هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۹:۰۷ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
سوژه جدید

____________________________________________________________________

عملیات نجات



سیاهی همه جا را فرا گرفته بود . تابستان شکل پاییز داشت .
آسمان تیره شده بود ، انگار که با اسپری آن را رنگ کرده بودند .


هیچ کس نمی دانست چه کسی این بلا را سر مردم لندن آورده. دیگر خبری از زیبایی های لندن نبود .

چمن ها دیگر به همان سبزی نبودند . انگار دیگر این شهر روح نداشت . در اخبار از عدم اعتقاد مردم به روح صحبت می شد .


در روزنامه ها هر روز خبر له شدن چند نفر به چشم می خورد .مرگ های مشکوک همه را از ترس لاغر کرده بود . مردم از ترس شب ها خواب نداشتند .



میدان گرینمولد _ محل استقرار اعضای محفل ققنوس




- خوب . فکر کنم دیگه با یه ساعت تاخیر می تونیم جلسه رو شروع کنیم . همتون بلاخره اومدید . لطفا ساکت ...

- گفتم ساکت ....

اما هنوز همه در حال صحبت با یکدیگر بودند و به او کلا اهمیت نمی دادند .

- تمنا می کنم ، بسه دیگه . بابا یه ساعت دیر کردین .حالا یه ساعتم می خواید با هم تک و تعریف کنید .؟!

- می خواید کلا بی خیال شیم . دور هم یه دست پوکر بزنیم . اینجوری بهتر نیست ؟!

همه ی اعضا به نشانه ی تایید حرف او شروع به صحبت کردند .

- نه، مثل اینکه خیلی بهتون خوش گذشته .؟!

- گفتم ساکت. هرکی صداش در بیاد دیگه با من طرفه . این دفه دیگه موضوع جدیه .

- خوب ، شروع می کنیم . ریموس لطفا لطفا تو شروع کن .

- بله آلبوس . طبق آخرین اخبار بدست اومده از مرگ خواران ، اونا تونستن همه ی موجودات خبیس روی کره ی زمین رو دور خودشون جمع کنن و بر علیه ما متحد بشن .


ریموس تبلت پی سی خود را از کیفش در آورد و روی پایه قرار داد . همه ی افرادی دور میز نشسته بودن با تعجب به آن وسیله نگاه می کردند تا از آن سر در آورند .

-

اما چون آن ها غرق در دنیای جادویی خود شده بودند ، همگام با تکنولوژی که هیچ ، بلکه از خود نیز عقب افتاده بودند .

یکی از آن ها از ریموس پرسید : اینو از کجا آوردی ؟!


- داهاتیای ندید بدید . حتما باس بگم از کجام آوردم ؟ ...

- آه ریموس ، لطفا ادامه بده .

- آخه این داهاتیای ندید بدید نمی ذارن که . خوب کجا بودم ؟

- آها ، توی سایت مرگخوار دات نت اومده که اعضای پیوسته به مرگ خوار ها بیش از پنجاه میلیون نفره که همه ی آن ها توی ملک شخصی لوسیوس مالفوی استقرار دارن ...

-

!!!!!! ...


____________________________________________________________

سوژه :

ولدمورت همه ی موجودات بد رو دور خودش جمع کرده و می خواد همه ی جادوگر های نیمه خالص و حتی ماگل ها رو از بین ببره . محفل هم در تلاش مبارزس .
از اعضای الف و دال کمک می خواد تا در جنگ شرکت کنند .
و به جنگ می پردازند .
نوع پست : ادامه دار


ویرایش شده توسط دوركاس ميدوز در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۸ ۹:۳۱:۳۸
ویرایش شده توسط دوركاس ميدوز در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۸ ۱۰:۲۵:۰۲
ویرایش شده توسط دوركاس ميدوز در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۸ ۱۲:۰۶:۳۸

Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۹:۴۱ شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
یک جیرجیرک تنها روی شاخه ی درخت، زیر نور ماه نیمه تمام، مشغول خوندن بود. نسیم ملایمی می وزه و شاخه ی درخت به نوسان میوفته. کمی دورتر از جیرجیرک تنها، عده ای زیر نور فانوس ها توی حیاط پادگان نظامی دور هم جمع شدند.

