wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: جمعه 6 شهریور 1388 22:34
تاریخ عضویت: 1386/04/19
آخرین ورود: جمعه 25 اسفند 1391 13:22
از: حموم مختلط وزارت !
پست‌ها: 178
آفلاین
مگس ها

قسمت 4.2

---------------------------------

پرسی وارد در شماره 2 میشه که یهو استرجس رو جلوش میبینه !

پرسی : ئه استر ! چطوری ؟ خوبی ؟ چه خبر ؟ مگی که دیگه نگات نکرده ؟ بدخواه داری بگو خودم به حسابش میرسما .

استرجس به پرسی لبخند میزنه و پرسی میره تو کف دندونای نیم متری و تیز استر!!

پرسی : مگه تو مومیایی نبودی ؟ این دندونای قشنگو از کجا گیر آوردی ؟
استر :

پرسی به سمت دری که ازش اومده بود میره ولی میبینه که در قفل شده ، استرجس به سمت پرسی میاد ...

پرسی :

توی در شماره یک !
بارتی : آخ چقدر تشنمه ! این مدیرای بوقی چرا یه آب سردکنی چیزی نذاشتن این جا ، انقدر استدلال آوردم و به مغزم فشار آوردم که آب بدنم کم شده !
***سانسور***

ناگهان ایوان که به شکل اسکلت در اومده بود جلوی ملت ظاهر میشه !

ایوان : شامپوی کبیر با شما صحبت میکنه ! همتون خودتونو خم کنید ! میخوام بکشمتون الان !!
ملت :
ایوان : هووم، الان که یه جای همتون پاره شد میفهمین!
مگی : الان منظورش چی بود ؟
بارتی : ببین توی مغز انسان ها یه قسمت کوچکی وجود داره که پر از سوراخ های ریزه ! اون قسمت مغز محل اصلی فرماندهی برای راه رفتن انسان هاست !! یعنی اگه اون جای مغز آسیب ببینه دیگه آدم نمیتونه خوب راه بره و همون طور که گفتم اون قسمت مغز پر از سوراخ های ریزه که اگه زیر فشار های عصبی، روحی ، جسمی و یا جنسی قرار بگیره ممکنه پاره بشه و کلا این که الان ایوان از یه اصطلاح غلیظ علمی استفاده کرد و من واقعا خوشحالم که توی مدیرا یه آدم تحصیلکرده و با سواد پیدا میشه !

ایوان به سمت ملت حمله میکنه ، گابر جفت پا میره تو دهن ایوان، بارتی با بیل همچین میکوبه تو کله ش که سرش از بدنش جدا میشه و میفته یه گوشه ، برودریک اره برقی ورمیداره و ایوان رو از وسط نصف میکنه و مگی هم با یه تریلی هیجده چرخ پنج شیش بار از روش رد میشه و بعد هر 4 نفر دور هم جمع میشن و به شادی و بازی و اینا میپردازن که ایول ما یه مدیر رو کشتیم و به بوق دادیم و اینا !!

یهو ایوان از سر جاش بلند میشه و میگه : ای بوقی های ارزشی ، نمی دونستین مدیرا رویین تن هستن ؟!!
ملت : ماااااااااااااااااااااا!

و بعد ایوان ناپدید میشه .

جلسه فوق سری مدیران
آنتونی : من که گفتم بذارین من برم .
کوئیرل : ایوان بوقی ! آقا این طوری نمیشه ، باید استراتژیمونو عوض کنیم ، باید گابریل رو بکشونیم طرف خودمون .
استر : پیشنهاد مدیریت بدیم بهش ؟
ایوان : نه باب واسه چی ؟ من میدونم باید چی کار کنیم .
مدیرا : چی کار ؟
ایوان : پچ پچ ! ( مثلا درگوشی گفت پیشنهادشو !)
مدیرا : اوووف ایول ! چه پیشنهاد ایولی !!

یه راهروی خیلی دراز
گابر ، بارتی ، برودریک و مگی دارن توی یه راهروی خیلی درازی که تهش معلوم نیست راه میرن .

مگی : به نظر شما الان پرسی کجاست ؟
برودریک : هوووم...الان تو جادوگرانه و اون قدر هم ریلکس شده که تیزر فیلم جدیدشو تو جادوگر تی وی زده !!
گابر : چی ؟ یعنی پرسی راه درست رو رفت و الان تو جادوگرانه ؟ اصلا تو جادوگران رو چه جوری دیدی؟
برودریک : باو من شونصد تا شناسه دارما ؛ بیا اصلا باورت نمیشه ، بیا جادوگر تی وی رو نگاه کن ، ببین که تیزر زده .

جادوگر تی وی
تیزر پرسی :

مدیر هالی ویزارد : پرسی بازم فیلم جدید داده !
کارمند شماره 1 : حتما کلی خنده میشه !
کارمند شماره 2 : حتما کلی خنده س !
کارمند شماره 1 : اینو الان من نگفتم احیانا ؟
کارمند شماره 3 : جناب مدیر میشه فردا یکم خوراکی بخریم و بیاریم و با فیلم بخوریم ؟
مدیر : نه باب خوراکی چیه ، خرج الکی چرا بکنین ؟خودم خوراکی دارم میذارم تو دهناتون هم اونو بخورین و هم فیلم ببینین.
کارمند شماره 4 : خوشمزه س ؟
مدیر : البته سلیقه ها متفاوته ولی هر کی خورده خوشش اومده !
کارمندان : اوه جناب مدیر .

تیزر اصلی شروع میشه !:
آیا تا به حال دهنتان سرویس شده اس ؟ اشتباه می کنید !
آیا تا به حال به الطافی که مدیران در حق کاربر ها انجام می دهند توجه کرده اید ؟ اشتباه می کنید !
آیا تا به حال به مدیران فحش بیناموسی داده اید که بعدش متوجه بشید که اشتباه کردید و چه کار بدی کردید که فحش دادید ؟ اشتباه می کنید !

متوجه تفکرات و تعصبات غلط خود نسبت به مدیران در فیلم "قلعه مدیران" شوید !
پایان جادوگر تی وی !!

