هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
فرم عضویت در ارتش الف دال :

1. آیا قول می دهید در مدت عضویت در گروه ، خیانت نکرده و به سیا سوخته ها نپیوندید؟ قول می دهید با هرگونه فاج و آمبریجی مقابله کنید؟ قول می دهید عین دوست چو چانگ نامرد و دو رو نباشید؟ ( اخطار ! در صورت دادن جواب منفی به این سوال ، ما در قبال جوش های دائمی روی صورتتان هیچ مسئولیتی را نمی پذیریم ! )

قول داد گراوپ!

2. به نظر شما سزای خیانت به الف دال چیست؟

کلاس خصوصی دامبلدور به مدت 3 ساعت

3. انتخاب رشته کردید؟ چه رشته ای ؟

گراوپ انتخاب رشته نمی کند .. گراوپ نوشتن نیست بلد!

4. نیمه شب است و شما خوابیده اید ، با صداهای عجیبی از خواب می پرید و ناگهان لردولدمورت از کمدتان بیرون می پرد و قصد خوردن شما را می کند . چه می کنید؟
پتو رو کشوند رو کله ، توجه نکرد بهش تا خودش رفت ، مردک بی کله بوقی

5. اگر گالیون های تقلبی الف دال واقعی بودند آن ها را خرج می کردید؟

دو سه گالیون نداشت عیب که!

6. حاضرید به تمام دستورات عمل کنید؟ حتی اگر دستور قتل شخص دامبلدور صادر شود؟

دامبلدور که هیچ .. باباش هم بیارین من خواست کشت!

7. ریش دامبلدور چه کمکی به ما برای رسیدن به اهدافمان می کند؟

طناب - حلقه دار - کلاه گیس !

8. یک مرگخوار را لت و پار کرده اید ، افکتش چیست؟

• پاش!
• قرچ!
• فرت!
• هر سه گزینه صحیح است !

9. یک مرگخوار شما را لت و پار کرده ، افکتتان چیست؟

• پاش!
• تولوپ!
• فرت!
• یک مرگخوار هیچ وقت نمی تواند یک الف دالی را لت و پار کند!

و در انتها لینک یکی از بهترین پست هایتان در ایفای نقش را ضمیمه ی این پست کنید .

لینک

اکثر پست هام در داخل تالار خصوصی هست! اینو گذاشتم!
با احترام


[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۹:۰۰ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
فرم عضویت در ارتش الف دال :

1. آیا قول می دهید در مدت عضویت در گروه ، خیانت نکرده و به سیا سوخته ها نپیوندید؟ قول می دهید با هرگونه فاج و آمبریجی مقابله کنید؟ قول می دهید عین دوست چو چنگ نامرد و دو رو نباشید؟ ( اخطار ! در صورت دادن جواب منفی به این سوال ، ما در قبال جوش های دائمی روی صورتتان هیچ مسئولیتی را نمی پذیریم ! )


2. به نظر شما سزای خیانت به الف دال چیست؟

3. انتخاب رشته کردید؟ چه رشته ای ؟

4. نیمه شب است و شما خوابیده اید ، با صداهای عجیبی از خواب می پرید و ناگهان لردولدمورت از کمدتان بیرون می پرد و قصد خوردن شما را می کند . چه می کنید؟

5. اگر گالیون های تقلبی الف دال واقعی بودند آن ها را خرج می کردید؟

6. حاضرید به تمام دستورات عمل کنید؟ حتی اگر دستور قتل شخص دامبلدور صادر شود؟

7. ریش دامبلدور چه کمکی به ما برای رسیدن به اهدافمان می کند؟

8. یک مرگخوار را لت و پار کرده اید ، افکتش چیست؟

• پاش!
• قرچ!
• فرت!
• هر سه گزینه صحیح است !

9. یک مرگخوار شما را لت و پار کرده ، افکتتان چیست؟

• پاش!
• تولوپ!
• فرت!
• یک مرگخوار هیچ وقت نمی تواند یک الف دالی را لت و پار کند!

و در انتها لینک یکی از بهترین پست هایتان در ایفای نقش را ضمیمه ی این پست کنید .



