هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ شنبه ۸ دی ۱۳۸۶
#91

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بارون به در برخورد کرده و می افته روی زمین .. بلافاصله کریچ میره جلو و سر بارون رو میذاره رو پاش و بر پیکر بارون گریه میکنه:

- اوه بارون عزیزم ... چقدر ازت خون رفته واییی چه مرگ زجر آوری .. اهو اهو .. طاقت بیار .. الان جراح میاد بالای سرت ، سعی کن به چیزهای خوب فکر کنی ...
بارون: ولم کن کریچ ... اه خیسم کردی بابا خودتو کنترل کن .. میبینی که حالم خوبه .. من مدلم اینه سر و صورتم خون آلود باشه!
کریچ: نه تو الان گرمی نمیفهمی چی میگی ... استراحت کن .. خونسردیتو حفظ کن .. کمک در راهه ... چی؟ حالت خوبه؟ نه دارم خواب میبینم .. من از همون اول میدونستم تو قوی تر از این حرفایی
بارون: خودتو جمع و جور کن .. الان عله در خطره

اسکاور که که همچنان گوششو به در چسبونده:
- عجب! صدای زد و خورد میاد. ای نامردا ... کمی کنجکاو شدم!
کریچ: دوستان نگران نباشید من میدونم باید چی کار کنیم.
بلافاصله کریچ دست میکنه تو رو بالشی کثیفش و یه عدد کاغذ مچاله در میاره!
کریچ: من یوزر و پس عله رو دارم اینجوری میتونیم وارد شناسش بشیم .. از این طریق میتونیم اونور در رو ببینیم
بارون: این نامردیه ... من بعد عله شخص اول سایتم! چطور گیرش آوردی؟
کریچ: به طور تصادفی زیر فرش اتاق کوییرل پیداش کردم!
در همون لحظات خطیر که همه در بهر این افشا سازی بزرگ فرو رفتن کریچ یوزر و پسو وارد میکنه.

از ورود شما متشکریم آتشفشان اعظم. لطفا کمربند های خود را ببندید!!!

بلافاصله دوربین از گفتگو با مدیران سر در میاره ... عده کثیری از گروه شناسه های بسته شده عله را احاطه کردن و با وی مبارزه میکنند .. درست در مرکز معرکه عله با یک عدد شمشیر بسیار مخوف آتشین ایستاده و حرکت سریع شمشیر با هر ضربت یک پیکر رو نقش بر زمین میکنه! اما هر کی به زمین می افته در عوض شناسه های بسته شده بیشتری جایگزینش میشند ...

کمی اونورتر آرشام موضع گرفته و مشغول توهین به عله هست:
- اعتراف کن که کارتون اشتباه بوده ... من پیام بارون رو تو چت باکس ندیدم! یا قبول کن یا خودتو برای جنگ با 70% سایت آماده کن!
عله: عمرا .. قانون قانونه ... تو و همه شناسه ها رو به درک واصل میکنم عوووهاهاها!
بلافاصله عله یک عدد منوی مدیریت درمیاره و شماره کاربری شناسه مورد نظر رو وارد میکنه و موقتا شناسه تسخیر شده توسط آرشام شپلخ میشه ..

در همون منوال بارون و اسکاور و کریچ که شاهد این ماجرا بودند با دیدن دلاوری های عله خون در رگ هایشان به جوش آمده و سعی میکنند به عله کمک کنند ...
بارون: اونجا یه روزنست باید وارد شیم ...
بلافاصله همه به سمت روزنه هجوم میبرند که ...
کریچ: نه چرا همه چیز داره میچرخه !
اسکاور: نه احمق ما داریم میچرخیم!
بارون: نه احمقا همه چیز داره میچرخه
اسکاور: آهان راست میگی .. کریچ منو به شک انداخت ..
کریچ: من که همون اول همینو گفتم!!!

خطای دسترسی .. خطای دسترسی! متجاوزین باید به بیرون رانده شوند.

بلافاصله اسکاور و بارون و کریچ دوباره همراه با مقادیری مواد مذاب به پشت در گفتگو با مدیران منتقل میشند و طی این عمل هیچ اتفاق خاصی نمی افتد و همگی با خونسردی کامل سعی میکنن بر اوضاع مسلط بشند.
اسکاور: عله مقاومت کن داریم میایم!
بارون: الان یه راه دیگه پیدا میکنیم ...
سرژ: بچه ها از اینور
همه!!!!

بلافاصله همه سرها به سمت صدا میچرخه و نگاهشان بر روی سوراخ کلیدی که بر روی در بود و تا به حال کسی بهش توجه نکرده بود جلب میشه .. سر سرژ از داخل سوراخ بیرون اومده بود.
سرژ: سوراخ کلید به گفتگو با مدیران راه داره .. دنبالم بیاین از این طرف .. مواظب باشید جاده لغزندست( در اینجا موسیقی متن ریتم سریع پیدا میکند و سر سرژ به طور بسیار حماسی و از زوایای مختلف در سوراخ کلید ناپدید میشود)
بلافاصله کریچ و اسکاور و بارون در حالی که خود را باریک کردند تا حداقل اصطکاک با سطح تماس را داشته باشند به سمت سوراخ در هجوم میبرند ...


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۸ ۱۸:۵۵:۳۴



خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ شنبه ۸ دی ۱۳۸۶
#90

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
بارون پرش کنان وارد کویر لم یزرع آرشام میشه و بقیه هم پشت سرش سوت زنان وارد میشن که ناگهان یک سری آرشامِ گردن کلفت با افکتِ فیلم تبدیل شدگان(دوبله به فارسی!) از کویر میزنن بیرون و چنگال هاشون که ازشون خون میچکید رو تق تق به هم میکوبن و یه لبخندِ "خون شما نیز به مانند خون های قبلی توسط این چنگال ها خواهد ریخت!" بهشون میزنن!

کریچر: بشه ها! گفتگو با مدیران رو دارم میبینم، باید از حدوداً چندتا آرشام بگذریم تا بتونیم به گفتگو برسیم!

مرد جوان بزهکار: اونجا فقط گفتگو میکنن یا کار به بحث و جدل و صمیمی شدن هم میکشه؟!

کریچر: من چون مسئولیت دارم نمیتونم بیشتر از این توضیح بدم!

بارونِ شجاع(بر وزن پسر شجاع)، شجاعانه به سمت آرشامِ اول پیش میره و میبینه که آرشام اول یه چشم نداره!

بارون: تو چرا یه چشم نداری؟

آرشام: تو هیچی از نقد نمیفهمی...خطر...خطر!

ناگهان یه تابلوی بزرگ با همون افکت از وسط کویر میزنه بیرون و ثانیه شمار رو روی 15 مین نشون میده

آرشام: باقومبا باقومبا!...شما فقط پونزده مین فرصت دارید تا به اون طرف کویر یعنی گفتگو با دشمنان برسید!

ملت که هول شده بودن با عجله به سمت آرشام بعدی میرن تا سوالات رو یکی پس از دیگری جواب بدن و به گفتگو برسن!

آرشام: نظر شما در مورد بلاک کردن اعضا چیست؟

اسکاور به چشم های آرشامِ دوم خیره میشه و سپس دستشو میکنه داخل جیبش!

آرشام: زود باش جواب بده الان وقتت تموم میشه و بعد کویر به مواد مذاب از نوع دوم تبدیل میشه!

