پرده اول: روز-داخلی-دفتر مدیریت هاگوارتز
دفتر مدیریت هاگوارتز آن روز ساکت تر از همیشه بود.تنها صدایی که به گوش می رسید صدای خش خش کاغذ بود که هر از چند گاهی شنیده می شد.پروفسور مک گوناگال مدیر هاگوارتز مشغول بررسی لیست اسامی دانش آموزان جدیدالورود هاگوارتز بود.در همین بین ناگهان صدای بمی از شومینه بخاری تمرکز پروفسور مک گوناگال را به هم زد:
-مینروا ، پیام فوری...
پروفسور مک گوناگال برخاست و به سمت بخاری رفت.با تعجب پرسید :
-اوه...کینگزلی ، چه خبر شده؟
کینگزلی که به نظر می آمد عجله داشته باشد گفت:
-پیام فوری برای تمام اعضای محفل ققنوسه.یادته بهت گفته بودم خبر رسیده تعدادی از مرگخوارای قدیمی که دستگیر نشده ن به همراه یه عده جدید میخوان شورش کنن.خبر رسیده همه شون توی برایتون جمع شده ن و فردا می خوان یه حمله دسته جمعی راه بندازن.باید هر چه سریعتر اعضای محفل رو جمع کنی و همین امشب با خودت به وزارتخونه بیاری...هر چی سریعتر اقدام کنیم بیشتر غافلگیر میشن.میخوام هر چه سریعتر نیروهای وزارتخونه و محفل متحد بشن تا بتونیم جلوشون رو بگیریم.
پروفسور مک گوناگال با نگرانی گفت:
-بالاخره خودشونو نشون دادن.می دونستم.بسیار خب کینگزلی ، من همین الان به تمام اعضا خبر می دم سر ساعت 10 توی وزارتخونه باشن.
-ممنون مینروا.
کینگزلی این را گفت و ناپدید شد.مک گوناگال با عجله به سمت میزش بازگشت.کاغذ زرد رنگی را به همراه یک پر ققنوس از کشوی میزش بیرون کشید و با عجله شروع به نوشتن نامه کرد.وقتی نامه را به پایان رساند آن را لوله کرد سپس پر را بر روی نامه گذاشت و با یک حرکت چوبدستی پر را شعله ور کرد.پس از چند ثانیه نامه به همراه پر ققنوس غیب شد.مک گوناگال مطمئن بود تمام اعضای محفل پیامش را دریافت خواهند کرد...
پرده دوم : بعد از ظهر-داخلی-سرسرای بزرگ هاگوارتز
پروفسور مک گوناگال آرام و لنگ لنگان از محوطه چمن کاری شده به سمت قلعه هاگوارتز در حرکت بود.در دستش نسخه ای از پیام روز همان روز بود که این عنوان درشت بر روی صفحه اول آن به چشم می خورد:
پایان مرگخواران...
در زیر عنوان عکس بزرگی از وزیر سحر و جادو به همراه چند نفر از دستیارانش به چشم میخورد.در پایین عکس تیتر کوچکتری توجه را جلب می کرد:
وزیر سحرو جادو شخصا جزییات نابودی مرگخواران باقی مانده که قصد شورش داشتند را فاش کرد.
روزنامه را محکم در بین انگشتانش که بر اثر طلسم آسیب دیده بود و باند پیچی شده بود فشرد.شفا دهنده ها قصد داشتند پایش را نیز باند پیچی کنند اما خود پروفسور مک گوناگال عقیده داشت فقط نیاز به چند روز استراحت دارد.او که حالا دیگر به در قلعه رسیده بود با مشت سه ضربه به در ورودی بزرگ زد.بعد از چند لحظه فیلچ در را به رویش باز کرد.
-اوه ، پروفسور...سلام.شما برگشتین ، به من گفته بودن تا یه هفته دیگه بیمارستان میمونید.
-سلام.نه آرگوس ، اونقدرا هم پیر نشدم...
سپس وارد قلعه شد و ادامه داد:
-آرگوس ، امشب قراره یه جلسه خیلی مهم توی هاگوارتز برگزار بشه ازت میخوام توی آماده کردن سرسرای بزرگ بهم کمک کنی.ببینم...پروفسور فلیت ویک هنوز اینجاست؟
-بله پروفسور.
-خیلی خب.به اون هم بگو بیاد کمکمون...به جنهای آشپزخونه هم خبر بده امشب یه مهمونی ویژه داریم.
