلوتر از بقیه ایستاده بود در را گشود تا با خطراتی که در آن سو انتظارشان را می کشید رو به رو شوند...

راهرویی طویل و تاریک روبروی آنها ظاهر شد که دیوارهای آن آغشته به تارهای زیادی بود و زمین لیز و خیس آن مروپ را به شک می انداخت و او گفت :
- من می گم نریم بهتره !
ولی بلا با او مخالفت کرد و شروع کرد به قدم برداشتن به داخل راهرو و بقیه ی اسلی ای ها به تقلید از او قدم در این راه طویل نهادند و مروپ به ناچار آن راه را در پیش گرفت و ...
بلا جلوتر از همه قدم ها را به آرامی بر می داشت ولی با جرأت قدم می نهاد !
بارتی , رودلف , ایگور , سلسی و ... و مروپ یکی پس از دیگری به دنبال بلا قدم می نهادند و به دیوارهای تار اندود نگاه می کردند که ناگهان بادی وزیدن گرفت و حال و هوایشان عوض شد .
راهرو تاریک تاریک بود و فقط نور چوبدستی ای آنها کمی آن را روشن کرده بود که ناگهان بلا فریاد زد :
- نور ! ی نور می بینم !
- ...

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

هیولا به سمت ایوان حمله ور شد و بلیز فریاد زد :
- ایوااااااااااااااان ! فرار کن !
ایوان کورکورانه به حرفها و دستورات بلیز عمل می کرد و ناگهان فریاد زد :
- کجایی ؟
بلیز که دائما چشمانش بین ایوان و هیولا در چرخش بود فریاد زد :
- من اینجام ! بالای کوه ! باید با هیولا مبارزه کنی بعد بیای منو نجات بدی ! مواظب باش !
ایوان از این طرف به آن طرف می رفت همانطور که در هنگم شلیک وردهای جریوس و ... از طرف بلا فرار می کرد ! بالاخره چوبدستیش را بیرون کشید و فریادی را از دهانش بیرون نهاد !
پرتوی سبز رنگی به سمت هیولا رفت و ...