اسکاور از داخل جیبش یکی از دستمال های همه کارشو در میاره و عرق پیشونیشو پاک میکنه!

اسکاور: بلاک همیشگیه و مدت دار نیست!

آرشام دومی داغ میکنه و در حالی که داره ذوب میشه به صورت صحنه آهسته شروع میکنه به صحبت کردن...

آرشام: متاسفانه شما در این آزمون سرکوتاه بیرون آمدید و کویر تا چند ثانیه ی دیگر ازش مواد مذاب از نوع دوم، میپاچه بیرون!!

اسکاور دستمال هاشو بین بقیه تقسیم میکنه تا وقتی که مواد مذاب اومد بیرون و همه گرمشون شد عرقشونو با دستمال خشک کنن!!

آرشام ها دوباره میرن تو کویر و ناگهان صدای رعد و برق میاد و مواد مذاب میپاچه بیرون اما ناگهان عقاب ها که دوستِ گاندولف بودند(با بازیِ یان مک کلن) و گاندولف هم جادوگر بود و جادوگرها همه با هم برادرند، به کمک ملت میان و اونارو از کویر لم یزرع رد میکنن و به دم درِ گفتگو با مدیران میرسونن!

همگی برمیگردن و به پشت سرشون نگاه میکنن و میبینن که کویر دوباره به حالت اول خودش برگشته و آرشام ها دارن بیشتر و بیشتر تکثیر میشن و در همین حین چنگال هاشون رو با حالت خارج از چارچوب قوانین به سمت ملت میگیرن و به هم میکوبن تا یه چیز فوق خارج از چارچوب در بیاد که به حذف شناسه منجر میشه و خیلی خطرناکه حسن مصطفی!

خب دوستان ما به گفتگو با مدیران رسیده بودند!


کریچر: آآآآآآآآآ...اینجا گفتگو با مدیرانه!؟

بارون: وووووو...چقدر بزرگه!

بارون و کیریچر با چهره هایِ "یعنی الان محبوم این توئه؟" و "ما ارباب رو پیدا کردیم...ما جوراب میگیریم!" ، مشتاقانه به سمت در گفتگو با مدیران میرن...اما...تق تق!

بارون: در لعنتی قفله!

کریچر: درِ لعنتیِ آشغال قفله!

بارون: در لعنتیِ آشغال قفله و از داخل صدای میاد!

کریچر: در لعنتیِ اشغال قفله و از داخل صدای دعوا و داد و بیداد و جنجال میاد!

اسکاور گوششو به در میچسبونه و سریعاً لهجه ی آرشام رو تشخیص میده که داره با صداهای گوناگون با علی بحث و گفتگو میکنه!

اسکاور: به نظر میاد ما فقط یه در با علی فاصله داریم اما سرژ کو؟ چه شکلی داخل شده؟

بارون: برو کنار...آقا کجایی که علیتو کشتن!

بارون با حالت وحشیانه در حالی که از دهن و گوشاش داشت خون میچکید، یورتمه کنان به سمت در یورش میبره...


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶
#89

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
ناگهان سرژ شيرجه ميزنه توي رود گدازه هاي جاري كنارش و در ميره و همه رو ضايع ميكنه و اصلا محل نميده به هدف نويسنده پست قبلي!
بارن و اسكاور و كالين و كريچر هم پنج دقيقه بعد بدنبال سرژ شيرجه ميزنن توي رود گدازه!(بله! كندي ذهن موجب اين تاخير پرش شده است)

نيم ساعت بعد
نيم ساعت بعد
نيم ساعت بعد
نيم ساعت بعد
نيم ساعت بعد

(راوي ها پس تحمل مشقت هاي فراوان و تمرين هاي دوره‌اي بسيار و آزمون هاي ميكروطبقه‌بندي شده قلمچي، توانستن به هماهنگي دلچسبي دست يابند! اين موفقيت عظيم و دستيابي به فناوري توليد راوي هسته اي صلح آميز را به همه تبريك مي‌گوييم! جادوگراني بايد بخاطر اين موفقيت به خود ببالد و كمي هم به خود بمالد)


بارون، كريچر و كالين و اسكاور همينجور در حال شنا و پيشروي روي گدازه ها بودند كه ناگهان به يك حفره ملتهب داغ و چين و چروك دار و عظيم و ليز و خيس و تاريك و خلاصه از اينجور چيز ها...برمي‌خورن كه گدازه ها از اونجا بيرون مي‌آن!

بارون: ها؟ يعني ما اينهمه مدت داشتيم خلاف جريان گدازه ها شنا ميكرديم؟

كريچر: عجب نكته كنايه‌اي خفني! يعني نويسنده اين پست مارو از عمد خلاف جريان گدازه ها آورده اينجا كه تيكه بندازه و به مقاصد شوم خودش برسه؟يعني مثلا بگه مديرا خودشون در جهت خلاف قوانين حركت ميكنن؟

اسكاور:حتي الان هم نويسنده قصد داشته با اين ديالوگ به هدف خودش برسه و بگه قوانين اينجا خودش يه نوع گدازه هست؟

بارون:اره و حتي با ديالوگ تو اي اسكاور، نويسنده روي هدف خودش تاكيد كرد

كريچر: ما همه داريم به نويسنده كمك ميكنيم؟

كالين:اه بسه من قاطي كردم همي!

و ناگهان همه مدل آخر كارتون ميتي كومان، ميخندن و شاد شنگول خودشون رو در خلاف جريان گدازه ها فرو ميكنن داخل سوراخ!

سخني با ناظر: ناظر جان! بايد اين تيكه رو پاك كني! اينجا تهه مسائل غير اخلاقيه! اگر پاك نكني يعني كوتاهي در امر نظارت! يعني زير سوال رفتن مقام والاي مديريت! يعني عين نجاست! پاك كن! اين تيكه از پست رو هم سه بار با آب بشور و جلوي آفتاب بذار!

اين سه نفر از اونور سوراخ چين و چروك داري بيرون ميان اما چيز خاصي هم نيست و اصلا قضيه غير اخلاقي نبود و فقط يك تونل تاريك بود كه ظاهرش مشكوك مي‌زد كه بايد واردش مي شدن و از اونورش خارج مي‌شدن و به راه خود كه تعقيب سرژ و رسيدن به سر منزل مقصود بود ادامه بدن!

نكته زناشوئي:ناظر گرامي!هيچ گاه عجولانه تصميم مگير!

مطمئنا اين گدازه ها از هري بوده و هري هم در گفتگو با مديران اسير شده بوده!پس اين بوده كه اگر اين مسير رو ادامه بدهند به گفتگو با مديران و امپراطور و بووبو و آرشام و سرژ و از همه مهمتر هري مي‌رسند!
اما آنها نا اميد شده بودند چون هرچه كه شنا ميكردند به انتها نميرسيدند! آنها نا اميد بودند، آذوقه شان تنها قرص ناني كپك زده بود كه دادند سگ خورد! آنها نا اميد و نا اميد و نا اميد بودند و در نتيجه نا اميد شدند!
(هشدار: ضعف در نويسندگي! دايره لغات محدود! نويسنده فقط همين نا اميد را بلد است!)
در ميانه راه از كنار دهكده هاگزميد گذشتند و براي چند نفر كه توي كافه هاگزهد در حال گفتگو بودند دست تكان دادند، اما آنهاي كه داخل كافه بودند با دست علامت زشت و ناشايستي را نشان دادند!