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۷:۲۸ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
آریانا دامبلدور:
پست جالبی بود. اینکه هری بی گدار به آب بزنه و خیلی سریع درباره الف دال به آریانا توضیح بده و اونو عضو گروه بکنه بدون اینکه ببینه میخواد یا نه یکم غیر منطقیه
اخلاق رون رو مثل کتاب توصیف کرده بودی و پست با اینکه جدی نوشته شده بود، طنز زیبایی در درونش بود.
زیاد به فضاسازی نپرداختی و درنتیجه پستت با اینکه درون مایه طنز داشت، خشک شده بود.. برای مثال اومدن ماندانگاس فلچر و ترسی که در دل بچه ها می افتاد جای توصیف داشت که تو خیلی راحت از کنارش گذشتی و خیلی راحت بچه ها رو به تالارشون برگردوندی.
درضمن تا اونجایی که میدونم، اسم شخص بالای هر نقطه نوشته میشه تو نقشه غارتگر درنتیجه هری نیاز نبود تا زمانی که آریانا میرسه صبر کنه.

تأیید شد!
ولی به نقد ها توجه کن و اونها رو اصلاح کن. تو پست قبلیت هم مشکل فضاسازی داشتی.


آماندا لانگ باتم:
پست خوبی بود.شیوه ورود آماندا، رفتار رون بر اساس کتاب جالب بود و همینطور فضاسازی ابتدایی پست شروع خوبی بود.
اما در توصیف حالت های گویندگان، مشکل داشتی و مدام از این کلمات استفاده میکردی برای شروع. رون:،هری:،هرمیون:
مثلا این تکه رو نگاه کن:
هرمیون : احمق نشو رون ! هری ، گوش کن ... اِ همین حالا ! رون ! شماها یه صدایی نشنیدید ؟ پشت سرتون !

هرمیون رو به رون اخم کرد : احمق نشو رون ! تو...
اما ناگهان با صدایی زمزمه وار گفت: هری ، گوش کن ... اِ همین حالا ! رون!شماها یه صدایی نشنیدید ؟ پشت سرتون !


تأیید شد!
ولی بیشتر سعی کن و وقت بزار.


هردوتون این پست رو بخونید


تصویر کوچک شده


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ سه شنبه ۴ تیر ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
خوابگاه گريفندور:
هري خوابش نميبرد. درحالي كه روي تخت خوابش دراز كشيده بود از پنجره به بيرون نگاه ميكرد. ماه را ميتوانست در آسمان تاريك ببيند. مدت ها به آن خيره شد و بعد غلتيد و نگاهي به رون انداخت.
رون داشت با خود در خواب حرف ميزد. هري با ديدن اين وضع خنده اش گرفته بود. دوباره غلتيد و اينبار به ساعت نگاه كرد.
ساعت 11 شب را نشان ميداد.
هري از جا بلند شد و به طرف تخت رون رفت: هي. رون! بيدار شو!
رون ناليد: هرميون. منو نزن. قول ميدم ديگه به گربت كاري نداشته باشم.
هري با ناراحتي گفت: زود باش ديگه. بيدار شو.
و بعد رون را تكان داد. رون اخم كرد و گفت: باشه. مامان. تميز ميكنم.
و بعد دوباره خوابش برد.
هري نااميد از بيدار كردن رون به طرف تخت نويل رفت كه رون از خواب بيدار شد. هري دوباره به سمت رون برگشت و گفت: چقدر ميخوابي! بايد بريم؟
رون ناليد: كجا؟ دستشوئي؟
هري با عصبانيت گفت: نه! اتاق ضروريات.
رون از روي تختش بلند شد و خميازه كشيد.
هري به رون گفت: چون جلسه ي اول هست ، خيلي ها امشب به زور بيدار ميشن. مثل تو.
رون غرغركنان گفت: چون من تازه خوابم برده بود.
هري كه فهميده بود جر و بحث كردن با رون بي فايده است به طرف تخت بقيه رفت.