Re: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ جمعه ۶ مهر ۱۳۸۶
#41

مروپ گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۷:۵۶:۴۷ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 122
آفلاین
هیولای عجیب هر لحظه نزدیک تر می شد. او بدنی رنگ پریده و مار مانند داشت و با چشمان طلایی اش آن ها را زیر نظر گرفته بود.
بارتی: اون موجود خیلی قوی به نظر نمی یاد. پس می شه دخلشو اورد.
بارتی این را گفت و به طرف هیولا دوید. مروپ جیغ کشید:" نه...اون می تونه تغییر شکل بده..."
اما دیگر خیلی دیر شده بود. ده بازوی باریک و لزج به سرعت از قسمت های مختلف بدن هیولا شروع به رشد کردند و به طرف بارتی حمله ور شدند. بارتی فریاد زد و طلسمی زرد رنگ را به طرف یکی از دست ها فرستاد و آن را دو نیم کرد. خونی به رنگ قهوه ای کثیف از انتهای بازوی قطع شده فوران کرد و روی صورت بارتی پاشید. بلا و رودلف با استفاده از همان طلسم زردرنگ نه بازوی دیگر را هم قطع کردند .
بارتی در حالی که خون ها را از روی صورتش پاک می کرد و با عجله از هیولا دور می شد به مروپ گفت:" تو که گفتی با جادو نمی شه حسابشو رسید."
مروپ(با لحنی سرد): بهش نگا کن...
بارتی و بقیه با وحشت به هیولا خیره شدند. دست هایی نازک در حال رشد کردن از انتهای قطع شده ی بازوها بودند. رودلف بلا را عقب کشید.
مروپ: ما دو راه بیشتر نداریم...تا چند لحظه ی دیگه رشد بازوها تکمیل می شه...
بلا:خب...چه راهایی؟
مروپ: راه اول اینه که قربانی بدیم ...
سلسی(با خشونت): حرفشم نزن...
مروپ: یا اینکه فرار کنیم و برگردیم!
رودلف:منظورت اینه که دوباره با اون دیوارهای نگهبان رو به رو بشیم؟خب...من همون قربانی دادن رو ترجیح می دم. چون در صورتی که برگردیم هممون می میریم.
مروپ دست هایش را به هم زد و فریادکشان گفت:"بهتره زودتر تصمیمتون رو بگیرین . ما زیاد وقت نداریم."
بارتی یک قدم جلو رفت و با لحنی مصمم گفت:"من قربانی می شم..."
بلا(قاطعانه):نه...بیاین برگردیم.
بارتی: اما...
بلا جیغ زد: گفتم که ما برمی گردیم... ما اومدیم بلیزو نجات بدیم نه اینکه یه نفر دیگه رو قربانی کنیم.
هیولای رنگ پریده که حالا بیشترازبیست بازوی بلند و قوی داشت، غرشی کرد و آماده ی حمله شد.
سلسی جیغ بلندی کشید و به طرف عقب برگشت و شروع به دویدن کرد. بقیه هم به دنبال او راه افتادند و از هیولا دور شدند.اما آن موجود وحشتناک با سرعت زیادی آن ها را تعقیب می کرد.
بلا یک لحظه ایستاد تا مروپ که عقب مانده بود به آن ها برسد، اما با تعجب دید که مروپ چوبدستی اش را به طرف دیوارراهرو گرفته و طلسمی را زیر لب زمزمه می کند.
بلا:دیوونه شدی؟هیچ معلوم هست داری چی کار می کنی؟
بلا نگاهی دقیق به دیوار انداخت و متوجه شد که آن در حال ترک برداشتن است. مروپ به عقب برگشت و به بلا اشاره کرد که راه بیفتد.
مروپ: کاری کردم که یه چند راهی سر راه اون هیولا به وجود بیاد...ممکنه گیجش کنه."
بلا:نه...ظاهرا یه جورایی با هوشم هستی.
مروپ در حالی که می دوید لبخندی زد و پاسخ داد: خب...معلومه! من نواده ی اسلیترینم."
وقتی بلا و مروپ به انتهای راهرو و خروجی اتاق دیوارهای نگهبان رسیدند ، متوجه شدند که سایر دوستانشان دور چیزی ایستاده اند و با تعجب به آن نگاه می کنند.
بلا:چی شده؟
سلسی:ا...اومدین؟ چرا عقب موندین؟ خب...مهم نیست. بیاین نگا کنین.
بلا و مروپ جلو رفتند و دریچه ی گرد و نسبتا بزرگی را روی زمین دیدند .در کنار آن، این نوشته به چشم می خورد:
شما خیلی شجاع بودین که البته این چیز مهمی نیست چون از خصلت های گریف هاست.اما علت اینکه من این دریچه جادویی رو برای کوتاه کردن راهتون به وجود اوردم ، عکس العمل های زیرکانه ای بود که نشون دادین.
جام آرزوها
بارتی:ا...این جام چه قدر مهربون شده.بیاین بریم.
مروپ: تو مطمئنی که چیزایی بدتر از اون هیولا ، این پایین منتظرمون نیستن؟
سلسی:می فرمایین چی کار کنیم خانوم خانوما؟
قبل از اینکه مروپ بتواند نظری بدهد، بلا دوستانش را کنار زد وداخل دریچه پرید.
مروپ زیر لب گفت:"لجباز..."
و بعد ناگزیر همراه بقیه پایین پرید.
وقتی به سلامت به مقصد رسیدند و پایشان کف زمین را لمس کرد ، همه به جز مروپ با دهان باز به اطراف خیره شدند. آن ها در تالاری بزرگ که از کریستال های درخشان و زیبا ساخته شده بود ایستاده بودند.تالار به صورت شش ضلعی ساخته شده بود و دیوارهای بسیار بلندی داشت که تشخیص دادن انتهایشان کار مشکلی بود.بر روی هر دیوار دری کوچک و بنفش رنگ قرار داشت.
مروپ: اوه....من قبلا اینجا اومدم.فکر نمی کردم جام ما رو به اینجا بیاره.
بلا فرصت را غنیمت شمرد و قبل از اینکه مروپ دستور دهد که چه کار کنند،گفت:"ما باید یکی از این درا رو امتحان کنیم."
سلسی: تو قبلا این کارو نکردی مروپ؟
مروپ:نه...به خطرش نمی ارزید.
بلا(با کنایه):ظاهرا ایشون به اندازه کافی شجاع نبودن.
مروپ با لبخند پاسخ داد:همون طور که جام گفت شجاعت احمقانه خصلت گریف هاست...نه یه اسلی اصیل.
بلا دندان قروچه ای کرد وبه همراه بقیه به سمت یکی ازدرها رفت.رودلف که جلوتر از بقیه ایستاده بود در را گشود تا با خطراتی که در آن سو انتظارشان را می کشید رو به رو شوند...