بارتی :
برودریک : اوخ نه...آی پی استرجس زیر پست پرسیه ! یعنی این که استر با شناسه پرسی پست زده !
مگی : تو آی پیشو از کجا دیدی دیگه ؟!!
برودریک : دهه ! مگه نمی دونستین ؟ ناظر لندنم باو ! شناسه آبرفورث ماله منه .()
ملت :
بارتی : دیگه چه شناسه هایی مال توئه ؟
برودریک : پچ پچ ! پچ پچ !
مگی : دهنت سرویس ! شناسه تره ور مال تو بود ؟ () اگه تره ور تویی چه جوری باهاش میتینگ رفتی ؟!!!
بارتی :من که باورم نمیشه تو همون عمه مارج باشی !!!

ناگهان کوئیرل جلوشون ظاهر میشه ، گابریل رو می گیره و بعد به سرعت ناپدید میشه !

بارتی : دزدیدنش !
مگی : شت ! بوقی ها فهمیدن که گابر راهنمای ماست ! ما باید گابریل رو برگردونیم !

در همین لحظه ملت به ته راهرو میرسن ، دوربین زوم میکنه روی دیوار سنگی که انتهای راهروس .

بارتی : این دیوار منو یاد کتاب 6 میندازه ! به نظرم ما باید به در خون بدیم تا باز بشه ، و از اون جا که من شنیدم خون وزیر از بقیه رنگین تره به نظرم بهتره که از مگی خون بگیریم
مگی : هه ؟ نه من وزیر نیستم ! من فقط یه کاربر ارزشیم که فقط بلدم تو چت باکس فحش بنویسم تا بعد بلاکم کنن !!! از من خون نگیرین .

ناگهان برودریک یه چاقو از جیبش درمیاره و فرو میکنه تو شکم مینروا و بعد مقداری از خون مینروا رو میریزه رو دیوار ...هیچ اتفاقی نمیفته !

بارتی : من فکر کنم خون کمی به در داده شده ، باید یکم بیشتر روش بریزیم !!

و بعد برودریک چاقو رو درمیاره و دوباره فرو میکنه تو مگی !

-- یک ساعت بعد --
دوربین زوم کرده روی دیوار سنگی که کاملا از خون مگی قرمز شده و خود مگی درحالی که همه جاش پاره و سوراخ شده یه گوشه افتاده !!

برودریک : ای باب مگی چرا خوابیدی ؟ من و بارتی داریم مثل بوق این جا جون می کنیم بعد توی بوقی گرفتی خوابیدی ؟ پاشو گمشو بیدار شو اعصاب مصاب ندارم !!

دوربین زوم میکنه روی دستگیره کوچکی که سمت چپ دیوار سنگیه !!

بارتی : ایول این جا رو ببین ! این اصلا دیوار نیست یه دره ! الکی داشتیم بهش خون می دادیم .

بارتی میره جلو و سرشو میذاره تو سینه مینروا !

برودریک : الان داری چی کار میکنی دقیقا؟
بارتی : دارم به صدای قلبش گوش میدم ! دیگه نمیزنه ، یعنی مرده !
برودریک : آخی خیلی حیف شد ، خیلی آدم خوبی بود ... اصلا چی شد مرد ؟!!!
بارتی : نمیدونم خودمم نفهمیدم ! عجب روزگاریه ... ملت اول چل چلیشون می میرن !!

برودریک و بارتی میرن جلو تا وارد در بشن.

جلسه فوق العاده سری مدیران
دوربین گابر رو نشون میده که جلوش مدیرا واستادن و دارن نگاش میکنن .

کوئیرل : نترس ! ما نیاوردیمت این جا که بخوریمت ! بلکه اومدیم مذاکره کنیم !

و بعد از جیبش یه عکس درمیاره و میده به گابر .
دوربین زوم میکنه روی عکس ، پسری موبور که شباهت بسیار زیادی به برد پیت داره ! همین طوری از عکسه جذابیت و خوشتیپی ترشح میشه !

کوئیرل : اسم این پسر جیگر و پولدار و زن نیگر دار و تحصیلکرده و اینا کورممده ! کورممد داداش ایوانه و مجرده و شدیدا دنبال زن میگرده !! اگه تو با ما همکاری کنی کورممد رو میفرستیم پیشت واسه خواستگاری !
گابر : اوه راست میگین ؟ بله من کاملا با شما همکاری میکنم ... فقط بهش بگین که من میخوام درسم رو ادامه بدم !! و در ضمن برای من خیلی مهمه که شوهرم به خانواده م احترام بذاره .()
کوئیرل : اوکی حتما میگیم بهش ... خب ، بارتی و برودریک زنده ن ، تو باید اونا رو بکشی .
گابر : همین ؟!! ایول آقا قبوله .

کوئی میزنه تو سر گابریل و به خاطر این ضربه مهلک ! نیروی مخوف گابریل از بین میره !

توی در سنگی و مخوف !
دوربین بارتی و برودریک رو نشون میده که وارد تالار بسیار مجللی شدن و درحال نگاه کردن به در و دیوار هستن .

بارتی : هیییییس ! من یه صدای پایی شنیدم ! خودم شنیدم !!!
برودریک : باز تو شروع کردی ؟

در همین لحظه یکی از درای تالار باز میشه و گابریل میاد تو و چوبدستیشو به سمت این دو نفر میگیره و یه ورد یه خطی رو زمزمه میکنه ! وبعد دور بارتی و برودریک یه قفس ظاهر میشه و اینا تو اون قفس زندونی میشن !

بارتی : گابر بوقی ! این چه کاری بود دیگه ؟ من و تو مگه نمی خواستیم باهم آیندمونو بسازیم ؟
گابر: آقا من اصلا شما رو نمی شناسم !

و بعد گابر قفس رو به وسیله جادوی وینگاردیوم له ویوسا ! بلند میکنه و به سمت جلسه فرا سری مدیران حرکت میکنه .