- بغلی بگیر!
- چیو بگیرم؟
- اکسپلیارموس رو!
- چیکارش کنم!؟
- بده بغلی!

- بچه ها.. فرزندانم!

دامبلدور به اتفاق استاد کروشاوا دوشادوش هم به حلقه ی محفلیها نزدیک شدن. کروشاوا یک دستش توی آستینش بود و دست دیگش توی آستین دامبلدور! هر دو نگاه های سرزنش آمیزی به محفلیها کردند و ..

کروشاوا گفت: خب دیگه بسه..واقعا برات متاسفام آلبوس که یاران چی شی چیو چو!

کروشاوا که وسط صحبتاش یهو کانال رو عوض کرده بود به خودش میاد و اول به محفلیهای این شکلی و بعد به دامبلدور نگاه می کنه.

دامبلدور: استاد راست میگه واقعا ازتون انتظار نداشتم. یه ذره برید کنار!

دامبلدور و کروشاوا جلو می رن و در کنار بقیه روی چمنهای حیاط پادگان می شینن. کمی بعد دامبلدور و کروشاوا شروع می کنن:

- بغلی بگیر..
- چیو بگیرم؟
- تخم ققنوسو!



ساعتی بعد
بعد از پایان یافتن تفریح سالم به سبک محفلی جیمز با جیغ های خاص خودش به همه اعلام می کنه که پرفسور دامبلدور می خواد خبر مهمی رو اعلام کنه.

محفلیها همه سکوت می کنن و دامبلدور میگه:
- من و کروشاوا به این نتیجه رسیدیم که هیچ چیز جاودانه کننده ای برای دنیا مفید نیست. درست مثل سنگ جادو که تصمیم گرفته شد نابود بشه فرمول آبنبات ها هم باید نابود بشه. امشب آخرین شب حضور استاد کروشاوا در پادگانه.. فردا صبح استاد به جای نامعلومی می ره... خوشحال شدیم دور هم ..خداحافظی هاتون رو بکنید!

بامداد فردا

کروشاوا همراه دامبلدور از دروازه ی پادگان بیرون میاد. هردو کمی از پادگان فاصله می گیرند. بوس و بغل و لاو می دن به هم بعد هم دامبلدور به سمت پادگان بر می گرده.

کروشاوا به تنهایی چند قدم بر می داره و نا پدید می شه.

جیرجیرک تنها دوباره شروع به خوندن می کنه!

پایان سوژه
------------
کمی جدی شد گویا!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
[spoiler=آنچه گذشت ویزنگاموتی!]

معذرت از جیمز و کسانی که در ادامه پستشون این جوری میشه!

داستان بسیار طولانی ما از اونجا شروع شد که برگه های پایان خدمت سربازان محفلی که در پادگان بوگم میشه و بعد اشتباها به ژاپن می ره!

محفلیون در پی یافتن برگه های پایان خدمتشون به ژاپن می رن و مرگخوارا هم دنبالشون.

در جاپون دامبلدور به اتفاق محفلیها به خونه ی استاد کروشاوا می ره که یکی از جادوگران بزرگ جاپونی بوده. کروشاوا درباره ی راز جاودانگی تحقیق می کرده.

در طرف دیگه هم لرد که از وجود کروشاوا با خبر میشه سعی می کنه تا اونو به چنگ بیاره و راز جاودانگی رو از اون بدزده!

دامبلدور که از این موضوع با خبر میشه استاد کروشاوا رو همراه خودش و بقیه ی محفلیها به پادگان نظامی بر می گردونه.

تام به همراه هوکی و ارتش پلیدشون به پادگان میان. هوکی با یک پتک بزرگ پادگان رو با خاک یکسان می کنه؛ اما محفلیها که از آبنباتهای جاودانگی ساخته ی استاد کروشاوا استفاده کردند؛ کاملا سالم می مونن.