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۶ ۲۱:۳۵:۵۸


Re: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
#40

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 51
آفلاین
چندین دقیقه ای که به نظر متحدان اسلایترینی چند ساعت میشد گذشت.هر قدم که بردمیداشتند قلبشان بیشتر مملو از وحشت میشد و تردیدشان بیشتر.گرچه لحظه به لحظه هوا داغ و داغ تر میشد لکن احساسی دردناک چنان به قلبشان فشار میاورد که گویی در چنگال دیوانه سازی فشرده میشود.
بلاتریکس که هر لحظه انتظار داشت از در و دیوار ادامه راهرو موجودات اهریمنی بیرون بپرند و آنها را نابود کنند از مروپ پرسید:چرا...چرا هوا اینقدر گرمه؟
مروپ نگاهی متعجبانه به او انداخت:هوا که گرم نیـ...آه فراموش کردم من بعد از تبعیدم به اینجا بعضی از حواسم رو از دست دادم و خب میدونید؟این احساس...چی گفتی؟هوا داره گرم میشه؟
بلا که از گشاد شدن مردمک های چشم مروپ وقوع فاجعه ای را حس میکرد عصبی گفت:من چمیدونستم که تو دچار اختلالات روانی شدی؟معلومه که گرمه.داغه!داریم بخار میشیم.
مروپ چنان اختیارش را از دست داد که به بازوهای بلا چند زد و در حالی که او را تکان تکان میداد جیغ کشید:چرا زودتر نگفتی؟چرا زودتر صدات در نیومد؟ما نابود شدیم!هممون مردیم!همه اش به خاطر حماقت توئه...
قبل از آن که رودولف معترضانه و با بلا بهت زده واکنشی نشان دهد صدای غرش خشم آلودی شنیده شد.
همه از جا پریدند و به کناره دیوارها پناه بردند.
سلستینا که چهره سفیدش سفیدتر شده بود زمزمه کنان پرسید:اون چیه؟
مروپ که معلوم بود چیزی نمانده غش کند گفت:منظورت اینه که اون کیه؛نه؟اون...جن خونخواره...و جادو بهش کارگر نیست.و چیزی که خیلی ترسناکه اینه که...برای کشتنت مثل بقیه جونورای ترسناک عمل نمیکنه.اول چشمات رو از حدقه در میاره و میخوره.بعد خون تنت رو ذره ذره میمکه تا بی حال شی و وقتی حس هیچ مقاومتی رو نداشتی پوستت رو میکنه و...
قبل از به پایان رسیدن توضیحات ترسناک و مشمئز کننده مروپ صدای غرش دوباره بلند شد و همه چشمشان به جمال آن موجود با هیبت فلج کننده روشن شد...
===================================
ایوان با تمام سرعت به سمت دیگر دریاچه اسکی میکرد.باید هرچه زودتر بلیز را میافت و او را نجات میداد.صدای ترق ترق یخ ترس را در وجود او دواند.به گمان این که طاقت یخ نازک تاق شده است سرعتش را بیشتر کرد.هوای سرد به صورتش شلاق میزد و اشک را بر صورتش روان میکرد.ناگهان اتفاق وحشت آوری افتاد.یخ به کلی شکست،چیزی شبیه باسیلیسک ولی بسیار درشت تر از زیر یخ سر برآورد.مار ترسناک با هیکل درشتش یخ دریاچه را شکست و با تمام قدرت ایوان را به گوشه ای پرتاب کرد.ایوان در هوا بالا رفت و بالاخره به تپه ای برفی کوبیده شد.چوب اسکی محکم بر سرش کوبیده شد و خون فواره زد.ایوان ناله ای کرد و پیش از آن که بیهوش شود از گوشه چشم دو نفر در ردای سیاه را دید که به سمتش میایند.شاید خوابی بیش نبود ولی توانست صدای گرم و دوست داشتنی بلیز را بشنود که فریاد میزد:نـــــــــــه!ایوان!...


ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۹:۵۴ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
#39

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بارتي به بلا نگاهي انداخت فرياد زد :
- بدويد !
و همگي با هم شروع كردن به دويدن به سمت انتهاي راهرو ... به انتهاي راهرو رسيده بودند كه دو ديوار فاصله ي بسيار كمي از هم داشتند .
بارتي پشت همه با سرعت مي دويد و بقيه را ديد كه به انتهاي راهرو رسيده اند و از دري خارج شدند ولي خودش در آن تنگنا گير كرده بود , حتي نمي توانست چوبدستيش را بيرون بكشد تا خود را از اين محلكه (؟!) نجات دهد .
ناگهان سلستينا به سمت او بازگشت و به كمك وردي سرعت خركت دو ديوار را به مقدار خيلي زيادي كاهش داد و سعي كرد بارتي را بيرون بكشد و موفق شد !
بلا با عصبانيت به سمت مروپ رفت و گفت :
- اينم از راهنماييت ! داشتي يكي از بهترين افراد ما رو مي كشتي !
- بالاخره در اين راه چند نفر بايد قرباني شوند تا ديگران به مقصد برسند .
بلا آب دهانش را قورت (؟!) داد و ادامه داد :
- يعني منظورت اينه كه ما براي نجات يك نفر بايد چند نفر را قرباني كنيم ؟ عمرا ! ما بايد برگرديم !
- ولي راه بازگشتي نيست .
سلسي : ببين بلا ما اگه يكم دقت كنيم و به حرفاي اين خانم كوچولو انديشه كنيم مي تونيم به راحتي و با سلامت برسيم ! اين مروپ گانت از بچگي همينطور بوده حرف زياد مي زده نمي خواد خودتو ناراحت كني !
بارتي : ( منظور همون شكلكه هست كه با سر نشانه ي مثبت بودن حرف رو تصديق مي كنه ( چي نوشتم ) )
بلا كه كمي آرامتر شده بود به مروپ گفت :
- فقط اگه يه مو از سر شوورم و بقيه كه الان اينجا هستن كم بشه خودم نفلت مي كنم ! كروشيو !
بارتي : نننننننننننننننننننننننننننننه !
بلا : ببخشيد . اين كه مادر اربابه الان مي زنه نفلمون مي كنه ! خب بريم ديگه !

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ايوان با اسكي به صورت رقص وار حركت مي كرد و خود را در منظر صدها تماشا چي مي ديد كه ناگهان دستي به سرش خورد و گفت :
- تو كي هستي ؟
- من نفس تو هستم ! اينكارا چيه ؟ تو بايد بري دنبال دوستت !
- نه نبايد اينكارو بكني ! تو بايد اينجا تفريح كني ! مگه بليز چقدر به تو كمك مي كرد ؟
ايوان : ها ؟ من بايد چيكار كنم ؟ برم دنبال بليز ؟
-
- آها بشينم اينجا بازي كنم ؟
-
ايوان مانده بود چيكار كند . به قول فيلم اخراجيها اگه بره دنبال بليز دهنش آسفالت مي شه اگر هم بشينه بازي كنه بازم آسفالت مي شه
باز به فكر فرو رفت و به سمت گوشه ي درياچه حركت كرد و براي نجات بليز قدي ديگر نهاد !



