هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 527
آفلاین
رولی بنویسید و در اون یکی از اعضای سایت رو انتخاب کنید و با استفاده از این ورد های نابخشودنی هر کاری خواستید باهاش بکنید.
-----------------------------------
بمن بگوووووو.کجاااست؟
__ نیگم (لحن این بچه محفلیاست)
__ بگووووو
__بگو فقط یدونه "و"داره.
__ببین این ریشو چجوری داره منو مسخره میکنه؟؟
__ من ریشو بهتر از تو هستم.تو کچلی.

لرد قیافش رو به سمت باب کرد و به این حالت آخرین موهای مقدسش را کند و با صدای بلند گفت:

هوی بابی من دیگه دارم از دست این خپم(مخفف خرفت،پشمو و محفلی) خسته میشم.میرم بخوابم شاید یهو وقتی من خواب بودم یکی بیاد بکشتش از دستش راحت بشم.اما قبل از این که یکی بیادبکشتش تو باید بفهمی این شونه ای که باهاش موهای ریششو شونه میکنه کجاست.

__ قربان جسارته میتونم بپرسم برای چی اون شونه رو میخواین؟
__اصلا میخوام کله کچلمو شونه کنم!! آخه بتوچه؟؟

__اینی که گفتید راست بود؟
__ نه خره.حالا منو بیشتر عصبانی نکن وگرنه از روی جهان اسکرجیفای میشی.فهمیدی؟

باب: :no:
لرد:
باب: بله فهمیدم شما راحت بخوابین ما بیداریم.

لرد با گامهای بلند از آنها دور شد.


باب:
آلبوس:

باب:همانا همین الان بما بگو آن شونه کجاست وگرنه من از وردهای نابخشودنی استفاده مینمایم.

آلبوس:ب....
باب:کریشیو

آلبوس: آاااای

آلبوس:ولی من که...

باب:کریشیو
آلبوس:آیییییی....(و بعد با لحن گریه گفت)من که هنوز چیزی نگفتم....مامانی کمک.....چرا شکنجه میکنی؟؟؟اول بزار من...

باب:کریشیو.....
آلبوس:آیییییییییییییی

پام پوووممم پلخخخ(ارباب میزی را به سمت اتاق پرت کرد ولی میز از چهارچوب در رد نشد و بداخل نیامد)
لرد:ساکتتتتتت.من دارم میخوابم.

باب:چشم.حتما.

آلبوس:مردک اول بزار من صحبت کنم بعد اگر درست نبود شکنجه کن.

باب:آخه خیلی جالبه.باحاله وحالا میگی کجاست یا من کریشیو بزنم؟
__ میگم تو خیلی بدرد محفل میخوریا؟
باب: تو هم بدرد سطل آشغال میخوری .شونه کجاست.

آلبوس:ا.....(باب ورد سکتوم سپرا را به دامبی زد)

باب:هیچ وقت نمیدانستم این ورد چجوریه
ولی حالا میفهمم خیلی جالبه.تمامی بدن یارو باز شد.من همه چیز رو میبینم بجز مغزش.شاید نداره.محفلیه دیگه


باب وردی را بر زبان آورد و دوباره آلبوس رو مثل اولش کرد(با کمی تفاوت)

آلبوس:این دیگه چی بود خیلی عجیب بود چی شد.؟؟
باب:یک لحظه بدنت از هم جداشد.بعد من درستش کردم. من جونتو نجات دادم.

دامبل:مرسی.ممنون چون جونمو نجات دادی منم میگم کجاست.کنار بالشم زیر عروسکی که باهاش میخوابم توی خونه سیزده.

باب:اوکی.کریشیو
________________________
درود بر شما معلم مرگخوار.
این اتفاق در همین ماموریتی که لرد گرامی داد افتاد و کاملا در سایت اتفاق افتاده.
امید است مورد قبول شما قرار بگیرد.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۵ ۲۰:۵۰:۱۴



Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

یگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۹ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸
از زیر یک سقف
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 108
آفلاین
رولی بنویسید و در اون یکی از اعضای سایت رو انتخاب کنید و با استفاده از این ورد های نابخشودنی هر کاری خواستید باهاش بکنید
از او متنفر بود.از قیافه اش.از صدایش.از لباس پوشیدنش.از حرکاتش.از نگاهش.از درس خواندنش.از سراسر وجودش!برایش مهم نبود که چه عاقبتی در انتظارش است.برایش اصلا مهم نبود که باید چه عواقبی را می پذیرفت.شاید به آزکابان می رفت.شاید که نه حتما از هاگوارتز اخراج می شد... .اماباید هر طور شده او را از بین می برد.نابودش می کرد.در مقابل اراده ی او هیچ کس یارای مقاومت نداشت!باید هر طور شده انتقامش را از او می گرفت.همین امشب کار را در یک دخمه تمام می کرد!
ساعت 8 شب:
سرش درد می کرد.پسرک پشت سر او نشسته بود.رویش را کرده بود آن طرف تا قیافه اش را نبیند.از شدت خشم زمان و مکان را نمی فهمید!دستان و پاهایش می لرزید.صورتش از شدت عصبانیت سرخ بود.با حالت گستاخانه گفت:
_تو...تو ... تو منو نابود کردی.تو منو از بین بردی.منو ذره ذره آب کردی.غرورم رو شکوندی!ازت متنفرم.یا باید تو روی این کره ی خاکی باشی یا من.من نابودت می کنم مک میلان!
سپس فریاد زد:
کروشیو!!!!!!!!!!
وردش اثری نکرد.پسر حتی کوچکترین اثری از درد کشیدن در او دیده می شد.پسر این را فهمید و سرمستانه خندید:
_خوبه.بزرگ شدی.تو و وردای نابخشودنی؟حداقا رو یکی امتحانش می کردی بعد رو من آزمایش می کردیش! وقتت رو تلف نکن!
زلز عنان از دست داد و وحشیانه فریاد کشید:
_ تو در جایگاهی نیستی که به من حرف بزنی! تو ... تو با چه جرئتی به من اهانت می کنی.تو..توی احمق....
وباز هم کنترل خودش رو از دست می ده و جیغ و ویغ کنان فریاد میزنه:
_ سکتوم سمپرا!!!!!!
وایییییی.ورد باز هم اثر نکرد. او باز هم فریاد زد:
_سکتوم سمپرا!!!!!!
_ سکتوم سمپرا!!!!!
_ سکتوم سمپرا!!!!!
حتی ذره ای خون هم از بدن پسر بیرون نزد.پسر نمی دانست که کاربرد آن ورد چیست.دختر خشمگین بود و عصبانی.پسر با حالت تحقیرانه رو به دختر کرد و گفت:
_ چه طوریاست که تو هنوز تو هاگوارتزی؟ واقعا به همون خنگی هستی که نشون میدی؟آخه اینا وردای ساده هستند!!!!!!
دختر با شنیدن وردای ساده عصبانی شد و مرموزانه گفت:
_ چی؟چی؟ هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها!!!!! تو به اینا میگی ساده مک میلان؟اینا وردای نابخشودنی هستند کودن! هه هه هه هه هه! نمی دونم اینو میدونی یا نه که آدم برای اجرای این وردا باید اراده کنه و واقعا بخواد که اونا رو رو یکی اجرا کنه! اما حتما اینو می دونی که برای اجرای آواداکداورا فقط کافیه چوبستیتو به طرف شخصی که می خوای نشونه بگیری و اجراش کنی!من می خوام اونو رو تو اجرا کنم مک میلان! آواداکدا...
_نه خواهش می کنم!تو اصلا متوجه نیستی.تو اونی که من می خوام نه یعنی من اونی که تو می خوای نیستم.تو اونقدر عصبانی هستی که اصلا متوجه نشدی من کی هستم.یه نیگاه به پشتت بنداز!
دختر سرش را برگرداند و با دیدن او جیغ بنفشی کشید و لرزان گفت:
_ تو...تو..زاخاریاس اسمیت؟ من به هلن گفتم بره به مک میلان بگه بیاد پایین باهام طریقه ی صحیح اجرای وردا رو کار کنه! تو چرا اومدی؟
_ ارنی حالش بد بود.گفت من بیام! منم اومدم اینجا.بیچاره ارنی!اگه می دونست قراره بعد از اینکه این وردا رو یادت داد خودش به عنوان صلاح مورد آزمایش قرار بگیره هرگز نمی اومد و البته نیومد!!!هر چند که این وردا توی محوطه هاگوارتز ممنوع هستن! به اندازه ی کافی از محضرتون استفاده کردم.دیگه حوصله ی گوش دادن به حرفای بچگانه ی تو رو ندارم!
من رفتم!!!!!!
_ نه ایست کن!!! خواهش می کنم از این ماجرا به کسی چیزی نگو! اگر بگی با استفاده از همین وردا...
_نگو که بلدی باهاشون کار کنی.چون به اندازه ی کافی توانمندیت رو در اجرا کردنشون دیدم!
و بعد در حالی که نیشش تا بناگوش باز بود به طرف در رفت!