بارون: من احساس طرد شدگي از جامعه ميكنم!

به شهر لندن رسيدند و از آن گذشتند و بعد به ساختمان مركزي حذب ليبرال دموكرات جادوگرياليستي رسيدند و ققي و فنگ و بروبچز حذب را ديدند كه پايين ساختمان كاسه گدايي در دست داشتند و از بيني‌شان دماغ آويزان بود و دهنشان كف كرده بود! ققي دچار ريزش پر شده بود و فنگ هم به سرطان هاري مبتلا گشته بود!بقيه هم ايدز گرفته و رو به قبله بودند و هذيان ميگفتند: مرگ بر بيل ويزلي! هوو هوو كوييرل ضد فوتبال هوو هوو! شير سماور بووق اگزوز خاور بووق
بعد از ستاد مركزي حذب به مكان آشناي ديرينه اي رسيدند كه از آن صداي« هاني ولدمورت! مواظب حرف زدنت باش! چطور تونستي بگي هافلپاف دوم ميشه؟ خيلي خر و بي ادبي! فردا توي ميتينگ ميگم داداشم بياد بزنتت» بيرون مي‌امد!

اسكاور: آخ جون! نحوه برخورد! داريم ميرسيم به گفتگو با مديران! يه دو سه تا كوچه بالاتره!
كريچر:فقط بايد قبلش از كوير «لم يرزع» آرشام بگذريم!
بارن:نـــــــــــــــــــه! من شنيدم هركي كه رفته اونجا بعدش به عدالت الهي شك كرده!
كالين: همي؟



توضيح:
براي گذر از كوير لم يرزع آرشام بايد نهايت توان نويسندگي خود را در سبك ها و ژانر هاي مختلف ادبي نشان دهيد تا ربات هوشمند آرشام، والا مقام، يگانه منجي عالم ادبيات سال دوم دبيرستان، اين استعداد نامكشوف نويسندگي و كسي كه شاهكارهايش را فقط دو سه نفر ميفهمند، به شما اجازه گذر دهد! يعني در كل يه كار غير ممكن در حد برداشتن كوييرل از مديريت!


ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۷ ۱۶:۱۹:۲۰
ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۷ ۱۶:۲۶:۴۷
ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۷ ۱۶:۵۶:۱۱
ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۷ ۱۶:۵۶:۵۲
ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۷ ۱۷:۰۹:۰۶
ویرایش شده توسط [fa]سرژ تانكيان[/fa][en]serj tankian[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۷ ۱۷:۱۰:۳۶


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶
#88

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
با عرض پوزش از آرامینتای گرامی! من ندیدم پست زدی داشتم خودم می‌نوشتم همون موقع....

هووووووووووشت

****************************************************

... و مدیران با معمایی بسیار پیچیده روبه‌رو شده بودند. آیا توطئه‌ای دیگر در کار بود؟ آیا علی ترور شده بود؟ آیا گدازه‌های علی غیر بهداشتی بودند؟ آیا سرژ همان ویلیام ادوارد بود؟.... تا برنامه‌ی بعدی خدا نگه‌دار! تـــــــــــخ! دیــــــــــــــــــــــش (صدای آهنگ فوتبالیست‌ها)

آهنگ تیراژ پایانی فوتبالیست‌ها در حال پخش هستش و همه‌ی مدیران در حالت‌های مختلف روی هوا تا قسمت آینده خشک شدند! یکی از عوامل پشت صحنه یدونه توپ فوتبال داخل صحنه شوت می‌کنه که به روح سرژ برخورد می‌کنه و باعث میشه به جسمش برگرده!

سرژ: آخ روحم! اصلاً حال نکردم!

این توی پلن نبود! قرار بود آندد بشه! کی اون رو شوت کرد؟! ببخشید چند لحظه من الان برمی‌گردم.

بارُن: حاااااااااجی! باورم نمیشه! یعنی چرا آخه!؟ من کمی دلگیر شدم! یادم بشه به علی بگم دلایل اخراجش رو براش توضیح بده!

کریچر: این قسمت بدون راوی بودن خیلی سخته! همش باید حرف بزنیم تا راوی برگرده! دیگه شورش رو درآوردن! حالا یدونه کتاب خوندن فک کردن چیز یاد گرفتن همش ازش استفاده مي‌کنن!

اسکاور: من که بهتون گفتم! ما خیلی معظمیم! ما سایت خیلی بزرگ جادوگرانیم! ما بهترینیم! ما تهشیم! تازه ما اصلاً از خودراضی نیستیم و خیلی فروتنیم!

کوییریل: نمیشه من چیزی نگم؟!

بارُن: نه خب دیالوگ‌ها چرخشیه! باید از تمام شخصیت‌های داخل نوشته استفاده کرد که امتیاز بالایی توی نقد بگیره!

کوییریل: هیچم این‌طور نیست علی جون بهترینه همیشه! همیشه اون اوله! یدونه واسش آیکون "بهترین زننده‌ی همچی" طراحی مي‌کنم.


ببخشید دوستان! و بله... این دیالوگ‌ها چرا شماره نداره!...؟ آهان! و بله آن‌ها ناگهان داشتند با هم صحبت مي‌کردند که...


مرد جوان بزهکار: هوووووووو! من هنوز حرف نزدم!


بارُن: نمیشه من توی حرکت برگردون نباشم؟ سرم داره درد می‌گیره!

اسکاور: اینا همش عمدیه! می‌خوان بگن سایت ما ضعیفه! من مثلاً چرا باید به شکل پایان رأفت در حالی که داره مشت می‌خوره تو چونش خشک بشم؟!

کریچر: من شناسه‌ی امپراتور رو با دست‌های خودم بلوک مي‌کنم!

و ناگهان زمین لرزید... و صدای غرشی مهیب آومد...

کوییریل: ای وای! هری جونه! حتماً‌ داره توی گفتگو با مدیران آتشفشانی می‌کنه و لیست کتاب‌هایی که توی 14 سالگی رو خونده می‌نویسه!

ولی نه او علی نبود...

بارُن: اه ضدحال! حااااااااجی تو منو کمی دلگیر کردی

یعنی چی! چرا اینا صدای راوی رو مي‌شنون... خانم شما باز زدی رو آیفون؟! آجه من چند بار بگم نکن این کارو! بعداً حرف در میارن که خواستی ادای نوشته‌های بووبو رو دربیاری!

کریچر: آی کمرم! نمی‌شد من در حال تکل جفت پا نباشم؟! امپراتور نامرد! هیچ‌کس حق نداره با مدیران جادوگران این‌طور برخورد کنه...

آهاهاهاهاهاهاهاها! خیلی آهاهاهاهاهاهاهاهاها!

بارُن: راوی دیوانه! چه با خودش حال می‌کنه!


نه بابا من نیستم! ای بابا! اون اسپیکر رو وصل کن خانم! چرا متوجه نیستی اصلاً؟! کی گفتش قطعش کنی/!



اوهو اوهوهاهاهاها! جهان در زیر پای من خواهد لرزید! من همه رول رو لوله خواهم کرد! آرشام‌ قهرمانه!


کوییریل: مثل علی جون چقدر selfless هستش!


و ناگهان راوی یادش افتاد که کوییریل در پست قبلی به خاطر انجام حرکات غیراخلاقی و لپ دنس در مکانی عمومی جلب شده بود.