بارتی : ما رو داره میبره پیش مدیران ، گابر هم با اونا همدست شده ، لحظات آخر عمرمونه ! بیا این لحظات آخر رو هری پاتری رفتار کنیم !
برودریک : چی ؟ میخوای خواسته مدیران رو اجرا کنی ؟ یعنی میخوای در راستای اهداف پلید مدیریت گام برداری ؟ ... هوووم ... راستی گفتی هری پاتری من یاد یه چیزی افتادم ، اون موقع که از مگی با چاقو خون می گرفتیم نمی شد به جای چاقو از چوبدستی استفاده کنیم و با جادو تو بدنش برش ایجاد کنیم ؟
بارتی : خب تو کتاب هم دامبل با چاقو برید دستشو .
برودریک : نه خیر با چوبدستی بود بوقی .
بارتی : کتابو نخوندی حرف نزن ! من تازه نسخه آلمانیشو دو بار خوندم !!

برودریک به خاطر این مسئله که بارتی دوبار نسخه آلمانی شاهزاده دورگه رو خونده ولی خودش نخونده کمی ناراحت میشه و میزنه تو گوش بارتی ! که باعث میشه که کله بارتی عقب بره و به میله های فلزی قفس برخورد کنه و در نتیجه ضربه مغزی بشه و بمیره !!

برودریک : نههههههههه ! من بارتی رو کشتم ! من یه قاتلم !!!

جلسه فرا سری مدیران
قفس جلوی مدیران فرود میاد .

گابر : البته بارتی سقط شد یهو ولی برودریک زنده مونده .

دوربین زوم میکنه روی قفس ، مری باود و جنازه بارتی توی قفس هستن و خبری از برودریک نیست!!

بارون : گابر بوقی ، تو که گفتی برودریک و بارتی رو گرفتی .
گابر : ماااااااااااااااااا! مری باود دیگه تو این قفس چی کار میکنه ؟
ایوان : کوئی فکر کنم اون ضربه مهلکی که به سر گابریل زدی یکم زیادی محکم بوده و به اعصاب بینایی و درک و تشخیص مغزی گابر هم آسیب زده !
گابر : خب حالا مشکلی نیست که ، مری باود هم یه عامل خارجیه که خب گرفتمش ، برودریک رو هم بعدا می گیرم .
کوئیرل : نه دیگه ... مری باود آشپز مخصوص قلعه س ، اون هر روز غذا درست میکنه واسه ما ها و ما هم در قبالش نمی خوریمش و میذاریم آزادانه توی قلعه حرکت کنه .()
گابریل : !!!!!!!!!!!!!

-- شفاف سازی ، چند دقه قبل ، جلوی در جلسه سری مدیران --
دوربین زوم کرده روی برودریک و جنازه بارتی .

یهو برودریک دور خودش یه چرخ میزنه و بعد به شکل مری باود در میاد !( نکته : شناسه مری باود هم مال برودریک بوده .)
-- پایان شفاف سازی !! --

کوئیرل در قفس رو باز میکنه و مری ( برودریک !) میاد بیرون .

کوئیرل : خب مری ! بدو برو تو آشپزخونه ! دیگه نبینم انقدر تو قلعه واسه خودت بوق چرخ بزنیا ؟ بدو برو .
برودریک : چشم اعلیحضرت !

و بعد وارد دری میشه که بالاش نوشته : آشپزخانه
دوربین زوم میکنه روی تابلوی بزرگی ازمونالیزا با مایو دو تیکه! که به دیوار آشپزخونه زده شده .
برودریک به تابلو علاقمند میشه و میره جلو و دستشو میکشه به تابلو ! و بعد مشغول راز و نیاز با تابلو میشه که یهو بر اثر مقادیری فشار از طرف برودریک تابلوی مونالیزا مثل یه در باز میشه و پشتش یه تونل پدیدار میشه !!
برودریک سریع میپره توی تونل و همینجوری جلو میره تا میرسه به یه سه راهی .
دوربین زوم میکنه روی نوشته هایی که بالای هر کدوم از اون سه راه وجود داره : صحبت با همدیگه ، گفتگوی ناظرین با مدیران و گفتگو با مدیران .

برودریک:این تابلوهای مونالیزا جاهای دیگه این قلعه هم حتما هست و وسیله ارتباطی مدیران با جادوگرانه ، باید راهی که به گفتگوی مدیران میرسه رو برم... بعدم از اونجا میتونم به جاهای دیگه جادوگران برسم ! یوووووووهوووووووو! من دارم بوی آزادی رو حس میکنم ! به به !

و بعد وارد تونل منتهی به گفتگو با مدیران میشه .

جلسه غیر سری مدیران
گابریل : خب دیگه ... من بارتی رو براتون آوردم ، برودریک هم احتمالا مرده ! فکر کنم وقتشه که به قولتون عمل کنین .
کوئیرل : اوه آره ... ایوان ! اون داوشت کورممد رو بیار گابر رو ببینه !

یه آدم چپ و چول و اینا از اون پشت میاد و میگه : سلام عزیزم من کورممدم .
گابر رو به کوئیرل : مسخره ! همونی که تو عکس بود بیارش ، این کیه دیگه ؟ سوپور محلتونه ؟!
کوئیرل : نه باب همین داداش ایوانه ، ما برای این که تو رو بیاریم سمت خودمون روی عکس کورممد افسون فوتوشاپیوس اجرا کردیم !!!
گابریل : نهههههههههه!

و گابریل به خاطر این که بارتی رو هم از دست داده ، همون جا چاقو ورمیداره و سر خودشو از بدنش جدا میکنه و نتیجه میگیریم که گابر هم می میره !!

گفتگو با مدیران
دوربین برودریک رو نشون میده که حالا از حالت مری باودی خارج شده و دوباره برودریک شده و تک و تنها توی گفتگو با مدیران واستاده .

برودریک : وااااااااای ! بالاخره آزاد شدم ! اما چرا هیشکی این جا نیست ؟ چرا انقدر خلوته ؟ نکنه مدیرا همه کاربرا رو قتل عام کردن ؟ شاید من آخرین بازمانده جادوگران هستم ! نههههههههههه!

و بعد ساعتشو نگاه میکنه ، دوربین زوم میکنه روی ساعت ، ساعت : 3 نصفه شب !!!

برودریک : البته شاید چون یکم دیروقته همه خوابن .

ناگهان سر برودریک از بدنش جدا میشه و میفته یه گوشه !!

