هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۷:۴۷ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 45
آفلاین
دوستان عزيز، اين آخرين پست غير رول در اين تاپيك مي باشد.

من بعد، تمام درخواست ها، فرم پركردن ها، نظرات، ماموريت ها و ... در غالب رول انجام مي پذيره. چون بازهم تمريني خواهد بود براي نوشتن.
اين از تنها قانون اين تاپيك كه انتظار دارم حتما رعايت شود.

نكته ي بعدي، تغيير در فرم عضو گيري ارتش مي باشد. فرم تغيير كرده به اين صورت است:

نكته: وقتي در جلوي يك سوال قيد نشده است كه طنز باشد، لطفا جواب هاي جدي و حقيقي به آن ها بدهيد.

سوالات رسمي:
1- نام
2- لينكي از بهترين پستهاي خود

سوالات عقيدتي!!! :

1- بهترين وزير دوران جادوگران كه بود و چرا؟( حداكثر 10 سطر)

2- لرد بهتر است يا دامبل؟( حداكثر 5 سطر- طنز)

3- مشكل عديده ي عدم فعاليت تاپيك ها در وزارت چيست؟
الف) زياد شدن جك و جوونور در سايت!
ب) قدرتمند شدن مرگخوارها!
ج) عدم استفاده به موقع از كنترل + اف 5 !
د) ساير ( در صورت انتخاب اين گزينه، توضيحات خود را در حداكثر10 سطر بنويسيد.)

4- اگر قرار باشد شما به مدت 10 سال محبوس شويد، دوست داريد هم سلولي شما كه باشد؟ چرا؟( حداكثر 5 سطر- طنز)

تمام پست ها دنباله دار خواهد بود و از اين پست شروع ميشه!

مگي روي يك صندلي تقريبا معمولي در دفتر رياست ارتش نشسته بود. داشت پيام امروز رو مرور ميكرد:

_ اي اي اي! اين كه همون بليزه! يادش بخير، چقدر شر بود تو مدرسه! هي روزگار...!

مگي روزنامه رو مي گذاره روي ميز و ملت ميتونن عكس بليز رو با عنوان" معاون لرد سياه، بازهم گريخت" ببينن.

وييززز... ويزززز!

_ اين چيه ديگه، دهه!
وييززز!

صداي مزبور كه از جانب مستر مگس توليد ميشد، اين رو مي رسوند كه ايشون تشريف فرما شدن و در حال گشت و گذار روي صورت مگي هستن و گاه وقتي پاش توي گودال هايي گيزر ميكنه!

شپلس!( نكته صدا شناسي: برخورد دست با صورت به حالت سيلي! براي كشتوندن مگس!)

مگي كه فكر ميكرد مگس مذكور رو شپلخ كرده، بادي به غبغب انداخت و احساس كرد كه چقدر باحاله! اما ثانيه اي نگذشته بود كه ... وييزززز !
مگي:
مگي به سمت يك پرونده ميره و براي استفاده ي به موقع از اون، آماده ميشه....
ويززززز!
_ بيگير!

يك ساعت بعد...

مگي:
و مگس: وييززز



Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۶:۵۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 45
آفلاین
با سلام:

تاييد شده ها در ارتش وزارت: پروفسور فيلت ويك - گراوپ – آلفرد بلك – پيوز - آماندا

به آماندا: تاييد شديد، اما روي كار شما حساس هستم!

به پروفسور فيلت ويك و پيوز: اگر نظري داشتيد، با آرامش تمام نظرتون رو بگيد!( مث ويزانگامورت تند نشيد كه چون من پيرم و قلب ندارم، خونم مي يفته گردن شما!!)

به آلفرد: پستت زيادم خوب نبود، من از روي شناختي كه ازت توي ريون داشتم تاييدت كردم! خوب عمل كن!

به گراوپ: زيادي تازه واردي! اما به خاطر استعدادت تاييد شدي. خوب عمل كن!

ساير عزيزان هم تاييد نشدند. اميدوارم شاهد ساير تلاش هاي بعدي شما باشم!


نكته اي كه در اين رابطه هست، تغيير در فرم ارتش هست كه در پست بعدي، اين تغييرات رو اعمال خواهم كرد.

با تشكر.



Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
نام : آلفرد

نام خانودگی : بلک

لقب : لقب خز شده ولی بچه های راون صدام می زنن آلف

دليل شما براي انتخاب اين لقب چيست؟

بچه های راون منو به این اسم صدا می زنن !

در چه گروه هايي عضو هستيد؟
الف دال ... ( تیم کوییدیچ راون هم گروه حساب می شه ؟)
البته یه مغازه ی جونور فروشی توی دیاگون دارم .

در چه گروه هايي قبلا عضو بوديد؟
آبدارخانه سابق ، محفل ققنوس ، سازمان بین الملل ،

در صورتي كه در هريك از اين گروه ها سمت و يا نشاني داريد و يا داشتيد ذكر كنيد.
در اون مغازه مدیر بود یعنی صاحب مغازه .

آيا قبلا ناظر انجمن بوديد؟ اكنون چطور؟

خیر

در صورت دادن جواب مثبت انجمن را نام ببريد.