همگي به طرف اتاق ضروريات ميرفتند. رون مرتب خميازه ميكشيد و اعصاب همه رو خورد ميكرد!
هري نقشه ي هاگوارتز رو باز كرد تا ببيند كه كجا هستند. اما ناگهان هري بر روي نقشه نقطه ي سياهي ديد و ديگر حركتي نكرد.
هرميون به آرامي گفت: چيزي شده؟
هري گفت: يه نفر داره ما رو تعقيب ميكنه. پشت سرمونه. نگاه كن....داره از اين راهرو مياد توي راهرويي كه ما الان توش بوديم.
هرميون و بقيه به نقشه زل زدند و نقطه ي سياه را پيدا كردند.
رون گفت: پس چرا ما الان مثل ماست اينجا وايساديم. بريم قايم شيم.
هركسي به طرفي رفت. هري ، رون ، هرميون و جيني پشت ديواري پنهان شدند.
جيني خيلي آرام به هري گفت: نقشه رو باز كن.
هري نقشه رو باز كرد. آن نقطه خيلي خيلي به ان ها نزديك شده بود.
هري از پشت ديواري كه پشت آن پنهان شده بودند ، راهرو را ديد زد و ناگهان يكي از بچه هاي ريونكلايي را ديد. آريانا.
هري از پشت ديوار بيرون آمد. درحالي كه هرميون محكم پشت رداي هري را گرفته بود تا او را مانع اين كار كند.
هري به طرف آريانا رفت و آريانا هم كه او را ديده بود خوشحال شد و به طرفش رفت.
هري خيلي ارام گفت: اينجا چي كار ميكني؟
آريانا گفت: راستش...من چو رو ديدم كه داشت از تالار بيرون ميرفت.خيلي كنجكاو شدم داره كجا ميره. كه يهو ديدم به شماها پيوست. من هم تا اينجا تعقيبتون كردم.
هري گفت: اوه. باشه. باشه. تو ديگه اسرار ما رو ميدوني. درسته؟
آريانا گفت: كدوم اسرار؟
هري: اينكه ما قراره بعضي شبا از تالارهامون خارج بشيم.
_ آره.
هري گفت: بله و حالا تو ميتوني وارد گروه ما بشي.
آريانا خيلي آرام گفت: اما من اصلا نميدونم شما براي چي...
در همان لحظه هرميون و بقيه از پشت ديوارها بيرون آمدند. هري به هرميون گفت: من اونو وارد گروه خودمون كردم.
آريانا گفت: يه لحظه صبر كنين. من هنوز نفهميدم چه گروهي!
هري توضيح داد: الف دال. گروه الف دال. ما در بعضي شبا به اتاق ضروريات ميريم و در اونجا به تمرين جادوهاي سياه ميپردازيم.
آريانا با خوشحالي گفت: اين عاليه.
هري گفت: پس راه بيفتين. ما تا الان به اندازه ي كافي دير كرديم.
همگي به طرف اتاق ضروريات به راه افتادند. اما دوباره...
هري احساس كرد چيزي شنيده. نقشه را دراورد و نقطه ي ديگري روي نقشه ديد.
هرميون پرسيد: چي شده؟
هري نقشه را به هرميون نشان داد. آن نقطه درست راهروي بغلي بود. همگي دوباره پنهان شدند.
رون ارام گفت: لعنت بر اين شانس مزخرف ما.
هري گفت: ميشه خفه شي رون؟
ماندانگاس فلچر و گربه اش بودند. هري دعا ميكرد كه او به اين طرف نيايد.
اما خوشبختانه ماندانگاس و گربه اش وارد راهروي ديگري شدند. همگي نفس عميقي كشيدند.
راجر به آرامي گفت: بريم؟
هري نقشه اش را باز كرد و گفت: واي! نه! ماندانگاس داشت از راهروي رو به رويي دوباره وارد ميشد.
همگي فرار كردند.
رون گفت: بريم توي تالار هامون. امشب ، شب مناسبي براي تمرين نيست.
هري كمي فكر كرد و گفت: درسته.ماندانگاس انگار فهميده كسي اينجاست.اون همش اين راهرو رو ميگرده.
هرميون به آرامي رو به بقيه گفت: بريم تو تالارهامون.
همه خسته و ناراحت به تالارهايشان برگشتند.

رون و هري در سكوت شب ، در تخت هايشان دراز كشيده بودند.
هري گفت: خيلي بد شد.
رون خنده ي ابلهانه اي كرد و گفت: حداقل من تونستم به تخت خواب برگردم.
رون غلتي زد و به طرف ديگري چرخيد. در همين هنگام هري از ته دل آرزو كرد كه اي كاش اين قدر رون به فكر خوابيدن نبود!هري به ماه خيره شد. و بعد از مدتي طولاني خوابش برد.


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۷

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
سالن عمومی گریفیندور :

نیمه های شب بود و همه ی گریفیندوری ها در خوابگاهشان خوابیده بودند .
اما سه نفر از آنها یعنی هری ، رون و هرمیون از سکوت شب استفاده کرده بودند و در سالن عمومی روی مبل های مورد علاقه شان مقابل شومینه نشسته بودند و به بحث درباره ی جلسات الف – دال میپرداختند .
شب آرامی بود و اگر زمزمه سه گریفیندوری قطع میشد هیچ صدایی به جز ترق ترق سوختن هیزم های شومینه شنیده نمیشد .
ماه پشت ابر پنهان شده بود و از آن نوری حاصل نمیشد . در واقع تنها روشنایی که چهره ی سه تن از سران الف – دال را روشن میکرد شعله آتشی بود که در آن سرمای زمستان گرمای مطبوعی را ایجاد میکرد – و نه چیز دیگر .

