هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

فراخوان لیگالیون کوییدیچ

فراخوان اقلیت‌های جامعه جادویی!


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۶
#34

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
مـاگـل
پیام: 1531
آفلاین
- بابا ! بابا ! بابا راس میگفتی آقای دامبلدور یه ققنوس داشت؟
- آره پسرم ، یه ققنوس طلایی و خوشرنگ و قوی و خوش آواز و ناز بود !
- بابا... بابا برا منم ققنوس میخری؟ منم هم نام آقای دامبلدورم ها !
- باشه پسرم ، یه قق برات میخرم.

هری قلم پر جیبی اش را از روی میز برداشت و نام « ققنوس» را به لیستش اضافه کرد ، در همین لحظه صدای جینی از آشپز خانه او را به خود آورد.

- سر راه ماست هم بگیر !
هری با خونسردی کلمه ی « ماست » را بعد از ققنوس نوشت.
سپس رو به دخترش کرد :
- تو چی می خوای بابایی؟
- من... نوموخام !
- چی بخرم برات بابایی؟
- گفتم که نوموخام !
- باشه...باشه.. گریه نکن ... باشه !

هری با بی حوصلگی چشمش را از لیلی به جیمز انداخت :
- تو چی می خوای پسره ی تخس بی ادب !
-
- چی می خوای !؟
- من... من..من قق می خوام !

آلبوس : جیمز قق منو برد ! قق من !
هری یه پس گردنی کوبوند تو گوش جیمز .
بعد رفت و شروع به ناز کردن آلبوس کرد.
آلبوس :
لیلی : منم موخام !
جیمز :

دقایقی بعد ، هری پاتر ، لیست به جیب و زنبیل بدست از خونه بیرون زد.
این خیابون رو صاف گرفت و رفت.
بعد یه جارو کرایه کرد تا دیاگون 12 گالیون داد به جارو ، بعدش هم در حالیکه یه چشمش به لیست و یه چشمش به مغازه ی موجودات جادویی و یه چشمش هم به دو طرف خیابون بود ( ) به سمت اونور خیابون حرکت کرد.

دنیس و آلفرد ، به محض دیدن هری و لیست بلند بالاش همه ی مشتری هارو انداختن بیرون و به هری خیره شدند:
دنیس و آلفرد :
هری :
هری به سرعت شروع به صحبت کرد :
- اممم.. یکی از اینا بده ، دو تا هم از اون بذار ، اون رنگی نه ! اون خوبه ، آره مشکی رنگ عشقه ! حالا... اومممم... از اینا هم دوتا بذار ..چند تا دندون داره؟.. خطرناک نباشه؟.. خوبه.. چند شد؟
دنیس که با عجله قیمت جانورانی را که هری به آنها اشاره می کرد و آلفرد دوان دوان آنها را از قفس هایشان بیرون می آورد را با ماشین حساب جادویی محاسبه میکرد گفت :
- اممم... اون ققنوس سیاه و اون اژدهای سبز ، با فک و فامیل هاشون و ... روی هم رفته شونصد گالیون !
هری با خونسردی دستش را در جیبش فرو کرد و شونصد گالیون جلوی دنیس گذاشت ، آنگاه دوباره به لیستش نگاه کرد.
آهی کشید...
چرا اینقدر بین فرزندانش تبعیض قائل می شد؟
تا کی پسر بزرگش باید زجر میکشید؟
لحظه ای متاثر شد ...
آنگاه در حالی که از کرده ی خود پشیمان بود ، سری تکان داد و نات هایی را که باقیمانده ی پولش بودند دوباره جلوی دنیس گذاشت و گفت :
- یه توپک سیاه کوچوله هم بده !
دنیس با بی میلی نات ها را برداشت ، اشاره ای به آلفرد کرد و گفت :
- هی آلفرد ! اون بوقی رو بیار !
آلفرد به آرامی توپک کوچک سیاه رنگی را بدست هری داد.
سپس هری ، با زنبیلی که از آن سر و دم و کول جانوران مختلف بیرون زده بود از مغازه ی موجودات جادویی به سمت لبنیات فروشی محله حرکت کرد.