چه نوع مهارت هايي براي فعاليت در ارتش داريد؟( علاوه بر رول نويسي )


فوتوشاپ رو تا حدی بلدم ، سوژه خیلی خیلی زیاد دارم برای ماموریت ها ، می تونید از بچه های راون بپرسید ، از اون جایی که یکی از اساتید هاگوارتز هستم و هم در آن جا و هم در مغازه ی کوچه ی دیاگون پست دیگران رو نقد کردم می تونم پست نقد کنم . اون کار با برنامه های دیگر هم تا حدی بلدم .


آيا در صورت لزوم در راستاي خدمت به ارتش ، حاضريد كه با يكي از گروه هايي كه در آن عضو هستيد به مقابله بپردازيد؟ حتي اگر اخراج شويد؟

احتمالا بله !

لينك يكي از بهترين پست هاي رولي كه تاكنون ارسال نموده ايد را درج كنيد.

همین نمایشنامه ای که زیر نوشتم خوبه !

يك نمايشنامه در مورد موضوع زير بنويسيد : ( غير ادامه دار )
فرض كنيد كه در يك قصر جادويي زنداني شده ايد. در 20 تا 30 خط خود را آزاد كنيد.


دیوار ها سرد و کثیف بود . فضای نمور و تاری نفس کشیدن را برایش سخت کرده بود . داد نمی کشید ، چون می دانست در آن قلعه ی بزرگ هیچ کس صدایش را نمی شنود . نمی توانست آپارات کند احتمالا آن جا را با طلسم ضد آپارات جادو کرده بودند . چوبدسیش را شکسته و جلوی پاهایش انداخته بودند ، دیگر توانایی تلاش برای فرار نداشت . حتی یادش نمی آمد چگونه به آن جا منتقل شده است ؟

آرام رو تختی کثیف که بوسیله ی زنجیر های زنگ زده به دیوار وصل بود دراز کشید . درون ذهنش به جستجو پرداخت ، چرا او ؟ چرا این جا ، در سیاهچال قلعه ی ریدل ها ؟ هر چه با خودش کلنجار رفت ، نتوانست دلیل خوبی برای سوال هایش پیدا کند پس باید دنبال چاره ای برای فرار می گشت . چوبدستی شکسته اش را بار ها امتحان کرده بود اما جز چند جرقه ی رنگی چیز از آن خارج نشده بود .

چندین ساعت را در همان حال سپری کرد . صدای پاهای دو یا سه نفر که به سمت سیاهچال می آمدند ، شنیده می شد . در سیاهچال با صدای جیر جیری باز شد ، هجوم ناگهان انوار آویزهای نورانی چشم هایش را آزرد . چشم هایش را کم کم باز کرد ، دو نفر را رو به روی خود می دید که در حالی که چوبدستی هایشان را آماده نگه داشته بودند روی صندلی هایی که تا چند لحظه پیش آن جا نبودند ، نشسته بود . اولی مردی با قد بلند ، هیکلی و با موهای سیاه کوتاه و دیگری زنی با موهای استخوانی که تا شانه هایش می رسیدند ، خوش چهره ولی خشمگین و صورتی عصبی .

زن زودتر از مردی که همراهش بود شروع به حرف زدن کرد ، حرف زدنی که بیشتر به بازجویی شباهت داشت .
- ما می دونیم که تو آلفرد بلک هستی ! در تالار اسرار وزارت کار می کنی . تو باید برای ما طرز کار اون مغز های کوچیک رو بگی ! بیا اینا رو بگیر و روشون بنویس !

سپس چند کاغذ پوستی که با چسب به هم وصل بودند به همراه یک قلم پر خودنویس روی تخت انداختند . آلفرد که دیگر نشسته بود ، به خشم آمد ، آن ها چه خوش خیال بودند ، او را زندانی کردن و از او می خواهن که برایشان راه کار های سری بنویسد .
- اول باید بدونم دارم با کی حرف می زنم ! تا ببینم چی می شه ؟!
زن با جیغ کوتاهی جواب داد :
- این جا فقط ماییم که سوال می کنیم !

آلفرد حرفی نزد اما مرد که ظاهرا حوصله ی بحث نداشت ، خطاب به زن گفت :
- ویولا ! خودش می دونه اگر ننویسه چه عاقبتی در انتظارشه ! پاشو بریم !

هر دو جادوگر بلند شدند و به بیرون رفتند ، در با صدایی قفل شد .

آلفرد حالا می فهمید که همه ی آموزش های قبل از کارش برای چه بوده اند ، دیگر می توانست با کمترین امکانات خود را نجات دهد . او آموزش دیده بود که چگونه چوب دستی های شکسته را تعمیر کند البته در هنگام حضور چسب .

کار بر روی چوبدستی را تمام کرد ، دیگر می بایست درست شده باشد . بهتر بود پاترونوسی برای وزارت می فرستاد تا به آن جا بیایند و همین طور چوب را امتحان می کرد . چوب دستی را بالا گرفت ، پیغامی را در ذهنش آماده کرد و ورد را زیر لب ادا کرد .

شیر نری با متانت از چوب دست بیرون امد به صاحبش نگاه کرد و سپس دوان دوان از دیوار خارج شد . او دیگر از کارایی چوب مطمئن بود ، باید به سمت بیرون حرکت می کرد تا از آن جا هر چه زودتر فرار کند . به طرف در رفت با وردی آن را باز کرد و از در گذشت ...



Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲:۳۳ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
نام : پیوز

لقب : آذرخش

دليل شما براي انتخاب اين لقب چيست؟

چون هم اسمش رو دوست دارم هم نقشش رو در طبیعت و خشن و سوزاننده هم هست ...

در چه گروه هايي عضو هستيد؟
اوباش و باشگاه هافلپافی های اصیل

در چه گروه هايي قبلا عضو بوديد؟

مرگخواران

آيا قبلا ناظر انجمن بوديد؟ اكنون چطور؟
خیر ، خیر

چه نوع مهارت هايي براي فعاليت در ارتش داريد؟( علاوه بر رول نويسي )
توانایی طراحی های گرافیکی ، رول نویسی جد و طنز ... ساخت فیلم در هالی ویزارد و توانایی های مدیریتیم هم بالاست

آيا در صورت لزوم در راستاي خدمت به ارتش ، حاضريد كه با يكي از گروه هايي كه در آن عضو هستيد به مقابله بپردازيد؟
خیر

لينك يكي از بهترين پست هاي رولي كه تاكنون ارسال نموده ايد را درج كنيد


طنز - کلاس پیشگویی

جدی - کلاس گیاه شناسی




يك نمايشنامه در مورد موضوع زير بنويسيد : ( غير ادامه دار )

فرض كنيد كه در يك قصر جادويي زنداني شده ايد. در 20 تا 30 خط خود را آزاد كنيد.


به اطرافم نگاه کرد... تاریکی محض فضای خوف انگیز قلعه را تسخیر کرده بود ...

فضا سرد و ترسناک بود. اتاق سنگی ای که درون آن قرار داشتم با کف سیاه رنگ و دیوار های سنگی پوشیده شده بود. نور تیره ای از پنجره ای نزدیک سقف بلند چندین متری اتاق میتابید.

اطرافم را برای پیدا کردن راه فرار می کاویدم. لگدی به یکی از چند صندلی که تنها جسم موجود در اتاق بود زدم و نگاهی به اطراف کردم. چوبدستی ام را کشیدم و فریاد زدم : « بومبواردو »

اثری نداشت ... گرچه پیشبینی میشد ... اگر قلعه در برابر طلسم ها مقاوم نبود نمیگذاشتند چوبدستی ام پیش خودم بماند. ترس وجودم را فرا گرفته بود و چون نوشیدنی تلخی ، سرما و تلخی اش را در تمام وجودش پخش می کرد.

بار دیگر اطراف را به امید چاره ای کاویدم ... فکری به ذهنم رسید. چوبدستی را در جیبم گذاشتم ... من یک روح بودم ...
به سرعت به سمت دیوار مقابلم رفتم و مثل همیشه روی رد شدن از دیوار تمرکز کردن و تا نیمه در آن فرو رفتم اما ...

صدای زنگ مانندی شنیدم و چند متر به عقب پرتاب شدم .. گویی دیوار نقش فنری را بازی کرده بود که مرا عقب می انداخت ...

نا امید و خسته بودم ... هیچ راه نجاتی نبود ... من آنجا از گرسنگی و تشنگی جان میدادم و استخوان هایم در میان زمین خاک گرفته قلعه می پوسید ... در میان آن صندلی های کهنه ...
روی یکی از صندلی ها نشستم و به تنها مونس های روز های تنهاییم فکر کردم ... صندلی ها و موش ها ... موش ها ؟ ... موش ها !!!!

فکر نابی به ذهنم رسیده بود. مانند دیوانه ها اطراف اتاق را برای یافتن یک موش می گشتم ... من یک روح بودم ...

سرانجام موشی با صدایی جیر جیر مانند در لبه دیوار شمالی قلعه دیده شد. درست در وسط دیوار. به سمت او رفتم و مانند هر روح دیگری فقط روی یک چیز تمرکز کردم ... جسم جدید !

و نتیجه داد...
من وادر جسم موش شدم. حالا همه چیز را از نگاه موش میدیدم ... به سرعت شروع به دویدن به اطرف کردم ... قلعه به نظرم بسیار بزرگتر می آمد. تا اینکه سرانجام موش دیگری را دیدم. احساس امید دوباره در من زنده میشد. مانند تابش نوری که مدت ها پشت ابر پنهان بوده ناگهان از پست ابر های یاس بیرون امد و وجودم را روشن کرد ...

به دنبال موش به راه افتادم و بالاخره به چیزی که می خواستم رسیدم ... یک سوراخ ...

وارد سوراخ شدم ... سوراخی کثیف و پر از آشغال در زاویه ای در قلعه بود که کف آن خاکی بود و دو - سه موش در آن سرگردان بودند. از بن آنها حرکت کردم ... مسیر پیش رویم صاف و با شیب کمی رو به پائین بود. زمان برایم معنی نداشت اما مدت زیادی حرکت کردم تا اینکه حس روشنایی همراه با پیچ تندی در مقابلم ظاهر شد ... پیچیدم ...

در پشت پیچ ، انتهای تونل و راه خروج از قلعه نمایان بود ... سریعتر دویدم ... احساس آزادی از هر حسی برایم شیرین تر بود... از جسم موش خارج شدم و به سمت آسمان آبی نیمه ابری پریدم و در لحظه آخر نگاهی به پائین انداختم ...