ویرایش شده توسط رز زلز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۴ ۱۵:۰۸:۴۲



Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
تالار خصوصی راونکلاو سرشار از فریاد گوش خراش سکوت بود. ( به بلندی فریاد همون عضو سیاسی پشمالو ) هیچکس در تالار لاجوردی با هوش ترین بچه های هاگوارتز نبود به جزء دو شخص که هیچ شبا هتی به دانش آموزان نداشتند چه برسد به دانش آموزان زیرک. در حالی که صدای پاواروتی وار سرژ از بلندگوهای تالار بلند می شد تا دانش آموزان در فضایی رمانتیک غرق شوند. آگریپا با آن چشم های عینکی اش که از خستگی سرخ شده بود به چشم های دکمه مانند قفی نگاه می کرد و با یک دستش گلوی او را می فشرد. قفی نیز در حالی که یکی از بال هایش را در دماغ آگریپی کرده بود و به صورت کورنلیوس نگاه می کرد که از خشم دندان هایش معلوم بود.
قفی فریاد زد:
- بوقی با ویلای من چی کار داشتی هان؟ نکنه رفته باشی توش؟ بی ناموس. بی ناموس. بی نا...
کورنلیوس که داشت از درد به خودش می پیچید با صدای گرفته که نمایانگر عمق نفوذ بال قفی در دستگاه تنفسی اش بود فریاد زد:
- باب جمع کن . مگه تو ویلا داری. مرغ ها که ویلا ندارن تازه اگه داشته باشی من از کجا بدونم.
قفی که قیافه اش همانند مایکل کورلئونه شده بود با صدای دوبلور همون مایک در پدرخوانده 2 گفت:
- عوضی خودت به بیراهه نزن. منظورم منزلم سرافه. چون هم هنرمند و هم خیلی دولوکسه و هم ناظره بهش می گم ویلا.
آگریپی با خیالی راحت گفت:
- آهان. گرفتم بیبی. خب حالا چی می گی. مگه سراف اتوبان که قابل ورود باشه ( ). نترس ما با ناظر ماظر کاری نداریم. الانم اون پرهات و بکش کنار که باید برم به کار و زندگیم برسم والا به عنوان عامل گسترش آنفولنزای مرغی به وزارتخونه معرفیت می کنم.
قفی که از این حرف به شدت آزرده شده بود با حرکتی انتحاری بالش و به همرا ه آن نوکش را تا عمق و درون آگریپا فرو کرد و صدای آگریپی به شدت بلند شد.
در همین حین گابر در حالی که در آینه ای جیبی صورتش را نگاه می کرد و با رژ لبی با لب هایش ور می رفت وارد تالار شد و با دیدن صحنه ی تعرض قفی به آگریپی جیغی زد ( باز به بلندی فریاد سرژ ) و گفت:
- قفی جون این کار ارزشی رو نکن. این کار تا قبل از ماجرای دامبلدور مد بود. تازه اگه سراف بفهمه ناراحت می شه.
قفی با این هشدار گابر کورنلیوس را رها کرد در همین حین کورنلیوس با اقدامی شجاعانه و احیای حیثیت طلبانه قفی را گرفت و به مجسمه روونا راونکلاو آویزون کرد و گفت:
- حالا دارم برات مرغ . کاری می کنم که دیگه اون منقارت رو در هر جایی فرو نکنی.
و در حالی که چوبدستیش را به جایی به شدت حساس نشانه رفته بود به فریاد ها و جیغ های قفی گوش نداد و نعره زد.
- سکتو سمپرا.
در حالی که همگان منتظر اتفاق قریب الوقوع وحشتناکی را می کشیدند که تنها چند پر از آن ناحیه ی به شدت حساس قفی فرو ریخت. در حالی که گابر و آگریپی با این حالات او را نگاه می کردند. قفی با شادمانی گفت:
- آگریپی دستت درد نکنه. راستش رو بخوای تیغم رو گم کرده بودم.
کورنلیوس با تعجب گفت:
- نمی دونستم مشکل جنسی داری؟
گابر در تایید حرف او گفت:
- آره . بگو چرا سراف از ناراحتی گریه می کرد.
قفی که از خجالت سرخ شده بود با حجب و حیا ای بی سابقه جواب داد:
- گریه سراف به خاطر اون نبود. آخه ما ققنوس ها با نو کمون ... .
در حالی که همه چیز برای آگریپا روشن شده بود و در حالی که گابر با خنده ای موذیانه آندو را می پایید، کورنلیوس به سوس قفی حمله ور شد فریاد زد:
- می کشمت مرغ ...
--------------------------------------
استاد با پوزش بسیار از بی ناموسی زیاد. جون مادرت نمره کامل و به ما بده بلکه یک امتیازی نسیب گروه دو دانش آموزه ما شد.
قربونتون برم.


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
تکلیف جلسه ی دوم
روزی از روزهای سرد بود. در واقع تعطیلات کریسمس بود.
لرد و مرگخواران با وفایش دور هم جمع شده بودند .
لرد: حوصله م سر رفت یه کاری بکنیم دیگه ، زود باشین پیشنهاد بدین یه تفریحی بکنیم. از همون تفریحای سالم.
بعد از چند پیشنهاد که بعضی از اونا واقعا بی شرمانه بود ، آمیکوس کرو پیشنهادش رو مطرح کرد، که باعث
شد توجه لرد به این پیشنهاد جلب بشه. این پیشنهاد رو از دهان آمیکوس در چند ثانیه ی پیش گوش کنید:
_ چطوره بریم هاگواتز یه سری ورد نابخشودنی روی رفقای هری پاتر اجرا کنیم . الان هاگوارتز چون تو تعطیلاتیم خیلی خلوته ، اون دامبلدوره ... ( به دلیل برخی مسائل از نوشتن این جمله معذوریم) هم به گفته ی
سرویس های اطلاعاتی لرد از هاگوارتز برای کاری به لندن رفته ، پاتی و دوستاشم که طبق معمول مدرسه پاتوقشونه . پس ما به سهولت و سادگی می تونیم وارد مدرسه بشیم و یه تفریح سالم و درست و حسابی داشته باشیم.
لرد: ملت غیور به سمت قلعه ی هاگوارتز حرکت کنین.
پس از یک آپارات در هاگزمید. پیاده به طرف مدرسه حرکت کردندو بعد دقایقی پیاده روی به محوطه ی مدرسه رسیدند. لرد با یک تکنیک عجیب همه رو باهم وارد مدرسه کرد.
بعد از ورود توجه لرد و مرگخوارا از جمله آمیکوس به رون ویزلی و هرمیون گرنجر و چند نفردیگر جلب شد. بلا فاصله آمیکوس این ورد را به طرف آنها فرستاد ، یعنی دوبار آن را تکرار کرد.
_ ایمپریوس کارس
آندو گوش به فرمان به حالت آماده باش ایستادند. بقیه مرگخواران هم مشغول اجرای ورد روی بقیه ی دانش آموزان شدند.
رون و هرمیون مشغول رقص تانگو شدند و بقیه ی دانش آموزان هم مشغول برخی کار های بی شرمانه.
اساتید هم وارد صحنه می شن و لرد بلافاصله :
_سکتو سمپرا
استاد ها از جمله مک گونگال یکی یکی روی زمین افتادند ، در حالی که صورت هایی شبیه همبرگر پیدا کرده بودند .
رون و هرمیون هم حالا کاملا به هم قفل شده بودند.
آمیکوس به لرد و مرگخوار هایی که داشتن حال می کردند گفت: فکر میکنم زیاد طول کشیده با اجازه ی لرد دیگه بزنیم پدر همه ی خون لجنی یا رو در بیاریم .
لرد: فکر خوبیه ، شروع می کنیم.
بارتی هم تایید کرد.
اول کروشیو روی همه اجرا شد، بعد از کمی عذاب کشیدن و داد و فریاد دانش آموزان نوبت به سکتو سمپرا رسید، دانش آموزان اصیل زاده با دستور لرد کبیر به گوشه ای رانده شدند و توجه همه به خون لجنی ها جلب شد.
خلاصه بعد تیکه پاره کرد دانش آموزا نوبت به آواداکداورا رسید.
آمیکوس با این ورد رون و هرمیون را هدف قرار داد: آواداکداورا
از نظر لرد تفریح سالم کافی بود و لرد با این حالت گفت: برو بچ مرگخوار بزنیم به چاک .
لرد همان جا به آمیکوس ترفیع داد و آنها عازم مرکز فرماندهی شدند.
( با تشکر از استاد گرانقدر).ببخشید اگه ریتم یه کم سریعه.