Re: جام آرزوها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶
#38

مروپ گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۷:۵۶:۴۷ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 122
آفلاین
بالاخره آن ها جلوی پلکانی زیرزمینی متوقف شدند.
بلا: ظاهرا قلعه زیر زمین قرار داره.
ایوان: چرا معطلین ؟ بریم دیگه.
چوبدستی هایشان را روشن کردند و به راه افتادند. مدت ده دقیقه در پلکان مارپیچی پایین و پایین تر می رفتند. بلا جلوتر از همه می رفت و بقیه پشت سرش بودند. وقتی سر یکی از پیچ ها رسیدند بلا ناگهان متوقف شد و زمزمه کنان گفت:" صبر کنین...فکر کنم یه سایه رو دیوار دیدم."
صدایی خشک و زنانه به گوش رسید که می گفت:"چوبدستیاتون رو بیارین پایین...من برای راهنمایی شما اومدم."
هیکل شنل پوش از پشت دیوار به طرف آن ها آمد. کلاه شنلش را به آرامی برداشت و خودش را معرفی کرد.
- من مروپ گانت هستم!
تئودور هیجان زده گفت:" اما شما مرده بودین...منظورم اینه که...
مروپ: نه...من نمرده بودم. جام منو به این جزیره منتقل کرد و به من گفت تا زمانی که شما پاتون رو به این قلعه می ذارین باید در این جا محبوس بمونم.
سلستینا: چه طور ممکنه؟ ... شما هجده ساله به نظر میاین.اما باید سنتون خیلی بیشتر باشه.
مروپ: زمان در اینجا برای من متوقف شده بود...حالا وقتو بیشتر از این تلف نکنین. بعدا می تونیم راجع به این چیزا حرف بزنیم.
مروپ دستش را روی قسمتی از دیوار فشار داد و زیر لب چیزی زمزمه کرد. دیوار کنار رفت و طونلی سیاه رنگ و بی انتها مشخص شد که صدای چکه کردن چیزی در اعماق آن به گوش می رسید.
رودولف:این جا ما رو به قلعه می رسونه؟
مروپ:آره...یه راه میانبره.در صورتی که نگهبان قلعه هنوز خواب باشه خطر زیادی ما رو تهدید نمیکنه. اما اگه بیدار باشه...
آنتونین:پس چرا از این جا می ریم؟بیاین به راهمون ادمه بدیم و از پله ها ...
ایوان(با عصبانیت): نه...اگه ازراه اصلی بریم دیر به بلیز می رسیم.
بلا(با لحنی متفکرانه):به نظر می رسه ارزش خطر کردن داره...پس بهتره که بریم.
آن هشت نفر به داخل طونل پهن و سیاه رفتند. به محض اینکه دیوار پشت سرشان بسته شد غرشی بی پایان گوش هایشان را پر کرد و مایعی چسبناک سر تا پایشان را پر کرد. چوبدستی هایشان خاموش شد بر اثر وزش بادی سهمگین بع زمین میخکوب شدند.
بلا فریاد زنان به مروپ گفت:" چه اتفاقی افتاده؟...اون دیگه چیه؟"
مروپ:نگهبان قلعه اس...اون از وقتی که من به اینجا اومدم تا حالا خواب بوده...حالا که شما اومدین بیدار شده. اینم یکی از آزمایش های جام برای ماست.
رودولف: فکر میکنین هشت تایی از پسش برمیایم؟
مروپ: بستگی داره از چه راهی وارد بشیم...این جا به چیزی بیشتر از تکون دادن چوبدستی و به زبون اوردن وردها لازم داریم...
آن ها چوبدستی هایشان را بالا بردند و به کمک هم طلسمی را اجرا کردند که محافظ آن ها در برابر وزش باد بود.
بارتیموس:حالا این موجود چی هست؟(چوبدستی اش را روشن کرد و آن را به اطراف تکان داد.)پس چرا ما اونو نمی بینیم؟نامرئی شده؟
سلستینا(به آرامی) گفت:"اون نرفته؟...دیگه صدای غرش نمیاد."
مروپ: جواب هر دو سوالتون نه است. این موجود چیزی نیست که شما بخواین ببینینش. اون داخل دیوارهای طونله و به نوعی با دیوارها آمیخته شده.
بارتیموس: منظورتون اینه که اون و دیوار یکی هستن و ما باید با دیوارها بجنگیم؟
مروپ: یه چیزی مثل همین که گفتی. حالا...
اما قبل از اینکه حرفش را تمام کند دیوارها از همه ی جهات به سمتشان یورش آوردند.....

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

ببخشید که چرت و پرت شد...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.