متوقف شدم ... موش مرده بود ... نمی دانستم رهایی من به نابود شدن یک موجود زنده می ارزید یا نه ... قلعه از بالا بسیار وحشتناک تر بود ... تصمیم گرفتم تا می توانم از آنجا دور شوم ... پس در آسمان آرام بر فراز دشت های گل به پرواز در آمدم ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۵۳ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷

جیمز  پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۲ یکشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۸:۲۹ جمعه ۱۵ دی ۱۴۰۲
از دهکده هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
نام: جیمز پاتر

لقب: سایه سیاه

دليل شما براي انتخاب اين لقب چيست؟
آخه من جادوهای سیاه زیادی بلدم.

در چه گروه هايي عضو هستيد؟
گریفیندور.

در چه گروه هايي قبلا عضو بوديد؟
معجون سازان قرن.

در صورتي كه در هريك از اين گروه ها سمت و يا نشاني داريد و يا داشتيد ذكر كنيد.
گریف : عضو
هاگوارتز: – استاد درس تشویقی آموزش جادوی سیاه تخصصی البته قرار بود این ترم کلاس درسمون شروع شه ولی به دلایلی هنوز شروع نشده به هر حال تا آخر این هفته معلوم میشه.
معجون سازان قرن: مسئول تاپیک

آيا قبلا ناظر انجمن بوديد؟ اكنون چطور؟
خیر

در صورت دادن جواب مثبت انجمن را نام ببريد.
---
چه نوع مهارت هايي براي فعاليت در ارتش داريد؟( علاوه بر رول نويسي )مانند نقد پست ها ، داشتن آشنايي كار با فتوشاپ و يا برنامه هاي ديگر براي ساخت آرم ارتش ، ارائه سوژه و موضوعات مختلف براي فعاليت و مأموريت ها ، جاسوسي ، خبرنگاري و ... در صورتي كه از هر كدام از مهارت ها براي انجام دادنشان نام مي بريد توجه داشته باشيد كه در هر زمينه امتحان خواهيد شد. پس با علم به اين موضوع به اين سوال پاسخ دهيد
رول نویسی. نقد پست ها ارائه سوژه و موضوعات مختلف برای ماموریت ها.

آيا در صورت لزوم در راستاي خدمت به ارتش ، حاضريد كه با يكي از گروه هايي كه در آن عضو هستيد به مقابله بپردازيد؟ حتي اگر اخراج شويد؟
در صورتی که در گروه مورد نظر خلافی صورت گیرد با آن به هر شکل ممکن مقابله می کنم.

لينك يكي از بهترين پست هاي رولي كه تاكنون ارسال نموده ايد را درج كنيد.

http://www.jadoogaran.org/modules/new ... SC&type=&mode=0&start=340

يك نمايشنامه در مورد موضوع زير بنويسيد : ( غير ادامه دار )
فرض كنيد كه در يك قصر جادويي زنداني شده ايد. در 20 تا 30 خط خود را آزاد كنيد.



دیوار های بلند و پنجره های کوچکش مانع از فرار می شود. هیچ راهی نیست شبکه پودر پرواز هم که تحت کنترل هست تازه من که اصلا پودر پرواز نداشتم. غیب و ظاهر هم که نمی شه شد چون اینجا رو جادو کردن که نتونم غیب و ظاهر بشم. ساختن رمز تاز هم که به قیمت جونم تموم می شه و تازه قابل رد یابی هم هست.
اینها حرف هایی بود که به خودم می گفتم. نمی دونستم باید چی کار کنم. سارا اوانز هم که بیهوش رو زمین افتاده بود بیچار یه تلسم خیلی بد بهش خورده بود هر کاری که تونسته بودم کردم تا جایی که می شد سم رو از بدنش خارج کردم. تنها چیزی که واسم مونده بود یه چوبدستی بود.
از در خروج هم که نمی شد رد شم نمی دونم چی کارش کرده بودن که تا می خواستی ازش رد شی پرت می شدی عقب.
آخه این دیگه چه وضعشه مثلا من در حال دوره دیدن واسه عضویت تو ارتش وزارت خونه هستم. آخه چرا هیچ کس به ما کمک نمی کنه. نا سلامتی سارا اوانز رئیس ارتش هست.
دیگه کم کم داشتم می ترسیدم الان 2 روز بود که اینجا بودیم. هم خسته و هم زخمی . سارا رو هم که زود تر باید برسونم به بیمارستان و گرنه ......
شب تازه سر رسیده بود و من نا امید در گوشه ای نشسته بودم و با چوبدستیم بازی می کردم. چوبدستیم رو گرفتم و انتهاش رو روشن کردم. همینجوری به هدف نوک نورانیش رو می چرخوندم تا اینکه یهو یه نور افتاد تو چشمم نمی دونم چی بود آخه اونجا که چیزی نبود که بتونه نور رو بازتاب کنه. نگاهی به اطراف کرد اون نور از پیش سارا می اومد. بلند شد و با احتیاط در حالی که چوبدستیش رو رو به جلو گرفته بود به سمت سارا می رفت.
نزدیک و نزدیک تر اون دیگه چی بود؟؟ روی گردن سارا یک گردنبند آویزان بود. گردنیند رو برداشتم و لمسش کردم ای خدا من چقدر خنگم سارا گفته بود ما از یک گردنبند که طلسمش کردیم برای ارتباط استفاده می کنیم چه جوری یادم رفت؟
گردنبد رو در دستانش گرفت و گفت:
جیمز پاتر سایه سیاه. به کمک فوری نیاز دارم. من و سارا در قصر مرگ خواران در خانه متروکه زندانی شده ایم لطفا کمک کنید.
چند دقیقه گذشت که ناگهان صداهایی از اطراف شنیده شد. همه رو کشتین دیگه هیچ کس باقی نمونده اونا باید توی همین قصر باشن.
من در حالی که سارا رو روی دوش خودم می کشیدم به سمت در رفتم. طلسم در شکسته شد و ما آزاد شدیم.
از اون به بعد من به عنوان عضو رسمی ارتش انتخاب شدم.


