هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶

کاملیا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۲ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۰۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از قصر مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
وزارت خانه*صورت*زشت*پیرمرد*انگشتر*درخشان*ذهن*جرقه*
پدیدار*مقامات

هری به همراه آرتور ویزلی به وزارت خانه رفت.صورت زشت یک پیرمرد
با انگشتر طلایی درخشانی که بر دست داشت هری را به فکر فرو
برد. ناگهان ذهن او جرقه زد:این چهره دیشب در خواب او پدیدار
شده بودوهمینطور می دانست که او دارای یکی از مقامات مهم در
وزارت خانه است.

رو پاراگراف بنديت بهتر كار كن..چرا اينقدر اينتر زدي؟داستانت قشنگ بود ولي همين رو با پاراگراف بندي درست بفرست تاييدت كنم.


ویرایش شده توسط تام فلتون در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۲۰:۲۹:۰۰
ویرایش شده توسط تام فلتون در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۲۰:۳۱:۳۷
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۲۰:۳۸:۴۷

So Dark Is The Con Of Man

بس ظلمانی است مکر آدمی.


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۱ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات

هری پیرمردی را دید که به سرعت در حال فرار کردن است و چند مرگخوار به دنبال او هستند،انگشتری در دست پیرمرد بود که جلب توجه می کرد به نظر می آمد که آنها دنبال انگشتر می باشند .
یکی از مرگخواران که صورت بسیار زشتی هم داشت فریاد زد:پیرمرد وزارت خانه در تسخیر ماست تلاش بیهود نکن.هری نمی دانست در ذهن پیرمرد چه می گذرد ولی یک چیز را خوب درک می کرد که آن فرد از مقامات وزارت خانه است.

تاييد شد.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۱۷:۱۲:۱۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶

آلیشیا   اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۸ پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از يه جاي عالي!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
پیرمرد منتظر بود. او که یکی از مقامات وزارتخانه
بود به تازگی مرگخوار شده بود و کارهایی علیه وزارتخانه به دستور اربابش انجام می داد و قرار بود به خاطر زحماتش ولدمورت نزدش آید و انگشتری خارق العاده به او هدیه بدهد.اما تا کی انتظار می کشید. ناگهان در باز شد. و صورتی زشت و کریه از پشت در پدیدار شد. پیرمرد خوشحال شد انگشترش را می خواست و ذهنش به خاطر ان درگیر شده بود. ناگهان جرقه ای به سویش پرتاب شد اواکدوارا و پیرمرد به زمین افتاد ومرد. آری آن صورت زشت صورت ولدمورت بود که اکنون خنده های شیطانی می کرد...

خوب بود.تاييد شد.


ویرایش شده توسط **هرمیون گرنجر** در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۱۵:۴۶:۰۶
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۱۶:۱۶:۵۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۵۶ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات

سر هری دوباره شروع به درد گرفتن کرد ولدمورت به ذهن او نفوذ کرده بود هری خود را در وزارت خانه می دید،پیرمردی آن جا افتاده بود انگار تازه مرده بود صورتش به کلی از بین رفته بود در دستش انگشتری بود که نشان می داد او رئیس وزارت خانه است.در ذهن هری این سوال پیش آمده بود که چرا به مقامات به همین راحتی می توان حمله کرده؟!

تاييد شد.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۷ ۱۱:۲۸:۴۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
b]جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات[/b]



هری به سرعت میدوید...سعی داشت خودش رو از جرقه های درخشان چوب دستی پیرمردی که اون رو هدف گرفته بود دور کنه...هری انگشتر رو محکم نگه داشته بود این دستور دامبلدور بود که هری انگشتر رو به دست مقامات در وزارت خونه برسونه
ناگهان نور قرمز رنگی فضا را روشن کرد...جرقه ی چوبدستی پیرمرد به هری برخورد کرد هری به زمین افتاد سعی کرد تا دوباره بلند بشه اما نمیتونست پای هری به شدت آسیب دیده بود...پیرمرد به هری نزدیک شد صورت زشت خودش رو به هری نزدیک کرد . لبخند زشتی رو نثار هری کرد . هری در ذهن خودش دنبال یه ورد مناسب میگشت هر دو چوبدستی های خودشون رو به سمت دیگری گرفته بودند. در یک لحظه هردو تصمیم خودشون رو گرفتن...جرقه هایی از هر دو چوبدستی فضا رو روشن کرد..........صدای فریادی به گوش رسید و بعد..........هری خودش رو در اتاقی سرد تنها دید.
او روی تختی خوابیده بود پارچه ی سفیدی رو روي خودش دید سعی کرد تا پارچه را إز روی خودش کنار بزنه.......نتونست!!!!!بلند شد و خودش رودید که روی تخت به آرامی دراز کشیده........چیزی که میدید براش باور نکردنی بود!!باورش نمیشد...ولی حقیقت داشت......
او مرده بود............!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خيلي خوب بود.تاييد شد.