تام زن کروشاوا رو گروگان می گیره و ازش می خواد که برای اون هم آبنبات جاودانه ساز درست کنه. ولی یه مشکلی وجود داشت. کروشاوا برای ساختن آبنبات به هورکراکس احتیاج داشت و لرد هم دیگه هورکراکس نداشت_ چون من و هری همه رو نابود کردیم!_ در نتیجه تام مجبور شد که یه جاودانه ساز جدید بسازه.. ولی با کدوم قتل؟![/spoiler]

- آواداکداورا بلیز!
- عععع!

صحنه اسلمشن شد، چشم های بلیز گشاد شده بود و به صورت ماتریکسی از طلسم سبز رنگ اربابش جاخالی داد و کلا تریپ بازی TimeShift شد.
سرعت عادی شد و آنجا بود که لرد تااازه فهمید چه کرده!

- جیــــــــــغ! ارباب منو چرا آخه!؟
- پس یه نفرو پیدا کن من بکشمش!
- مشنگ بیارم ارباب؟
- مشنگ چیه احمق! با کشتن مشنگ نمیشه هورکراکس درست کرد! یه جادوگر!

بلیز با نگرانی دوباره رو به اربابش گفت:
- ولی ارباب....محفلیا هم جاودانه شدن خب!

لرد :
بلیز : باشه باشه! با یه جادوگر مردنی برمیگردم ارباب! موهاتو نکن تازه دراومده بودن اون دو تار!

آشپزخانه ی ریدل :


ملت محفلی سفیدیشان گل کرده و همگی برای بهبود سلامت تدی در تلاش بودند. استاد کروشاوا و دامبلدور داستان های جوانیشان را برایش میگفتند، گرابلی و چارلی خوراکی های یخچال را به زور در دهانش می چپاندند و ریموس و تانکس هم در گوشه ای نشسته و برای پسر از دست رفته شان!! غصه میخوردند.

جیمز نیز همچنان که روی کابینت ها می دوید، پیاده روی کوتاهی هم روی مخ تدی انجام میداد.
اما چه فایده که با وجود ایـــــــن همه همدردی و پرستاری، تدی هر لحظه رنگ پریده تر میشد.

کیلومتر ها دور تر از خانه ی ریدل، بلیز زابینی در مقابل خوابگاه مدیران ظاهر شد و با چهره ای مصمم وارد شد و اولین صحنه ای که دید، چهره ی گریان آنتونین دالاهوف بود که سعی داشت موضوع مهمی را به کوییرل بفهماند:

- چرا متوجه نیستی کویی!؟ من نمیتونم به دیوار میخ شم!
-
-
- خو آنتونی مگه تو جای مونالیزا نیومدی!؟
- آره !
- خب مونالیزا هم همینجا رو همین دیوار به همین میخ آویزون میشد دیگه! ما تخت اضافی نداریم! متاسفم!
-

- اهم اهم!

بلیز با سرفه ای تصنعی، توجه دو مدیر را به خود جلب کرد.

کویی و آنتونین:

- هومم نترسین!...من از سمت لرد ولدمورت مامورم یه جادوگر برا کشتن گیر بیارم! فک کردم شاید شما بتونین کمکم کنین...یکی از همین کاربرای عادی رو بدین ببرم!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۵ ۱۳:۰۵:۱۲


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
لرد چهار زانو روی تختش تو خونه ریدل نشسته و به دیوار رو به روش نگاه میکنه.اتفاق های چند ساعت گذشته مرتب جلو چشمش میان و لرد رو بیشتر به فکر فرو میبرن.
نقل قول:
- یه عنصر جاودانه...یه...یه هورکراکس!

نقل قول:
- تا اون موقع دست تو حتی به یه آبنبات هم نمیرسه!