تصویر کوچک شده


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۷

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
نام : آماندا
لقب : زلزله !
دليل شما براي انتخاب اين لقب چيست؟
من این لقب رو انتخاب نکردم ! عموی محترم والده انتخاب کردن ! احتمالا دلیل این انتخابشون شباهت بی تظیر حرکاتم با حرکات زلزله و تاثیرات اون بر کره زمین بوده !
در چه گروه هايي عضو هستيد؟
محفل ققنوس . نمیدونم تو الف دال هستم یا نه ! پست زدم تایید شد ولی فک کنم واسه این که تو ماموریت نبودم رد شدم ! :d
در چه گروه هايي قبلا عضو بوديد؟ هیچی !
آيا قبلا ناظر انجمن بوديد؟ اكنون چطور؟
خیر ! به هیچ وجه !
چه نوع مهارت هايي براي فعاليت در ارتش داريد؟( علاوه بر رول نويسي )
همون رول نویسی و مشتقاتش !
آيا در صورت لزوم در راستاي خدمت به ارتش ، حاضريد كه با يكي از گروه هايي كه در آن عضو هستيد به مقابله بپردازيد؟
مجبورم !
لينك يكي از بهترين پست هاي رولي كه تاكنون ارسال نموده ايد را درج كنيد
من نمیدونم کدوم پستم بهترینه ! اصلا من پستام معمولا افتضاحن !
يك نمايشنامه در مورد موضوع زير بنويسيد : ( غير ادامه دار )

فرض كنيد كه در يك قصر جادويي زنداني شده ايد. در 20 تا 30 خط خود را آزاد كنيد.

فکر فرار از واقعیت رو از مخت بیرون کن ! هیچ راهی واست نیست جز اون که باهاش کنار بیای !

- کدوم واقعیت ؟ چرا هیچی از اونو یادم نمیاد ؟
- خودتو داری گول می زنی ! بهتر از همه میدونی دارم کدوم واقعیت رو میگم .



فکر فرار از واقعیت رو از مخت بیرون کن ! هیچ راهی واست نیست جز اون که باهاش کنار بیای !
فکر فرار از واقعیت رو ... بیرون کن ! ... واست نیست جز اون ... کنار بیای !
فکر فرار از واقعیت رو از ...

- ساکت باش دیگه ! حالم به هم خورد از این جمله ! من نمیدونم کدوم واقعیت رو داری میگی . چه برسه این که بخوام فرار کنم ازش !
- میخیوای بگم کدوم واقعیت ؟ فرار !
- فرار از چی آخه ؟
- فرار از زندان ! فرار از اینجا . دارم از فرار حرف میزنم . فرار از هر چی واقعیته ، مثل این واقعیت که هیچ راه فراری از اینجا نیس .
- تو دروغ میگی ! تو یه دروغ گوی تمام عیاری ! ... دروغ گوی کثیف ! ... درغ گو ... پست ......

نتوانست صدای خودش را در میان هق هق گریستنش بشنود .
چرا تنها راه فرار باقی ماندن بود ؟
چرا نمیتوانست از آن قلعه تاریک و دهشتناک که هر گوشه از آن جهنمی تمام کمال برای خودش بود ، فرار کند ؟
چرا تنها راه برای فرار پذیرفتن آن واقعیت تلخ بود ...؟
چرا ..؟ باز هم چرا ...؟
ذهنش پر بود از این چرا های بی پاسخ .
اما ناگهان نوای روحش را شنید که در پاسخ او گفت :

- تنها رافرار مرگ است !


ویرایش شده توسط آماندا در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۶ ۱۴:۱۶:۵۴

تصویر کوچک شده


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۸:۵۰ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
نام :گراوپ

لقب : گراوپی

دليل شما براي انتخاب اين لقب چيست؟ گابر جون بهم این لقبو داده!

در چه گروه هايي عضو هستيد؟ محفل ققنوس

در چه گروه هايي قبلا عضو بوديد؟ هیچ! من تازه واردم خوب باو!

در صورتي كه در هريك از اين گروه ها سمت و يا نشاني داريد و يا داشتيد ذكر كنيد.
خیر

آيا قبلا ناظر انجمن بوديد؟ اكنون چطور؟
خیر
در صورت دادن جواب مثبت انجمن را نام ببريد.
.
.
.

چه نوع مهارت هايي براي فعاليت در ارتش داريد؟( علاوه بر رول نويسي )
ما فقط مهارتمون پست زدنه!



آيا در صورت لزوم در راستاي خدمت به ارتش ، حاضريد كه با يكي از گروه هايي كه در آن عضو هستيد به مقابله بپردازيد؟ حتي اگر اخراج شويد؟
بلی!