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۳ ۱۸:۴۹:۰۶

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۶

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1531
آفلاین
پس از خروج پرسی ویزلی از کلاس ، دانش آموزان گروه گروه به دنبال او خارج شدند.
جیمز هم قلم پر و مرکبش را در کوله پشتی پوست اژدهایش چپاند و به سرعت از کلاس بیرون رفت.


26 امتیاز! نسبتا خوب بود ، مهم نبود که با سیموس مساوی شده بود، مهم نبود که لوپین از او جلو بود ، تنها نکته ی مهم اینجا بود که گریفندور در صدر جدول بود ! و مهمتر اینکه جیمز به عنوان یک گریفندوری به این امر کمک کرده بود، هرچند کوچک، ولی کمک کرده بود!

جیمز لحظه ای ایستاد.
از پنجره به بیرون خیره شد، دانه های برف بر سر و روی دانش آموزانی که در محوطه قدم می زدند فرود می آمد... چشمانش را تنگ تر کرد ، می توانست برادرش آلبوس سوروس را ببیند که در حال پرتاب کردن گلوله های درشت برف به هوگو ویزلی بود.

لبخندی بر لبانش نقش بست و به راهش ادامه داد ،وقتی از کنار مشعل های آویخته به دیوار رد می شد شعله ی آبی آنها لحظه ای کم فروغ می شد و با عبور او دوباره گر می گرفت.
چیزی نگذشته بود که خود را مقابل تابلوی بانوی چاق دید:

- بابام!
- سربه سر من نذار بچه!
- باشه..باشه! هری پاتر!

بانوی چاق غرغر کنان کنار رفت و جیمز وارد شد ، لبخندی به سیموس و الیواندر که چشمکی زده بود زد و بر روی صندلیش در کنار شومینه نشست و به آتش خیره شد . پاسی از شب گذشته بود که شروع به نوشتن کرد، نوشت و نوشت و نوشت...

- جیمز ؟ تو نمی خوای بخوابی؟
- نه سیموس ...شب بخیر رفیق.
- شب بخیر.

سیموس خمیازه کشان به سمت خوابگاه پسران رفت.

صورتش از حرارت آتش سرخ شومینه می سوخت ، اما همچنان می نوشت...
نوشت و نوشت و نوشت...

________________

- ارباب جیمز باید بلند شه! ارباب الان کلاس دفاع داره! ارباب!
- ها؟!

جیمز با آشفتگی از خواب پرید ، کریچر در مقابلش زانو زده بود ، هنوز روی صندلی ، کنار شومینه بود و تکلیف کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه هم که دیشب تمامش کرده بود روی میز قرار داشت.
نگاهی به ساعت انداخت، دیر شده بود! از کریچر تشکر کرد و ز او خواست که برگردد ، کریچر ناپدید شد و جیمز به سرعت وسایلش را جمع کرد و از سالن عمومی بیرون آمد، به سمت راهروی اصلی دوید .

به انتهای راهرو رسید، در کلاس بسته بود، پروفسور ویزلی داخل کلاس بود، جیمز دیر رسیده بود، آهی کشید و مقاله اش را بیرون آورد و یکبار دیگر آن را خواند:

تکلیف کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه:
یکی از اعضای مدرسه رو انتخاب کنید و با استفاده از این ورد های نابخشودنی هر کاری خواستید باهاش بکنید .( ترجیحا روی کاغذ! )


با خشانتی خشونت آمیز از پله های دفترمدیر رفت بالا.
- دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااامبل!
- غیییییییییییییژژژژژژژژژ.

در دفترشو با لگد شیکست و رفت تو:
- غیییییییژژژ نکش!
دامبل از همه جا بی خبر از ترس پرید تو قدح اندیشه اش.

مهاجم دستشو کرد تو قدح و حدود دو دقیقه با دقت محتویات درون آن را زیرو رو کرد ، بلاخره یه چیز سفید بلند رو گرفت و کشیدش بیرون:

- آی ! غیژژژژژژژ! ریشم ! بوقی گندزاده!
- چی؟... چی گفتی؟
- ب..بخشید فک کردم گریندله .
- م..مگه گریندل والد گندزاده بود؟
- امممممممم...
- مهم نیس... کجا بودیم؟
- غیژژژژژژژژژژ!
- آهان یادم اومد! غییییییییژژژژ نکش!
- جیمز ! به ریش خودم و مرلین من یویو تو برنداشتم.
- پس از کجا فهمیدی یویوم گم شده؟
- غییییییژژژژژژژژ!
- غیییییژ نکش! کروشیو ! ایمپریوس کارس ! سکتو سمپرا ! آواداکداورا!
- غیژژژژژژژژژژژژژژژ! میگم! میگم ! زیر کلاه گروهبندیه!
- کلاه کجاس؟
- غیژژژژژژژ!
- کروشیو ! ایمپریوس کارس ! سکتو سمپرا ! آواداکداورا!
- فقط یه گریفندوری واقعی می تونه یویو رو از تو کلاه بکشه بیرون ! به همین سادگیا نیس.

جیمز کلاه گروهبندی را از میان ریش انبوه دامبل بیرون کشید و آن را وارونه کرد... یویو ی صورتی روی زمین افتاد...
دامبل:
جیمز: کروشیو ! ایمپریوس کارس ! سکتو سمپرا ! آواداکداورا!!
دامبل: خب دیگه، تموم شد می تونی بری جیمز هری پاتر.
جیمز که در آستانه ی در بود به آرامی برگشت:
- تو چرا هیچیت نمیشه؟؟؟!
-
-
- نه ! نه ! جیم تو دنیای جادویی مشت و لگد قبول نیس! نه!غییییییژژژژژژ!
...
پایان.



جیمز خندید... عالی بود! بهترین نمره را در کلاس می گرفت! کلاس...
ناگهان خنده بر لبانش خشک شد، به یاد کلاسش افتاد ، در زد ...
به آرامی و با ترس و لرز وارد شد. در کلاس جیرجیرکنان باز شد، پروفسور ویزلی پشت میزش نشسته و در حال مطالعه ی مقاله ها بود ، متوجه ی ورود جیمز شده بود اما به دلیل تاخیر او چیزی نگفت.
بچه ها خیره به جیمز و موهای نامرتبش ، با یکدیگر زمزمه می کردند.
جیمز آهی کشید ...

- پروفسور؟
- دیر کردی جیمز؟!
- خواب موندم.
- متاسفم ، 10 امتیاز از گریفندور کم میشه . بشین ... نه! اول تکلیف جلسه پیش رو بیار.


جیمز لبخند کمرنگی زد و به طرف میز پرسی رفت و مقاله را به او داد.
پرسی ویزلی کاغذ پوستی را گرفت و آن را باز کرد، با خواندن هر جمله یکی یکی ابروهایش را بالا برد و ناگهان هر دو ابرویش را با هم به صورت اخم پایین آورد:

- افتضاحه!!
- چ...چی؟
- این افتضاحه پاتر!
- اما...
- همش دیالوگ! همش دیالوگه! مضحکه! تنها چیزی که می تونم بگم مضحکه!
- ولی.. پ..پروفسور!
- به سینسترا نگاه کن ! اون کارش عالیه! اما تو... این بوق به هیچ دردی نمی خوره...

جیمز ناباورانه به سینسترا که در گوشه ی کلاس حرکات گولاخانه: انجام می داد خیره شد و بعد به طرف پرسی برگشت .
پرسی سرش را تکان داد و کاغذ پوستی را جلوی چشمانش پاره کرد..:proctor:. و بعد پوزخندی به جیمز زد:

- پیشنهاد می کنم از مقاله های سینسترا بخونی جیمز ... به خاطر خودت می گم عزیزم...می گم که رول نویسیت خوب باشه... می گم که افتضاحی!!

جیمز به پرسی خیره شد و بعد به کاغذ پاره ها چشم دوخت... نفسش به شمارش افتاد ، خون جلو چشماشو گرفت ، .. سینسترا هنوز داشت حرکات گولاخانه انجام می داد ، جیمز چوبدستیش را بیرون کشید و آن را به سمت پرسی گرفت:

- کروشیو ! ایمپریوس کارس ! سکتو سمپرا ! آواداکداورا!


ببخشید طولانی شد استاد ... حق با شما بود فضاسازی لازم داشت.
قربان امیدوارم ناراحت نشده باشید ، پست طنز هستش دیگه...
شاگرد کوچیکه ی شما. جیمز.


ویرایش شده توسط جیمز هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۲ ۲۳:۰۴:۴۴
ویرایش شده توسط جیمز هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۳ ۱۶:۴۵:۱۷
ویرایش شده توسط جیمز هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۳ ۱۶:۵۶:۱۷


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
تكليف


آسمان آن شب گوياي رخ داد اتفاقي بود كه تا بحال در تاريخ اين جهان به نمايش گذاشته نشده بود , ولي آن شب براي اولين بار در زير هلال نقره اي رنگ ماه اين اتفاق مي افتاد و تمام دنيا از اين حادثه عبرت مي گرفتند ...