- آآآآآی مرلین من چه قدر بدبختم!
در همین لحظه بلیز وارد اتاق میشه و در حالی که دستش رو گردن لرد میندازه میگه:آخه قربون کله کچلتون بشم!واسه چی گریه میکنین؟
- کروشیو!این همه روتون کار کردم آداب معاشرت یادتون بدم،بازم در نزده میای تو؟!فییین!
- ارباب،زندانی کردن اون لشکر محفلی به علاوه اون مردک جاپونی تو خونه ریدل اصلا کار درستی نیست!ملت حرف در میارن.در ثانی،با زندانی کردن اونا که جاودانه نمیشین.جاپونیه هورکراکس میخواد،بقیه شون هم فقط دردسر اند.مخصوصا پسر هری پاتر!زلزله است!تمام آشپزخونه رو با اون رفیقش تد گرگینه ریختن به هم.
لرد همچنان روی تخت چهار زانو نشسته و فکر میکنه...
آشپزخونه خونه ریدل
آلبوس دامبلدور و استاد سرشون رو روی نون تستی گذاشته و کف آشپزخونه دراز کشیده بودند.گرابلی و چارلی داشتن یخچال رو خالی میکردن ،ریموس و تانکس هم با قفل در ور میرفتن. بقیه ملت ، هرکدوم یه جای آشپزخونه پلاس بودن.
جیمز در حال راه رفتن روی کابینت آشپزخونه از دامبلدور پرسید:پروفسور؟چرا گذاشتین ولدی مارو دستگیر کنه؟بابا عله میگفت ولدی از شما میترسه و قدرتش از شما خیلی کمتره.
دامبلدور آهی کشید و گفت:جیمز...راستشو بخوای من واقعا انتظار نداشتم انقدر ناگهانی تصمیم بگیره مارو دستگیر کنه!
فلش بک
- این طوری منو نگاه نکنید!اصلا حرفشم نزنید!!من...من عمرا یه قسمت از روحمو...روح نازنینمو بدم به این چشم بادومی؟!اصلا...غیبیوس!توی آشپزخونه بدون چوبدستی ظاهریوس!
ملت محفلی:تق!(صدای غیب شدن!)
شب هنگام،آشپزخونه
آلبوس و استاد دارن برای هم از خاطرات دوران جوانی تعریف میکنن و میخندن.تانکس و لوپین همچنان دارن با قفل در ور میرن تا باز شه و چارلی و گرابلی که دیگه دست کمی از توپ بازدارنده ندارن همچنان به خوردن مواد درون یخچال ادامه میدن!در همین لحظه...
-عـــــوو!عـــــــــــــــوووو!
ملت پشت صحنه:اَه!گرگینه شدن تد هم دیگه خز شد!بسه دیگه!هروقت شب میشه این پشمالو میشه!اصلا هم به روش نمیاره الان ماه کامله یا نه!جمع کنین این بساطو!دوباره میگیریم!
- اوهوو اهوو!جیمز فکر کنم تب دارم!حالم خوب نیست!
ملت پشت صحنه:بهتر شد!ولی خوب که چی!؟
شب هنگام،اتاق لرد
لرد روی تختش 4 زانو نشسته و همچنان فکر میکنه.قاب آویز،هری،فنجون،دفترچه خاطرات، نجینی همه این ها مدام توی ذهنش میان.دستی به سر کچلش میکشه و یادش می افته می تونه روحش رو 8 قسمت کنه!رولینگ کی هست که بخواد به اون دستور بده؟!یعنی میتونست یه هورکراکس درست کنه؟ !اما با کشتن کی؟ملت محفلی که همه جاودانه شده بودن!
لرد بعد از ساعت ها از روی تخت بلند شد و فریاد زد:یافتم!!

10 از 10.


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۷ ۱۸:۲۷:۳۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱ ۱۱:۵۷:۲۸

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
کروشاوا : 有網站 搜尋所有網站所有؟
زن کروشاوا : 所有!
کروشاوا : 所有所有...
زن کروشاوا : 所有 !
کروشاوا:

ملت محفل و مرگخوار :

بلاخره لرد به میان حرف زن و شوهر پرید :

- فارسی حرف بزن مام بفهمیم!