لينك يكي از بهترين پست هاي رولي كه تاكنون ارسال نموده ايد را درج كنيد.
یکی از بهترینها!

يك نمايشنامه در مورد موضوع زير بنويسيد : ( غير ادامه دار )
فرض كنيد كه در يك قصر جادويي زنداني شده ايد. در 20 تا 30 خط خود را آزاد كنيد.


اخگری قرمز رنگ به دیوار سفید و بی حالت و سنگی قصر مرده خورد و برگشت.جادوگر سرتاپا سیاه پوشیده بود و با اینکه در یک قصر بزرگ زندانی شده بود ، در چهره اش اضطرابی دیده نمی شد ... هر ازگاهی طلسم هایی مختلف را به طرف دیوار می فرستاد ولی هیچ یک جواب گوی آن دیوار سنگی زمخت و طلسم شده نبود.
جادوگر نفسش را با سر و صدا بیرون داد و داد کشید :
_ نجات پیدا می کنم ...! نجات!
قصر پر از نقاشی های گرانبها بود.جادوگر به طرف نقاشی ها چرخی زد و نگاهی به آنها انداخت ... تنها اشیا داخل قصر همین ها بودند! جواب رمز در همین ها بود و بس! جادوگر دست سردش را به نقایش های زیبا کشید ... در یکی از نقاشی ها جادوگری با جادویش گرازی ظاهر کرده بود و دیوی را فراری می داد... حتی نیازی به نگاه کردن به بقیه نقاشی ها نبود، جادوگر متوجه شده بود که تنها راه خروج ایجاد سپر مدافع است.
جادوگر دوباره به طرف دیوار حرکت کرد و چوبش را به طرف آن گرفت ، لبخندی زد و چشانش را بست و سعی کرد خاطرات خوبش را به یاد بیاورد سپس اسبی وحشی شیهه کنان از نوک چوب دستی اش بیرون آمده و در عرض چند ثانیه دیوار رو به رو را خراب کرده بودند.
جادوگر با نگاهی آمیخته با تشکر به تابلو ها نگاه کرد و سپس قدم به بیرون گذاشت.


[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۷:۴۲ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
نام :آراگوگ


لقب: آری

دليل شما براي انتخاب اين لقب چيست؟هم مخففه آراگوگه هم مخفف آرین!

در چه گروه هايي عضو هستيد؟باشگاه هافلپافی های اصیل ، مرگ خواران.

در چه گروه هايي قبلا عضو بوديد؟محفل ققنوس - الف.دال - مرگ خواران - موسس دار و دسته ی اوباش بورگین - ناظر هم بودم!

در صورتي كه در هريك از اين گروه ها سمت و يا نشاني داريد و يا داشتيد ذكر كنيد. در گروه اسلایترین که بودم بهترین عضو تازه وارد - در هافلپاف یک بار بهترین عضو تازه وارد یک بار هم فعال ترین عضو - همچنین یک بار هم اسکار هالی ویزارد رو راه انداختم.

آيا قبلا ناظر انجمن بوديد؟ اكنون چطور؟بله ولی اکنون خیر

در صورت دادن جواب مثبت انجمن را نام ببريد.ناظر انجمن های تالار اصلی ، تالار اسرار ، هری پاتر به زبان فارسی ، ایستگاه کینگزکراس به عنوان تائید کننده نمایشنامه ها ، شهر لندن ، خانه ریدل ها ، تالار خصوصی ریدل ها (زیر سایه علامت شوم)

چه نوع مهارت هايي براي فعاليت در ارتش داريد؟( علاوه بر رول نويسي )

نقد رو می تونید روی من حساب کنید.

آيا در صورت لزوم در راستاي خدمت به ارتش ، حاضريد كه با يكي از گروه هايي كه در آن عضو هستيد به مقابله بپردازيد؟ حتي اگر اخراج شويد؟

خیر

لينك يكي از بهترين پست هاي رولي كه تاكنون ارسال نموده ايد را درج كنيد.
لینک
يك نمايشنامه در مورد موضوع زير بنويسيد : ( غير ادامه دار )

فرض كنيد كه در يك قصر جادويي زنداني شده ايد. در 20 تا 30 خط خود را آزاد كنيد.

از نفس هایش بخار بیرون می زد... تا جایی که می توانست خود را به در و دیوار قصر شوم می کوبید و هر دری را امتحان می کرد ... ولی فایده ای نداشت! او در اینجا محکوم به فنا شده بود.
از چهره اش نامیدی و یاس را می شد به خوبی تشخیص داد ، چوب جادویش در اینجا هیچ کاری نمی توانست بکند ... در اینجا جادوی چوب خنثی شده بود.
جادوگر بی رمق بر کف سنگی سرد و بی روح افتاد.سرفه ای خشک کرد و سعی کرد خاطراتش را مرور کند.
بعد از چند دقیقه ناگهان از جا پرید! توانسته بود راه حلی پیدا کند ... شاید قصر می توانست جادوی چوب را دفع کند ولی جادوی ذهن را نه!
بنابراین تمرکز کرد ... آنقدر که ابروان سیاهش در هم گره خوردند و چینی بر پیشانی اش افتاد سرانجام قصر گویا که یخی باشد در مقابل نور داغ خورشید قرار گرفته باشد شروع به ذوب شدن کرد.
مرد با تابش اولین اشعه های لذت خورشید چشمانش را از فرط شادی بست!