اسکاور: دهکی! راوی دو تا شده! من می‌دونستم! بچه‌ها گول نخورین! اینا همش کلک‌های یکی از اون سایتی که حالم ازش بهم می‌خوره هستش! می‌خوان ما رو دچار چیزگیجه کنن!

آهاهاهاهاها؟! نه بابا من راوی نیستم! صدای من یعنی پشت صحنس ترسناکه از دور دارم میام! منتهی الان توی کادر نیستم بنویسم امپراطور: !

بارُن: حااااااجی! تو رو خدا این‌قدر پیچیدش نکن!

و این صدای امپراطور بود که از دوردست‌ها می‌آمد...

مرتیکه‌ی راوی من شخصیت اصلی این پست قرار بود باشم! همه‌ی حس باحالیش رو خراب کردی.

اِ توی اتاق فرمان چی کار می‌کنی! به من چه خب! قرار بود با ایتالیک مشخص بشه من راویم! به من چه توئم ایتالیک زدی! تازه یادت رفته کوییریل نیستش! مرتیکه‌ی حافظه!

غلط کردی! بگیر که اومد! یااااااااااااااااااااااااااااااااااااه

بُووبُوو: بسه بابا! بسه آقا بیخیال بشین! زشته جداً
راوی: غلط کرده! من به این قشنگ روایت می‌کنم! استاد به جان شما قصدم شبیه بودن به کارای شما نبود!
امپراطور: مرادی! علی‌دایی! اسکاور! کالین!
راوی: همش خودتی!
امپراطور: ولم کن آقا!
بُووبُوو: بسه بابا زشته! اَه! حالا من یه بار یه ایده مطرح کردم! بی‌جنبه‌ها! نگا کنین ملت تا این‌جا خوندن تنها اتفاقی که افتاده اینه که همه توی هوا خشک شدن!
راوی: ...
امپراطور:...
بُووبُوو: خجالت بکشین! متنبه بشین! زشته دیگه بسه!
........
..................
بُووبوو: خب روایت کن دیگه!
راوی: آهان ببخشید!

ناگهان دروازه‌ای در میان زمین و هوا پدیدار شد و مردی سیاه و قرمز پوش با عصایی بلند از میان آن بیرون... چیه؟ چی مي‌گین؟ خب عجله کنین بابا...! نه دیوانه‌ها اون اسکاوره! کوییریل اونیه که پیرهنش رو درآورده داره به تماشاچی‌ها... یعنی چی زشته نگم! خلاصه ببرینش بیرون... بله می‌گفتم و ناگهان امپراطور از آن بیرون آمد.

(قطع آهنگ فوتبالیست‌ها - موسیقی در حال پخش: کبرا 11)

امپراطور: آهاهاها! آره من بودم!

در این هنگام شخصی از میان تاریکی بیرون اومد و در کنار امپراطور قرار گرفت. آن شخص آرشام بود.

بارُن: خب تابلوئه! اولاً که از تاریکی بیرون نیامد و از اون پشت اومد. دوماً که خب من داشتم از اون ته می‌دیدم آرشامه


و بارُن از فرط عصبانیت صحبت‌هایی بی‌معنی کرد که کسی آن‌ها را متوجه نشد. آرشام که با قیافه‌ای خبیث در کنار امپراطور ایستاده بود لبخندی خبیث داشت و چشمانش نیز خیلی خبیث بود و لباس‌هایی خبیث پوشیده بود.


کالین: همی همی همی! خبیث همانا!

اسکاور: کاش به جای کوییریل این رو از صحنه مي‌بردن بیرون!


چرا داستان پیش نمی‌ره؟ جوِنِ علی جونم در خطره


کوییریل این‌جا چی کار می‌کنه؟! بابا یکی این رو بندازه بیرون! عجب وضعیتیه‌ها! ... در این هنگام ناگهان اسکاور شجاع وردی خواند و زمان شکسته و همه به حرکت درآمدند!

اسکی: اینا همش یه کلک بود امپراطور! حالا آرشام و تو رو می‌کشیم! بعدش اون‌جایی که رو که حالم ازش بهم مي‌خوره رو هم تصرف می‌کینم!

امپراطور: عمراً!‌ آرشام بهشون بگو!

آرشام: علی اسیر ماست! توی گفتگو با مدیران زندانیش کردیم! هاهاهاهاها!

بارُن: ای وایییییییی! حاااااااجی خیلی نامردی! چرا این کارو کردی! مگه ما با هم دوست نبودیم؟!

آرشام:‌ اینا همش یه نقشه‌ی هوشمندانه بود! ما تولید ماده‌ی اولیه فروان و ایجاد فضا برای فوران علی ما اون رو توی گفتگو با مدیران اسیر کردیم!

اسکی: نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه! رهبرمون رو گرفتن! من بی‌هویت شدم! همه‌ی جان و تنم از آن جادوگران! می‌کشمت آرشاممممممم!

اسکاور به سمت آرشام حمله کرد و بابا کمک کیبورد پسر 13 ساله‌ای که دستانش سوخته بود او را به قتل رساند.

امپراطور: هاهاهاها! فک کردی تغییری کرد؟! آرشام همیشه خواهد بود! حتا اگه همه رو بکشی باز هم آرشام خواهد بود! آرشام نمادی از مبارزه شده! حالا برین مسیر بو رو دنبال کنین....

و ناگهان امپراطور غیب شد...

کریچر: منظورش چی بود...؟‌ یعنی علی گلاب به روتون....باید دنبال کنیم؟

اسکاور: نه راز همچی توی سرژه! باید سرژ رو بگیریم

سرژ: بابا من تازه روح به بدنم برگشته نامردا قول می‌دم با چیزی حال نکنم! خواهش می‌کنم نـــــــــــــــــــــــــــــة!

اسکاور: نگهش دارین من الان میام!

سرژ: کمک نه! چی کارم می‌خوایی بکنی

اسکاور با انبوهی نوشته توی دستش برمی‌گرده.

بارُن: خب داریم مي‌بینیم راوی احمق! واسه چی مي‌گی؟!

اسکاور: کریچر چشماش رو باز نگه دار!

کالین: آفتابه آفتابه آفتابه مرلین همی همانا همانا همانا جاسم جاسم جاسم...

همه: ...

سرژ: نه می‌خوایین با من چی کار کنین؟!

اسکاور: هاهاهاها! اینا تمام پست‌های Bawo bawoe! حالا باید همشون رو بخونی یا به ما بگی نقشه‌ی امپراطور چیه!

سرژ: نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه! خواهش مي‌کنم این کارو با من نکنین! زنده زنده آتیشم بزنین ولی پست‌های بووبو نه! کمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک!

اسکاور: هاهاهااهاهاهها!

صدای رعد و برق

بارُن: چرا خالی می‌بندی! کو صدای رعد و برق!




...........
...........................
.....................................................


!ASLAMIOUS Baby!


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۴:۰۶ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶
#87

Rubolfodor Alexandr Bubo


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۲ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۵ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹
از آنگباند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
در حالی که کوییرل، بارن و مرد ِ جوان ِ بزهکار - که از اوردن اسم‌ش معذوریم - دنبال اسکاور روی زمین چمباتمه زده بودن و داشتن رد ِ گدازه‌ها رو به دقت دنبال می‌کردن، بله در همین حال ما سعی می‌کنیم که زاویه‌ دیدمون از پشت باشه تا بتونیم جمباتمه زدن ِ دوستانمون رو بهتر درک کنیم.