کروشاوا با صبوری رو به لرد گفت : "چینگ چونگ" بلد نیس فارسی صحبت کنه. اما نتیجه ی صحبت های ما این شد که چینگ چونگو به خیر و ما رو به سلامت!
زن کروشاوا :

لرد : یعنی چی؟

کروشاوا : یعنی اینکه به فرض شما منو گرفتید، آلبوس دامبلدورو کشتید، سر جیمز جیغ کشیدین، گرابلی رو انداختین جلو یوزپلنگ، تدی رو شبی که ماه کامله زنجیر کردین به درخت، اصن هر کاری خواستین بکنین، بکنین چون فرقی نداره محفلی ها دیگه جاودانه شدن! در هر حال با این دستگاه شکسته ی من چیکار میکنین!؟ سالها طول میکشه تا دوباره بتونم لنگه شو بسازم و تا اونموقع دست تو حتی به یه آبنبات هم نمی رسه!

ممدی از میان مرگخوارها فریاد زد : خب همینو تعمیر کن!

صدای فریاد بلیز که در زیر آوار مدفون شده بود به گوش رسید:
- خفه شو ممد! تو ممدی! حرفت رسمیت نداره! من دست راست اربابم! من همیشه باید حرف بزنم! اهم...اهم..خب همینو تعمیرش کن کروشاوا!

استاد کروشاوا دستگاهش را در آغوشش فشرد و به فکر فرو رفت. سپس به آرامی پاسخ داد:

- آره... آره اینم میشه...ولی احتیاج به یه عنصر جاودانه داره تا راهش بندازه...، تا انرژی آبنبات ها رو تامین کنه...یه عنصر جاودانه...یه...یه...یه هورکراکس...!

پادگان ویرانه در سکوت فرو رفت، سکوتی که چند دقیقه ی بعد با فریاد لرد شکسته شد :

- اینطوری منو نگاه نکنین! اصلا حرفشم نزنین!!



Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
[spoiler=آنچه گذشت!]محفلیون در پی یافتن برگه های پایان خدمتشون به ژاپن می رن و مرگخوارا هم دنبالشون.

در جاپون دامبلدور به اتفاق محفلیها به خونه ی استاد کروشاوا می ره که یکی ز جادوگران بزرگ جاپونی بوده. کروشاوا درباره ی راز جاودانگی تحقیق می کرده.

در طرف دیگه هم لرد که از وجود کروشاوا با خبر میشه سعی می کنه تا اونو به چنگ بیاره و راز جاودانگی رو از اون بدزده!

دامبلدور که از این موضوع با خبر میشه استاد کروشاوا رو همراه خودش و بقیه ی محفلیها به پادگان نظامی بر می گردونه.

دو تا پست قبل رو همواره باید بخونید![/spoiler]

- شتلق!(افکت پس گردنی!).. مگه بهت نگفتم از این ادا اطوارای خبیث در نیار؟..عهه!
-

لرد به همراه نجینی که به صورت پاپیون دور گردنش حلقه شده بود با قدمهای استوار و با وقار جلو میومد و ردای پاره پوره و مندرسش هم ،که گویا به تازگی از چنگال تسترالها درش اورده بودن؛ پشت سرش مثل پرچم چنگیز خان در اهتزار بود!

- دامبل اون استاد کروشیو رو به من تحویل بده تا کسی آسیبی نبینه!
- کروشیو نه و کراواشا! .. الانم من خیلی ترسیدم!

تام قدمهاشو تندتر می کنه و با سرعت بیشتری به سمت دامبلدور و کروشاوا پیش می ره اما در بین راه هوکی از شدت عذاب وجدان سعی می کنه با پای لرد خودشو تنبیه کنه!

- هوکی بد! هوکی بد! هوکی باید خودشو با بدترین چیزها تنبیه کرد هوکی باید با جوراب ارباب خودش رو تنبیه کرد!.. ارباب همین الان به هوکی جوراب داد!

لرد به سرعت وارد عمل می شه و سعی می کنه هوکی رو دور کنه!
- دور شو جن احمق! کروشاوا.. کروشاوا..
- با من کار داشتی؟!
- من گفتم کروشاوا.. نگفتم کروشیو که!

بلا که فرصت مناسبی پیدا کرده بد تا خودشو بندازه تو میدون دید ارباب پرید وسط و گفت:
- بله ارباب شما گفتی کروشاوا!
- کروشیو بلا.. من کی گفتم کروشاوا؟!
- نه ارباب شما گفتی کروشیو!
- کروشیو.. تو همین الان گفتی که من گفتم کروشاوا!