-ببخشید خانم مدیر ، میتونم بپرسم چه جور جلسه ایه؟
پروفسور مک گوناگال که قدم زنان به سمت پله ها می رفت با آزردگی گفت:
-مربوط به محفل ققنوس میشه.حالا سریع برو و کارایی رو که بهت گفتم انجام بده...
همان شب-سرسرای بزرگ :
نور شمعهای کوچک و بزرگی که در ارتفاع سه متری از زمین معلق بودند سرسرا را کاملا روشن کرده بود.سرسرای بزرگ هاگوارتز دچار تغییرات اساسی شده بود.دیگر از میز های چهارگانه گروهها خبری نبود و به جای آن یک میز مستطیلی شکل بسیار طویل در وسط قرار گرفته بود که بین 50 تا 60 نفر می توانستند دور آن بنشینند.اما تا ان لحظه فقط حدود 20 نفر نشسته بودند و به نظر می رسید افراد دیگری هم در راه باشند.بر روی دیوارها دیگر نشان گروهها نبود و فقط نشان بزرگ هاگوارتز قرار داشت. همینطور چندین عکس دسته جمعی که بزرگ شده بودند و بر روی پارچه هایی از دیوار آویزان بودند به چشم می خورد.در بالای میز اساتید هم با حروف درشتی کلمات محفل ققنوس بر روی پارچه ای نقش بسته بود.در همین حال در قلعه با صدای غژغژ خفیفی به آرامی باز شد و یازده نفر وارد قلعه شدند. هری ، هرمیون ، رون و خانواده اش به آرامی وارد شدند و پس از چند لحظه ایستادن به سمت میز بزرگ رفتند.هرمیون آهسته زیر لب به هری گفت:
-وااای...نگاه کن سرسرا چقدر عوض شده ، به نظرت امشب برای چی ما رو هم دعوت کردن؟ما که عضو محفل نیستیم.
هری آهسته پاسخ داد:
-نمی دونم ، ولی فکر می کنم مربوط به نبرد هاگوارتز و این نبرد آخری باشه.آخه به نظر میرسه تونستن مرگخوارها رو ریشه کن کنن...نمی دونم ، شاید یه جور جلسه اختتامیه برای محفل باشه.
اما از ته دل میخواست اینگونه نباشد.رون با مخالفت گفت:
-فکر نمی کنم این جلسه آخر محفل باشه.از کجا معلوم باز هم سرو کله یه ولدمورت دیگه پیدا نشه.به عکسای روی دیوارها دقت کنین.به نظر من امشب یه جلسه یادبود برای اعضای از دست رفته محفله...
هری نگاهش را به سمت عکسها معطوف کرد.با دیدن ان عکسها سنگینی عجیبی روی سینه اش احساس کرد.عکس پدرو مادرش ، سیریوس ، لوپین و تانکس و عکس ده ها نفر دیگری که جانشان را برای محفل از دست داده بودند را دید و بالاخره عکس دامبل دور...احساس کرد طاقت دیدن ان ها را ندارد.سرش را پایین انداخت و روی صندلی کنار جینی نشست...
تا ساعت نه تمام کسانی که دعوت شده بودند آمدند.وقتی بالاخره وزیر سحرو جادو که نفر آخر بود داخل شد و سر جایش نشست، پروفسور مک گوناگال ایستاد و با سرفه ای همه را دعوت به سکوت کرد.
-اهم...خب ، حالا که همه اومدن بهتره اول از همه برای اونایی که نمی دونن بگم که این جلسه از سری جلسات محفل ققنوسه.ما در این جلسه میخوایم یادی بکنیم از تمام کسانی که بدون هیچ دریغی جونشونو در راه محفل و در حقیقت در راه دفاع از همه چیزایی که دوستشون داریم و بهشون عشق میورزیم ، فدا کردند.از تمام اعضای محفل ققنوس چه در زمان جنگ اول و چه در زمان جنگ دوم با ولدمورت.می دونم که خیلی از اونا خانواده ای خودتون بودن پس اول ، از همه می خوام که بایستن و به احترام اونها یک دقیقه سکوت کنند.
همه افرادی که دور میز بودند ایستادند.در طول مدت یک دقیقه هق هق آرام گریه های خانواده های داغدار سکوت را می شکست.پس از پایان یک دقیقه همه با هم زمزمه کردند:
-محفل ققنوس.
مک گوناگال که بغض گلویش را گرفته بود و صدایش اندکی می لرزید گفت:
-ممنونم...از...همه شما.و حالا می خوام به صورت ویژه از کسی تشکر کنم که بین ما نیست ولی بدون اون هیچکدوم از زحمات ما نتیجه نمی داد.کسی که همه مون به عنوان رهبر قبولش داشتیم و کسی که بیش از همه ما برای محفل زحمت کشید.کسی که هیچوقت نگذاشت محفل از هم بپاشه و اونقدر مهربون بود که همه مون به چشم یک پدر بهش نگاه می کردیم...یک دقیقه سکوت به احترام آلبوس دامبلدور...