... درون خانه غير از بارتي و پرسي كسي نبود و آن دو در حاليكه شام مي خوردند با يكديگر در مورد برنامه هايي كه در آينده داشتند صحبت مي كردند .
زنگ در به صدا در آمد و پرسي به قصد باز كردن در تصميمي گرفت كه از جايش بلند شود ولي بارتي با كمي اضطراب پيش دستي كرد و در حاليكه از جايش بلند مي شد به او گفت «عزيزم راحت باش , من در رو باز مي كنم»

به سمت در چوبي از جنس بلوط رفت و به آرامي آن را گشود , شخصي با صداي آرام و دخترانه اش گفت :
- ببخشيد , خوابگاه مختلط كاركنان وزارت ؟
- بله . بفرماييد ؟ شما ؟
- من پروفسور كوئيرل هستم از كاركنان وزارت . مكاني براي گذراندن امشب ندارم , مي خواستم بدونم كه مي تونم ...
- بله بفرماييد داخل . جا زياده .

در حاليكه از جلوي در كنار مي رفت با دستانش به پروفسور كوئيرل اشاره كرد تا داخل شود . كوئيرل با يك چمدون نسبتا كوچك در دست راستش و لباس بنفش رنگي وارد شد و يكراست به سمت شومينه رفت تا خود را گرم كند و چمدانش را كنار آن قرار دهد ...

... پس از گذشت دقايقي كه مملؤ از گشنگي بود به سمت ميز غذا خوري رفت و كنار بارتي و تقريبا روبروي پرسي نشست .
با خوردن هر لقمه از غذا نگاهي بين آن سه رد و بدل مي شد تا اينكه بالاخره پرسي خسته شد و لب به سخن گشود :
- اهم اهم ... ببخشيد مي شه خودتونو معرفي كنين ؟
- من كوئيرل هستم . پروفسور كوئيرل . يكي از كاركنان بي خانمان وزارت كه تازگي استخدام شدم . مكاني رو براي گذروندن امشب نداشتم , با جناب فلچر صحبت كردم و ايشون اينجا رو به بنده مغعرفي كردن . البته ايشون اضافه كردند كه خودشون هم به جمع ما مي پيوندند .
پرسي :تصویر کوچک شده

هر سه مشغول غذا خوردن شدند و پس از گذشت نيم ساعت بارتي و پرسي با هم از ميز غذا بلند شدند و به سمت مبلمان راحتي اي كه در سالن پذيرايي بود رفتند تا كمي در مورد آن شب به گفتگو بپردازند ...
- ... نمي خواي به بقيه بگي بيان ؟
- چرا ! ولي به نظرت كيا رو بگيم ؟ استن ... ماندي هم كه خودش مياد . ديگه كي ؟
- فكر كنم همينا كافي باشن , نه ... صبر كن . گابريل هم بگيم بياد . نظرت چيه ؟تصویر کوچک شده
- عاليه . خب بهشون زنگ بزن . من مي رم ببينم كوئيرل در چه حاليه .
- باشه .

پرسي به سمت تلفن جادويي رفت و بارتي در حاليكه به او نگاه مي كرد از جايش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت . كوئيرل تازه غذايش را تمام كرده بود و ظرف خودش را همچون بقيه برداشت و درون ظرفشويي قرار داد تا همراه ديگر ظرفها بشورد , ولي بارتي براي خودشيريني به او گفت كه «نمي خواد زحمت بكشين . من مي شورمشون»
- نه زحمتي نيست . من ظرفاي شما رو هم مي شورم .

... پس از شستن ظرفها به پذيرايي رفت و از آنها پرسيد كه امشب را كجا بايد به صبح برساند كه پرسي در جوابش گفت :
- براي اينكه جاي ما كمه امشب هر سه نفر با هم مي خوابن . طبق صحبتهاي تلفني اي كه كردم , گابريل دلاكور و استن شانپايك و ماندانگاس فلچر هم امشب مهمون ما هستن ... ما دو اتاق داريم و امشب من , بارتي و شما توي يه اتاق مي خوابيم و استن و ماندي و پنسي هم توي يه اتاق ديگه .
- بد نيست . ولي ...
- ديگه ولي نيارينتصویر کوچک شده

... دقايق به سرعت مي گذشت كه زنگ در به صدا در آمد و پرسي آن را باز كرده و همراه گابريل , ماندي و استن به سالن پذيرايي آمد و همه را با كوئيرل آشنا كرد .
كاركنان وزارت خيلي سريع با كوئيرل صميمي شدند و در مورد وزارت با او گرم صحبت شدند كه ناگهان در خوابگاه به سرعت باز شد و حدود هفت - هشت نفر وارد شدند .
با ورود آنها كاركنان وزارت هم كه شش نفر بودند از جاشون پريدن و به سمت در ورودي رفتند ... آنها خود را در برابر هشت مرگخوار مي ديدند كه چوبدستي ها را كشيده و به كوئيرل نگاه مي كنند .
به سرعت در سالن پخش شدند و كمين گرفتند , مرگخواران هم كه به دنبال چيزي به آنجا آمده بودند كمين گرفتند و جنگ سختي در گرفت .
ابتدا پرسي با فرستادن ورد «استيوپفاي» يكي از مرگخواران را بيهوش كرد و به پرتاب كردن يك ملاقه از آشپزخانه يك نفر ديگر را نيز بيهوش كرد .
ماندانگاس و استن هم كه وردهاي كروشيو و ايمپريوس کارس را به قصد شكنجه و به فرمان گرفتن سه مرگخوار ديگر مي فرستادند .
بارتي هم در حال جنگ با يك مرگخورا ديگر بود و پرسي قبل از اينكه مرگخورا مورد نظر ورد «سكتو سمپرا» را بر زبان بياورد آن ار از پشت زد و او نيز بيهوش شد .
دو نفري به سمت يك مرگخوار ديگر كه در صحنه بود شتافتند ...

گابريل و كوئيرل هم به طبقه ي بالا رفته بودند تا بتوانند از معركه فرار كنند ولي غافل از اينكه يكي از مرگخواران به دنبال آنها به طبقه ي بالا آمده در يكي از اتاق ها پنهان شدند .

چهار مرگخورا مقلوب ماندي , پرسي , استن و بارتي شدند كه ناگهان فريادي به گوش رسيد :
- آوداكاداورا !

چهار نفري به سمت راه پله دويدند , ماندي در حاليكه مرگخورا قصد جسم يابي كرده بود «آوداكاداورا» را بر زبان آورد و او را كشت .

اجساد مرگخواران را جمع آوري كردند و گابريل نيز جسد بي جان كوئيرل را پايين آورد و در حاليكه اشك از چشمانش جاري بود زمزمه كرد :
- اون مرگخوار كشتش . فكر كنم ... اوهو ... اوهو ... به خاطر اون ... اوهو ... اوهو ... اومده بودنتصویر کوچک شده

جسد بي جان كوئيرل هم به اجساد آن هشت مرگخوارا پيوسد و براي وزارت سحر و جادو نامه اي در مورد اتفاقات آن شب فرستاده شد .

كاركنان وزارت نيز آن شب را بدون كوئيرل به سر بردندتصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۱ ۱۲:۲۶:۴۲


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۱:۰۰ سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۶

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
این هم تکلیف ما استاد:
(ببخشید کوتاه شد)