نام حیوان : هیتلر
نوع حیوان : توپک کوچول سیاه رنگ
نام خریدار : James Harry Potter



Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
#33

نوربرتاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۸۷
از رومانی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
باز هم می نویسم به امید نمره ی 5 گرفتن.

**************************************************
چارلی در حال دادن غذا به نوربرتا بود. نوربرتا روز های زوج به دیدن تنها دوستی که در رومانی داشت می رفت. هنوز اجازه ی گرفتن نیکی آژدهای کوچولویی رو که از فروشگاه موجودات جادویی سفارش داده بود رو نداده بودند.
چارلی: من خونه ی تو رو ندیدما. نمی خوای خونتو بهم نشون بدی؟
نوربرتا: به وقتش نشونت می دم. یه هفته دیگه تولدمه بهت خبر می دم تا بیای خونم. می خوام یه چشن بگیرم.
چارلی: چی کسایی رو دعوت می کنی؟
نوربرتا یکم فکر کرد و در حالی که با گفتن هرکس یه انگشتشو بالا می برد گفت: خودم ، تو ، هدویگ ، جیمی و یه چند تا دیگه از دوستام که رو هم می شیم ... 7 تا.
چارلی: تو چی دوست داری تا برات بخرم.
نوربرتا: من برای شاد بودن این تولدو می گیرم نه برای کادو گرفتن.
سپس غذاشو خورد و از چارلی خداحافظی کرد. به سمت خونش رفت. از لا به لای خونه ها گذشت تا این که از شهر خارج شد. از یه جنگل نسبتا بزرگ گذشت و روی کوهی فرود اومد. کوه عجیب غریب بود. در پشت آن یک سوراخ خیلی خیلی بزرگ قرار داشت. دور تا دور سوراخ بنفش رنگ بود. داخل آن شد ، داخل خانه ی خودش. خونش بزرگ بود. گرم و نرم بود و چوبی ، و همه جای آن پر بود از کاغذ های رنگی. نوربرتا به طرف کاغذ های رنگی رفت و مشغول تزیین خانه شد.

کیلومتر ها آن طرف تر ، کوچه ی دیاگون:

هدویگ پرواز کنان به سمت فروشگاهی می رفت. وارد فروشگاه شد.
دنیس: سلام هدویگ. بازم اومدی یه حیوون دیگه بخری؟ از دوستت نوربرتا چه خبر.
هدویگ اخمی کرد و گفت: شنیدم که اژدهاشو بهش ندادین. چرا؟ اون روز که خیلی امیدوارش کردین. اون فکر می کرد به احتمال یک درصد بهش اژدها رو نمی دین اما حالا ...
دنیس: هدویگ ول کن دیگه. حالا بگو واسه چی اومدی؟
هدویگ: اومدم تا همون اژدها رو برای نوربرتا بخرم. همونو می فهمی؟
دنیس: متاسفم کس دیگه ای اونو سفارش داده.
هدویگ: کی؟
همون موقع جیمی وارد فروشگاه شد.
دنیس: همون دختره که داره میاد.
هدویگ برگشت و نگاهش به جیمی افتاد. سریع پیش جیمی رفت و شروع کرد به نوک زدنش. دنیس وارد دعوا شد و هدویگو گرفت.
جیمی: چیه هدویگ؟ دنیس این چشه؟
دنیس در حالی که هنوز هدویگو تو دستاش گرفته بود گفت: هیچی گفت می خواد اون اژدها هه رو که تو می خواستی بخری برای نوربرتا بخره. وقتی گفتم تو اونو می خوای دیگه خودت دیدی چی شد.
جیمی: هدویگ کنترل خودتو حفظ کن من اون اژدها رو برای نوربرتا سفارش داده بودم. می خواستم واسه تولدش بخرم.
هدویگ از دست دنیس خارج شد و گفت: راست می گی؟ منم می خواستم همونو بگیرم.
جیمی: خب پس اونو هردومون واسش می خریم. خوبه؟
هدویگ با حرکت سرش موافقتشو اعلام کرد. آلفرد از گوشه ای بیرون اومد و گفت: چه خبره؟
دنیس: آلفرد برو یه بار دیگه اون اژدها رو به اونا نشون بده.
جیمی و هدویگ به دنبال آلفرد از راهرویی گذشتند و وارد فضایی سبز رنگ شدن. بر خلاف انتظار جیمی و هدویگ آلفرد اونجا نایستاد و وارد در دیگه ای شد. در رو باز کرد ، هدویگ و جیمی با دیدن این صحنه دهنشون باز موند. هزاران هزار اژدها اون جا بود. بیشتر قفس ها زنگ زده بود. آلفرد اونا رو جلو برد و پیش قفسی وایسوند.
آلفرد: بیاین این همون اژدها یی هستش که نوربرتا می خواست. می خرینش؟
جیمی: آره واقعا هم خوشگله. عجب سلیقه ای.
اژدهای کوچولوی نازی بود که هر چند وقت یک بار از دهنش آتیش بیرون می داد. واقعا خیلی کوچولو بود.
آلفرد جلو رفت و روی قفسه رو با پارچه ای پوشاند.
هدویگ: چرا این کار رو می کنی؟
آلفرد: چون اگه روش پارچه باشه دیگه آتیش بیرون نمی ده تا جزقالتون کنه.
جیمی و هدویگ و آلفرد بعد از گذشتن از چندین پیچ دوباره وارد فروشگاه شدن. این دفعه در سمت چپ فروشگاه ظاهر شده بودن. آلفرد اژدها رو جلوی پیشخان گذاشت. هدویگ: 5/2 گالیون پول و جیمی نیز 5/2 گالیون به دنیس دادن.