با گفتن این اسم مک گوناگال دیگر نتوانست طاقت بیاورد. بر روی صندلی اش افتاد و گریه سوزناکی را آغاز کرد.این بار هم پس از یک دقیقه همه با هم گفتند:
-آلبوس دامبلدور
مک گوناگال هنوز داشت گریه میکرد به همین خاطر کینگزلی سخنان او را ادامه داد:
-ممنونم مینروا...شاید کسای دیگه ای هم هستن بین ما که باید ازشون تشکر بشه ، اما بگذارید از کسانی یاد کنیم که همیشه هدف اصلی ولدمورت بودند.کسایی که قربانیان اصلی ولدمورتند و ما همیشه میجنگیدیم تا اونها در آسایش باشند.هر چند که ظاهرا کمک زیادی به ما نکردند اما تقریبا به اندازه خود ما کشته دادند.به یاد تمام مشنگ زاده ها و مشنگ هایی که در این راه کشته شدن...
کینگزلی چند لحظه ای سرش را به نشانه احترام پایین گرفت و سپس ادامه داد:
-اما بیشتر از همه از کسی باید تشکر کنیم که کار ولدمورت رو تموم کرد.از هری پاتر و همینطور ارتش دامبلدورش که مسلما بدون اونها کار محفل ناقص می موند.به افتخار هری پاتر و ارتش دامبل دور...
و شروع به دست زدن کرد.کم کم همه با او در تشویق هری همراه شدند.کینگزلی با لبخندی بر لب گفت:
-خیلی خب ، حالا که یه کم حال و هوامون عوض شد بهتره بشینیم...
با این حرف همه بر روی صندلی هایشان نشستند.سپس کینگزلی ادامه داد:
-و اما در مورد محفل...حالا که ولدمورت نابود شده فکر می کنم همه قبول دارین که محفل باید برای مدتی استراحت کنه و بهتر بگم تجدید قوا کنه.اصولا محفل برای این تشکیل شد که با ولدمورت و مرگخوارانش مبارزه کنه و همینطور که میدونین چند روز پیش تونستیم آخرین بازماندگان مرگخوارها رو از بین ببریم بنابراین فکر می کنم دیگه لزوم وجود محفل از بین رفته و تا وقتی که مورد خیلی جدی نباشه مسلما وزارتخونه و کارآگاها می تونن از پسش بر بیان پس من در همین جا اعلام می کنم که این جلسه آخرین جلسه محفله و امیدوارم دیگه هیچوقت اون تجربه های تلخ تکرار نشه،البته اعلام می کنم این به معنای انحلال دایم محفل نیست...حالا از همه اونایی که حرفی برای گفتن دارن میخوام که بایستن و در این جلسه حرفاشونو بزنن...
بعد از این حرف کینگزلی برای لحظاتی همه ساکت شدند تا اینکه بالاخره مالی ویزلی به عنوان اولین نفر ایستاد و شروع به صحبت کرد.بعد از او یکی یکی همه ایستادند و از درد دلهایشان و آرزوهای موفقیتشان برای همه گفتند.هری سرش را پایین انداخته بود و توجهی به حرفهایی که بقیه می زدند نداشت.به حرفهای کینگزلی فکر میکرد.وقتی شنید که محفل دیگر جلسه ای نخواهد داشت خیلی ناراحت شده بود اما بیشتر که فکر می کرد به این نتیجه رسید که این آرزوی قلبی اوست که دیگر هیچوقت محفل جلسه ای نداشته باشد ، همین...
پایان
-----------------------------------------
اینم از محفل ، درشو تخته کردیم رفت...حالا شما دیگه چی میگین؟
گودریک عزیز!