هرمیون : هری ! نمیدونم تا چه حد این احساسم درسته ! اما فکر میکنم جدیدا ...
رون : یکی تو رو میپاد !
هرمیون : تو از کجا ... ؟!
رون نیشخندی زد و گفت : ما اینیم دیگه !
هرمیون : رون ! جدی باش !
رون : خب چرا عصبانی میشی ؟! جوابش ساده اس . چون منم دقیقا همین احساس رو دارم !
هری : واقعا عالیه ! حالا دیگه مطمئنم فقط خودم دیوونه نشدم !
هرمیون : منظورت چیه ؟ یعنی تو هم حسش میکنی ؟
هری : اوهوم !
رون دستی به پشت گردنش کشید و با اکراه و ترس گفت : یعنی ممکنه اسمشو نبر ...

و از ادامه دادن پشیمان شد .
هرمیون : احمق نشو رون ! هری ، گوش کن ... اِ همین حالا ! رون ! شماها یه صدایی نشنیدید ؟ پشت سرتون !؟

همان لحظه شخصی که باعث سردرگمی و نگرانی وهری ، رون و هرمیون شده بود پاورچین پاورچین از پناهگاهش بیرون آمد و پشت سر آنها ایستاد . سرفه خفیفی کرد و باعث شد هر سه آنها از ترس از جا بپرند .
چند لحظه بعد وقتی حالشان بهتر شد توانستند شخص ناشناس را بشناسند .

رون : دهه ! این که آمانداس ! اما چرا ؟! تو ما رو تعقیب میکردی ؟ واسه چی !؟

آماندا نشستو همراه او سه نفر دیگز هم نشستند و به آماندا گوش میکردند که توضیح میداد :

باید منو ببخشید . این چند وقت وقتی قضیه الف – دال رو شنیدم کنجکاو شدم . خواستم بدونم درسته یا نه چیزی که شنیدم . وقتی مطمئن شدم خواستم ازتون بخوام که منم عضو بشم تو گروهتون ! دیدم این بهترین موقع اس واسه در خواستم !
هرمیون : یادم بنداز فردا صبح اسمت رو به لیست اعضا اضافه کنم .

بعد از چند دقیقه گفت و گو همه اماده شدند تا به خوابگاهشان برگردند ، قبل از آن که آفتاب طلوع کند !


تصویر کوچک شده


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۷

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
آرماندو دیپت:
فضا سازی ضعیف بود مثلا صحنه آخر پستت میتونست تأثیرگذار تر باشه(تو پست قبلی هم این مشکلو داشتی)
نقطه قوتت اینه که سعی میکنی تا حد امکان اشکالات قبلیتو برطرف کنی و نقطه ضعفت نداشتن سوژه است.
ولی با اینکه رولت یکمی خشک شده بود از قبلیا بهتر بود.
تأیید شد!
لطفا به تاپیک گالیون های قلابی مراجعه کن و مأموریتی رو که دادم انجام بده

آریانا دامبلدور:
خب. اول یه مشکلی رو باید بگم. لورا شخص عجیبی نبوده و مثل بقیه اعضای الف دال یه جادوگر بوده چرا باید اونطوری بهش نگاه بشه؟ مگراینکه اسلیتیرینی باشه که دررابطه با این چیزی نمیخونیم و فکر نمیکنم جینی با یه اسلیترینی دوست بشه
سعی کن پست کسایی رو که تأیید شدن رو بخونی تا رول بهتری بنویسی. سوژه ات خیلی شبیه سوژه پست گودریک گریفیندور در چند پست قبل بود و میتونستی با کمک گرفتن از اون پست خیلی زیباتری بنویسی.
مثلا بهتر بود یکم بیشتر جلسه و حیاط هاگوارتز رو توصیف میکردی.
مطمئنم میتونی یه رول زیباتر بنویسی.
دوباره سعی کن
تأیید نشد!


