چشمانش را بسته بود و سعی داشت بر روی طلسمی که قصد اجرای آن را داشت تمرکز کند.چوبدستی صنوبر را در دستانشش که از عرق خیس شده بود می فشرد.این آخرین نبرد او بود...بزرگترین نبردش و شکست در آن برایش حکم مرگ را داشت...پس از چند لحظه مکث بالاخره چوبدستی اش را برای اجرای قویترین طلسمش بالا برد و با تمام توان فریاد زد...- کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــات!!!!!!!!!!این صدای فریاد کارگردان از مگافون بود که قبل از اجرای طلسم گودریک در صحنه فیلمبرداری پیچید. کارگردان پیر با ریشهای بلند سفید و ردای سرمه ای رنگش آن روز عصبانی تر از همیشه به نظر می رسید.عینک آفتابی مخصوص کارگردانی که به چشم گذاشته بود را بر روی دماغش جابجا کرد
و از جایش برخاست.رو به دو بازیگر کرد و گفت:
- میشه یه نفر به من بگه این جا داریم تکلیف کدوم کلاس رو اجرا می کنیم؟!!
گودریک با سردرگمی گفت:
-نمی دونم ، پسرم!!!
...دستیارت فقط به ما گفت برای یه رول احتیاج به یه دوئل دارین که توش طلسمی اجرا بشه.
دامبلدور با مهربانی آمیخته به خشم رو به دستیارش کرد و گفت:
-پرسی!!!!...مرسی!!!!!...به آقایون نگفتی این رول قراره توی کلاس طلسمات خورده بشه؟درسته؟...اشکال نداره ، جزو ه شو بده بخونن عزیزم.
پرسی با عجله دست در کیفش کرد و پس از کمی جستجو یک دسته کاغذ از درون آن بیرون کشید و آنها را به دست گودریک داد.گودریک مشغول خواندن جزوه هایی که با دست خط خرچنگ قرباغه پرسی نوشته شده بود شد.
-همهمهمهمهمهمهمهمهمهممممممممممماماماماماماماماممممممممممممممممممممممممم
(افکت خواندن جزوه!)
پس از اینکه گودریک سرش را از روی کاغذ بلند کرد دامبلدور گفت:
-خب ،هر دوتون فهمیدین؟
گودریک سرش را به نشانه تایید تکان داد.دامبلدور ادامه داد:
- خیلی خوبه.می ریم سراغ طلسمات.اول از همه بگو چه طلسمی رو میخوای روی [توسط ناظر ویرایش شد] اجرا کنی،جد بزرگوار.
گودریک دست در جیب ردایش کرد و گفت:
-اجازه بده پسرم ، از روی دفترچه یادداشت طلسمات برات بخونم ببین کدومش رو می پسندی. ...آهان...ایناهاش بسیار خب این چطوره؟ماریو بارگاس یوسا.
-هوممممم ، نه. :no:
-گابریل گارسیا مارکز؟
-نــــه!!! :no:
-فدریکو لورکا؟
-نــــــــــــــــه!!!
-این چطوره؟جبران خلیل جبران.
-نـــــــــــــــــــــــــه!!!
-این دیگه آخر طلسم خفنزه...جی.کی.رولینگ!!!
-نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!
مطمئنی دفترچه تو درست در آوردی جد بزرگ؟
گودریک نگاهی به جلد دفترچه کرد و با خنده گفت
:
-اوه،هه هه هه...این که دفترچه نویسنده های مشنگ مورد علاقمه...یه لحظه منو ببخشید...
سپس پشتش را به آنها کرد و دفترچه دیگری را از جاهای مخصوص ردایش! بیرون کشید و ادامه داد:
-آه..می دونید که همش به خاطر حفظ کپی رایت طلسمهامه...بسیار خب این چطوره؟آوداکداورا...
-جد بزرگ ، درست نخوندی جزوه رو.این نفرینه، ما به طلسم احتیاج داریم...یعنی باید ضد طلسمش هم وجود داشته باشه...
-خب بذار ببینم.استیوپفای چطوره؟
-نه ، خیلی تکراری شده.
-اسکرجیفای؟
-جد بزرگ نمی خوای که [تو سط ناظر ویرایش شد] رو بشوری!قراره پدرشو در بیاری!
-آلبوس ، پسرم.خیلی داری بدقلقی می کنی...صبر کن ببینم.این دیگه رودست نداره مخصوص [تو سط ناظر ویرایش شد] هستش...سوپرکلیف راجیلیستیک اکسپلیادوشس...
-چــــــــــــــــی؟ spell please !!!!