متاسفانه در رول پلینگ و در کل توی سایت اصلا فعال نیستی. با این سطح فعالیتت نمی تونی وارد محفل بشی. بیشتر تلاش کن و سعی کردن در رول نویسی فعال باشی!پس از ویرایش ناظر:می دونم که بعد از ویرایش ناظر نباید چیزی بنویسم ولی در ضمن نمی تونستم این نقد رو بی پاسخ بگذارم.اول از همه خدمت آلبوس سوروس عزیز باید بگم که اشتباه می کنید.من با این حرف شما که می گید در رول پلینگ و کل سایت فعال نیستم مخالفم.چون اول از همه اگه شما بنابر تعداد پستهای من قضاوت می کنید باید بگم که من یکبار تغییر شناسه دادم حالا درسته که با شناسه قبلیم هم مدت طولانی فعالیت نکردم اما فکر می کنم همینکه تونستم توی انتخاب ماهانه بهترین عضو تازه وارد گریفیندور رایی بیارم دلیل بر فعالیت شاید نسبتا خوبم باشه. دوم اینکه من با همین شناسه هم فعالیتهایی داشتم و اگه شما ندیدین دلیل بر این نمیشه که من فعالیتی نداشتم.در این مورد هم می تونم بگم من مدتیه که عضو الف دال شدم.در کل میخواستم بگم اونقدرها هم که شما می گین کم کار نبودم.حداقل می تونم بگم که فعالیت در سطح هرمیون گرنجر یا همین آرمانو دیپتی که سه بار پست زده و پستاشو نقد کردید بوده.فقط می خواستم بگم این برخورد شما که حتی به خودتون زحمت ندادید پستمو بخونید و نقدش کنید ( نمی گم قبولش کنید) من رو به این فکر واداشت که اگه من مثلا هر روز یه پست بیخود و ارزشی توی هر تاپیکی بزنم و سطح پستامو بالا ببرم خیلی فعال بودم در حالی که اگه برم بگردم و پستای بقیه رو بخونم و توی تاپیکایی که چیزی به ذهنم میرسه یه رول خوب بنویسم اون وقت فعالیتم کم تلقی میشه.متاسفانه باید بگم اگه مبنای قضاوت شما این باشه من هیچوقت دلم نمی خواد به عضویت محفل در بیام.اگه یه کم طولانی شد ببخشید.فقط برای محفل آرزوی موفقیت می کنم همین.عجب!
خوشبختانه راهکاری که من به آل سو پاتر برای بررسی فعالیت کسانی که میخوان به عضویت محفل در بیان دادم چیز جالبیه. بذارید یه آمار مختصر از وضعیت فعالیت شما بدم:
شما 29 بهمن 86 وارد ایفای نقش شدید (با شناسه جاناتان وایز).
39 تا پست با اون شناسه زدید تا 29 اردیبهشت که با شناسه جدید وارد ایفای نقش شدید(شناسه فعلی).
از این 39 تا حدود 25 تاش توی رول پلیینگ بوده و حدود 15 تاش رول بوده.
سه ماه حضور در ایفای نقش و فقط 15 تا رول فعالیت درخشانی نیست. میشه به طور متوسط پنج رول در ماه. هر شش روز یک رول. این فعالیت شما با شناسه قبلیتون.
دو تا پست برای مجوز شمشیر گریفیندرو زدید و یک پست زنگ انشا.
سه تا پست توی تاپیک شمشیر گریفیندور زدید( عمده فعالیتتون با شناسه جدید همین بوده)
یک پست عضویت در الف دال یک پست رول هم اونجا.
یک پست عضویت هاگوارتز و یک پست درخواست عضویت محفل.
این تمام فعالیت شماست از 29 بهمن توی رول پلیینگ. سر جمع حدود 35 پست توی رول پلیینگ که 20 تای اونها روله.
این معنیش فعالیت قابل قبول نیست. حداقل نه برای محفل.
جاش نیست که در مورد کیفیت پستهای شما صحبت کنم و اینکه کی روزانه صد تا پست صدمن یهغاز میزنه و کی کم و با کیفیت.
اگر هم رولهای شما کیفیت بالایی داشته باشن کمیت رو نمیپوشونن. همونطور که خیلی وقته به من خرده گرفته میشه که چرا انقد فعالیتم کمه!
البته قابل ذکره که من فعالیت خیلی خیلی خیلی زیادمو قبلا کردم و انرژیم تخلیه شده!
خوندن پست شما و نقد کردنش هم وقتی نمیبره که شخصی مثل آل سو بخواد با از سر باز کردن شما این مسئولیت رو از دوشش برداره.
فقط مسئله اینجاست که طبقه بندیای که ما اینجا داریم اینطوریه که اول فعالیت رو بررسی میکنیم و بعد به درخواست رسیدگی میکنیم. و شما توی مرحله اول رد شدید.
ممنون از آرزوی موفقیتتون برای محفل. به امید دیدن فعالیتهای بیشتر و مفیدتر از شما.
بلک
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۴ ۱۲:۴۶:۱۵
ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۴ ۱۷:۳۳:۲۷
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۴ ۲۰:۴۰:۲۶