از پرفسور ویزلی اجازه گرفته بودم تا یکی از کلاس هی خالی را به من بدهد تا در آن جا تکلیفم را انجام دهم و در حالی که آلبوس سوروس پاتر را که با طناب بسته بودم می کشیدم وارد کلاس شدم . کلاس تقریبا کوچکی بود ولی برای کار من مناسب بود. سپس چوبم را به طرف در گرفتم و گفتم : کولوپورتوس.
و در قفل شد. بعد از آن چوبم را به طرف آلبوس گرفتم و گفتم : ایمپریوس کارس.
سپس رفتم و طناب هایش را باز کردم و او ایستاد. حس خاصی داشتم که می توانم به او دستور بدهم. پس به او دستور دادم که قد قد کند.
او آنقدر قشنگ قد قد می کرد که اگر چشمانم را می بستم فکر می کردم یک مرغ جلویم است. سپس آرزویی را که داشتم برآورده کردم. خب من الیواندرم دیگه و توی هیچ مجلسی نمی تونم برقصم چون معذبم و این جا هم ما تنها بودیم و هیچ کس نبود.
من و آلبوس ::banana:
من : آخ ...! بی شعور...! چرا پامو لگد کردی؟ منو عصبانی کردی. کروشیو.
آلبوس شروع به درد کشیدن روی زمین کرد و به خودش می پیچید. در همان حالت گفت : مامان...! بابا...! من بابا هریمو می خوام...! بابا کمک ...!
خوب چون دیدم خیلی رنج می کشه بخشیدمش و دوباره گفتم : ایمپریوس کارس.
و دوباره من و آلبوس ::banana:
من : آخ ...! دوباره؟
و به او دستور دادم که فکر کند جن خانگی ای است که از فرمان اربابش سرپیچی کرده. آخ چقدر حال می داد وقتی کلشو به دیوار می کوبید. بعد حدود نیم ساعت بخشیدمش و دو باره :
:banana:
ولی این بار دیگه قابل بخشش نبود چون این پاش به اون پاش پیچید و منو انداخت زمین. بلند شدم و گفت : سکتو سمپرا.
دستش از مچ تا بازو جر خورد و گفت : اه خسته شدم چقدر برم از سر چشمه آب بیارم؟ چقدر یخ حوض بشکونم؟ ببین از این جا تا این جای دستم جر خورده! من با یه دبه دوغ یه هفته سر کردم ! ...
من :
من زدم تو سرم و گفتم : خاک بچوک دیدی چی شد؟ حالا چه کار کنم؟ همینطور از اون خون می رفت که من فکری به سرم زد. چوبم را به طرف در گرفتم و گفتم : آلاهومورا.
در باز شد. به طرف درمانگاه دویدم و به مادام پامفری گفتم : آلبوس سوروس پاتر! اون می خواست منو جادو کنه ولی جادو به طرف خودش برگشت و زخمی شده ! کمک...!
ولی حیف شد. اگه پسر هری پاتر نبود می کشتمشو از درد خلاصش می کردم. بعد از این حادثه رفتم تا گزارش این کار را بنویسم. فکر کنم تکلیف خیلی خوبی شده باشد.


چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
نقد و امتیاز دهی تکالیف جلسه اول

گریفیندور :

آقای الیواندر :

1- از چهره پستت خوشم اومد ، تقریبا شبیه قالب پست تدریس من هست ، در واقع برای من مهم ترین چیز چهره پست هست .

2- استفاده از شکلک اهمیت خیلی خیلی زیادی در یک رول داره ، شکلک باید صرفا برای نمایش حالات به کار بره ، عده ای فکر میکنند که شکلک رو باید به کار ببرن تا پستشون خسته کننده و خشک نشه و با استفاده نامناسب از شکلک چهره پست رو بهم میریزند . شما به موقع از شکلک استفاده کردی ، ولی به تعداد نامناسب ... یک شکلک برای نمایش حالت کافی هست و هر چی بیشتر به کار بره ، ارزش پست رو پایین تر میاره .

3- فیلمت خوب بود و جالب ، فضا سازی در حد متوسط بود ، فضا سازی و نشون دادن حالات یه رول بی محتوا رو به یه رول ارزشمند تبدیل میکنه . از این بخش خوشم اومد : بله اشکال آن طلسم این بود. در برابر عشقی که به وجود می آورد جان را می گرفت.

4- تکلیف دوم مناسب نبود ، میتونستی خیلی بهتر و بیشتر روش کار کنی !

24 امتیاز برای پست و سه امتیاز برای اینکه پست اول بود 27 امتیاز !



باب آگدن :

1- پست خوبی بود ، پاراگرافش چشم در بیار بود و به هیچ وجه مناسب نبود . از ..... زیاد استفاده کردی و چهره پستت رو خراب کرد ، در ضمن سه نقطه کافی هست بصورت ... .

2- فیلمت رو خوب پرورش ندادی ، میتونستی بیشتر روش کار کنی و احساسی تر بشه و خواننده رو تحت تاثیر بیشتری قرار بده !

25 امتیاز !



سیموس فینیگان :

1- فیلمت در یک نگاه گذرا ، یه چیزه مسخرست ! ولی مضمون خیلی خیلی جالبی برای من داشت و لذت بردم ! من پست های بیناموسی زیادی زدم و خوندم ولی هیچ وقت انقدر لذت نبرده بودم ! میخوام به یه سری از موارد این فیلمت بپردازم :
اول : تو همکلاسی منی یعنی چی ؟ چطور ممکنه یکی دو روز مدرسه بره و ندونه کی توی کلاسش هست و بخواد اینطوری یه سوالی بپرسه که مثلا حرف زده باشه ؟
دوم : دمش گرم ، عجب دختری بوده ها ... الان ملت خودشونو جریوس ماکزیمم به طرز فجیعی میدن که یه دختر باهاشون صحبت کنه ، این هیچی نشده پیشنهاد کلاس خصوصیم داد ، ایول
سوم : آخه پسر خوب ، کدوم جادوگره احمقی ، وقتی از یه دختری خوشش میاد و اون دختر خودش پیشنهاد میده بره خونه اون جادوگر و ... بعد اون جادوگر بیاد از ورد عشق استفاده کنه ؟ اگر یه کم به اون دختر فرصت میداد ، خوابگاهه مختلطو میشست میذاشت کنار ... دیگه عشقی لازم نبود کلا

2- آوردن حذب بیناموسی جالب نبود ، ولی موارد بیناموسی جالب بود ... گفتم بخشی از شروع کلاس رو بنویسید برای تکلیف دوم دیگه ؟ آخه عزیزه من اگه من انقدر بیناموسی توی کلاس میاوردم که از طرف احذابه بیناموسیم تحریم می شدم

3- چهره پستت مناسب نبود !

21 امتیاز بابت تکالیف بهت میدم و پنج امتیاز بابت بیناموسی های جالب و ماهرانت 26 امتیاز !



جیمز هری پاتر :

1- تکلیف اول بد نبود ، در واقع خواسته من رو خوب متوجه شدی و اجابت کردی ... البته اون طور که خواننده رو توی حس داستان ببری ننوشتی چرا که فضا سازی مناسبی نداشتی ، همینطور پاراگراف بندیت جالب نبود و به پاراگراف بندی پست های طنز شباهت داشت . کوتاه بود و میتونستی با طولانی کردنش نکات جالبی رو توش استفاده کنی . استفاده از ... چهره پستت رو بد کرده بود

2- تکلیف دومت اصلا چیزی نبود که من میخواستم ، ولی خیلی جالب ادامه دادی و من خوشم اومد ! امتیاز کاملش رو بهت میدم ! طنزت خیلی خوب بود ، بالاخص 123

3- مورد آخری که میخوام بگم در مورد استفاده از علامت تعجب هست ، به پستات دقت کردم و دیدم که از این علامت خیلی زیاد استفاده میکنی ، چه رول و چه غیر رول ... اصلا چهره مناسبی به پست نمیده و پست رو به حالت عجیبی خسته کننده و اغلب مسخره میکنه . البته مثلا یک یا دوبار استفاده اشکالی نداره ولی اینکه توی هر خط صد تا !!!!!! باشه اصلا خوب نیست ، این پیشنهاد بود برای زیبا تر شدن نوشته هات .

25 امتیاز به اضافه 1 امتیاز ارفاق ... 26 امتیاز !



ریموس لوپین :

1- تکالیفت خوب بود ، وقتی که ادغام کردی دیگه نیاز نبود بگی که کدوم مربوط به تکلیف یک و دو هست ، خوب نوشته بودی و خواسته من رو توی هر دوش اجابت کردی

2- تکلیف دومت رو خیلی خوب نوشته بودی و تیکه های جالبی توش به کار برده بودی که فضاش رو احساسی تر میکرد و بیشتر به اون چیزی که من میخواستم نزدیک میشد .

3- پاراگراف بندیت مناسب نبود و خسته کننده بود ، استفاده از شکلک هم میتونست مناسب باشه

27 امتیاز به علاه 1 امتیاز ارفاق 28 امتیاز !



اسلیترین :


آمیکوس کرو :

1- تکلیف اول به هیچ وجه به اون صورتی که میخواستم نبود ، اصلا قرار نبود تکلیفی توی کلاس داده بشه و این کار باعث شد که خیلی مضحک بشه این بخش ... مبحث درس هم ورد های عشق در جادوی سیاه بود ، وگرنه وردهای عشق متفاوتند . از تکلیف اصلی شماره یک امتیازی نمیگیری .

2- فیلمت فضا سازی خاصی نداشت و خیلی سریع ادامه داده بودی ، من یک فیلم موثر و خوب میخواستم و همینطور یه پایان جالب و تاثیر گذار ! در ضمن این چیزها رو روی موش آزمایش نمیکنند !

3- آفرین ! برای تکلیف کمکی رفتی سراغ مورد بیناموسی ! با اینکه اونطور که میخواستم نبود ، ولی خوب بود ، امتیازش رو میدم !

10 امتیاز از تکلیف دوم ، 10 امتیاز از تکلیف سوم ، 3 امتیاز هم ارفاق ! 23 امتیاز !