تصویر کوچک شده


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۰:۱۱ دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
هري ، هرميون و رون ويزلي به آرامي در حياط هاگوارتز قدم ميزدند. هري لبخندي به رون زد و گفت: ميدوني چيه؟ خيلي دوست دارم از اون ژاكت هايي كه مادرت هرسال براي كريسمس ميفرسته يكي ديگه هم داشته باشم.
رون خنديد و گفت: اوه.مادرم هرسال ژاكت رو برات ميبافه.
بعد با پا برف هايي را كه روي زمين نشسته بود جابه جا كرد.
هرميون گفت: واي. باورم نميشه. تا كريسمس 3 روز بيشتر نمونده.
هري دوباره گفت: آره. من هميشه كريسمس رو دوست داشتم.
هرسه خنديدند.
رون گفت: هي! اون جينيه كه داره به طرفمون مياد؟
_ آره!
جيني ، درحالي كه برف را از موهايش ميتكاند به آن ها پيوست: سلام.
_ سلام. چيزي شده؟
جيني نفس نفس زنان گفت: مثل اين كه جلسه ي امشب رو فراموش كردي؟
هري: جلسه؟
جيني با ناراحتي گفت:جلسه ي الف دال رو ميگم. امشبه.
هري محكم با دست به پيشاني اش زد و فرياد زد: نه! يادم نبود.
هرميون فرياد زد: من هم يادم نبود.
بعد هردو به رون نگاه كردند. رون شانه اش را بالا انداخت و گفت: من هم يادم نبود.
جيني گفت: اوه.پس ...امشب مياين ديگه؟
هري گفت: البته كه ميايم. مگه ميشه اين همه آدم رو معطل خودمون نگه داريم. اون هم براي جلسه ي دوم!
جيني خنديد و گفت: درسته. راستي...دوستم هم ميخواد بياد توي الف دال.
رون با ناراحتي گفت: جيني؟ تو اين موضوع رو به همه جار زدي؟
جيني با عصبانيت گفت: نه! اون خودش فهميده. نميدونم چه طوري. ولي ميگفت حرفامونو شنيده.
رون: لعنتي!
هري : اشكالي نداره. بهش بگو ميتونه بياد و البته اينم بهش بگو كه نبايد اين موضوع رو به كسي بگه.
جيني سري تكان داد و از آن ها دور شد.
هرميون با عصبانيت گفت: اميدوارم دهان دوستش قرص باشه.
_ من هم اميدوارم.
اين جمله را هري با نگراني به زبان آورد.

**************************************

ساعت 12 شب بود. هري ، رون و هرميون به آرامي از جا بلند شدند و به طرف اتاق ضروريات به راه افتادند.
همه در اتاق ضروريات جمع بودند. جيني و يك نفر ديگر هم آنجا بودند.
با ورود آنها همه يك جوري به هري نگاه كردند. چو به آرامي به هري گفت: به خاطر اونه. و با سر به دوست جيني اشاره كرد. جيني هم با نگراني به هري نگاه ميكرد.
هري رو به دختري كه دوست جيني بود گفت: اسمت چيه؟
دختر نگاهي به هري انداخت و سپس به زمين خيره شد و به آرامي گفت: لورا.
هري گفت: خوش اومدي لورا. به ارتش خوش اومدي.
ناگهان لورا از جا بلند شد و با صداي بلندي گفت: من ميدونم شماها فكر ميكنيد من مزاحمم. باور كنيد من دهانم قرصه. من هيچ چيزي در اينباره به كسي نميگم.
هري هم گفت: ما هم حرفتو قبول داريم.
هرميون زير لب گفت: جلسه رو شروع كن.
هري هم حرف هرميون رو قبول كرد و رو به همه گفت: جلسه رو شروع ميكنيم. بعد چوبدستي اش را درآورد و گفت: اكسپكتوپاترونوم.
در همان هنگام گوزن زيبايي از نوك چوبدستي هري بيرون آمد و دور اتاق چرخيد. هري گفت: نوبت شماست. خيلي دقت لازم داره.
همه چوبدستي هايشان را درآوردند و شروع كردند.
آن روز خيلي ها نتوانستند به خوبي سپرمدافع بسازند. ولي نويل و هرميون و لورا توانستند سپرمدافع قابل قبولي بسازند.
هري در آخر كلاس منتظر لورا شد. لورا آهسته از كلاس بيرون آمد. هري فقط به لورا گفت: متشكرم.
لورا هم در جواب لبخندي زد و از آنها دور شد.


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷

آرماندو ديپت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
از من چی میخوای !!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
صبح دل انگیزی بود هری از خواب بلند شد هنوز کابوس های شبانه او را تنها نگذاشته بود باز هم افکارش مشوش بود همیشه به ولدمورت و کاری که در پیش دارد می اندیشید با خود میگفت :


-ایا میتوانم او را شکست بدهم ؟ اگر در این راه بمیرم چی ؟ جینی چی میشه ؟ الف . دال رو کی اداره میکنه ؟ چه طوری میتوانم جای همه ی جانپیچ ها را پیدا کنم و ........

