هوا بشدت سرد بود من تیغی از سرما را پشت خود احساس می کردم .باید حرکت کنم تا برج گیریفندور راه زیادی نمانده است
نق .تق..
اه موش پیر مسخره
دملزا غر غر کنان موش پیر خود را از میان لجن ها بر می دارد و می گوید : اخه یک موش پیر وقتی از خونه مادر و پدر مشنگت که با اومدنت به این مدرسه مخالفند فرار می کنی چه به درد می خوره ؟
دملزا راه زیادی را تا برج گیریفندور داشت این سال دومی بود که در هاگوارتز تحصیل می کرد اما هنوز هم برای نوشتن درس هایش باید توی شیروانی خانه می نشست و وقتی تموم می شد تازه باید تکالیف مدرسه ی مشنگ ها رو انجام می داد براش سخت بود اما... هم اکنون یک امانتی دستش داشت چیزی که باید هرچه سریعتر به پرفسور داملدور می رساند دستش را به کمر برد و با لمس کلید احساس ارامش کرد دوباره حرکت کرد پاهایش بیان باتلاق ها و لجن زار ها گیر می کرد و موشش مدام در گل ها ووول می خرود بود تعفن همه جا را برداشته بود به خود گفت : وقتی به هاگوارتز رسیدم یک راست می رم کوچه ی دیاگون یک اسب می خرم که .... اما بعد از رویا پردازی بیرون امد در گوشه ای از جنگل کلبه ای را دید که بوی خوش غذا از دودکش ان بیرون می امد بسوی کلبه رفت در زد و وارد شد
خانم پیری در کنار یم اجاق قدیمی به خواب رفته بود دملزا نزدیک شد هرچی پیرزن رو صدا کرد او بیدار نمی شد و پس از چندی فهمید پیرزن مرده است با ترس و لرز به طبقه ی بالا رفت در اشپز خانه را باز کرد و ناگهان انبوهی از طلا و جواهرات بر روی سرش ریخت با وجشت کنار رفت ولی بعد تصمیم گرفت که مقداری از ان طلاها را بردارد ولی ناگهان موجودی از درون وجودش جیغ کشید : نه!!! و اون با وحشت از در خانه بیرون رفت
3 روز بعد :
هاگوارتز
مراسم انتخاب گروه سال اولی ها :
پرفسور یک لحظه یک چیزی رو باید بهتون بگم ...
پرفسور دامبلدور در حالی که ریش هاشو از جن شکلات های قرمز رنگ پاک می کرد گفت : دملزا بزار برای بعد و سپس مقداری ابنبات سرخ به تانکس تعارف کرد
دملزا گفت : اما پرفسور من باید به شما بگم ..خیلی مهمه
داملبدور عینکش رو تکانی داد و گفت: همون کیلید؟
دملزا سرش را به ناشنه ی تایید تکان داد
دامبلدور گفت از حضور همع معذرت می خواهم الان بر می گردم و با دملزا به اتاق پشتی رفت
بده
_پرفسور این کلید
_تعریفک ن ببینم چجوری تونستی با امنیت به اینجا برسی پدر و مادرت و غول های نگلی و نگهبانا ولدمورت که دنبال کلید هستن
دملزا با اشتیاق همه چیز را تعریف ک رد و گفت می خواست کمی از ان طلا ها برای خرید یک اسب بردارد ولی این کارو نکرد و گفت :
پرفسور این هم کلید اتاق سنگ جادو سه ماه تموم پیش خودم حفظش کردم
دامبدور گفت :ازت ممنونم
اون روز جشن انتخاب گروه با شادی برگزار شد
مایکل بید :گیریفندور
همه ی دانش اموزان گریفندور برایش کف رزدن
و پس از ان
دامبلدور همه ی انان را به سکوت فراخواند
دانش اموزان عزیز به هاگوارتز خوش امدید مراسم انتخاب گروه با خوبی و خوشیت مام شد امیدوارم که سال خوبی داشته باشید
و همه دست زدن سپس او ادامه داد :
ما در میان دانش اموزان سال دوم گروه شجاع گیریفندور شخصی را داریم که در اول سال تحصیلی توانست 200 امتیاز برای گیریفندوری ها کسب کند کسی که شجاعانه دور از چشم معلم ها و مادر وپ در مشنگشدر تمام تابستان تکالیف مدرسه را انجام می داد در حال ی که باید تکالیف مدرسه ی مشنگ ها رو هم انجام می داد و او از چیزی مراقبت کرد که گفتنش توی این جمع صلاح نیست برای رسیدنش به اینجا از خانه فرار کرد زیرا پدر و مادرش همه ی مارا خرافات و دیوانه فرض می کردن او با موش پیرش که تنها حیوانی بود که والدینش راضی شدن ان را برای تحصلش در هاگواترز بخرن به این جا امد و چیزی را اورد که برای ما بسیار مهم است سه ماه تمام از وسیله ای مراقبت کرد که ....
و او مقدار زیادی طلا یافت چیزی که می توانست با ان یک اسب بالدار بخرد ولی ان را برنداشت زیرا متعلق به عجوزه ای بود که از دنیا رفته بود و حالا ما به رسم تشکر از او 200 امیتاز به گروه پیروز گیریفندور می دهیم همه ی دانش اموزان کف زدن رون خوشححال بود ولی هرمیون سرخ شده بود این اولین بار بود که دختری بیشتر از اون اون هم اول سال تحصیلی امتیاز حمع می کرد دامبدور کفت : ساکت
او کسی نیست جز دملزا رابینز
گونه های دملزا گل انداخته بود و همه ی اعضای گیریفندور کف می زدن اسیترین ها بشدت عصبی بودن و دراکو دندان هایش را روی هم می سابید
همه می گفتن : 200 امتیاز در اول سال برای گیریفندور این عالی است
و داملدور ادامه داد :
یک جیز دیگر ! دملزا برنده ی یک اسب بالدار نقره ای رنگ است
چیزی که فقط یکی از دانش اموزان هافلپاف به تقدیر از پاکی از مدیریت هدیه گرفته بود و اکنون گیریفندور این افتخار را دارد که شاگردی را که این اسب را برنده می شود تشویق کند
صدای تشویق بالا گرفت
دملزا از شادی در پوست خود نمی گنجید دیگرلازم نوبد به دیاگون برود او حالا یک اسب بالدار نقره ای داشت
دامبلدور گفت : دملزا رابینز مجاز است در صورت موافقت کاپیتان تیم خود در بازی کوییدیچ از این اسب به عنوان ارو استفاده کند
دوباره همه کف زدن
و همچنین او باید بعد از شام به همراه هاگرید برود و اسب بالدار نقره ای رنگ خود را اسم گزاری کند
همه دست زدن
بعد از شام :
هاگیرد فکرک نم قرار بود چیزی نشونم بدی
هاگردی گفت درسته بیا بریم
در طویله استاتید:
این است خیلی خوشکله نه ؟
دملزا عاشق اسب بالدار نقره ای اش شده بود به سمتش دوید و ان را در اغوش کشید بال هایش را نوازش کرد و گفت اسم تو رو می زارم تند باد
موجود جادویی : اسب بالدار نقره ای
رنگ : نقره ای اکلیلی و سفید
نام حیوان: تند باد
حنسیت حیوان : مونث
نام خریدار : دملزا رابینز
با تشکر
دملزا رابینز
ویرایش شده توسط دملزا رابینز در 1386/12/7 23:35:56
[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به
هپزیبا اسمیت سپرد .
و فقط چند نفر را با