بارتی کراوچ :

1- پستت فضا سازی خاصی نداشت ، دیالوگ های ساده و بی محتوایی داشت ، اصلا حالات و رفتار شخصیت ها رو به نمایش نمیگذاشت و طوری نبود که خواننده اون چیزی که نوشتی رو توی ذهنش ببینه !
البته پستت به هیچ وجه فیلم نبود ، نه راوی داشت و نه چیزی نوشته بودی که این حس رو به خواننده منتقل کنه که داری یه پست فیلم میخونی !
دیالوگ ها خسته کننده بودن ، مثلا پسر میتونست خیلی بهتر خواستش رو مطرح کنه به دختر و دختر خیلی ملایم تر جوابش رو بده ! پسره میگه من دوستت دارم ، دخترو یهو میگه داری شورشو در میاری ، زمانی شوره یه چیزی در میاد که خیلی طرف گیر بده ، من که شخصا از همچین دخترایی خوشم نمیاد که انقدر زود عصبانی میشن
خیلی ساده مرگ دختر رو توصیف کردی ، میتونستی خیلی تاثیر گذار تر بنویسی ... من هدفم از این تکلیف این بود که شما این تاثیر گذاری رو نشون بدید ، و گرنه مرگ دختر اهمیتی نداره !
در ضمن ببینم مگه دختره نمیگه فکر کردم فقط یه دوسته معمولی هستیم ؟ ... آخه عزیز من دو تا دوست معمولی که با هم نزدیک خارج شهر نمیرن که

2- تکلیف دومت به هیچ وجه مناسب نبود ، من میخواستم از ابتدای کلاس تا به انتهای اون رو بنویسی ، نه اینکه فقط قسمت بعد از فیلم رو . خیلی از بخش هایی که مد نظر من بود حذف شده بود .
من این تکلیف رو همون تکلیف دوم اصلی حساب میکنم ، چون نمیشه هم اصلی حساب کنم و هم فرعی !
از این بخش پستت خوشم اومد : آقاي فلچر مي شه از دوشيزه دلاكور (گابريل) جدا بشين ؟ نمي خواد ايشون رو دلداري بدين . اين كار رو دوشيزه دابز انجام مي دن . خب فكر كنم همه چيز رو متوجه شديد . فقط يادتون نره تكاليفي كه روي تخته نشوتم رو انجام بدين .

3- پاراگراف بندیت مناسب بود ، در واقع به سبک پاراگراف بندی خودم بود و مناسب بود برای این نوشته .

22 امتیاز برای پستت و 3 امتیاز هم برای اینکه اون مواردی که توی پستهای رولت وجود داره رو از اینجا حذف کردی ؛ 25 امتیاز !



هافلپاف :

اما دابز :

1- اول : من برای تکلیف یک فیلم میخواستم ، البته مواردی رو آورده بودی که میشد حس دیدن فیلم رو منتقل کنه ، ولی میخواستم که راوی و تصویر فیلم وجود داشته باشه .
دوم : اگر بخش فیلم تدریس رو خونده باشی ، گفتم که پسر جادوگر و یک دختر ماگل ، البته نیازی نبود که ذکر کنی این رو ، ولی نباید دختر هم چوبدستیش رو بیرون میکشید و اون طلسم رو اجرا میکرد ، چون همونطور که اشاره کردی پسر این حس رو داشت و این حس عاشق بودن رو دختر نداشت !
ولی خوب داستانت از اون سری داستان هایی بود که بهش علاقه داشتم و جالب بود .

2- در مورد کلاس باید بگم که اشتباه کردی ! فیلم اواسط کلاس آغاز میشه و درسته که این تکالیف جابجا بود ، ولی میتونستی خیلی راحت کلاس رو شروع کنی و بخشی که برای فیلم هست رو با خالی گذاشتن دو خط نشون بدی و ادامه !
در مورد دانش آموزان هم باید بگم که من میخواستم کلاس تاریک باشه و فقط صورت اونها دیده بشه همونطور که گفتم ... میتونستی مثل خودم با سقف اون کار رو کنی یا از یه ورد دیگه استفاده کنی و یا هر طوری که مایل بودی این کار رو میکردی
در ضمن استاد قبل از نمایش فیلم توی کلاس بود نه بعد از اون

3- پاراگراف بندی بخش دوم پستت مناسب نبود ، در واقع این پاراگراف بندی برای پست های طنز و عموما فیلم هایی که ساخته میشه به کار میره و برای یه پست جدی مناسب نیست و به قول نقد های ماندانگاس ، چشم در بیاره ! میتونی به همین سبک پاراگراف بندی کنی ولی اگر هر بخشی که تموم میشه یک سطر فاصله بینشون باشه قشنگ تر میشه .

25 امتیاز برای تکالیف ، 3 امتیاز هم برای اینکه از نوشتت خوشم اومد ؛ 28 امتیاز !



رز ویزلی :

1- ترکیب تکالیف مناسب نبود ! من میخواستم فیلم بنویسی ، فیلمی تاثیر گذار و جالب که کاربرد این ورد رو نشون بده . شما این کار رو روی دانش آموزان کلاس کردی و اون وردی که من میخواستم رو امتحان نکردی . در نتیجه از فیلم امتیازی نمیگیری .

2- تکلیف کلاست ، خیلی شبیه به تدریسی بود که من ارائه کردم و تغییرات مهمی توشون نداده بودی و من یه سری موارد جالب میخواستم که این تکلیف رو دادم

3- پاراگراف بندیت مناسب نبود ، مثلا سه خط مینویسی و بعد میخوای بری از سر خط شروع به نوشتن کنی ، یه فاصله یک خطی بین این دو خط میذاری و ادامه میدی ، این باعث میشه که راحت تر پستت خونده بشه و چهره مناسب تری داشته باشه ، چهره پست از نظر من مهمترین چیزه !

12 امتیاز از تکلیف میگیری و 5 امتیاز هم برای این میدم بهت که اولین کلاسی بود که شرکت کردی توش ؛ 18 امتیاز !



رز زلر :

1- هوووم ، قشنگ نوشته بودی ، هر چند به نظر برخی موارد و توصیفاتش اضافی بود ... ولی خوب نمیتونم نگم که نوشته زیبایی بود تکلیف اولت

2- تکلیف دومت هم خوب بود ، پاراگراف بندیش بد نبود ... استفاده از شکلک برای این پستت مناسب بود و بهتر بود که استفاده میکردی ، در کل خوب بود و میتونستی بیشتر پرورشش بدی .

27 امتیاز به علاوه 1 امتیاز ارفاق ... 28 امتیاز !



آلبوس سوروس پاتر :

هوووم ، از نوشتت لذت بردم ، با اینکه یکسری موارد رو دقت نکرده بودی ولی نوشته خیلی خوشگلی ارائه کردی و بینهایت لذت بردم ! 30 امتیاز !


راونکلاو

کورنلیوس آگریپا :

گفته بودم که میتونید از یک تکلیف کمکی یا اصلی استفاده کنید و نباید اصلی و کمکی رو بنویسید . ولی خب ، کامل نوشته بودی و با اینکه فضاسازی مناسب رو رعایت نکرده بودی در تکلیف اصلیت بقیه موارد نظرم رو جلب کرد ، تیکه های جالبی داشت برام .

متن تدریس رو جالب نقد کرده بودی ، البته من دوست دارم از پست هام اشکال گرفته بشه فقط تا بتونم اونها رو رفع کنم ، ولی خیلی خوب موارد مثبت و منفی رو ذکر کردی و بهشون پرداختی .

برای پستت زحمت کشیده بودی و وقت گذاشته بودی

30 امتیاز !



گابریل دلاکور :

خوب نوشته بودی و وقت و زحمت زیادی برای پستت صرف کرده بودی ... هوووم به نظرم توی گریفیندور اگه بودی بهتر بود و کمک بیشتری میکردی به ما ...
هوووم بیناموسیت خوب بود ولی خیلی زیاد بود و توش اغراق شده بود ، دقیقا همون شکلی که من خوشم میاد ازش
طنز خوبی داشتی و پاراگراف بندی و بقیه مواردش هم خوب بود ، یه پست خوب و دلخواه بود ... 30 امتیاز !

کلاس خوبی بود ، مواردی که عنوان کردم ، یه نقد مختصر بود که یه سری موارد کلی رو در نظر گرفتم توشون که با رعایت اونها میتونید امتیاز بهتری توی کلاس ها بگیرید و رول های مناسب تری ارائه بدید .

چیزی که به اعضای گریفیندور گفتم رو اینجا میگم ؛ وقتی میخواید توی کلاسی شرکت کنید ، از تمام توان نویسندگی و چیزهایی که یاد گرفتید در این باره استفاده کنید و بیشترین زمان ممکنه رو صرف نوشتن کنید .

مواردی که عنوان کردم تحت عنوان X امتیاز بابت این ... صرفا یه ارفاقی بود که در نظر گرفتم برای شرکت کننده ها ؛ و اینکه سعی میکنم تا اونجایی که ممکن هست بیشترین امتیازی که میشه به پست داد رو بهتون بدم .