ویرایش شده توسط زهرا اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۶ ۱۸:۴۴:۰۶
ویرایش شده توسط زهرا اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۶ ۱۸:۴۸:۱۷
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۶ ۲۰:۴۵:۱۲

im back... again!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات


به راحتی می توانست وارد ذهن مقامات وزارتخانه شود .
چهره ی درخشانش مانع از پدیدار شدن ذهن زشت و پلیدش بود .

به سرعت در وزارتخانه مقامــش ارتقا میافت و این را مدیون انگشتری بود که از پدرش به ارث برده بود و باعث قدرتش می شد .

هیچکس نمی توانست جلویش را بگیرد و این باعث به خطر افتادن دنیای جادویی بود و باعث سیاهی صورت زیبای این جامعه می شد .

تاييد شد.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۲۲:۲۱:۴۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶

پوریا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۷ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از تهران / پونک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات

مرگخوار زشت رویی به یک سو خیره شده بود . . . گویی به دنبال چیزی می گشت . . . لرد سیاه به او ماموریت داده بود تا انگشتر درخشانی را که سالها پیش در دست پیرمردی دیده بود برای او پیدا کند وگرنه طعمه ی نجینی می شد زیرا لرد برای تسخیر مقامات وزارت خانه به آن انگشتر نیاز داشت . . . ذهن مرگ خوار به شدت مشغول بود . . . نزدیک خانه ی پیرمرد رفته بود و کمین کرده بود . . . پیر مرد از خانه اش بیرون آمد . . . انگار حضور مرگ خوار را متوجه شد . . . ناگهان جرقه ای درخشان از انگشتر پیرمرد پدیدار شد و پرتوی آن به صورت مرگ خوار اصابت کرد و او را روی زمین انداخت . . . پیرمرد نفس راحتی کشید و راه خود را در پیش گرفت

خوب بود.تاييد شد.


ویرایش شده توسط poorya_as در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۲۰:۲۵:۰۰
ویرایش شده توسط poorya_as در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۲۰:۵۴:۵۱
ویرایش شده توسط poorya_as در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۲۱:۰۱:۲۰
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۲۱:۱۵:۰۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶

parinaz


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۹ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۱۱ چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۶
از اون دنیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات
جرقه ایدرخشان پدیدار گشت پیرمرد انگشتر را در دستش محکم گرفته بود اون انگشتر نباید دست وزارتخونه می افتاد .چوبدستی اش را بالاتر گرفت صورت زشتش در روشنایی کاملا پیدا بود ذهنش مغشوش بود راهی نداشت جز اینکه خود را به مقامات تحویل دهد

تاييد شد.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۱۹:۳۹:۲۳

مردمان روشن بین عشقی کامل در دردرون خویش دارند درست مثل همه ی انسان های دیگر تنها تفاوت این است که انها هیچ چیز دیگری در درون خود ندارند


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶

نارسیسا    مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۳۰ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از کوچه ی ناکترن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
نوری درخشان از تاریکی دیده میشود.ورد ها از چوبدستی ها جرقه میزند.پیرمردی از تاریکی پدیدار میشود.صورت او زشت و کثیف بود .مقامات وزارتخانه منتظرش بودند تا انگشتر باارزش را از او بگیرند.

خوب بود.تاييد شد.


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۱۰:۵۸:۳۳
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۱۱:۰۶:۳۱

شاید زندگی اون جشنی نباشه که آرزویش را داشتی اما حالا که به آن دعوت شدی تا میتونی زیبا برقص.


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۱ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات

هری پیرمردی را دید که به سرعت در حال فرار کردن است و چند مرگخوار به دنبال او هستند،انگشتری در دست پیرمرد بود که جلب توجه می کرد به نظر می آمد که آنها دنبال انگشتر می باشند .
یکی از مرگخواران که صورت بسیار زشتی هم داشت فریاد زد:پیرمرد وزارت خانه در تسخیر ماست تلاش بیهود نکن.

بايد از 7 كلمه استفاده بكني..كمتر قابل قبول نيست.تاييد نشد.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۴ ۲۳:۰۲:۲۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.