کیلومتر ها آن طرف تر روز مهمانی ، رومانی:

چارلی ، جیمی و هدویگ در خانه ی نوربرتا نشسته بودن و منتظر اومدن نوربرتا شدن. در همان لحظه ی ورود نوربرتا با دیدن یک قفس بر روی میز خوش حال شد. پارچه رو از روش برداشت و نیکی رو دید.
هدویگ ، جیمی و چارلی: تولد ... تولد ... تولدت مبارک ... مبارک مبارک ... تولدت مبارک
بعد از خوردن میوه ها و خوراکی ها چارلی و جیمی از اونا خداحافظی کردن و رفتن.
نوربرتا و هدویگ نیز رفتند تا بخوابند. آن شب خواب به چشمان نوربرتا نیامد زیرا از شب تا صبح تنها به نیکی نگاه می کرد. این یکی از بهترین و فراموش نشدنی ترین روز تولد برای نوربرتا بود.

نام حیوان: Niki
نوع حیوان: اژدهای دندانه دار نوروژی
نام خریدار: نوریرتا

**************************************************

دنیس و آلفرد 5 رو می دهید؟



Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
#32

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
مـاگـل
پیام: 333
آفلاین
سلام.ببخشيد تو پست قبلي يادم رفت اسم خريدار رو بدم.
peter pettigrew


[b]تن�


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶
#31

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
مـاگـل
پیام: 333
آفلاین
موجود مورد نظر:كرم فلوبر قيمت:1 تومان!!
============================
صحنه:يك روز عصر در كوچه دياگون چند نفر كه به ظاهر جغد باز هستن دارن با سوت خودشون جغد هاي توي آسمون رو مي دزدن.از قضا يكي از همين جغدها ، جغد سياه رنگ مغازه موجودات جادويي هستش كه صاحب مهربونش واسه اين كه هواي آزاد بخوره اونو ول كرده تو كوچه(اي پيتر پاچه خور)
شب مي رسه و صاحب فروشگاه كه خيلي آدم دقيقي بوده صداي جغد نازنينشو نمي شنوه.
صاحب فروشگاه با خودش:خاك به سرم شد...يعني كار كي مي تونه باشه
در همون موقع كمك هاي غيبي مي رسه و بهش ميگه اين دزدي ها كار جغدباز معروف سروش هيچكسه...
صاحب فروشگاه: داداش ايني كه داري مي گي رپ بازه نه جغدباز
الهام: :angel: خفه شو عزيزم.همين كه من مي گم.خونش دوتا كوچه بالاتره.بهش مي گن كوچه صامت
پس صاحب مغزه كوله بار خودشو كه شامل انواع اسلحه ها مثل كلاش،ژ 3 و .... دستبند براي تسليم كردن فرد، يك عدد قلاده و ... است ميبنده و مي ره دم در خونه آقا سروش.در ميزنه و وقتي درو باز مي كنه اول يه كشيده آبدار مي زنه بعد سروش فرار مي كنه و صاحب مغازه هم دنبالش.
سروش در حال فرار: ببين ببين به من دستبند نزن...
صاحب مغازه:تو رو خدا اجازه بده اين قلاده رو دور گردنت بندازم ديگه به دستبند هم نيازي نيست...
ولي سروش نافرماني مي كنه و فرار مي كنه.صاحب مغازه هم طي يك عمليات جلب پيچيده پاشو لاي پاي سروش مي كنه و سروش با مخ مي خوره زمين
سروش:تورو خدا نه.خواهش مي كنم...من اين جا ابهت دارم... به من مي گن پدر جغد دزدي