شرکت کننده ها : 13 نفر


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۴:۵۷:۱۹
ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۹:۴۷:۳۴

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
تدریس جلسه دوم دفاع در برابر جادوی سیاه


پرسی ویزلی با چهره ای بس خشن و اینا وارد کلاس میشه و در حالی که با چشمان سرخ شده از عصبانیت دانش آموزان رو از نظر میگذرونه ، و با صدایی که لرزش بی اراده ای در اون مشهود هست شروع به صحبت میکنه :
سلام ... بابت تاخیر در برگزاری کلاس از خودمم عذر نمیخوام ، چه برسه به شما ! این از این . موردی که من رو ناراحت کرده این هست که گزارش به من رسیده که دانش آموزانی زیر سن قانونی وارد کلاس شده بودن در جلسه پیش و حتی با جسارت تموم تکلیفشون رو هم تحویل دادن ... هوووم اسمشون چی بود ؟ ... اینجا نوشتم ، صبر کنید ... آها ، رز ویزلی و آلبوس سوروس پاتر ؛ بلند شید ! تصویر کوچک شده

هر دو نفر با چهره هایی به شدت مظلومانه که حتی دل ماندانگاس فلچر رو هم به رحم میاره ، از جاشون بلند میشن و در حالی که ندامت در نگاهشون موج میزنه ، به استاد چشم میدوزند و بدون حرفی در انتظار نظرش صبر میکنند ؛ پرسی که این مظلوم نمایی به اندازه ذره خردلی دلش رو به رحم نیاورده رو به اون دو فریاد میزنه : شما با اجازه کی توی کلاس شرکت کردید و در حالی که من داشتم تجربیات سالها فعالیت مستمر در خوابگاه مختلط کارمندان خودم رو تقدیم دانش آموزا میکردم ، به اونها گوش دادید و نهایت استفاده رو بردید و توی تکلیفتون با پر رویی تموم هم گفتید ما سنمون زیر سن قانونیه ! شونصد امتیاز از راونکلاو کم میکنم . تصویر کوچک شده

استرجس از انتهای کلاس به حالت از جاش بلند میشه و خطاب به استاد میگه : اگه بخوایم از نظر سنی حساب کنیم ماندانگاس این جا فقط به سنه قانونی رسیده . در ضمن آلبوس و رز توی هافلپافن ، نه راون . و با نیشی گشاده تر از نیش اولش ، به صحبت هاش خاتمه میده و تق میشینه !

پرسی که چیزی نمونده فوران خشمش رو نصیب کل ملت کنه ، فریاد میزنه :
1- تو با اجازه کدوم بوقی ، هر بوقی رو که خواستی گفتی ؟
2- تو با اجازه کدوم بوقی ، بدون بوقیدن گرفتی نشستی
3- ماندانگاس ؟ اولا اینکه به تو ربطی نداره ، دوما اینکه چه بهتر ! کلاسی خلوت تر و پر نشاط تر
4- آخر اینکه به تو چه ربطی داره که من گروهی رو اشتباه کردم ، اصلا من میخوام شونصد و نیم امتیاز از گریف کم کنم ، حرفیه ؟
و چوبدستیش رو به سمت استرجس میگه و زیر لب زمزمه میکنه : شات آپیوس کارس ! و باعث میشه که کلا همه رو از شر حرفهای بی سر و ته این بشر خلاص کنه . بطوری که چو چانگ از ته کلاس میگه : دمت گرم استاد ، میگم این کاری که تو با این بشر کردی ، اندازه کل امتیازات ترم های هاگوارتز ارزش داشت ، اصلا بزن راونو بترکون که خیلی با این کارت حال کردیم


پرسی که با این حرف عصبانیتش مثل فاضلابی که توی چاه بره ، فروکش میکنه ( ( میگه : خوب حالا اشکالی نداره ، تا آخر ترم با ما همراه بشید ، این چیزا رو زودتر یاد میگیرید ! ... هوووم ، امروز حوصله ندارم اصلا ، پس از فیلم خبری نیست ، یه توضیح کوتاه درباره درس میدم و خودتون باید اجراش کنید .
درس امروز درباره ورد های نابخشودنی هست ، ورد های نابخشودنی زیادی داریم مثل : آواداکداورا ، کروشیو ، ایمپریوس کارس و سکتو سمپرا

آواداکداورا : ورد نابخشودنی هست که اجراش روی کسی باعث میشه که فرد شپلخ بشه و توی یک آن چیزی جز جنازه ازش باقی نمونه . تلفظ صحیح این ورد ، avadakedavora هست

کروشیو : یک ورد نابخشودنی دیگه که باعث میشه فرد به شکل فجیعی درد بکشه و از فرط ناراحتی در تک تک اعضای بدنش به خودش بپیچه . صحیح این ورد کروسیاتوس کارس هست که به طور خلاصه و ساده کروشیو خونده میشه و همون تاثیر ورد رو داره .

ایمپریوس کارس : وردی نابخشودنی که فردی که روش اجرا بشه رو تحت کنترل خودش میگیره .

سکتو سمپرا : وردی نابخشودنی که اجراش باعث میشه که خراش و بریدگی هایی وسیع بدن فرد رو احاطه کنه و خونریزی شدیدی به همراه داره . این ورد توسط سوروس اسنیپ اختراع شده .


این بود تدریس این هفته ! تصویر کوچک شده


تکلیف :

رولی بنویسید و در اون یکی از اعضای سایت رو انتخاب کنید و با استفاده از این ورد های نابخشودنی هر کاری خواستید باهاش بکنید . ترجیحا طنز باشه ، ولی در صورت تمایل میتونید جدی هم بنویسید – 30 امتیاز


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
ببخشید که طولانی شد .

اصلی ها ( من هر دو تا اصلی رو قاطی کردم توی یک پست اگه اشتباه بود شرمنده ، به دل نگیرید ! )

گوپس !

در کلاس باز شد و با وارد شدن پرسی ویزلی ، با کروات شل و ولش تمام کلاس را جنب و جوشی غیر طبیعی فرا گرفت و پرسی که تا ته قضیه رو خونده بود داد کشید :

- دخترا و پسرا ، رعایت فاصله !

دوباره جنب و جوشی فضارو در برگرفت . پرسی چوبدستی اش رو بیرون کشید و زیر لب گفت : " لوموس " و سپس نور چوبدستی اش اتاق را روشن کرد . هنوز جنبش نا خوشایندی رو در نزدیکی خودش احساس میکرد . اما بی توجه به اندو نفر ، به سوی جایگاه خودش روبروی دانش آموزان حرکت کرد . اول با نگاهش کلاس تاریک روشن خودش را از نظر گذراند و سپس ، پوزخندی زد .

- من پرسی ویزلی هستم . استاد درس دفاع . میدونم که با خودتون فکر کردید که تاریکی کلاس و نبودن هیچ چراغ و لامپی چه جادویی و چه مشنگی ، برای سوئ استفاده ی شماست ، ولی نه ! اینجا هم مثله همه ی مکان های دیگه ی مدرسه قانون داره و من اجازه نمیدم کارتون به آه و اینا بکشه ! درس امروزتون ؛ خوشبختانه خیلی آموزنده است و در مورد عشق و عاشقیه . دلم میخواد به فیلمی که امروز میبینید خوب دقت کنید و من ازتون میخوام تا در طول یک هفته ، شما هم یک خاطره ی عشقی خودتون رو که مشابه اینکه برای من بیارید . روشن شد ؟

- نه آقا ! من هنوز نمیبینم .
پرسی : کدام بوقی بود ؟ ابله منظور من این بود که گرفیتید ؟
- آقا خیلی بی تربیتین شما ! من که هیچی نگرفتم !
پرسی : باب بوقیا ، منظورم اینه که شیر فهم شدید ؟
کل کلاس : بع! له !


پرسی با حرکت چوبدستی اش باعث اومدن صدای چلقی میشه و بعد ، پشت سرش روی دیوار فیلمی به نمایش در میاد . اون میشینه تا بچه ها به طور دقیق فیلم رو ببینند .

" فیلم " ( پیش نوشت : هر جا که فونت تغییر میکند ، فیلم قطع شده و به کلاس برگشته . گفتم واسه اونایی که هویج پخته تو مغزشونه ! )( )
تصویر دختری را نشان میدهد که مشغول شانه زدن موهای بلوند و بلند خودش میباشد . او ربان آبی کم رنگی را به پشت موهایش میبندد و لبخندی در آینه نثار تصویر زیبای خودش میکند . دختر با چرخشی روی پاشنه ی پایش آماده ی رفتن میشود که به طور ناگهانی دختر دیگری را روبروی خودش میبیند .