دوربین زوم میکنه روی آنتونین که درحالی که تبر آغشته به خون برودریک رو روی شونه ش گذاشته داره به دوربین نگاه میکنه .

آنتونین :


پایان !


با هماهنگی نویسنده ویرایش شد!
ناظر انجمن

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در 1388/6/7 1:40:26
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در 1388/6/7 15:28:51
تصویر تغییر اندازه داده شده
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: جمعه 6 شهریور 1388 22:31
تاریخ عضویت: 1386/04/19
آخرین ورود: جمعه 25 اسفند 1391 13:22
از: حموم مختلط وزارت !
پست‌ها: 178
آفلاین
مگس ها

قسمت 4.1 !
------------------------------------

گروه اول
یهو یه قسمت دیوار میشکنه و یه موجود گنده و کلفتی میاد تو .

موجود گنده و کلفت : موهاهاهاها ! من کوئیرلم !

و بعد به سمت پرسی و بادراد حمله می کنه .

گروه دوم
تد و جیمز توی تالار گیر افتادن و همه درها قفل شده .

تد : اسم این تالار که ما توشیم تالار عله هستش و با وجود اون مجسمه عظیم عله تو این تالار احتمالا این جا پرستشگاه مدیرانه !!

گروه سوم
بارتی : ای بابا ! سه ساعته داریم تو این قلعه بوق چرخ می زنیم ولی هیچ راهی پیدا نمیشه ! راه خروج کدوم وره ؟

در همین لحظه مثل بازی هری پاتر و محفل ققنوس ردپاهایی روی زمین ظاهر میشه که به یه دری در بین قفس ها ختم میشه !

بارتی و گابریل به سمت در حرکت میکنن .


تالار عله (پرستشگاه مدیران !)
جیمز و تد تنها و دپرس یه گوشه نشستن و منتظرن که از گشنگی و تشنگی و اینا خفه بشن و بمیرن که یهو یکی از درها باز میشه و بارتی و گابریل میان تو !

بارتی رو به جیمز و تد : اوه شما هم که این جایین !
تد از جاش بلند میشه و میگه : نههههههه ! در رو نبند ! نه ... آخ ! دهنت سرویس !
بارتی : آخه چرا ؟
تد درحالی که دوباره سرجاش میشینه میگه : واسه این که اون تنها راه خروج ما از این تالار بود !... راستی شما چرا دست راستتون قطع شده ؟!!
جیمز : گابریل یدونه چشمش کنده و افتاده !هرهر هر :
بارتی : کوئیرل اومد دستمون رو خورد و رفت ... هوووم ، چقدر مشکوک ! من گفتم راه خروج کدوم وره و بعد ردپاهایی روی زمین ظاهر شد که به این جا رسیدیم ! چقدر مخوف ! خود قلعه ما رو به این تالار هدایت کرد .

در همین لحظه یکی دیگه از درهای تالار باز میشه ، کوئیرل پرسی و بادراد رو به درون تالار پرت میکنه و بعد به سرعت خارج میشه .

دوربین زوم میکنه روی بادراد و پرسی که دارن از روی زمین بلند میشن ، پرسی دست راستش قطع شده و بادراد دو تا دستش .

بارتی رو به بادراد : چی شده ؟ مگه فقط دست راست نمی خورد ؟
بادراد : چرا ولی حواسش نبود دست چپم رو هم خورد !!!

چند لحظه سکوت برقرار میشه که یهو پرسی یه فحش خیلی بیناموسی خیلی خارج از چارچوب خیلی چیز دار میده !!!

تد : با من بودی بوقی ؟!
برودریک : نه فکر کنم با من بودش ، من مطمئنم که با من بود .
گابریل : واقعا که پرسی ! خجالت بکش ! آدم به یه دختر متین و نجیب و سر به زیر و اینا همیچن حرفی میزنه ؟!
بارتی : پرسی بوقی ! خودت ارزشی ای !
پرسی : هه ؟ باب من اعصابم بوقی شده بود یه فحشی دادم همین جوری دور هم باشیم و اینا ، چی میگین شماها واسه خودتون ؟!
جیمز : واقعا که خیلی بی جنبه ای پرسی که همچین حرفی زدی ، جدی میگم ، خیلی خیلی بی جنبه ای ! اصلا جنبه نداری !!
پرسی : جنبه چیه دیگه چه ربطی داره اصن ؟!!

ملت یهو جوگیر میشن و میریزن سر پرسی تا به خاطر لحن بدش باهاش برخورد کنن که مورگان الکتو طراح دکور و صحنه برای این که دکور صحنه به هم نریزه سریع میره جلو و ملت و از هم جدا میکنه و اونا رو به روبوسی کردن از همدیگه تشویق میکنه !

ــ به به چه بوسی ! یکی دیگه بده .
ــ :bigkiss:

کلا این که ملت همه در حال روبوسی و اینا بودن که یهو جیمز متوجه تغییری توی فضا سازی میشه !

جیمز : چه جالب ! اون مجسه هری پاتر تا دو دقه پیش ده متر اون ور تر ، ته تالار بود و الان رسیده به نیم متری ما ... سرش رو هم به سمت ما برگردونده...چشماش هم داره پلک میزنه ! چه مشکوک !

ملت از همدیگه جدا میشن و به مجسمه نگاه میکنن .

مجسمه غول پیکر : موهاهاهاهاها ! من عله کبیر هستم !

و بعد دو اشعه قرمز رنگ از چشماش بیرون میاد و میخوره به جیمز و تد و بخارشون میکنه !
و بعد پاشو میذاره روی بادراد و مغز بادراد از دماغش میزنه بیرون و روده هاشم از یه جا دیگه ش میزنه بیرون و در کل این که اون هم می میره !!

دود غلیظی جنازه آش ولاش شده بادراد رو فرا میگیره و بعد یهو جنازه محو میشه و به جاش برودریک بود ظاهر میشه !

برودریک : همانا من هرگز نمی میرم !! من شونصد تا شناسه دارم که هرکدومو بکشن با اون یکی میام !
ملت : آو دمت گرم ایول .