ولی میدانست اگر میمرد هم دوستانش بودند که جانپیچ ها را نابود کنند و کار نیمه پایانش را ادامه دهند با خود گفت :

-
این چه فکرهایی هست که میکنی پسر ؟ اِه یه ملت به تو فکر میکنه حالا از تخت بلند شو و فکرت رو باز کن .

همین کار را انجام داد امروز انها فرصتی داشتند که به هاگزمید بروند ولی هری به اعضای الف .دال گفته بود که بمانند و تمریناتشان را انجام دهند.
پنجره را باز کرد هوای کاملا بهاری بود و خورشید که تازه طلوع کرده بود با نور خود به چشم هری میزد و او را اذیت میکرد. کمی منظره بیرون را تماشا کرد تا دوستانش از خواب بیدار شوند.
سپس به سمت تالار اصلی حرکت کردند تا صبحانه بخورند میز پر از انواع مختلف غذاها بود هری با اشتها غذا را خورد زیرا میدانست امروز کار زیادی در پیش رو داردند ولی حسی به او میگفت امروز اتفاقی در پیش است , اتفاقی که در نزدیکی به وقوع میپیوندد .

بعد از صبحانه دانش اموزان برای رفتن به هاگزمید صف بستند ولی اعضای الف .دال به گفته ی هری از اینکار سر باز زدند و اجازه ی مدیره ی مدرسه را نیز داشتند پس به سمت اتاق نیازمندی ها حرکت کردند وقتی از طبقه پنجم بالا میرفت دانش اموزان را دید که به سمت هاگزمید میروند و چقدر خوشحالند قرار بود
سفر امسال به هاگزمید منتفی شود به خاطر وجود لرد سیاه ولی این اتفاق نیفتاد چون وزارت خانه قبول کرده بود کخ کسانی را برای محافظت انها بفرستد.
حالا دیگر مدرسه خالی بود .
......................

بالاخره هری و دوستانش به اتاق نیازمندی ها رسیدند هری رفت که در را باز کند ولی ناگهان زخمش چنان دردی گرفت که در عمرش بی سابقه بود

در افکار ولدمورت

ناگهان خود را در جایی در نزدیکی هاگزمید پیدا کرد گفت :

-همه سر جایشان قرار گرفتند بلا ؟
-بله سرورم

سپس به جنازه یک نفر که بر روی زمین افتاده بود نگاه کرد و قهقه ای سر داد چقدر قیافه او اشنا بود ...
بله .. او کسی نبود جز مینروا مک گوناگل


بازگشت

صدای دخترانه گفت :

-چی شده هری ؟

او هرمیون بود

-گوش کن هرمیون همه اعضای الف . دال حمله ... حمله در پیشه سپاه لرد سیاه به اینجا دارد نزدیک میشه
رون تو برو اعضای محفل رو خبر کن نبرد سختی در پیش داریم

همه به صورت گروهی تقسیم بشن هرمیون تو با نویل ــــ لونا تو با سیموس __ کالین تو با .....

بالاخره همه در گروه های تقسیم شدند فقط هری تنها بود
-هری پس تو چی ؟
-من تنها میمونم . من شخصا با لردولدمورت میجنگم

با شنیدن این اسم سکوتی بس سهمگین در سالن حکم فرما شد
-چی شده ؟ با شنیدن اسمش نباید خودتون رو ببازین .. قوی باشید ما میتونیم از مدرسه دفاع کنیم

سپس همه با هم گفتن :
-بله

بیست دقیقه بعد تالار اصلی

بامب بامب (صدای شکستن صد های دفاعی)

ترس در صورت همه حتی در هری نیز موج میزد انها باید تا دقایقی دیگر میرسیدند ناگهان در باز شد و حمله مرگ خواران شروع شد

بلافاصله هزاران طلسم رنگارنگ سرازیر شد اعضای الف . دال به خوبی میجنگیدند هم از خود دفاع میکردند هم از دیگران نویل و هرمیون به زیبایی نبرد میکردند هرمیون توانسته بود دالاهف را از پای در اورد

بیست دقیقه گذشته بود که صدای پامپ مبنی بر حضور رون امد :

-اعضای محف.. محفل و .. و وزارت خانه الان میرسن پشت سر من حرکت کردند

ناگهان صد ها نفر دور تا دور مرگخواران ظاهر شدند باخت مرگخواران قطعی بود

-هری کجاست ؟ رون با خشم پرسید
-هری .. .هری ؟ نمیدونم اول نبرد از ما جدا شد
-یعنی چی ؟

سپس هرمیون به چند نفر از محفل دستور داد پخش شوند تا او را پیدا کنند

چند دقیقه بعد رون با قیافه ای بهت زده برگشت برگشت

-رون هری کو ؟
-طبقه سوم
-اوه خدا رو شکر پس زنده هست نه ؟ جواب بده رون
-..........