صاحب مغازه: به من هم مي گن جي جي يعني جامپي جوكر ! ديگه خزعبلات بسه.جغدم كجاست؟
سروش كه مي بينه هيچ راهي نداره به خاطر اذيت صاحب خونه فقط ساكت مي مونه.ولي در همون موقع جغد سياه از رو پشت بوم خونه با وقار خاصي مي شينه رو شونه صاحب مغازه.
اول صاحب مغازه فكر مي كنه كه بديمش دست آزكابان. ولي بعد...
صاحب مغازه: ببين اين بار مي بخشمت.ملت به تو نياز دارن.ناسلامتي تو پدر رپ انگليسي!!
فرشته وحي: تو حاليت نيستا. مي گم اين جغدبازه نه رپ باز


[b]تن�


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶
#30

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 245
آفلاین
سلام. من اينبار هم سعي خودمو ميكنم كه ققنوس رو بخرم. اگه اينبار هم نشد ميرم سراغ يه چيز ديگه

************

شبي برفي بود. هدويگ در كوچه ي دياگون مشغول راه رفتن بود. همه ي مغازه ها تعطيل بودند و خاموش. انگار كوچه ي باريك دياگون در سكوتي هميشگي فرو رفته بود.
هدويگ همچنان ميرفت و ميرفت تا اين كه به مغازه اي كوچك رسيد. مغازه اي با چراغ هاي روشن!
هدويگ آهسته به سمت مغازه رفت. تابلويي در بالاي درب مغازه به چشم ميخورد: * فروشگاه موجودات جادويي*
هدويگ وارد شد.
_ دليييييييييينگ!!!( منظور: با وارد شدن هدويگ زنگ بالاي در مغازه شروع به زنگ زدن كرد.)
هدويگ وارد مغازه اي نسبتا عجيب شد! همه جا پر از حيوان بود و حيوانات به طرز عجيبي ساكت بودند.
_ سلاااااااااااااااااااااااام!
اين صداي دنيس بود كه با موهايي ژوليده و صورتي كثيف از پشت قفسه اي او را صدا كرد.
هدويگ به طرف دنيس رفت: سلام!
دنيس خنده اي كرد و گفت: بازم تو؟ تا كي ميخواي دنبال اين ققنوسه باشي. بابا فروشي نيست!
هدويگ كه تازه متوجه لباس كثيف دنيس شده بود گفت: اين چه وظعيه؟
دنيس با خنده اي شيطاني گفت: همش تقصير اين گربه هس. آدم باس حواسشو جم كنه كه گربه تو لباسش خرابكاري نكنه!
هدويگ : اه! اه! اه! راستي تازگيا مثل هاگريد حرف ميزنيا!
دنيس از شدت خجالت سرخ شد.
هدويگ به طرف ققنوسي رفت كه روي جعبه اي در كنار جعبه ي موشها قرار داشت و بال هاي سرخش را باز و بسته ميكرد. هدويگ كنار ققنوس نشست و ياد وقتي افتاد كه نوربرتا به او گفته بود: حالا كه من دارم ميرم روماني بهتره به فكر يه همدم خوب باشي. يه ققنوس!
هدويگ به ياد نوربرتا اشك ريخت.
دنيس كه حسابي تحت تاثير قرار گرفته بود و خودش هم داشت اشك ميريخت گفت: گريه نكن. ميدونم براي چي داري گريه ميكني. براي...نوربرتا!
هدويگ با شدت بيشتري گريه كرد.
دنيس: آخي...گريه نكن... :mama:
دنيس كه از شدت ناراحتي نميدانست بايد چه بگويد بالاخره ققنوس را درون جعبه گذاشت و به دست هدويگ داد و گفت: ميشه 5 گاليون.
هدويگ كه خوشحال شده بود اشك هايش را پاك كرد و 5 گاليون را در دست دنيس جا داد و گفت:ممنون كه هاني رو بهم دادي!
دنيس:

نام خريدار:هدويگ
نوع حيوان:ققنوس
جنس حيوان:مونث
خصوصيات: پرهاي قرمز و طلايي. بسيار بسيار زيبا
نام حيوان به فارسي: هاني
نام حيوان به انگليسي :hanee

دنيس اميدوارم اينبار بهم 5 رو بدي.


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۷ ۱۹:۵۲:۱۵

عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶
#29

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
مـاگـل
پیام: 809
آفلاین
تصویر کوچک شده


تك شاخ:
پست بدي نبود. طنزش جالب بود. براي سوژه بهتر بود يكم بيشتر وقت ميزاشتي. دركل خوب بود. آفرين.
امتياز:3
ميتوني اين حيوون رو بخري!
اينجا رو كليك كن تا حيوان را ببيني و در امضات بزاري.

هدويگ:
اول پستت خوب شروع كرده بودي ولي بعدش همش شده بود ديالوگ! سعي كن ديالوگ هاتو طنزتر كني. توصيف هم داخل رولت بيار. مثلا توصيف مغازه و يا چهره افراد و خيلي بهتره اگه بتوني طنزت رو هم تو توصيفت بياري. در كل پستت چيز خاصي نداشت كه امتياز كامل رو كسب كنه.
امتياز:2
نميتوني اين حيوون رو برداري. به ليست نگاهي بكن. اگه حيووني با سه امتياز خواستي بگو .گرنه پست جديدي بنويس.

جيمي پيكس:
پست خوبي بود. سعي كن از علائم نگارشي بهتر استفاده كني. تيتر ها رو بهتره بولد كني تا شكل بهتري بگيره. سعي كن جمله هاتو چند بار بخوني و بهترشون كني. در انتخاب ديالوگ هات دقت كن و جمله هاي تاثير گذار وزيبا به كار ببر. سوژه ات خوب بود.
امتياز با ارفاق:5
ميتوني حيوان رو بخري!

كليك كن تا حيوان را ببيني!


---------------------------------------------------------
سوژه همچنان ازاد است!
لطفآ انگليسي اسم خود و حيوانتان را در انتهاي پستتان بنويسيد!
براي پست زدن در اين اينجا پست اول اين تاپيك رو مطالعه فرماييد!

------------------------------------------------------------


ليست موجودات جادويي:

ابوالهل.........قيمت:5
اژدها چشم عقيقي استراليا و زلاندنو (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها گوي آتشين چيني (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها سبز چمني ولزي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها شاخدم مجارستاني (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب).....قيمت:5
اژدها دندانه دار نروژي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اژدها بلند شاخ رومانيايي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب).....قيمت:5
اژدها پوزه پهن سوئدي (به صورت نوزاد. قابل حمل در جيب)......قيمت:5
اسب بالدار نقره اي.....قيمت:4
اسب بالدار طلايي......قيمت:4
پري (جانور زينتي و بسيار زيبا).....قيمت:5
پنج پا (معروف به مك بون پشمالو)....قيمت:4
با سيليسك ( درازا: ده سانتي متر، با چشم بند براي جلوگيري از نفله شدن).....قيمت:5
جن خاكي......قيمت:3
جن كوتوله.....قيمت:3
تك شاخ نقره اي......قيمت:5
تك شاخ طلايي....قيمت:5
توپك (در اندازه ها و رنگ هاي متفاوت).....قيمت:2.5
داكسي.....قيمت:2
سانتور (زير پنج سال، اهلي، حرف گوش كن)....قيمت:5
غول غارنشين (زير دو سال، قد: يك متر و پنجاه. تربيت شده زير نظر گراپ).....قيمت:4
ققنوس.....قيمت:5
كرم فلوبر(غذا: سبزيجات)....قيمت:1
مار سه سر....قيمت:5
هيپوگريف.....قيمت:5
يتي (معروف به پا گنده، غول برفي، يك ساله، قد: يك وپنجاه).....قيمت:4