گدازه‌ها که بوی غریبی می‌دادن دوستان ما رو دنبال ِ خودشون می‌کشیدن.کم‌کم کاشف به عمل اومد که بوی عجیب ِ گدازه‌ها در واقع متعلق به گدازه‌های هری نبوده.

گدازه‌های هری از نوع ِ پاستوریزه بوده و جهت استعمال ِ درونی و برونی مانعی وجود ندارد. گدازه‌های هری را از داروخانه‌ها تهیه فرمایید آما خاطرتان باشد که به داروخانه‌چی یواشکی بگویید که گدازه می‌خواهید و گرنه زشت است!

[ الان این تیکه‌ی بالا رو رو به دوربین گفتیم. تیریپ ِ ترومن‌شو تبلیغ ِ نا محسوس بود. کسی نفهمید و پست ِ ما ویرایش نخواهد شد]

بوی عجیب گدازه‌ها مربوط به جسد ِ مرد ِ بی‌نوایی بود که توی مسیر گدازه‌های دفن شده بود. گدازه‌ها روی سرژ تانکیان رو پوشیده بودن. اما آثار شکنجه هم توی بدنش بود و نشون می‌داد که قبل از دفن شدن توی بعضی حفره‌های بدن‌ش گدازه‌ی داغ وارد کرده‌ن.

کوییرل: اوه اوه!
بارن: یا حااااجی! این دیگه چیه!
اسکاور: عوووووووووووووووووق
اسکاور: عوووووووووووووووووق
اسکاور: عوووووووووووووووووق

و اسکاور آن‌قدر عوق زد که بووبو او را ناز کرد.

همین‌طور که دوستان ما پیش ِ جسد ِتانکیان چمباتمه زده بودن و تصمیم گرفته بودن که کلیه‌هاش رو برای اهدا به جوانان ِ تازه کار از بدنش خارج کنن، از پشت یه صف از آرشام‌ها حمله کردن. سی چهل تا آرشام با چوب‌دستی‌های کشیده داشتن از پشت حمله می‌کردن.

بارن: یا حاااااجی! دیدی گفتم! آرشام همه جا رو گرفته!


این موقع بود که آرشام‌ها خیلی هماهنگ با هم چوب‌دستی‌هاشون رو بالا اوردن و یه سری طلسم‌های هولناک رو شلیک کردن.
طلسم‌ها درست به سینه‌های دوستان ما برخورد کرد. کوییرل، بارن، مرد ِ جوان بزهکار و کریچر با هم روی زمین افتادن.

همین‌وقت بود که چهار نفری یهو توی ایستگاه ِ متروی منطقه‌ای متروک ظاهر شدن. روی زمین افتاده بودن و ماموران امنیتی منطقه‌ی متروک بلافاصله کوییرل رو به خاطر وضعیت نامناسب و دراز کشیدن در یک مکان ِ عمومی بازداشت نمودند و اما باقی دوستان ما - بارن، مرد جوان بزهکار و کریچر - روی دکمه‌ی ادامه کلیک کردن و دوباره توی همون مکان قبلی پیداشون شد.

آرشام‌ها همه با هم: نـــــــه! امکان نداره!

مرد جوان بزهکار: این به خاطر اینه که من همه‌ی چوب دست‌هاتون رو خلع سلاح کردم. من همه‌ی چوب دستی‌ها رو با وعده‌ی واکس براق‌کننده فریب دادم و حالا همه‌ی اونا مال ِ منن! یوهاهاها!

آرشام‌ها: وعده‌ی واکس ِ براق کننده؟ چه غیر اخلاقی! چه لیز!

مرد ِ جوان بدهکار: شما هیچ کاری نمی‌تونین بکنید! توبه کنید! از همه عذر خواهی کنید!

آرشام‌ها: عمرن! جونمون فدای امپ...

و یهو همه‌شون روی زمین افتادن. سی چهل‌تا آرشام ِ مرده جلوی دوستان ما بود. و دوستان ما باز دوباره جمباتمه زدن تا مطمئن بشن نبض تک‌تک آرشام‌ها تعطیل شده و ما باز هم از پشت به دوستانمون خیره شدیم تا اون‌ها رو بهتر درک کنیم.

کریچر: منظورشون از امپ چی بود؟ ها؟ خیلی راز ِ خفنیه!

سرژ: من می‌دونم!
بله این سرژ تانکیان بود که از میان ِ گدازه‌ها رستاخیز کرده بود. حالا او پیکره‌ی محوی بود که اون‌ورش پیدا بود! در این میان او آبرویش رفت! آآآه!

سرژ ادامه داد: امپراطور! جانم فدای امپراطور! منم به اون می‌پیوندم! امپراطور خیلی خفنه. منم همین‌طور! الان می‌خورمتون.

سرژ دهن‌ش رو باز کرد. ولی همین موقع بود که دوستان ما توی مسیر گدازه‌ها پریدن و شنا کنان دور شدن! و سرژ با همان دهان ِ باز مانده، عارقی زد که راوی را سبز کرد!

چه معمای خفنی پیش‌روی آن‌ها بود؟ آیا آن‌ها هری رو پیدا می‌کردن؟ یا هری هم طعمه‌ی آرشام‌ها شده بود؟ امپراطور که بود؟ سرژ چه بود؟


ویرایش شده توسط بووبو در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۷ ۴:۱۴:۳۷


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۳:۲۰ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶
#86

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
مکان: ستاد مرکزی حوادث غیرمترقبه --- شعبه‌ی مرکزی --- خوابگاه مدیران!

بارُن خون‌آلود با حالتی عصبی در حال قدم زدن بود...

کوییریل: عزیز این‌قدر خودت رو ناراحت نکن! من مطمئنم هری جون سالمه و هیچ اتفاقی واسش نیوفتاده!

... و نگاهی عجیب به کوییریل انداخت (البته به چشم خواهری!)

بارن: نه خب اون که به درک! من نگرانم این آرشام بیشتر تکثیر بشه... یعنی خب خطرناکه... شاید تو الان آرشام باشی! من چطور مطمئن باشم؟!

... صدای از دوردست اتاق بیامد...

کریچر: همه رو بلوک می‌کنیم! فن سایت علی می‌زنیم! چه حالی می‌ده...
کوییریل:‌موافقم سازمان زمین شناسی هم ازمون حمایت می‌کنه!

... اخطار اخطار! این صدای آژیر آبی است که می‌شنوید! و معنی و مفهوم آن این است که شخصی به صاحت مقدس مدیریت والا مقام جادوگران و تنها کسی که شایسته‌ی شناسه‌ی هری پاتر است و تنها کسی که خوب می‌تواند بنویسد و تنها کسی که مرتباً نویسنده‌ی برتر و زننده‌ی بهترین اینه و زننده‌ی چیزهای دیگر است و کسی که پست‌های دیگران...

بارن: نمی‌شد متن آژیر رو یه کم کوتاه کنیم؟

(ادامه‌ی متن آژیر در حال پخش در بک‌گراند)

کوییریل: ای وای! خاک عالم! هری در خطره!

بارن: نه خب واقعاً من از کجا بفهمم تو آرشامی یا نه!