-باباجان...Supercalifragilisticexpliadocius
دامبلدور که سعی داشت آن ورد را هضم کند گفت :
-ها،الان کل اینایی که الان گفتی یعنی چه؟
-ها ها ها...خوشت اومد.آره؟اختراع خودمه.جادوگرای سیاه رو به جبهه سیفید میاره.کلا برای سیفیت کردن استفاده میشه.طلسم سیفید کننده و براق کننده...
دامبلدور با این حرف از شوک بیرون آمد و با ذوق زدگی! گفت:
-دمت گرم...من شصت سال بود دنبال این طلسم می گشتم...ای ناقلا ،تو که ما رو هم درس میدی.مثل اینکه باید یه کلاس خصوصی باهات بگیرم.حالا این طلسم ضد طلسم هم داره؟
-بله.برای ضد طلسم باید کلمه طلسم رو برعکس بگی که میشه : suicodailpxecitsiligarfilacrepus . البته عمرا اگه جادوگر سیاهی بتونه اجراش کنه...به همین خاطر سیفیت شدن در این روش 100% تضمینیه ، تازه سه ماه خدمات پس از فروش هم داره ، خیالت راحت...
دامبلدور این بار با خوشحالی رو به عوامل صحنه کرد و گفت:
-بچه ها ، همه سر جاهاشون.میخوایم واسه طلسمات رول بترکونیم...
با این حرف دامبلدور همه در جای مخصوص خود قرار گرفتند.دامبلدور بر روی صندلی مخصوص کارگردانی اش تشست و مگافون را به دهان گرفت و فریاد زد:
- عوامل به جای خود ، نور...صدا...تصویر...اکشن!!!!
------------------------------------------------------------------------
آن روز هاگزمید یکی از گرمترین روزهای خود را تجربه میکرد.خورشید بیرحمانه بر خیابانها و خانه ها میتابید و دهکده را به تنور بزرگی تبدیل کرده بود.شدت گرمای هوا چنان بود که هیچکس در خیابان ها دیده نمی شد...هیچکس ، به جز یک نفر.جادوگر جوان ، قدبلند ،لاغر و تاسی که ردای سبز تیره رنگش ابهت خاصی به او داده بود.به نظر غریبه می رسید و به دنبال جایی که از تابش بی امان آفتاب در امان باشد. از برقی که در چشمانش بود میشد فهمید در یک جنگ بزرگ پیروز شده است.اما در میان راه ، در یکی از خیابانهای باریک...
[این قسمت توسط ناظر به رول اضافه شده است]
-سلام جیگر، کجا با این عجله؟...
این صدای مرد دیگری بود که در کنار خیابان و در زیر سایه بان یکی از مغازه ها به دیوار تکیه داده بود.نگاه مرد غریبه به سمت صدا برگشت.با دیدن صاحب صدا ناخوداگاه ایستاد.او از اینکه با این لحن خوانده شده بود بسیار تعجب کرده بود و گفت:
-اوهوی...این چه طرز حرف زدن با یه جادوگر سیاه بزرگه ، مردک...هیچ میدونی با کی دار حرف می زنی؟
مرد دوم با چشمهایی خمار گفت:
-نه ،جیگر سیاه
...بگو ببینم اسم قشنگت چیه؟
-اسم من [توسط ناظر ویرایش شد] کبیره.
-چه اسم نازی...اسم منم گودریکه ، بر و بکس بهم میگن جی جی...میای بریم باهم یه نوشیدنی بخوریم؟
مرد غریبه خشمگین از لحن عجیب گودریک گفت:
-مرتیکه الدنگ.من اصلا از این بیناموس بازیا خوشم نمیاد.همین الآن هم دارم از دهکده بر بوق رفته آسلام آباد میام.تو هم بخوای سر من بیناموسی در بیاری میزنم شپلختت می کنم.
-
-اصلا حالا که این طور شد چوبدستیتو بکش تا نشونت بدم شوخی با یه جادوگر سیاه چه معنی میده...
گودریک این بار سلانه سلانه به طرف [توسط ناظر ویرایش شد] رفت و با لبخند گفت:
-اوا...تو هم که درجه سیاهیت خیلی بالاست...باهاس یه خورده سیفیتت کنم...