هرمیون به طبقه سوم رفت و با صحنه ای روبرو شد که درکش برایش سخت بود هری باوقار بر روی زمین خفته بود و چوب دستیش انطرف تر او در راه هدفش مرده بود به راستی که از قهرمان ها بود .......



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
سوژه ی پست تو کتاب پنجم بود و میشه گفت همون بود. البته پایانش فرق داشت.
غلط های املایی یا تایپی که داشتی نشون میداد از دوباره خوندن پست پرهیز کردی.
همچنین بعضی جملاتت در نگارش مشکل داشتن مثلا:
یک حسی میگفت به او
دراینجا اولا کلمه ی یک اضافه است چون خود حسی به معنای یک حس هست و درضمن "به او" نباید بعد فعل بیاد یعنی جمله باید بشه:
حسی به او میگفت.
فضاسازی پست هم ضعیف بود مثلا تکه پایانی پست میتونست خیلی زیباتر و تأثیر گذارتر از این باشه.
درضمن فکر میکنم ورد صحیح اکسپکتو پانترونوم باشه نه اکسپکتو پاترونام.
سعی کن بیشتر وقت بزاری و تند ننویسی.
تأیید نشد!
--------------------------------------------------------------------------------
درباره مدرسه معذرت میخوام البته برداشت من اینطوری بود ولی....
اما درباره شوهرخاله باید بگم وقتی شما مینویسی هری به یاد خانواده ورنون افتاد فکر خواننده به سمت بدی هایی که اونها در حق هری کردن میره.
درضمن بازهم دلیل پذیرفتن از نظر من بچه گانه است. چرا که حتی اگر درباره جاسوسی حق با شما باشه هری برای پذیرفتن یه اسلیترینی باید سخت گیر باشه مخصوصا که باید دلایلش رو برای اعضا هم توضیح بده.
تصحیح شده دو مورد بالا رو میتونی در زیر ببینی(ویرایش اخر پستت):
هری با به یاد آوردن غمی که بخاطر از دست دادن پدر ومادرش در درونش ایجاد شده بود لبخندی به نشانه دلسوزی زد و پرسید: راستی تو چطوری تونستی بفهمی این جلسات وجود دارن؟
آرماندو پاسخ داد: خب من ذهن خوانی بلدم.یکی از دروس مدرسه قبلیم بوده.
هری که طی گفتمان با آرماندو، متوجه شده بود او دانش آموز بدجنسی نیست با مطلع شدن از این توانایی آرماندو گفت: این خیلی خوبه. تو میتونی اینکار رو به ما هم آموزش بدی.
سپس درحالی که کاغذی را از جیبش در می آورد گفت: با امضا کردن این کاغذ تو متعهد میشی که مکان جلسات و ماهیت گروه رو برای هیچکس فاش نکنی.
آرماندو با خوشحالی با استفاده از قلمی که هری به او داده بود لیست را امضا کرد.


تصویر کوچک شده


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷

آرماندو ديپت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
از من چی میخوای !!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
اول از همه در مورد اون نقدر که در باره ی رول من گفته بودید بگم اول یک سوال شما اصلا اینا رو میخونید من کی گفتم اون از دورمشترانگ اومده من اصلا از اسمی از مدرسه او نبردم و من کی گفتم از دورمشترانگ (یا هر مدرسه دیگری ) باید هر روز بیاد الف. دال اون امسال از اون مدرسه به هاگوارتز نقل مکان کرده و در روز اول که باید در یکی از چهار گروه قرار میگرفت او در اسلیترین رفت و من کی گفتم شوهر خاله ها بد هستن هری از این دلخور شد که او هم مانند هری یتیم بود و دیگری که به همین راحتی عضو قبول کنن اگر او میخاست هری را لو بده چرا همون اول وقتی فهمید گروه چی هست و مکان برگزاریش کجاست (از طریق ذهن خوانی ) به اسلیترینی ها نگفت ؟ و یک چیز دیگه که ذهن خوانی یکی از درس ها مدرسه قبلی او بود خواهش میکنم یا نقدر قبلیتون رد درست کنید یا جواب سوال های من رو بدید