دوربین زوم میکنه روی دری که خیلی شبیه همون دری توی سازمان اسراره که اصلا باز نمی شد و بعد زوم میکنه روی گابریل که کنار در داره بازی می کنه!
صحنه اسلوموشن میشه ، عله با کله به سمت گابریل حمله میکنه تا اون رو هم به به عاقبت جیمز و تد دچار کنه که یهو گابریل جاخالی میده و کله عله میخوره به همون دره که هیچ وقت باز نمیشد ! در تا نصفه هاش باز میشه و نور شدیدی از توی در فوران میکنه و ملت همه از شدت نور آخ و اوف میکنن ولی گابریل که کنار در واستاده و از حمله عله جون سالم به در برده داخل در رو نگاه می کنه .
کله عله عقب میره و در دوباره بسته میشه و نور شدید هم از بین میره .

برودریک : خوابید !
پرسی : کی خوابید ؟
برودریک : عله دیگه .
پرسی : آره ... زیاد میخوابه ، هر سه ماه یه بار بیدار میشه فکر کنم !!
گابریل :
بارتی : گابر باید یه چیزیش شده باشه چون اون ور در رو دیده .
گابریل : همانا پرده ای از اسرارپیش چشمانم کنار رفت ! به من گوش فرا دهید ای یاران ! همانا من چیزهایی را دانم که شما بی خردان خر ندانید !
پرسی : گابریل هم از دست رفت ! اونم دیوونه شد ، پشت اون در ، اون چیزی که گابریل دیدتش حتما فراتر از عقل گابریل بوده و باعث شده گابریل خل بشه ، همونطور که جیمز خل شد ، همون طوری که بارتی خل شد ...هییییییییییییییی ...
بارتی : من که خل نشدم بوقی ! چرا بوق میگی واسه خودت ؟
پرسی : خل نشدی ولی تو از همون اول اس خل بودی !!
بارتی : اس خل چیه دیگه ؟ اسکل شنیده بودم ولی اس خل نشنیده بودم ! حتما منظورت ...
گابر : بیایید ای یاران ! بشتابید به سوی این در !
برودریک : من فکر میکنم چون گابر پشت اون در اسرار آمیزو دیده حتما مغزش جهش یافته، اون حتما میدونه که چه جوری ما رو از این قلعه ببره بیرون .
پرسی : چه ربطی داره آخه ؟

در همین لحظه گابر میره یه گوشه ای ، جفت پا میره تو دیوار و بعد یهو یه دالانی توی دیوار ظاهر میشه !
دوربین زوم میکنه رو گابریل ، گابر به ملت علامت میده که بیاین بریم تو این دالانه .

بارتی : دیدی پرسی ؟ دیدی گابر جونم چطوری یه در مخفی پیدا کرد ؟ دیدی ؟ دیدی بوق شدی ؟ نه دیگه ببین الان همه این جا شاهد بودن که شما بوق شدی !!
پرسی : خب من واقعا صحنه از این ژانگولری تر تو عمرم ندیده بودم !!!

ملت میرن توی همون دالانه ، همین طوری راه میرن تا بالاخره به یه سالن دیگه میرسن که توش صد تا در وجود داره که بالای هر کدوم یه شماره ای نوشته شده .

گابریل : پشت دریا شهری است که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است !
برودریک : من فکر کنم گابر از این جمله حتما یه منظوری داره .
پرسی : آره حتما منظورش اینه که پشت یکی از این درا آزادی و خوشبختی و ایناست .
بارتی : به نظر من ما باید این جمله گابر رو شدیدا بررسی کنیم ... از اون جایی که این جمله 41 حرف داره ، فکر کنم ما باید در شماره 41 رو بریم !
ملت :

گابر ، بارتی ، پرسی و برودریک به سمت دری که بالاش شماره 41 زده شده حرکت می کنن که یهو یکی از اون صد تا در باز میشه و مینروا میاد تو سالن !!!

برودریک : ماااااااا! مگی مگه تو نمرده بودی ؟ خودم دیدم که اون چیزه رفت تو حلقت و خفه شدی و مردی !
پرسی : نه خیرم ! اون مگی نیست ! حتما کوئیرله که خودشو شبیه مگی کرده و اومده که ما رو بخوره.
بارتی : خب الان می فهمیم ، مگی بگو بیایید همگی این انتصابات از پیش تعیین شده وزارت جادوگران را تحریم کنیم !
مگی : بیایید همگی این انتسابات از پیش تعیین شده وزارت جادوگران را تحریم کنیم !!!
بارتی : ایول خودشه ، فقط مگی واقعی نمیتونه بگه انتصابات و میگه انتسابات ! و کلا فقط مگی واقعیه که هیچ وقت نمیتونه بگه "ص" و همش میگه "س" !
مگی : البته کلمه "معاون" رو هم مشکل دارم روش و بعضی وقت ها رو زبونم نمیچرخه و نمیتونم بگمش .
گابریل : راستی مگی وزارت کار پر مشغله ایه نه ؟
برودریک : نه باب کاری نداره که خیلی هم آسونه وزارت !
بارتی : آره خیلی آسونه .
پرسی : الان که دیگه هر بوقی از راه میرسه پا میشه میاد وزیر میشه .
مگی : خب من الان باید بیام همتونو بکنم تا بفهمین وزارت چقدر پر مشغله س ؟!!!
ملت : ( یعنی مثلا به روی خودشون نیاوردن که مگی چه حرف بیناموسی ای زده .)
مگی : اوخ...منظورم این بود که من الان باید بیام همتونو معاون بکنم تا بفهمین وزارت چقدر پر مشغله س ؟ همون طور که قبلا هم گفتم کلمه معاون کلا زیاد خوب رو زبونم نمی چرخه . ...خب آقا می گفتم ، من اون چیزه که رفت تو دهنم فقط یکم بیهوش شدم !! بعد که بهوش اومدم دیدم تو جزایر بالاکم ! بعد اون جا که بودم انقدر فحش دادم تا آوردنم تو جادوگران وبعدشم به خاطر قدرت وزیر بودنم تونستم یه راست به این قلعه آپارات کنم !!
برودریک : حالا که تا این جا اومدی میتونی ما رو هم همینجوری ببری بیرون ؟
مینروا : نه دیگه ، فقط وزیر میتونه جا به جا شه ، کسی رو نمیتونه با خودش ببره ! من اومدم فقط ببینم حالتون چطوره و اینا ، الان دوباره برمیگردم به جادوگران تا به کارهای وزارتیم برسم .