موجودات غير جادويي:

خرگوش (در اندازه و رنگهاي مختلف).....قيمت:3
گربه (در اندازه و رنگهاي مختلف)....قيمت:3
سگ (در اندازه و رنگهاي مختلف)....قيمت:3
موش (در اندازه و رنگهاي مختلف)....قيمت:3
وزغ (در اندازه و رنگهاي مختلف)....قيمت:3
جغد (در انواع رنگ ها و اندازه ها)....قيمت:3

موجودات مخصوص گروههاي هاگوارتز:
شيردال (مخصوص گريفيندوري ها، به بقيه اعضا فروخته نمي شود. غدا: گوشت خام).....قيمت:5
گوركن (مخصوص هافلپافي ها، به بقيه اعضا فروخته نمي شود.).....قيمت:5
عقاب (مخصوص روان كلاوي ها، به ساير اعضا فروخته نمي شود.)....قيمت:5
مار (مخصوص اسليتريني ها، به ساير گروهها فروخته نمي شود.).....قيمت:5


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۸:۵۶ سه شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۶
#28

یونیکو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۸ یکشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۳ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
گروه:
مـاگـل
پیام: 19
آفلاین
در مغازه آلفرد غلغله بود. بچه های مدرسه و بزرگترهایشان سر و دست میشکستند تا یکی از موجودات جادویی مورد نظرشون رو خریداری کنند. اون وسط آلفرد داد می زد:
- همه برن توی صف! اگه اینطوری شلوغ کنین و هل بدین در مغازه رو می بندم.
جادوگران و ساحره ها در حالی که همدیگه رو هل میدادند و گاهی هم پای یکی روی پای دیگری می رفت، بالاخره به صف شدند. اولین نفر دختر موطلایی و زیبایی بود که همراه پدرش به مغازه آلفرد اومده بود و دستش رو محکم گرفته بود. آلفرد در حالی که عرقش رو پاک می کرد و خیلی هم بد اخلاق بود گفت:
- آبروی جامعه جادوگری رو بردن. این حرکات مخصوص مشنگ هاست.
- بله خب ، حق با شماست!
- چی میخواین حالا؟

پدر که به دخترش اشاره می کرد توضیح داد:
- گرترود من امسال به مدرسه رفته و مثل همه اعضای خونواده ش هافلپافی شده.
- خب به من چه؟!
- میخوام براش گورکن بخرم، می دونی که... نماد هافلپافه.

آلفرد که حوصله بحث نداشت، طوماری پر از قوانین رو به دست پدر داد. یکی از ماده قانون هاش این بود که برای خریدن گورکن باید ثابت می کرد عضو هافلپافه. در مدتی که مشغول خوندن قوانین بودن، آلفرد کار یک مشتری را راه انداخت و سانتوری بزرگ را فروخت.

- شما به این راحی سانتور خرید و فروش می کنین بعد واسه یه گورکن قانون میذارین؟
- آره همینه داشم! حالا مدرک دارین یا نه؟

دختر از توی کیفش یک نامه مهر و موم شده منگوله دار درآورد و به دست پدرش داد. پدر هم لبخند زد، نامه رو باز کرد و جلو چشم آلفرد گرفت:

- گرترود آدامز، دانش آموز سال اول هاگوارتز، سپتامبر 2008 ... هوممم... خب از کجا معلوم تو گرترود آدامزی؟

-دخترم سه جلدت رو به آقا نشون بده.

دختر دوباره از کیفش شناسنامه اش رو در آورد و به آلفرد داد. آلفرد با دقت اونو بررسی کرد و بعد بدون حرفی به انبار رفت. وقتی برگشت، در قفس طلایی رنگی یک گورکن کوچک و زیبا دیده میشد. گورکن، سند و شناسنامه رو دست پدر داد و گفت:

- 50 گالیون میشه.