- وای ! آپریل ، سکته کردم . کاری داشتی ؟
دختر مو قهوه ای که وارد اتاق شده بود و از قضا آپریل نام داشت پوزخندی زد و گفت :
- کجا میرفتی ؟ تصویر کوچک شده
- الان واقعا فکر میکنی باید به تو بگم ؟
آپریل : میتونی نگی !

گابریل ، دختر موبور میاد از کنار خواهرش رد بشه که بره که به طور ناگهانی خرده سنگهایی به شیشه میخوره . هردو دختر به طرف شیشه برمیگردند و دوربین با چرخش صدوهشتاد درجه ای ، از روبرو چهره ی دو دختر رو میگیرد . گابریل با نگرانی به آپریل خیره شده ولی آپریل بر عکس او غرق تماشای پنجره اس و کنجکاو شده که علت صدای خرده سنگ هارو پیدا کنه .

- تو هم شنیدی ؟
... (سکوت)...آپریل به سمت جایی که گابریل آنجا ایستاده بود برگشت . دهانش کم کم باز ماند . متوجه نقشه شده بود ، اما نمیدانست چه نقشه ای ...

بیرون خانه
تصویر به گابریل تبدیل میشه که همراه پسر موقرمزی به نام روبرت ، روی صندلی یک پارک نشسته اند .

در این لحظه یکی از بچه های کلاس جیغ میکشه و پرسی با چوبدستی اش ، فیلم رو قطع میکنه . بلند میشه و نور چوبدستی اش رو روی صورت یکی از بچه ها میندازه . چشم غره ی پرسی مدتی به اون دختر بیچاره ادامه پیدا میکنه و بعد ، با شنیدن آخیش او ، سر جایش مینشیند و فیلم ادامه پیدا میکنه .

گابریل : من نمیدونم !
روبرت : چرا ! ببین ، بیا این رو بخور . خودم برات گرفتم . آبه ..
گابریل : آب ؟
روبرت : آره دیگه ! آب ِ چیزه (). چیز .. یادم رفت ، آهان ! آب اناره . ()
گابریل : خیالم راحت شد ! من عاشقانه آب انار رو دوست میدارم . مرسی هانی !

یک مقداری شکلک دو نقطه ایکس و لاو و خولاصه هرچی که مربوط به لاوه از اون تیکه از پارک بالا میره و تصویر دوباره سیاه میشه و اینبار داخل خانه را نشون میده . گابریل لیوانی رو پر از آب انار میکنه . به سمت ِ اتاقش میره تا شیشه رو که تموم شده بود قایم کنه و وقتی دوباره پایین میاد ، با لیوان خالی مواجه میشه !

-آپریل !

و بدبختی پشت ِ بدبختی .... آپریل با دیدن گابریل مدام از اون درخواست میکرد تا با روبرت آشناش کنه و میگفت که روبرت شاعرانه ترین فرد واسه ی ازدواجه و میگفت که خیلی به زندگی مشترک و اینا و تخت دونفره ! علاقه داره . گابریل هم فقط به او گوش میداد و در واقع ، از حرفاش هیچی نمیفهمید . روز بعد ، تمام ماجرا رو برای روبرت شرح داد و ....

روبرت : چی ؟ تو چی کار کردی ؟ .. وای ! خاک بر چوک ! میدونی چیه ، به نظرم بهتره که از این عطر بزنی . بدو همین الان امتحانش کن .
گابریل : نه ! اگه الان بزنم بوش میمونه ، شک میکنن .
روبرت : اصرار .. اصرار ..( یعنی مثلا داره اصرار میکنه . )
گابریل : هیچ راهی نداره !

و بالاخره تصویر دوباره به خونه تبدیل میشه . گابر در اتاقشه ، جعبه ی عطر رو باز میکنه و تا میاد عطر بزنه آپریل وارد اتاق میشه و داد و بیداد :

-کی جزوه های وردهای عاشقانه ی منو دزدیده ؟ کی بود ؟ کار تو بوده ، نه ؟
و به سمت گابر یورش میبره . عطر از دست اون می افته روی پای آپریل و میشکنه ... دوباره گابر با سیل عبارات چرت و زرت و پرت و اینای آپریل مواجه میشه که من تخت میخوام و نمیدونم از این چیزا ! و ...

خانه ی روبرت
عبارت بالایی روی صحنه نقش میبنده (صدای آخ از ته کلاس شنیده میشه و بعد صدای ماندی : یادم رفت قرصمو بخورم ! ) و روبرت رو نشون میده که داره ورق های پوستی زیادی رو که روی میزش ریخته رو جدا میکنه . گه گاهی نگاهی به ساعت میندازد ، چوبدستی اش را در می آورد و تمرین میکند .

سرانجام راس ساعت 5 از جایش بلند شده و غیب میشود . تصویر سیاه شده و دوباره ، تبدیل به همان صندلی میشود . گابریل با نگرانی انتظار روبرت را میکشید اما روبرت پشت بوته ها قایم شده بود . هر بار که زحمت کشیده بود تا گابر را عاشق خودش بکند ، اشتباها خواهر او عاشقش شده بود و او این را میدانست که آپریل باز هم گندی زده است ! بنابراین ، اخرین امیدش را نیز امتحان میکرد .

-فورتیات لوسوس
با اینکه شک داشت ورد را درست گفته باشد اما آنرا به سوی گابر گرفت . انگار که ساعقه ای زده باشد ، گابر را برق گرفته باشد و خشک شود ، او خشک شده و روی صندلی به همان صورت نگران باقی ماند و این فریاد روبرت بود که اهالی را متوجه این اتفاق کرد و ...


صحنه تبدیل به عروسی شد . کم کم از آسمان و اگهی تبریک عروسی به " روبرت و آپریل " روی تصویر آن دو ثابت ماند و روبرت در دل دعا میکرد :
" ای کاش ، هرگز از ورد استفاده نمیکرد ! در حالتی که معجون خوش شانسی و راه های دیگری وجود داشت ! "

-پایان-

پرسی با عصبانیت : بابا اینو از دهن من درار ! اه ! خب پات بو گند میده ، گذاشتی رو صندلی دم دهن من ! پوه !


کمکی (شماره ی 3)

- بیکینی اینگیوس !
ماندی و بارتی و پرسی و استن ، از خنده روده بر شدند . پنسی و گابر با ناراحتی به یکدیگر نگاه کردند . پرسی و ماندی کف دستان خودشون رو به یکدیگر زدند و باز هم از خنده روده بر شدند . روبروی آنها ، یک عکس از یک دختر با لباس کاملا پوشیده قرار داشت .

وقتی استن ورد جدید خودش رو روی عکس پیاده کرد ، تمام لباس ها تبدیل به مایوی قرمز و دو تکه ای شد ! پنسی و گابر که تنها دختران مجلس بودند ، بد خلق به نظر میرسیدند . بنابراین به پیشنهاد پنسی هر دو بلند شدند و به اتاق خودشون رفتند . پرسی گفت :

-زپلشک ! اینا رو باش . ببینم ، استن تو که این همه هنر داشتی چرا تا حالا رو نکرده بودی ؟
بارتی : نمیشه بیکینی اشو مشکی کنی ؟
ماندی : یا اصن کلا برش دا..
- !!
ماندی : میخواستم بگم این عکسو از دیوار برداریم ، بد آموزی داره !

- اتاق پنسی و گابر -
دوربین روی عروسک باربی مردی زوم شده . وقتی زومش اوت میشه ، تصویر مرد با سیبیل چخماخی ، چخماقی ، چخماچی ، چمچاخی ، چام چام چام !، غمچامی، غمنچامی ، غم میچامی، چی بالاخره ؟! همون که شما میگید ! دیده میشه . ( اههه ! من چقد ارزشی ام ! )

پنسی : هررررر ! خیلی خوبه ! میگم که ، موهایش دماغشو میخوای ببافی ؟
گابر : چطوره موهای دستشو ببافیم ؟ با این ورد : ببافیوس ! ( چی میگه ؟ )
و میرن تو کار بافت موی دست و دماغ باربی مرده . حالا خوبه ... ! ( ویرایش شد، ناظر ! )
صفحه تغییر پیدا میکنه به اتاق اولی که اتاق خالیه پر از پستر ! ( ها؟ ) ماندی و بارتی عکس دختر های مختلف با بیکینی های مختلف رو پشت سر هم به ترتیب رنگ به دیوار زده بودند و پرسی و استن مشغول ساختن وردی بودند که بتونه موهای دخترارو بِکَنه ! ( گفتم همه اینجا منحرفن ، شاید یه چی دیگه میخونن اینو ! ) پنسی و گابر هم وارد اون اتاق میشن و باربی های مردی رو که مورد بافت ! قرار داده بودند نشون میدن .

هر کدوم از بچه ها ، یک دور از طرف همه سرویس میشن و بعد فیلم با این جمله پایان میپذیره " تروخدا امتیاز کامل بده تیچر ! "





ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۸ ۱۲:۰۷:۵۹

[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.