وقتی �


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷

ویلیامسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۳۸ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
نام :

ویلیامسن

لقب :

the inquisitor

دليل شما براي انتخاب اين لقب چيست؟

وزارتخونه رو با هیبت اینکوئیزیتر های کلیسای قرون وسطا دوست دارم

در چه گروه هايي عضو هستيد؟

هیچی
برای من فقط وزارته که وجود داره و کسایی که از درک قدرت رولی اون عاجزن.

در چه گروه هايي قبلا عضو بوديد؟

حافظه ام ضعیفه متاسفانه....هیچی ...فکر کنم.

در صورتي كه در هريك از اين گروه ها سمت و يا نشاني داريد و يا داشتيد ذكر كنيد.

.

آيا قبلا ناظر انجمن بوديد؟ اكنون چطور؟

نه.

در صورت دادن جواب مثبت انجمن را نام ببريد.

.


چه نوع مهارت هايي براي فعاليت در ارتش داريد؟( علاوه بر رول نويسي )



مانند نقد پست ها ، داشتن آشنايي كار با فتوشاپ و يا برنامه هاي ديگر براي ساخت آرم ارتش ، ارائه سوژه و موضوعات مختلف براي فعاليت و مأموريت ها ، جاسوسي ، خبرنگاري و ...



در صورتي كه از هر كدام از مهارت ها براي انجام دادنشان نام مي بريد توجه داشته باشيد كه در هر زمينه امتحان خواهيد شد. پس با علم به اين موضوع به اين سوال پاسخ دهيد.

فعالیت تو ارتش و پست زدن .


آيا در صورت لزوم در راستاي خدمت به ارتش ، حاضريد كه با يكي از گروه هايي كه در آن عضو هستيد به مقابله بپردازيد؟ حتي اگر اخراج شويد؟


(این جواب در راستای رول پلیینگه و شخصیتی که گرفتم)

حاضرم برای وزارتخونه خیلی کارها بکنم._برای وزارتخونه_...نه برای وزیر و معاونان

لينك يكي از بهترين پست هاي رولي كه تاكنون ارسال نموده ايد را درج كنيد.

پست شماره ی 419


يك نمايشنامه در مورد موضوع زير بنويسيد : ( غير ادامه دار )

فرض كنيد كه در يك قصر جادويي زنداني شده ايد. در 20 تا 30 خط خود را آزاد كنيد.


صدای فریاد های دیوانه وار و خشمناک همچون تیغی هوا را می شکافت و حتی ابهت رعد را ، که بی امان از پی آذرخش روان بود؛ از بین می برد.در یکی از سرداب های آن عمارت بزرگ و متروک مردی درشت هیکل و چهارشانه از خشم مشت هایش را به دیوار می کوبید و فریاد می زد.اتاق هیچ منبع نوری نداشت جز روشنایی گاه و بیگاه برق در آسمان که از طریق پنجره ای روی سقف سرداب به درون آن نفوذ می کرد.

او پس از چند بار فریاد زدن خسته شد و به دیوار تکیه داد.نور آذرخش از همان درز روی سقف به درون سرداب رسید و برای لحظه ای کوتاه هیکل و چهره ی ترسناک او را روشن کرد.شنل دوتکه ، سیاه و بلندی به تند داشت و کلاه لبه دار و برج مانند روی سرش اندکی کج شده بود. توصیف چهره اش بسیار سخت بود . شومی خاصی در چهره اش وجود داشت که بیشتر از رنگ خاکستری مات چشمانش نشات می گرفت.

او رو به دیوار با نفرت گفت:

«راه رو به من نشون بده!»

صدای زمزمه ای آرام که بیشتر به نفس کشیدن می مانست به گوش رسید :

«...نه...من این کارو انجام نمی دم،ویلیامسن...»

ویلیامسن هیکل بزرگش را تکان داد و چوبدستیش را رو به دیوار گرفت و فریاد زد:

«ریداکاتو!...

صدای انفجار به گوش رسید و قسمتی از دیوار منفجر شد.

«لعنتی...ریداکتو!...ریداکتو!..بازشو...بازشو!»

تلی از سنگ و خاک در کنار دیوار جمع شده بود ولی به نظر نمی رسید که پیشرفتی حاصل شده باشد.

دیوار با همان صدای آرام و مطیعش گفت:

« از روی عصبانیت کاری انجام نده...همیشه راه های بهتری وجود داره.»

ویلیامسن شنلش را تکاند و به سمتی که از آن جا آمده بود حرکت کرد.او برای روشن کردن آنجا هیچ تلاشی نکرد . او اصلا احتیاجی به روشنایی نداشت.صدای رعد از آسمان برخاست و کل عمارت به لرزه در آمد.

نوری در آن سوی سرداب روشن شد.اما او دیگر گول نمی خورد ؛دیگر فریب این قصر قدیمی را نمی خورد.ویلیامسن به نور پشت کرد و بی هدف به قدم زدن پرداخت. صدای موسیقی ترسناکی از بالای سرش بلند شد روح قصر داشت حربه ی جدیدی به کار می برد.