سپس بلافاصله چوبدستی اش را از [...] بیرون کشید و فریاد زد:
- Supercalifragilisticexpliadocius
چشمان مرد غریبه محو حرکت 8 مانندی شد که گودریک در زمان اجرای طلسم به چوبدستی اش میداد
. پرتو سیفید! رنگی که از چوبدستی گودریک خارج شد مستقیما به سینه [توسط ناظر ویرایش شد] خورد و او را سر جایش میخکوب کرد. [توسط ناظر ویرایش شد] تحت تاثیر طلسم برای چند ثانیه با چشمانی که در حدقه می چرخید بی حرکت ایستاده بود
.سپس دوباره به حالت اولش بازگشت.این بار گودریک با لبخند گشادی! که بر روی لبش نقش بسته بود به سمت او رفت و گفت:
-حالا چطوری آقا خوشگله؟حالا میای با هم بریم یه چیزی بخوریم؟
مرد که صدایش نازک شده بود با لحن خجالت زده ای گفت :
-وااااای...چه خوب.چرا نیام.اصلا کیه که دلش نخواد با مرد خوبی مث شما یه چیزی بخوره؟
گودریک این بار با خیال راحت دست در گردن او انداخت و او را [............بووووووووق..........]. [توسط ناظر ویرایش شد] هم در مقابل [................بووووووووووق..............] و سپس هر دو با خوشحالی به سمت هاگزهد به راه افتادند و همه چیز به خوشی پایان یافت...
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــات!!!-عالی بود بچه ها ، خسته نباشین...خب،وسایلتونو جمع کنید.چیزی جا نگذارید.برید یه استراحتی بکنید تا نفر بعد بیاد رولشو برای کلاس اجرا کنه...
کارگردان از روی صندلی اش برخاسته بود و با خوشحالی این حرفها را رو به عوامل صحنه میگفت.پرسی هم در این میان رول را از درون دوربین رولبرداری بیرون کشید و به سمت دامبلدور آمد.
-قربان ، خسته نباشید.بفرمایید ، این هم رول گودریک گریفیندور.
-مرسی ، پرسی!!!!فقط تو لطف کن یه ویرایش کوچولوش بکن و اونجاهاییش که لازمه رو سانسور کن در ضمن بی ناموسی های لازم رو هم بهش اضافه کن.ببینم چه میکنی.
پرسی تعظیم کوتاهی کرد و به سمت اتاق ویرایش رفت تا رول را برای تحویل آماده کند.گودریک هم خسته و کوفته از اجرای رول آرام آرام به به سمت در خروجی میرفت.اما ناگهان صدای دامبلدور بلند شد:
-آهای...جد بزرگ،کجا؟
گودریک با عصبانیت گفت:
-دیگه میخوام برم سر قبر بابات مرتیکه#$%@#$%#@@$^^%&$%^#$%...
-جد عزیز.چرا اینقدر خشن، هنوز یه کار دیگه مونده...
گودریک که خشم درونش فوران کرده بود فریاد زد:
-باب ، چرا دست از این ریش ما بر نمی داری؟فقط به بیناموسی مشهور نشده بودیم که الان دیگه به لطف تو به بیناموسی هم مشهور شدیم.
-به جان خودم آخریشه.این تکلیف دوم رو هم انجام بدین و برین .جد بزرگ،میشه لطفا یه ورد اختراع کنید.
کاسه صبر گودریک به طور کامل لبریزشد و فریادزنان گفت:
-ورد میخوای؟آره؟بذار ببینم چطور باید ورد اختراع میکردیم؟آهان.یادم اومد.باید واژه ها رو درست ترکیب کنیم.دیگه چی؟آهان باید حرکت چوبدستیمون هم درست باشه.بله و در ضمن باید تمرکز داشته باشیم.ببین این ورد خوبه. please shave dumbledor's beard from its root
و در یک لحظه تمام ریشهای دامبلدور به یکباره بر باد رفت.
-جیـــــــــــــــــــــــــــــــغ!!!!
این بار گودریک در حالی که با لبخند دست به ریشهایش می کشید
نظاره گر دامبلدور بود که جیغ زنان از صحنه فرار می کرد.
*در کلاس طلسمات و وردهای جادویی*پروفسور لوپین میان میزها راه می رفت و اسامی بچه ها را تک تک میخواند تا تکالیف تصحیح شده شان را به آنها بازگرداند.
-گودریک گریفیندور...
دست گودریک برای گرفتن تکلیف بالا رفت.وقتی تدی داشت تکلیف را به او می داد با کنجکاوی پرسید:
-جناب گریفیندور...من نفهمیدم این [توسط ناظر ویرایش شد] کیه؟میشه توضیح بدین.
-[توسط ناظر ویرایش شد] همون سالازار بوقی خودمونه.این پرسی برداشته نقششو توی رول نابود کرده.در ضمن اون بیناموسی هم کار من نبود.اممممم...پرسی اونا رو به تکلیف اضافه کرد.می گفت باعث میشه سطح تکلیفت بالاتر بره...بیخودی به من شک نکن که من اصلا اهل بیناموسی نیستم.
و تدی با تعجب از کنار جناب گریفیندور رد شد تا تکلیف نفر بعدی را به دستش برساند...