... و کسی که اولین رول‌پلینگ فارسی را راه‌اندازی کرد و بهترین قوانین مدیریتی را ...

... و ناگهان کالین وارد شد و با مغز به راوی برخورد................

کالین: همی همانا همی همانا همی همی همی همانا! مستراح آفتابه جاسم جاسم جاسم همی همانا! آسلام آفتابه مرلین همی

کوییریل: اوا خاک عالم الان هری جون از غصه مي‌میره! این چی می‌گه؟! چرا این‌جاست!

کریچر: من نمی‌دونم راوی نداریم دیگه! تازه سوم شخص غایب بود اصلاً حال نمي‌داد.

بارن: خیلی فرقی نمی‌کنه وسط اون جمله‌ی کالین کلمات دلخواه بذارین کالاً منظورش اینه که احتمال موندنش توی سایت ده درصده و هر چی می‌گه به خاطر شناسه‌هامونه!

.... خب در این جا من راوی با ویژگی DANAYE COOL ENGINE وارد می‌شم! خب بله بچه‌ها! این‌طوری بود که بَوو بَوو کاری رو که نباید انجام می‌داد انجام داد و علی رو ناراحت کرد... بعدش که علی ناراحت شد... بقیه‌ی مدیرا ناراحت شدن... بقیه‌ی مدیرا که ناراحت شدن... خب به درک که ناراحت شدن! همه‌ی کاربرا خوشحال شدن....

کوییریل: پیش به سوی نجات پاتر! اشعه به پیش...

... و ناگهان همه غیب شده و در خانه‌ای در کنار درخت کریسمس ظاهر شدند...

کریجر: چه غیر هری‌پاتری! اِ اسکی! تو از کجا اومدی!

اسکاور (در حال نشون دادن دندون‌ها رو به دوربین!): من اومدم از هویتم دفاع کنم! نظارم عناصر سایت‌های خارجی که حالم از اسمشون به هم می‌خوره و نمی‌تونم اسمشون رو بگم چون تبلیغه این‌جا از خودشون توی یه مجله که نمی‌خوام اسمش رو بگم چون تبلیغه تعریف کنن! چون اونا روی یه چیزایی کار می‌کنن که نمی‌خوام اسمش رو بگم و به جای رمزتاز از یه سری چیز استفاده می‌کنن که تبلیغه...
ما باید هویت ملی خودمون رو حفظ کنیم!

همه: ...
پسر 13 ساله: موافقم!

نام آن پسر آرتاس از مشهد بود و با همه چیز موافق بود!

اسکاور: دیدین! راوی ماله سایت دشمنه! ما داخل یه جور ماتریکس گیر افتادیم از خودمون اراده نداریم! من حالم ازشون بهم می‌خوره! هیچ‌کس به فروتنی ما نیستش!

کوییریل: پس علی جون کو؟! این‌جا که فقط گدازه‌هاش هستش!

در همین حین بارن خم شده و قسمتی از گدازه‌ها رو با دست لمس می‌کند.

اسکاور (در حال دادن زدن به سمت هوا!): دیدین! لحن راویش هم چرته! طرف فک مي‌کنه روشن‌فکره!

کوییریل: ای وای خدا مرگم بده! مگه پهنه مي‌خوایی ببینی گرمه یا نه
بارن: راستش خیلی فرق نداره! مثل هم عمل می‌کنه. باید این مسیر پهن... ببخشید گدازه رو دنبال کنیم علی رو پیدا می‌کنیم.


!ASLAMIOUS Baby!


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲:۳۰ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶
#85

Rubolfodor Alexandr Bubo


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۲ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۵ شنبه ۵ تیر ۱۳۸۹
از آنگباند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
هری پاتر ریش ِ سفید ِ بلندی خریده بود. دو طرف ِ ریش کش داشت و هری پاتر که گوش‌های بزرگی داشت، توی انداختن ِ کش‌ها پشت ِ گوش‌هاش مشکلی نداشت. هری پاتر کلاه گیس ِ‌ سفیدی هم داشت با موهای فرفری ِ برفی رنگ. هری پاتر یه شلوار ِ پار‌چه‌ای ِ قرمز پوشیده بود که فاق‌ش خیلی مرتفع بود و یه پیرهن ِ سرخ داشت که سر ِ آستین‌هاش رو دست‌مال کاغذی چسبونده بود تا سفید جلوه کنه!

هری پاتر بابانوئل شده بود! در همین راستا هری پاتر روی چوب ِ جاروش سوار شده بود و یه گونی با آرم ِ تجاری ِ « Loops» روی دوش‌ش داشت. هری پاتر جای گوزن‌های بابا نوئل کلی عروسک با نخ بسته بود به چوب ِ‌جاروش. عروسک‌های دوستان‌ش -عزیزترین چیز‌هایی که در دنیا داشت! آآآآه! او دوست‌هاش رو خیلی دوست می‌داشت! آآآه! - تو هوای برفی این‌ور و اون‌ور می‌رفتن. عروسک ِ پروفسور کوییرل بزرگ‌ترین عروسک بود. هیچ‌وقت دیدید که روی ساندویچ‌ها نون اضافه سوار می‌کنن که باحال‌تر بشه؟ عروسک ِپروفسور کوییرل ِ بیچاره هم که تو این همه سرما و باد یخ زده بود یه ردای اضافی ِ سیاه به خودش بسته بود که مثه نون اضافه عمل می‌کرد و باعث می‌شد که گرم بمونه پروفسور. ردای بلند سیاه - چقدر شبیه چادر! - توی باد موج می‌خورد!
عروسک‌ ِ‌بارن خون‌آلود که به طور هوشمند ماه به ماه از خودش خون می‌داد بیرون تا بارن همین‌طوری هی خون‌آلود بمونه، عروسک ِ بعدی بود. بعد عروسک ِ « مرد ِ کلاه‌برداری که خانم‌های جوان را تور می‌کرد» و جن ِ خونگی و خلاصه انواع و اقسام عروسک‌های عجیب و غریب از جاروی هری آویزون بودن.

هری از بالای دودکش‌های بخاری رد می‌شد. هری مدام احساس می‌کرد چقدر به این دودکش‌های بخاری علاقه داره. چه شکل ِ دل‌نوازی دارن این دودکش‌ها.
بادی توی صورت هری سیلی می‌زد ولی هری کم نمی‌اورد و با نوک ِ جادوش باد رو تحریک می‌کرد! هری خیلی قوی بود!

همین‌وقت بود که یهو جای زخمی هری درد گرفتو احساس کرد که فاق شلوارش از همیشه بیشتر براش کوتاه شده و سرش داره از وسط به دونیم می‌شه و آرزو می‌کرد بتونه یه کم دیگه شلوارشو بکشه بالاتر! آآآآه!
اما یهو یادش افتاد که کتاب هفت تموم شده و ولدمورت ترکیده. آیا باز هم به خاطر ِ سوباسا بود که جای زخم‌ش و فاق ِ شلوارش با هم زوق زوق می‌کردن؟

هری بی خیال این فکرای سنگین شد و توی یکی از دودکش‌های بخاری شیرجه زد.