او دستی به دیوار کشید و جریان آب را روی دیوار کنارش احساس کرد. آرام گوشش را به دیوار نزدیک کرد.حالا حتی صدای باران مهیب را می شنید که غوغایی به پا کرده بود و خود را به درختان و دیوار عمارت می کوبید.او رویش را به سمت سقف ، جایی که آهنگ ترسناک از آنجا به گوش می رسید، کرد و در حالی که آب دهانش از گوشه ی لبانش سرازیر بود لبخندی شیطانی به آنسو زد و حرکت کرد. او راه را پیدا کرده بود.


ویرایش شده توسط ویلیامسن در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۵ ۲۱:۰۵:۴۶

هرکس قهرمان حماسه ایه که با زندگی کردنش می آفرینه.

« از ... نمی دونم کجا خوندمش»


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
نام : هوگو ویزلی

لقب : سیمرغ

دليل شما براي انتخاب اين لقب چيست؟
خب اگه جمعه صبح ها کانال دو رو بگیری می فهمی

در چه گروه هايي عضو هستيد؟
ارتش سفید ، گریفندور ، گرین فایر ،

در چه گروه هايي قبلا عضو بوديد؟
محفل ققنوس ، هیچ جا مقامی نداشتم

آيا قبلا ناظر انجمن بوديد؟ اكنون چطور؟
خیر ، خیر

چه نوع مهارت هايي براي فعاليت در ارتش داريد؟( علاوه بر رول نويسي )
خب من کمی با فتو شاپ آشنایی دارم ،هویجور در خبرنگاری و ارئه ی سوژه و این قدر پستام نقد شده فکر کنم بتونم یه پست رو نقد کنم (توجه کنید گفتم فکر کنم مخصوصاً تو پرسی جو گیر نشی بهم فحش بدی )

آيا در صورت لزوم در راستاي خدمت به ارتش ، حاضريد كه با يكي از گروه هايي كه در آن عضو هستيد به مقابله بپردازيد؟
بلی

لينك يكي از بهترين پست هاي رولي كه تاكنون ارسال نموده ايد را درج كنيد

محفل ققی طنز

گورستان ریدل جدی
يك نمايشنامه در مورد موضوع زير بنويسيد : ( غير ادامه دار )

فرض كنيد كه در يك قصر جادويي زنداني شده ايد. در 20 تا 30 خط خود را آزاد كنيد.


با اجازه من حالا فیلم نامه نویسی می نویسم .
شپرق (افکت ناشی از صدای برخورد بستن در)
زندان بان در را می بندد و از پنجره به پسر مو قرمز نگاه می کند .
در حالتی که می خندد می گوید .
- حالا این قدر اینجا می مونی تا بپوسی کوچولو
پسرک از روز زمین که پرت شده است بلند می شود و به سمت در می رود .
- نه نه ، تو رو خدا ولم کنید .
نگهبان پنجره را می بندد و بدر حالی که در راهرو قدم می زند می گوید :
- تا آخر عمرت اینجا پیش مایی .

سه سال بعد

پسرک کنار دیوار نشسته و در حالی که دست به ریش کوتاهش می کشد از دیوار کنارش صدای خش خش می آید .
سنگی از دیوار می افتد و دامبلدور پدیدار می شود .
- هوگو اینجا چکار می کنی؟
- من سه سال هس که اینجام
- می دونم من سه ساله که دارم این سنگ رو از دیوار جدا می کنم .
دامبل به سنگ اشاره می کند .
- خب برای چی این کار رو کردی؟
- من روزای آخر عمرم هس و می خواستم با کسی کلاس خصوصی بزارم . یا باهاش صحبت کنم .
- قربون دستت همون صحبت بهتره .

سه ماه بعد
هوگو در سلول دامبل نشسته و مشغول صحبت با اوس .
- ببین هوگو من امروز می میرم ، برو تو سوراخ دیوار و انگشتر مونت کریستو رو بردار .
هوگو به سمت دیوار می رود و انگشتر یرا که الماس به بزرگی کف دست داشت را برداشت .
- ببین هوگو این انگشتر برای صاحبش همه چیز می آورد از زن بگیر تا پول .
- خب مبارک صاحبش
- صاحب جدیدش تو هستی . من ازت می خوام وقتی که مردم و منو توی کیسه گذاشتن که به دریا ببرن و تو آب بندازن تو جای من بری تو کیسه تا بتونی از اینجا فرار کنی .
- ولی ...ولی ....
- ولی ، فقط این کار رو وقتی انجام می دی که باهات یه جلسه کلاس خصوصی بذارم .
- بابا همین دیشب کلاس خصوی داشتیم .
- جدی ؟ خب پس نمی خواد .
زندان بان نزدیک می شود . هوگو از طریق دیوار به سلولش باز می گردد و نام خود را کنت مونت هوگو می گذارد .
شب بعد
پیرمرد می میرد ، ماموران او را درون کیسه می گذارند . و از سلول می رودند تا ماموران دیگر بیایند که پیرمرد را ببرند .
هوگو جایش را با دامبل عوض می کند .
ماموران کیسه را برمی دارند و به دریا می اندازد .
هوگو از کیسه بیرون آمده و فریاد می زنهد .
- آزادی ممنونم ازت دامبل
هوگو تا ساحل شهر کریستو شنا می کند . وقلعه ی جادویی آژیر خطر را می زند .


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۲ ۱۸:۰۹:۵۲

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.