چند دقیقه بعد، پدر و دختر با لبخند از مغازه خارج شدند.
- راستی نگفتی میخوای اسمش رو چی بذاری؟
- اسمش رو میخوام بذارم آلفرد!



Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۶
#27

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
مـاگـل
پیام: 466
آفلاین
هرميون جان در هر دوره فقط يك حيون جادويي مي توني داشته باشي . يعني همزمان دو حيون رو نميتوني داشته باشي .

با آرزوي موفقيت



Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۶
#26

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 245
آفلاین
شبي تاريك بود. كوچه ي دياگون خالي از جمعيت بود و تنها جغدي پشت ويترين مغازه اي ايستاده بود. جغد به اطرافش نگاه كرد و وقتي كسي را نديد به سمت آسمان پرواز كرد.

صبح روز بعد:

در آسمان پرواز ميكرد. اينبار خوشحال بود. صداي جغدي ديگر به گوش رسيد: سلام هدويگ. از اين طرفا!
ولي هدويگ جواب جغد را ( كه هرمس بود) نداد. به آرامي در كوچه ي دياگون فرود آمد. اينبار كوچه ي دياگون پر از جمعيتي بود كه براي خريد به آنجا آمده بودند.
عده اي دور مغازه ي فرد و جرج جمع شده بودند.
هدويگ با بي خيالي سري تكان داد و به راهش ادامه داد تا اينكه به همان فروشگاهي كه ديشب به آنجا آمده بود رسيد. چراغ هاي درون آن روشن بود.
هدويگ با خوشحالي واردشد.
_ سلام!
دنيس كه داشت قفسه اي را مرتب ميكرد گفت: سلام هدويگ.
هدويگ: پس آلفرد كو؟
_ رفته مرخصي!
_ مسافرت؟
دنيس سرش را به علامت مثبت تكاني داد.
هدويگ كه فضولي اش گل كرده بود گفت: كجا رفته؟
اما اينبار با چهره ي خشمگين دنيس رو به روشد. و هدويگ فهميد نبايد اين سوال را ميپرسيد.
دنيس: پس دوستت كو؟
هدويگ نگاهي به اطرافش انداخت: كدوم دوستم؟
دنيس: نوربرتا ديگه.
هدويگ لبخندي زد و گفت: برگشته روماني. با همون اژدهايي كه از همين مغازه خريده بود.
دنيس زير لب گفت: خدارو شكر كه رفته!
هدويگ: بله؟!
دنيس: هي...هيچي! شما كاري داشتي؟
هدويگ كه انگار تاحالا نميدانست براي چي اومده گفت: آها...آره... يادم اومد.
دنيس: خب؟
هدويگ لبخندي زد و گفت: اومدم ققنوس بخرم.
دنيس: باشه. ولي اسب بالدار هم خوبه ها!
هدويگ: آخه يكم فكر كن! ببين من با اين قدم ميتونم اسب به اين بزرگي بخرم؟ تازه ققنوس هم خيلي قشنگه.
دنيس: ميدونم. ولي يه نفر ديروز اومد و يه ققنوس ازم خريد. فكر كنم تموم شده باشن.
هدويگ آهي كشيد.
ناگهان دنيس جيغ زد: نه!نه! دارم.
دنيس با عجله به سمت قفسه اي رفت و ققنوس كوچكي را كه در جعبه اي بزرگ بود به هدويگ داد.
هدويگ: چه خوشگله!
دنيس: اسمشو ميخواي چي بذاري؟
هدويگ كمي فكر كرد و گفت: هاني!
دنيس خنديد.
هدويگ با عصبانيت گفت: به خودت بخند....
بعد هدويگ 5 گاليون را به دنيس داد و در حالي كه هاني را در بغل داشت از مغازه خارج شد.
چه دوست خوبي برايش ميشد.

نام خريدار: هدويگ
نوع حيوان: ققنوس
جنس حيوان: مونث
خصوصيات حيوان: پرهايي طلايي. بسيار زيبا
نام حيوان: هاني hani
قيمت:5


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۶
#25

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
مـاگـل
پیام: 277
آفلاین
شبی سرد و برفی بود .