بعد یه کم زور میزنه و بعدش با تعجب میگه : عجیبه نمی تونم ! عجب بوقی خوردم دوباره برگشتم این جا ، قدرت وزارتیم فقط از بیرون به داخل کار میکنه نه از داخل به بیرون !! حالا منم این جا گیر افتادم .
ملت :

و ملت که حالا تعدادشون 5 نفر شده میرن توی در شماره 41.

جلسه سری مدیران
دوربین مدیرا رو نشون میده که در حالی که به شکل طبیعی و آدمیزادی در اومدن ، دور یه میز گرد نشستن و دارن با همدیگه حرف میزنن .

کوئیرل : این گابریل بوقی پشت اون در اسرار آمیز رو دید و حالا داره ملت رو به راه درست هدایت میکنه ! اگه جلوشونو نگیریم به زودی از قلعه فرار میکنن ، نباید همچین اتفاقی بیفته ، ما باید همشونو یهو بکشیم !
ایوان : ایول چه نقشه خوبی ! آقا من برم همشونو بکشم بیام !!
مدیرا : موفق باشی ایوان جون !
آنتونین : آقا چی چیو موفق باشی ایوان جون ؟ فیلم داره تموم میشه و من حتی به اندازه یه دیالوگ هم تو فیلم حضور نداشتم . :cry
بارون : بذار یه فرصت دیگه !

و بعد ایوان به شکل یه اسکلت در میاد و از اتاق خارج میشه .

توی در شماره 41
ملت به یه اتاقی میرسن که دو تا در توش داره که بالای اون در ها شماره 1 و 2 خورده !

پرسی:
گابریل : کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من !!
برودریک : از اون جا که این بار فقط دو تا در وجود داره قضیه حساس تره و شاید فقط با شمردن حرف ها نشه در درست رو فهمید ! بیاین این جمله رو مو به مو مورد بررسی قرار بدیم ، به نظر شما اولین کلمه این جمله چه معنی ای میتونه داشته باشه ؟
مگی : نمیدونیم .
بارتی :
برودریک : یا کلمات بعدی مثل نخارد و پشت و من و جز و اینا ... هیچکدوم از این کلمات معنی خاصی برای شما نداره ؟
بارتی : باب این کارا چیه دیگه ... این جمله گابر 25 تا حرف داره و از اون جا که 25 عدد فرده و یک هم یه عدد فرده ما باید در شماره یک رو بریم ! یوهاهاهاهاها ! همتون از نبوغ من کفتون برید مگه نه ؟
پرسی : اصلا چرا گابر مستقیما نمیگه که کدوم در رو باید بریم توش ؟ و چرا تو بارتی همش نتیجه گیری های ارزشی و ژانگولری از جملات گابر میکنی ؟ اصلا من نخوام به بوق شرای تو گوش بدم باید کی رو ببینم ؟
بارتی : نمیدونم باید کی رو ببینی ، شاید باید کی رو رو ببینی یعنی انگار مجبوری خود شخص کی رو رو ببینی ...
پرسی : بیخیال حالا ... من همیشه رمز موفقیتم این بوده که طابع نظر جمع نبودم ، یعنی همیشه ملت یه چیزی میگفتن ، من یه چیزی و آخرش هم حرف من درست در میومد !

فلش بک ، چند سال قبل ، یه مسابقه ای تو مایه های مسابقه میلیونر زاغه نشین !!
دوربین پرسی و مجری مسابقه رو نشون میده که جلوی هم نشستن .

مجری : خب آقای ویزلی ! اگه این سوالو درست جواب بدین شونصد میلیون گالیون برنده میشین !! سوال اینه رون ویزلی زبون مارزبونی رو چجوری یاد گرفت ؟ 1- طی یه سری کلاس های خصوصی از هری پاتر یاد گرفت . 2-خودش از اول بلد بود .3- از مامان هری پاتر یاد گرفت !. 4- از کوئیرل یاد گرفت !!
پرسی : از امتیاز حذف کردن دو گزینه استفاده می کنم ، دو تا گزینه رو حذف کنید .

دو گزینه 2 و 4 حذف میشه .

پرسی : حالا می خوام نظر تماشاچی ها رو هم راجع به این دو گزینه بدونم .
مجری : هوووم... بله... صد در صد تماشاچی ها گفتن گزینه 1 و صفر درصد تماشاچی ها با گزینه از مامان هری یاد گرفت موافق بودن !! فکر کنم جواب درست باید براتون مشخص شده باشه دیگه .
پرسی : حالا میخوام تلفنی هم با آبجیم صحبت کنم و نظر اون رو هم بدونم .
مجری : اوکی .

با خواهر پرسی ، سکینه ویزلی !، تماس گرفته میشه .

پرسی : سلام آبجی خوبی ؟ جواب این سواله رو بگو ببینم .
سکینه : خاک تو سرت ! آخه اینم سواله ؟ مگه کتاب های هری پاترو نخوندی ؟ خب معلومه دیگه بوقی ... رون مارزبونی رو از هری یاد گرفته ، خوابگاه گریف هم که خالی بود دیگه ، این دو تا هم هی با هم کلاس خصوصی میذاشتن دیگه ! خب دیگه بابای !
مجری : خب ؟
پرسی : من گزینه سوم یعنی از مامان هری پاتر یاد گرفت رو انتخاب می کنم .
مجری : ماااااااا! چرا آخه ؟ مگه همه نگفتن گزینه یک ؟ اوکی ببینیم گزینه درست کدومه .

در همین لحظه گزینه سوم به رنگ سبز درمیاد و صدای بوق و کف و سوت تماشاچی ها فضا رو پر میکنه !!