ملت محفل: اسمشو نبر بیا این استادو با خودت ببر!

"تمسخر؟ استهزا؟ کار محفلیها به جایی رسیده که که لرد ولدمورت کبیر رو مسخره می کنن؟ وا مصیبتا! باید چاره ای اندیشید!". لرد اینها رو در ذهنش با خودش میگه و بعد از اینکه هوکی رو به بلا پیوند می ده رو به دامبلدور و کروشاوا می کنه و میگه:
- دامبل همین الان این استاد چی چی رو به من تحویل بده تا اون روی مارم بالا نیومده.. نه صب کن.. شاید باید اینو نشونتون بدم!

لرد گوشه ی رداشو می گیره و کمی بالا میارتش..

- نه نشونمون نده.. نشونمون نده!

لرد برای لحظه ای مکث می کنه و بعد با یک حرکت سریع رداشو کنار می زنه و توجه هماگن رو به زن جاوپونی زنجیر شده جلب می کنه!

استاد کروشاوا: نههههه.. اون زنه منه!
- بله.. خانوم کروشاوا.. به شوهرت بگو تسلیم شه!
有網站 搜尋所有網站-
تمام ملت اعم از مرگخوار و محفلی به حالت در میان!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲۳:۱۵ جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
شق! پق! شپلخ! دوف! دیش! دان!

بلدوزر به جای زیر و رو کردن پادگان، با کمک چکشی عظیم شروع به کوبیدن پادگان کرد.
ساختمان پادگان نظامی محفل...با خاک یکسان شد. محفلی ها زیر آواری از سنگ و و سیم خاردار و غیره مدفون شده بودند. برای دقایقی همه جا در سکوت بود. جن خانگی، پشیمان از کرده اش سرش را شیشه کوبیده و فریاد می زد: "هوکی بد!هوکی بد!هوکی بد!هوکی آدم کش!"

جایی که قبلا پادگان پر ابهت محفل نام داشت، دیگر ویرانه ای بیش نبود. نهنگ های خشمگین خانگی جیمز که از تنگ های کوچکشان به بیرون پرتاب شده بودند، در مقابل دیوارهای فرو ریخته ی ساختمان، بر روی زمین شکافته شده، در حالت ویبره بودند و جان می دادند.

ریش های بلند مصنوعی و غیر مصنوعی، پوست های پلنگی(!) و دیگر وسایل شخصی که روزی متعلق به یاران محفلی بود نیز در آن زمین ویرانه پراکنده شده بودند.

اما ناگهان، جایی در زیر آوارها، چیزی تکان خورد و بعد ...

شق!!


تعداد اندک محفلی ها از جمله آلبوس دامبلدور، جیمز سیریش، تدی، گرابلی و سفید کوچولوها و استاد کروشاوا - که دستگاه شکسته اش را در دست داشت- با سر از زیر آوار ها بیرون جهیده و با حالتی ژانگولر وار، استوار بر روی پاهایشان ایستاده و به افق خیره شدند و خیلی هم خفن بودند!


دین دین دین!


از تو می پرسند!

چرا؟! چرا اینگونه ژانگولر؟ وات هپند؟ موضوع چیست؟ چه شد؟مااااع؟چطور زنده موندن!؟

دین دین دین، بینندگان محترم سه ثانیه مهلت دارن پاسخ رو پیامک کنند...123،123،123!
نبود؟ باشه جوابو میگم:

فلش بک:
نقل قول:
داخل پادگان محفل استاد کروشاوا نفری یکی شکلات به اعضای محفل می داد و می گفت : بخورید و از من دفاع کنید .


فلش بک تر :

نقل قول:
کروشاوا در مقابل چشمان بهت زده ی محفلی ها با شوق و ذوق در میان سر و صداهای دستگاه، فریاد زد : آبنبات های جاودانه ساز!


افتاد!؟



Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۷

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
فقط چهار دقیقه وقت دارید و گرنه پادگان رو روسرتون خراب می کنیم .

