ضمن عرض خسته نباشيد به کالين و گابريل دلاکور که واقعا ماجراي هيجان انگيزي داشتند و پرسي ويزلي که اول اينجا رو پيدا کرده بعد رفته سراغ کتاب ها!
من دارم فکر ميکنم که قبلا توي اين تاپيک پست زدم!
منظورم اينه که قبلا هم اين بوده ولي حالا احتمالا زير انبوه تاپيک هاي قديمي مدفون شده!
عرضم به خدمتتون که:
به گمانم سال 80 يا 81 بود.
منم کلاس اول يا دوم راهنمايي بودم که اين داستان عجيب غريب وارد زندگي من شد.
خوب, بايد بگم که با هر کسي نميساختم. کتاب بهترين رفيقم بود.
خلاصه من يواشکي کتاب يک رو خونم , نميدونم چرا يواشکي ولي درکل کسي نفهميد! بعد هم اينقدر براي پسر عمم ازش حرف زدم که اون رفت زوتر از من بقيشو خوند.
يادمه نوروز يک سالي, کتاب سه رو بهم عيدي داد !
خدا بيامرز اينجا هم عضو بود! (البته زندست).
خلاصه........
خونديم...
پشت سر هم ........
اون موقع ها هنوز کتاب 5 نيومده بود, منم هي از 1 تا چهار رو دور مي كردم. فک ميکنم اواخر سال 82 بود که کتاب 5 اومد.
يادمه 25 بار زنگ زدم به تنديس تا ببينم کي کتاب بيرون مياد .
همينجور خوندم و خوندم تا اين که اوضاع خراب شد!
کتابام تحريم شدن........
چه روزگاري بود!
شبها تا صبح زير پتو با نور چراق قوه کتاب ميخوندم!
کار تا جايي خراب شد که شب امتحان رياضي آخر ترم سال اول دبيرستانم, حوصله ي درس خوندن نداشتم. بازم پناه آوردم به کتاب هام....
يادمه يه شب ظرف 9 ساعت کتاب سه رو خوندم! وقتي که تمومش کردم خودمو به خواب زدم... ده دقيقه بعدش هم بابام اومد بيدارم کنه که برم مدرسه!
چه لذتي داشت.........!
فکر ميکنم واسه همون خاطراته که کتاب هاي اول هنوزم برام يه چيز ديگه اند !
الان هم که کتابام ازم دورن, بازم نميزارن به كارو زندگيم برسم!
خوب براي اين که الان ساعت چهار صبحه ولي من دارم اينجا ميپستم!
اين بود قصه ي ما!
آخرين باري که مي دونستم و گفتم کسي جدي نگرفت پس از اين به بعد
[url=http://www.jadoogaran.org/modules/article/view.article.php/2168]مودونوم او نوموگوم[/u