پرسی : دیدی ؟ دیدی من درست جواب دادم ؟ دیدی همه اشتباه کردن و من درست گفتم ؟ دیدی ؟ من از همون اول میدونستم که رون مارزبونی رو از لیلی یاد گرفته ، از اون جا که خیلی ها عاشق لیلی بودن پس حتما رون هم عاشقش بوده !! و از اون جا که کلا عشق عنصر بسیار مخوف و پر رمز و رازیه من مطمئن بودم که گزینه درست گزینه سومه .
پایان فلش بک

پرسی : خب دیگه ملت بای و اینا ! من میرم تو در شماره 2 .
ملت :

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: دوشنبه 2 شهریور 1388 15:36
تاریخ عضویت: 1386/05/28
تولد نقش: 1396/08/30
آخرین ورود: سه‌شنبه 29 اسفند 1396 12:56
پست‌ها: 298
آفلاین
حلقه ی 3 (قسمت دوم)
بازیگران مهمان:
پرسی ویزلی
کاساندرا تریلانی
ترورس
آلبوس دامبلدور
برودویک بود

دوربین با سرعت به طرف پنجره ی خانه ای هجوم می برد.در خانه زنی نشسته و در حال گریه است.مردی در کنارش ایستاده و سطلی بزرگی پر از آب حاوی از گریه ی خانوم را در دست دارد.در بین جیغ های زن جملات:بچم از دستم رفت یا سامانتا گوربه گور بشی نیز شنیده می شد.
مایک نگاه عصبانی به راشل کرد سپس چشمانش را بست و فریاد زد:می دونستم!می دونستم تو بچمون رو بیشتر از من دوست داری.... اصلا من می زنم تو دهن مدیرا نه!چیزه.اصلن من گفتم این پیوزو نزاریم نقش آیرین.بهتر بود...

سه ساعت بعد:

_آهان فهمیدم!اصلا می زنیم تو دهن کارگردان که این فیلمو ساخت.نظرت چیه راشل؟ این طوری بالاخره منم می زنم تو دهن یه نفر. : hammer:

مایک بالاخره چشمانش را باز می کند ولی به جای راشل نامه ای قرار دارد.بالافاصله آن را بازمی کند و می خواند:

هر وقت حرفات تموم شد من و آیرین رفتیم صفا سیتی نه ! رفتیم دنبال سامانتا. بیا دنبالمون!

قربانت راشل

مایک به صورت :دی از اتاق به هم ریخته خارج می شود.

آن طرف ها.پیش راشل و آیرین.

دوربین خونه ی بسیار تمیزی را نشان می دهد.مجسمه ها و تابلو های مدیران هاگوارتز بر روی دیوار ها خودنمایی می کردند. ناگهان دوربین بر روی در اتاقی زوم کرد و آنوقت بود که تابلوی دفتر توجیهات نمایان شد.
: hammer:
-------------------------------------------------------------------------------------------
خارج از فیلم در سینما:

دو نفر که شباهات بسیار زیادی به ترورس و آلبوس دامبلدور دارند و گویا همدیگر را ندیدند در قسمتی از سینما نشسته اند و فیلم رو نگاه می کنند.
آلبوس دامبلدور رو به ترورس: داداش! تازه داره فیلم گرم میشه
ترورس در حالی که سعی می کنه از این به بعد فیلم رو چارچشمی ببینه سرش را به نشانه ی تایید تکان می دهد.

در قسمت دیگری از سالن بوی پیاز و سیر گندیده در هوا معلق است.به طوری که تا الان 20 شهید گم نام داده. برودویک با دیدن نام دفتر توجیهات چشم هایش به شونصد قسمت تقسیم می شه ولی به روی خودش نمی یاره و تازه متوجه می شه که مجبوره سینما را از این پس ترک کنه ولی چون به شدت تابلوی دفتر توجیهات اون رو به دیدن بقیه ی فیلم توجیه کرده رو به طلاب ها می گه:از این پس رو با دقت نگاه کنید تا بفهمید که این خائنان دین آسلام چه کسانی هستند!
----------------------------------------------------------------------------------------

(درون فیلم)

پرسی ویزلی دو پسر سفید میفیت خوشگل رو با اکراه از دفتر توجیهات بیرون می کنه و با بی میلی به طرف راشل می ره ولی تا چشمش به آیرین می افته لبخندی مافوق طبیعی بر لبانش می شینه.راشل رو به پرسی می گوید:اومدم پیش تو!بگم اگه میشه آیرین چند روز این جا بمونه.
پرسی نگاهی به آیرین کرد و با خوشحالی لبخندی زد و گفت:باشه!ایرادی نداره.اصلن مهم نیست.بمونه!بمونه!
آیرین که به چهره ی نورانی از بی ناموسی پرسی چشم دوخته بود ناگهان زد زیر گریه و گفت:نه!راشل تو رو خدا بزار منو سامانتا بکشه ولی این یارو رو بی خیال.
راشل نگاهی به پرسی می کنه که در حالی که به آیرین خیره شده و متن فیلم رو یادش رفته و چهار ستون بدنش ویبره می ره .بالاخره می گه:باب!ما اتاق بالایی می خوابیم امشب.حالا تا فردا....
پرسی به طرف در دفتر توجیهات می ره و می گه:مانعی نداره.ولی آیرین! پسرم! اگه سوال یا چیزی داشتی اصلا تعارف نکن.این دفتر خودتونه.
دوربین از روی راشل و آیرین که در حال بالارفتن از پله ها هستند با سرعت زیادی زوم اوت می کنه و به طرف چاهی می رود.سامانتا در گوشه ای از چاه کرال پشت تمرین می کند.بر روی دیوار چاه عکس کوچکی از کسانی که 7 روز وقت دارند دیده می شود.سامانتا به طرف عکس دو نفر از قربانی ها می رود و آن ها را می کند.سپس با سرعت از چاه بیرون می رود.

صبح روز بعد(روز دوم)

_مامان کمک!مامان....نـــــــــــــــــــــــــــــــــه!

راشل با سرعت از روی تخت یک نفره ی زهوار در رفته ای بلند می شود.ناگهان چشمش به تخت آیرین می افتد که خالی است و همان موقع است که متوجه می شود جا"تره و بچه پیش پرسیه." پس با سرعت باورنکردنی به طرف پله ها می رود.آیرین در حالی که بر روی هوا معلق است به طرف راشل می آید و پرسی هم به دنبال او می دود.
آیرین :راشل!پرسی منو نزدیک بود ببره تو دفتر توجیهات...من نمی خوام توجیه بشم.