با تشکر
ارماندو دیپت

______________________

هری از خواب بلند شد پرده های تختش را کنار زد و به سمت پنجره رفت تا ببیند هوای ان روز چه طور است. کم کم خورشید داشت از پشت کوه ها طلوع میکرد نفسی عمیق کشید و سپس ان را خالی کرد(دم و بازدم) افکارش همیشه مشوش بود دیشب هم مانند همیشه خواب های پریشان میدید خواب میدید مرده است و ولدمورت بر بالای سرش خنده میکند و آن طرف هم جسد بیجان جنی خفته است .. اگر این اتفاق میافتاد چه؟
در همین افکار غوطه ور بود که ناگهان کسی از پشت به شانه او زد :

-چطوری رفیق ؟ چرا حالت گرفته هست
-ممنون رون . این اوضای همیشگی من هست
-نگران نباش ! فکر صبح.نه رو بکون !!!

همه به سمت تالار اصلی قدم برداشتند بعضی خوشحال و بعضی ناراحت امروز هری جلسه دیگری با ارتش دامبلدور داشت و به انها میخواست طرز ساختن یک پاترونس را یاد بدهد.
بر صندلی نشست . میزپر از انواع کیک و شیرینی بود او به یک لیوان شیر و یک کیک نارگیلی بسنده کرد مگر میتوانست با آن خوابهایی که دیده بود غذا بخورد


شب شده بود و نزدیک جلسه ( الف . دال) امروز او درس ها را خراب کرده بود و از این موضوع هم ناراحت بود . هرمیون جلو امد و گفت :
-فرد و جرج رفتن چک بکنن ببینن آمبریج اون دور و برا هست یا نه !!
-زنیکه وزغ


این حرف را چو زده بود و بعد از گفتن این حرف کمی سر شد سپس همه خندیدند
سه دقیقه بعد دو برادر برگشتند و گفتند

-امن هست فقط گربه فیلچ بود که اون رو دست به سر کردیم رفت !!

همه به سمت اتاق نیازمندی ها حرکت کردند هری اول وارد شد و در را باز کرد وقتی این کار را کرد همه به داخل حجوم اوردند جز هری یک حسی میگفت به او کسانی قبل از او در اینجا حضور دارند و جایی کمین کردند

ولی هری توجه نکرد و شروع کرد :

-امروز ما میخوایم یک طلسم پیشرفته را یاد بگیریم که حتی یعضی از جادوگران بزرگ هم از درست کردن ان عاجز بودند اسم این طلسم پاترونس است و استفاده های فراوان دارد بیشترین استفاده ان برای دور کردن دیوانه ساز ها به کار میرود همچنین برای انتقال پیام های مهم و پاترونس هر فردی شکل بخصوصی دارد مثلا برای من یک گوزن است سپس فریاد زد :
-اکسپکتو پاترونام

و یک گوزن نقره ای در کلاس جولان داد و سپس به درون چوب بارگشت و هری افزود :

-شما برای درست کردن این طلسم فقط باید به یک چیز خوب و خاطره ای خوشایند فکر کنید و سپس طلسم را اجرا کنی .

با این که جلسه اول تمرین بود اعضا خوب کار میکردند و بالغ بر هشتاد درصد میتوانستند پاترونس درست کنند و بیست در صد از انها میتوانستند پاترونس کامل درست کنند هری در این لحظه پیش چو بود او فریاد زد

-اکسپکتو پاترونام

ولی ناگهان یک نفر از کمدی که پشت او بود بیرون امد او کسی نبود جز دورولس امبریج و ناگهان دراکو و گوبل و کراب و فیلچ هم به این جمع اضافه شدند

-هری پاتر به دفتر

هری بدون هیچ حرفی به سمت دفتر حرکت کرد میدانست اتفاق بدی در پیش است اعضای (الف . دال ) نیز میخواستند با او بیایند ولی او اجازه این کار را به انها نداد رفتند تا به در مدیر مدرسه دامبلدور رسیدند

امبریج گفت :

-کیک شکری


سپس مجسمه چرخید و اول امبریج وارد شد .. چند ثانیه بعد با صورتی شک زده وارد شد

-چی شده پروفسور ؟

او با مِن و مِن جواب داد :

-الــ .. دامب ... دامبلد .. دامبلدور


هری منتظر جواب او نماند با خشم وارد در شد ولی چیزی را که میدید باور نمیکرد بدن باوقار دامبلدور در وسط سالن بی حرکت خفته بود و ققنوس در بالای سر او آواز میخواند

هری بی اختیار در وسط سالن افتاد و گریه کرد ......


ویرایش شده توسط آرماندو ديپت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۵ ۱۱:۰۵:۱۱







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.