دامبلدور که دیگه داشت عصبی می شد رفت طرف پنجره و رو به ملت مرگ خوار کرد و گفت :
دیگه بسه هی من چیزی نمی گم شما هم روتون زیادتر می شه ، فکر کردین کی هستید یه مشت مرگ خوار از خود راضی با اون رهبر کچلتون ،
می خواین حمله کنین کنید ولی اگه فکر کردید ما اینجا دست روی دست می ذاریم تا شما به ااستاد کروشاوا آسیب برسونید سخت در اشتباهید .

دامبلدور چوب دستی خود را پایین آورد و رو به محفلی ها کرد و گفت :
فرزندان روشنای آماده نبرد باشید .

پشت دیوار های پادگان نظامی

بلیز که داشت می لرزید رفت طرف لرد و گفت :
ارباب شما گفتید که اونا از ما می ترسند و خودشون تسلیم می کنن ؟ ارباب تازه اونا به شما گفتند کچل !

لرد دستی به سر خود کشید و کرشیوی نثار بلیز کرد و گفت : اونا گفتن تو دیگه چرا تکرار می کنی .
بلا خود را به درگیری رساند و گفت : اباب تعداد ما از اونا بیشتره بریم تو می تونیم به اونا بجنگیم .
لرد : درسته ولی قدرت طرف دیگه کم نیست تازه ما نمی دونیم این پیری اسمش چی بود ها ؟

بارتی که داشت ردا لرد را می کشید و می گفت : بابای بابای اسمش استاد کروشاوا ست .
لرد کرشیوی هم نثار بارتی کرد و بارتی پخش دیوار شد .دیگه نبینم به اون پیری بگی استادا .

ناگهان از پشت مونتی ظاهر شد و خود را به لرد سیاه رسناند و تعظیم بلندی کرد و گفت : یا لرد من با این بیل اهدای از طرف شما همه جا این دیوار ها کندم ولی خیلی سفت ما نمی تونی به راحتی از سد این دیوارها بگذریم .

داخل پادگان محفل

استاد کروشاوا نفری یکی شکلات به اعضای محفل می داد و می گفت : بخورید و از من دفاع کنید .

یک ساعت بعد

جیمز جیغ بلندی کشید رو به تدی و ریموس کرد و گفت :پس چرا حمله نمی کنن .
دامبلدور دستی از مهربانی بر سر جیمز کشید و گفت : فکر کنم ترسیده اند .

که ناگهان صدای بسی چند خفنی آمد و صدای جیغ جیمز رو در آورد .

همه محفلی ها به سوی پنجره حمله کردند و دیدن یک بلدوزر بزرگ که یک جن خانگی به اسم هوکی ان را هدایت می کرد به طرف دیوار پادگان محفل نزدیک می شود .

8 از 10


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۹ ۱۰:۵۶:۰۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۳ ۱۸:۳۵:۳۴

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۰:۰۸ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۴۳ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
صدا با شدت بلند تری میگه:دور تا دور پادگان محاصره شده.دست از پا خطا کنین نیروی های گارد وزارت اینجا رو با خاک یکسان میکنن!تکرار میکنم...هر دوتا پیری ها دست به ریش خودشون رو تسلیم کنن...
جیمز سریع از روی صندلی بلند میشه و میگه:چیکار کنیم عمو آلبوس؟حمله کردن...میبرن...میکشن!

دامبلدور نگاهی به استاد میکنه و میگه:قضیه خیلی مشکوکه دوست قدیمی.نمیدونم اونا چرا دنبال تو هستن.ببینم نکنه قضیه دستگاه جاودانه سازبه بیرون درز کرده؟
استاد سرش رو به شدت تکون میده و میگه:نه این امکان نداره.من خیلی از این دستگاه محافظت کردم.حتی براش حق کپی رایت گرفتم!

صدای بیرون دوباره و این بار با لحن عصبانی تری اعلام میکنه:بهتون پنج دقیقه وقت میدم پادگان رو تسلیم کنین.وگرنه عواقب حمله به عهده خودتونه!زمان شروع شد!
تد با عصبانیت بشقابش رو به روی میز میکوبه و میگه:یعنی چی پادگان رو تسلیم کنیم؟مگه الکیه.