===========

دودکش بخاری، دودکش ِ‌اتاق خواب ِ یه نفر بچه‌ی یازده ساله‌ی بیچاره بود. بچه‌هه که هری رو دید ترسید! هری تعجب کرد. پیش ِ خودش فکر کرد:

من که علی نیلی نیستم که از من می‌ترسه! چطوره فهمید؟ یعنی این بچه از من هم باهوش‌تره؟ باید ازش بپرسم که با لوپس آشنایی داره یا نه! یعنی حتا توی لباس بابانوئل هم منو شناخته؟ چرا از من می‌ترسه؟ از کجا فهمیده جریان ِ منو؟ یعنی من لهجه دارم؟

بعد هری یه جعبه از توی گونی‌ش در اورد و داد دست ِ بچه. بچه جعبه رو که گرفت حسابی زیر گریه زد. جعبه‌هه از دست‌ش افتاد.
بنگ! جعبه که خورد زمین درش باز شد و مواد مذاب از توش ریخت بیرون.
دست بچه‌هه تاول ناجوری زده بود. بچه‌ی بیچاره تا مدت‌ها بعد از اون نتونس تایپ کنه!



Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
#84

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
ققی خودشو تکون می ده و بند بساط ملت حزبی اعم از دوربین فیلمبرداری و آلت های قتاله و یک جفت چوب دستی زاپاس و دستکش مخصوص برادر حمید(روحش شاد و یادش گرامی) و باقی خورده ریز ها میریزه بیرون.
ققی : خب وقتشه دست به کار شیم.
سرژ: خب نقشه چیه؟
ققی : دست سیریوسه.
سیریوس:‌دست من؟ کسی به من چیزی نداد.
ققی :‌خب دست اسکاوره.
اسکی : نه من تمام مدت دستمالام دستم بود چیزی دست من نیست.
ققی : ای شیطون فنگ نکنه دست توئه؟ نکنه خوردیش توله سگ؟!
سرژ : هوی ققی کپی رایت داشتا!
ققی : گولاخا هیچ وقت نیازی به کپی رایت ندارن!
فنگ : ققی تو به من تهمت پیچوندن نقشه رو می زني؟ کمی ناراحت شدم!!! پیش من نیست.
ققی : سرژ یه دور تو ریشاتو بگرد ببین اونجا نیس؟
سرژ بعد از کند و کاو داخل ریشش دستشو در میاره و مجسمه اهورا حزبا رو به همه نشون می ده.
- فقط این تو ریش من بود.

ناگهان سیریوس عطسه مهیبی می کنه و مجسمه از دست سرژ میفته تو چاه.
سیریوس : ببخشید من به شپشای ریش سرژ حساسم.
ققی : خب مثل اینکه دست کسی نیست. بچه ها شما سعی کنید مجسمه رو در بیارید من و سیریوسم میریم ببینیم نقشه بیرونه یا نه.

ققی و سیریوس از اتاق خارج می شن و در بین راه به هری بر میخورن که داشته پاورچین پاورچین به سمت اتاق خواب خالی خوابگاه مدیران می رفته.
هری : شما اینجا چی کار می کنید؟ تو چقد شبیه ققنوس آلبوسی. یادمه سر کلاساش با من همیشه درسامو اول رو تو امتحان می کردم.
ققنوس تو دلش : ببین این پیرمرد منو بیهوش می کرد چه بلایی سرم میومد! سرژیا حق داشت می گفت سایز بدنم عوض شده!

ققی بلند می گه : من جوجه تیغی آشپز هستم به همراه دوستام اومدیم چاه شما رو خالی کنیم. کوییرل ما رو خبر کرد.
هری خمیازه ای می کشه و می گه:
- خیلی خب برید به کارتون برسید. ولی دستشویی اونوری نیست اینوریه!
و راه رویی که به دستشویی می رفت رو نشون می ده.

در امتداد انگشت هری کوییرل دیده می شه که داشته پاورچین پاورچین به سمت اتاق خواب خالی خوابگاه مدیران می رفته!
ققی : ا کوییرل تو مگه نرفتی بخوابی؟
کوییرل : کلیم بهم فشار آورد دارم میرم دستشویی اشکالی داره؟!
سیریوس : ولی دستشویی اونور نیست همین وریه که هری داره نشون می ده.
ققی : من می دونم شما جفتتون داشتید می رفتید طرف اون اتاق!
و با پراش اتاق خواب خالی خوابگاه مدیران رو نشون می ده.
کوییرل : اصلا تو به این کارا چی کار داری من دارم میرم دستشویی توئم برو به کارات برس سوالی هم داشتی از کریچر بپرس.

ققی و سیریوس به اونا پشت می کنن و به راهشون ادامه می دن.

-=-=-=-

کوییرل در دستشویی رو باز می کنه و می بینه فنگ پاچه اسکاور و اسکاور کمر سرژ و سرژ کله مجسمه اهورا حزبا رو گرفتن و در حال کشیدنن!
کوییرل : شما اینجا دارید چی کار می کنید؟!

سرژ هول می شه و مجسمه رو ول می کنه و همه به سمت کوییرل پرت می شن و کوییرل با دیوار یکی می شه.
اسکاور : خب داریم چاهتونو خالی می کنیم دیگه! یه مجسمه ناجور توش گیر کرده بود جوجه تیغی و بازیگر نقش سیریوس رفتن وسایل بیارن درش بیاریم.
کوییرل : خیلی خب فعلا نمی خواد برین بیرون من اینجا کار دارم!


باز جویم روزگار وصل خویش...


خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۵:۵۳ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
#83

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
-چند دقیقه بعد-
-خوابگاه مدیران-

کوییرل با یک عدد سیم سرور که از هری قرض گرفته بود(!) دنبال بارون و مونالیزا کرده!
بارون تابلوی مونالیزا رو بغل کرده و در حال فرار کردن از دست کوییرله!!

کوییرل: کی به شما گفته گفت و گو کنید!؟
مونالیزا: به جون لئوناردو(داوینچی!) ما فقط صمیمی شده بودیم!
کوییرل: مطمئنید وارد بحث نشدید!؟
بارون: به همین دو روز روزه ای که گرفتم فقط با هم صمیمی شدیم!

کوییرل دست از دویدن برمیداره و سپس دستشو به سمت دستارش میبره و انگشتشو میکنه وسط دستار!...سپس انگشتشو درمیاره و یه لامپ بالای سرش ظاهر میشه!

کوییرل: یافتم!...یافتم!...باید خوابگاه رو به دو قسمت زنونه و مردونه تقسیم کنیم!
هری: برو بابا...این شوژه دیگه قدیمی شده!...بژار بشه ها راحت باشن!...تاژشم، مونالیژا میتونه اژ تابلوها عبور کنه!
کوییرل: خب پس چی کار کنیم؟!

ناگهان زنگِ خوابگاه مدیران زده میشه...کریچر میره دم در و میبینه کسی نیست ولی یه نامه کف پاگرد افتاده...نامه رو برمیداره میبره تو!

کوییرل: کریچر؟...کی بود؟
کریچر: بود پستچی خانم!
کوییرل: نامه رو باز نکنی...ممکنه توش بمب کار گذاشته باشن!
راجر: به قول بچه های شریف "بمب یه وسیله ی ماگلیه فقط تو محیط ماگلی عمل میکنه"!
کوییرل: خب اینم حرفیه!...بازش کن!
هری: آره پشرم پاژش کن!