با بی حوصلگی روی تخت در خوابگاه گریفندور نشسته بودم . داشتم کتاب حیوانات جادویی که امروز از کتابخانه گرفته بودم را میخواندم با بی میلی ورقه ای زدم و با حیرت نگاهی به صفحه کتاب انداختم . ققنوسی با پرایی زیبا دیدم که داشت بر فراز دریایی پرواز میکرد. با شوق و ذوق از پله یکی دوتا پایین رفتم تا به مادرم نامه ای برسانم. ورقی برداشتم و این گونه نوشتم :

( سلام ,مامان به من گفته بودی که دلم میخواهد برای کریسمس چی برام بخری . راستش من همین الان که این نامه را برای تو می نویسم , یک ققنوس بسیار زیبا دیدم که عاشقش شدم . دیگر به شما زحمت نمیدم . لطفا پولشرا بفرستید خودم از اینجا میخرم. )

با تشکر جیمی.


نامه را تا کردم و به یک جغد دادم و به خوابگاه برگشتم .

سه روز دیگر تا کریسمس مانده بود . در سالن گریفندور کلی تزئین کرده بودند چند تا درخت کریسمس را در گوشه هایی از سالن گذاشته بودند. خوابگاه را پر از چیز های جادویی برای کریسمس گذاشته بودند. من تا فرا رسیدن کریسمس ارام و قرار نداشتم دلم میخواست زود تر ان ققنوس را بخرم . من میخواستم ققنوسی شبیه ققنوس پروفسور دامبلدور بخرم تازه اسمش را هم انتخاب کرده بودم.

(مولیندا) شاید هم تا ان موقع نظرم تغییر میکرد.

یک روز در سالن نهار خوری مشغول خوردن بودم که جغد ها امدند . هر جغدی به طرفی میرفت من که اصلا انتظارش را نداشتم با کمال حیرت دیدم جغدی قهوه ای رنگ به طرفم امد. و پاکتی را روبرویم گذاشت و رفت با خوشحالی پاکت را باز کردم و پول ها را دیدم .

مغازه ی حیوانات جادویی

قدم به داخل مغازه گذاشتم . پیش صاحبش رفتم و گفتم :

ببخشید اقا من یک ققنوس با بال هایی طلایی میخواستم .

صاحب فروشگاه مرا به داخل اتاقی راهنمایی کرد و گفت :

انواع و اقسام ققنوس ها هر کدوم را که میخواهی انتخاب کن.

و بعد از انجا رفت . من با خوشحالی به طرف قفسه ها حرکت کردم . ان اتاق پر بود از ققنوس به رنگ هایی متفاوت .ققنوسی بود به رنگ قرمز که مدام سر و صدا راه انداخته بود انگار قفس برایش خسته کننده شده بود . هر چه نگاه کردم ققنوس دلخواهم را پیدا نکردم .نا امید خواستم بروم که یکدفعه ان را دیدم ! ققنوسی با رنگ طلایی و دور گردنش هاله ای سفید بود با خوشحالی به طرفش رفتم و دستم را روی نوکش گذاشتم انگار او هم از من خوشش امده بود.قفس را برداشتم و به سمت مغازه دار رفتم .

_ من انتخابم را کردم این را میخرم .

بالاخره ان را خریدم و به طرف هاگوارتز حرکت کردم .

در خوابگاه گریفندور

همه ی بچه ها دور ققنوس جمع شده بودند. یکی از دوستانم گفت : وای چه قدر خوشگله اسمشو چی گذاشتی ؟

_مولیندا.

_ اسم قشنگیه منم کریسمس بعد یه ققنوس می خرم.

مولیندا هر روز صبح با صدای زیبایش برایم واز میخواند . به نظرم ان کریسمس بهترین کریسمس بود.



نام خریدار : جیمی پیکس.

نوع حیوان : ققنوس.

جنس حیوان : مذکر.

خصوصیات حیوان : دارای پر های طلایی و بسیار زیبا با صدایی زیبا و رسا.

قیمت حیوان :5


ویرایش شده توسط جیمی پیکس در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۳ ۱۶:۵۵:۵۱








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.