دامبلدور به آرامی از روی صندلی بلند میشه و بعد از قلاب کردن انگشت هاش در هم به محفلی ها میگه:ما باید از استاد مراقبت کنیم.نمیدونیم اونا چه هدفی دارن.برای همین بهتره قبل از انجام هر عملی از دلیل کارشون مطلع بشیم.
جیمز مثل تیری که از تفنگ در رفته باشه به طرف پنجره پادگان میره و از طریق میکروفون جادویی چوب دستی اش فریاد میزنه:الو؟یک دو سه آزمایش میکنیم!صدا میاد؟

بلیز زابینی در جواب:آره صدا میاد.کی صحبت میکنه؟
جیمز توی میکروفون فریاد میزنه:من جیمزم.به شماره پرسنلی 14356!دلیل این لشکر کشی ها چیه ؟زده به سرتون؟
زابینی با صدایی گرفته و رسمی میگه:به ما گزارش رسیده شما توی پادگان آزمیش های غیر علمی خطرناک انجام میدین.زودتر خودتون رو تسلیم کنین تا دستور حمله ندادم!

استاد کروشاوا دستگاه رو بغل میکنه و میگه:حتما منظورشون دستگاه منه.حتما یه چیزایی شنیدن.باید یه کاری کنی آلبوس.تو به من بدهکاری.وقتی بچه بودیم من برات یه اژدهای شکلاتی خریدم!
دامبلدور ناخوداگاه دستی به ریشش میکشه و میگه:آره خوب یادمه.شکلات تو آخر ته ریش های تازه در اومده منو سوزوند!
ریموس نگاهی به پنجره میکنه و میگه:ریشو ول کنین.یکی بگه الان باید چیکار کنیم.
دامبلدور نگاه مصممی به بیرون از پنجره میندازه و میگه:کاری که باید بکنیم اینه.نمیذاریم حت یه دونه از اون دست و پا چلفتی ها پاشون رو بذار توی پادگان!

7 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۳ ۱۸:۳۰:۱۴

آخرین لحظات قبل از طلوع خورشید،تاریک ترین موقع شب است.اما سرانجام این روشنایی است که پیروز میشود.


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
صدای لرد ولدمورت در خانه ی استاد کروشاوا پیچید:

- بیاین !بیاین همینجا بودن! به جون خودم!

کورممد ها و ممد ها و حتی فاطی های وزارت ناگهان به داخل اتاق کروشاوا ریخته و چوبدستی هایشان را محتاطانه به اطراف نشانه رفتند.
صدای لرزان لرد که پشت انبوهی از مرگ خوارهای سیاهی لشکر گم شده بود دوباره به گوش رسید:

- اونجان؟ دیدینش؟ گرفتینش اون پیری رو؟
- ارباب اینجا هیشکی نیس.
- نههه! بردتش پادگان خودشون! من میدونم!

پادگان نظامی محفل همیشه ققنوس!:


استاد کروشاوا متفکرانه به محفلی ها که پشت میز صبحانه مشغول به لمباندن بودند خیره شد.

- آلبوس؟ تا حالا به این فکر کردی که چطو میشه جاودانه شد؟

دامبلدور به صندلیش تکیه داد، با خستگی عینکش را برداشت و به کروشاوا خیره شد:
- چطو؟
کروشاوا چیزی نگفت ، از صندلیش بلند شد و به سمت دستگاه جاودانه سازش رفت، پارچه ی روی دستگاه را برداشت و دکمه ی قرمز رو فشار داد.

دستگاه به کار افتاد، از دریچه ی کوچکی که داشت، آبنبات های قلبی شکل و صورتی رنگ یکی پس از دیگری به زمین می افتادند.
کروشاوا در مقابل چشمان بهت زده ی محفلی ها با شوق و ذوق در میان سر و صداهای دستگاه، فریاد زد : آبنبات های جاودانه ساز!

- دستاتو بذار تو ریشت و بیا بیرون پری! چیز...یعنی پیری! تو هم همینطور چینی! بلیز زابینی صحبت میکنه! شما تحت محاصر ی نیرو های وزارت هستید!


ملت :








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.