ناگهان کل خوابگاه مدیران میره رو هوا و دوباره برمیگرده رو زمین!
مدیرا در حالی که همشون سیاه شدن و موهاشون سیخِ سیخ شده(فقط کوییرل چون دستارش ضد ژل و ضد بارون و ضد سیخ و این حرفاست موهاش سیخ سیخ نشده!) و فقط چشماشون سفیدِ سفید مونده به همدیگه نگاه میکنن!...مونالیزا هم تو تابلوش لبخندی میزنه و دندون های سفیدشو به کریچرِ کثیف که لای دندوناش آشغال جمع شده بود نشون میده!



-پشت پنجره-
ققی پرهاش سیاه شده و سیخ سشده!...فنگ هم دمش سیخ شده!...سرژ هم ریش و موهاش سیخ سیخی شدن!...سیریوس هم سیبیلاش سیخ سیخی شدن!...اسکی هم دستمال هاش سیخِ سیخ شدن!
بچه های حذب هم مثل مدیرا به هم نگاه میکنن و سپس همگی یه لبخند شیطانی به لبشون مینشینه!

ققی: بچه ها من یه نقشه به ذهنم رسید!...بیاین جلوتر بهتون بگم...پچ پچ پچ غد...




-پنج دقیقه بعد-
جلوی در خوابگاه مدیران-
-ساعت 3 شب-

زنگ خوابگاه مدیران زده میشه...کریچر میره دم در و درو باز میکنه!

کریچر: شما کی هست؟
ققی: من جوجه تیغیِ آشپز هستم اینا هم دوستام سگ آقای کتی بل!، باب راس(ققی اینجا با دست به سرژ اشاره میکنه!)، بازیگر معروف سینمای هالیوود که در نقش سیریوس بلک تو فیلم پنجم هری پاتر بازی کرد و دستمالگیر(بر وزن فالگیر) معروف بغداد!
کریچر: چه کمکی هست از دستِ من؟

ناگهان کوییرل میاد جلوی در!

کوییرل: بله بفرمایید؟
ققی: سلام...ما برای تخلیه ی چاهِ خوابگاه شما اومدیم...شما به ما زنگ زده بودین؟
کوییرل: نه من زنگ نزدم...شما چقدر قیافت آشناست!
ققی: من؟...خه خه!...باباتم منو نمیشناسه!
کوییرل: چیزی گفتین؟
ققی: نه نه میگم به هر حال ما این وقت شب اومدیم تاکسی گیرمون نمیاد تا صبح هم کارمون طول میکشه!

کوییرل خمیازه ای میکشه...

کوییرل: باشه فقط هر کاری میخواین بکنین یه کم یواش تر چون اگر هری از خواب بیدار بشه ممکنه خوابگاهمون ذوب بشه!...هر چی خواستین به کریچر بگین براتون فراهم میکنه!...شب خوش!

کوییرل به سمتی از خوابگاه میره و کریچر بچه های حذب رو به سمت قسمتی که باید تخلیه بشه میبره!...و بدین گونه بچه های حذب برای اولین بار به صورت کاملاً حرفه ای و با لباس ها و چهره های مبدل وارد خوابگاه مدیران شدند!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۳ ۵:۵۶:۴۸

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۷:۳۶ پنجشنبه ۱ آذر ۱۳۸۶
#82

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
مكان:پشت ديوار خوابگاه
زمان:بامداد يك صبح مه آلود

سرژ و اسكاور سعي مي كنن يه طناب با قلاب بندازن بالاي پشت بوم...
سرژ:براي چي بريم اخه كله صب خبري نيست...
اسكي:ببين الان چراغ اتاق روشنه در حالي كه 2 شبه و اينكه سايه هايي كه رو ديوار افتاده به من ميگه تو خوابگاه مديران بي ناموسي از چهار چوب قوانين سايت خارج شده!!
سرژ:كدوم سايه رو ميگي؟
اسكي: دقت كن رو ديوار...
سرژ:آآآآ راس ميگي ميشه زنگ بزني به ققي بگي سر راه يه نردبون هم بياره
اسكي:خوب پس اين قلاب واسه چي دست منه!!

در همون لحظه سيريوس از دور دست پيداش ميشه و 2 تا جوراب زنونه ميده به اسكاور و سرژ
اسكي:چيكار كنم اينو من...
سيريش:خوب بكشيم رو سرمون كه كسي مارو نشناسه
اسكي:تو هم مخت كار ميكنه ها...فقط نمي دونم چرا بوي بي ناموسي خارج از قوانين سايت ميده اين جوراب
سرژ:خوب ققي هم اس ام اس داد گفت الان مياد...
اسكي:مگه تو گوشي داري ؟!
سرژ:اره باو ان 99 نوكيا دوربين 13 مگا پيكسله سرژيا خريده!!
اسكي:ببين داري رول پلينگ رو از هري پاتري بودن در مياري !!
سيريش:آها اين ققي هم اومد...
ققي:آقا شما برين من پرام مه زده شده نمي تونم پرواز كنم سنگين شدم
سيريش:خوب پس اين جوراب رو بكش رو صورتت اينجا نگهباني بده ما ميريم بالا...

سيريش و اسكي و سرژ از طناب مي رن بالا تا به پنجره مي رسن و هري و كريچر رو در حال نوشيدن نوشيدني هاي الكلي مي بينن...
سرژ:آآآآ اين مشروبات كه مي گن اينــــه؟
اسكي:ببين اينا نوشيدني كره اي هست(رول پلينگ هري پاتري)

در گوشه اي ديگر از اتاق سر بارون خون آلود با موناليزا سخت مشغول گفت و گو بود
سيريش:پس بارونم بله...من داره حالم بهم ميخوره اين مديرا چقدر از چارچوب خارجن...
ناگهان در اتاق باز ميشه و كوييرل مياد تو و هري به طرز جادويي بساط ر جمع مي كنه هر 4 مدير مثل انسان هاي گولاخ(كپي رايت باي قق) خودشون رو مي زنن به خواب...
كوييرل:بــــــــــــارون بلند شو...
بارون:هو چيه ديوونه نمي بيني خوابم...
كوييرل:ببين همين الان ققي اومد دم در و گفت تو با موناليزا صميمي شده بودي
بارون:شايعه است

سيريش و سرژ و اسكي يه نگاه بهم و يه نگاه به پايين مي كنند و ميبينن ققي نيست...
كوييرل:هــــــــــري...
هري:ها چيه ديوونه نمي بيني خوابم...
كوييرل:منقلو بيار
هري:ژژژژژووون متعاد شدي...من تا شب پايتم...

پشت پنجره
اسكي:اين ققي چرا ساعت 2 شب رفته در زده...
در همون لحظه ققي بر ميگرده سر پست نگهبانيش...

اسكي:هو ديوونه كي گفت بري در بزني نمي گي مشكوك مي شن
ققي:خوب بايد ميرفتم دستشويي تو قوانين چارچوب در سايت اومده تو خيابون نميشه جيش كرد...
سرژ:خوب شناس آورديم حالا كه مشكوك نشدن...
داخل اتاق
بارون:راستي گفتي ققي چيكار داشت؟!
كوييرل:اومد گفت تو با موناليزا سخت مشغول گفت و گو هستي من اومدم بالا
كريج:اين موزي ساعت 2 شب اينجا چيكار مي كرده و از كجا فهميده تو سخت مشغول گفت و گو بودي؟!
كوييرل:بارون مگه تو نگفتي شايعه است...
موناليزا:ببين من توضيح مي دم ما فقط صميمي شده بوديم...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.