_نه پسرم اشتباه می کنی....

راشل دست آیرین رو می گیره و از پرسی تشکر می کنه و با سرعت از اونجا آپارات می کنه به طرف غار کاساندرا تریلانی.

دوربین جای خوش آب و هوایی رو نشون می ده.راشل و آیرین با آیرین به طرف غاری در دهانه ی کوه می روند.در جلوی غار روزنامه ی پیام امروزی بر روی زمین افتاده.راشل با روزنامه را باز می کنه و به اولین خبر خیره میشه:

قربانی ها ی حادثه ی فیلم سامانتا....

دیشب دو نفر از هموطنان ساحره ی ما بر اثر دیدن فیلم سامانتا در هفته ی پیش دیشب جان باختند.هر دو به شکل....


راشل پیام امروز را با اکراه انداخت.نباید بیشتر از این وقت را تلف می کرد پس با سرعت وارد غار شد.فرشی از پوست ببر بر روی زمین افتاده بود.بر روی دیوار عکسی از نیزه و وسایل جنگی قرار داشت.

_یه حمومی من به سازم چهل ستون چهل پنجره....

صدای تریلانی به صورت وحشتناکی گوش کر کن بود.راشل نعره زد:کاساندرا...یه سوال مهم دارم میشه از حموم بیای بیرون.
صدای آواز تریلانی قطع شد و گفت:نخیر!تا سه ساعت دیگه نمی شه.بعد از14 سال آب غار درست شده می خوام بالاخره حموم کنم. بگو هرچی هست من برات پیشگویی کنم.
:Hammer:

راشل همه چیز رو تعریف کرد.کاساندرا گفت:تنها کاری که می تونی بکنی اینه که بچتو بکشی
راشل نگاهی به در حمام کرد و گفت:بوقی اون مال فیلم دومه...
کاساندرا از همان پست حمام یک :دی آمد و سپس گفت:پس باید وارد چاه شی و جسم طلایی که درون چاهه رو بزاری تو دهنت

_چی وارد چاه شم؟

این صدای نعره ی راشل بود که باعث ریختن سقف غار شد

پایان قسمت دوم.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: پنجشنبه 29 مرداد 1388 22:04
تاریخ عضویت: 1388/05/05
آخرین ورود: چهارشنبه 16 تیر 1389 16:18
از: این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
پست‌ها: 209
آفلاین
صفحه تلويزيون سياه ميشه و يك بنام خداي سفيد رنگ در وسط اون نقش مي بنده.
-از تو مي پرسند!
-رحمت نصيبتون ، دلاتون پر مهر .
-سوال امروز برنامه از تو مي پرسند رو داريد مشاهده مي كنيد:
*زيبايي ماه چمضان از ديدگاه آسلام؟!
الف ) سفره الهي پهن ميشه و مردم شروع به غذا خوردن مي كنند.
ب) به دليل كمبود بودجه سفره پهن نمي شه و مردم گشنه مي مييرند.
ج ) موقع ازان صبح مسجد پشت خونمون با چنان صدايي ازون ميگه كه پرده گوشم جر ميخوره!
د ) فرقي نداره شمارو مچل كردن پول نفدتون رو بخورند!

شما تا ساعت 25 امشب وقت داريد گزينه مورد نظرتون رو به پيامك اين برنامه ارسال كنيد.
دنيا به كامتون ، روز خوش !

دينـــــــــگ ، دينـــــــــگ

صفحه تلويزيون به رنگ ابي در مياد و عكس نوشمك هاي متعدد با رنگ هاي جذاب و دلروبا پديدار ميشه!
-كارخانه نوشمك سازي هاگزميد حامي رسمي جام اتش و هالي ويزارد شما را به ديدن اين برنامه دعوت ميكند!

دينــــــــگ ، دينـــــــــگ


كمپاني خواهران گيس بريده تقديم مي كند!

((شوهران تاريخ مصرف دار ، زنان كپك زده ))

در ارزوي بلاك شدن چه شيرين پستا ما اعضاي بي خطريم عله گفت به ما.

بازيگران ................................. نقش

سونگ ايل گوك ........................ برودريك بود
كزت .................................... گابريل دلاكور
خرمگس ............................... بارتي كراوچ
سرندي پيتي ......................... مورگانا لي فاي
پدر ژپتو ................................ بلاتريكس لسترنج
انشرلي ............................... دراكو مالفوي
تمر هندي ............................. البوس دامبلدور
حسن كچل ............................. لرد ولدمورت
سفيد برفي ........................... هستيا
اسكاج ................................. سرژ تانكيان

صدا بردار : پرفسور حسيني
جلوه هاي ويژه : هوكي ، ايوان روزيه
مشاور بخش هاي بي ناموسي : تره ور ، سرژ تانكيان
مشاور بخش فهش هاي ناخواسته : مينورا مگونگال
مشاور بخش معترضانه : دكتر محمد علي پيوز
خواننده : پروين اعتصامي ، بيژن مرتضوي ، انريكو ، عباس قادري

تهيه كننده و كار گردان : تــــــــــرورس


دور بين روي انگشت پاي برودريك زوم كرده و با تكاني كه او به خود ميده دوربين سريعا" روي صورتش ميره ، برودريك پس از كش و قوسي به بدن خود چند حركت موزون انجام ميدهد كه باعث ميشود افتابه اي كه در بقل دارد بر روي زمين بيفتد و سپس بروريك به ارامي چشمانش را باز ميكند .

كمي چشمانش را مي مالد ، ساعتش را از روي ميز كنار تختش بر ميدارد و نگاهي سرسري به ان مي اندازد و بعد با بدني شل ، تلو تلو خوران به سمت مرلينگاه حركت ميكند و با سر وارد مرلينگاه ميشود.

-هيييي ، قـــرت ، هيييييي ، قـــــــــرت ، هيييييييييي ، قــــــــــــــــــــرت ... فـــــــرشــــــــت ( بدون شرح )

برودريك در حالي كه دلش را ميماليد با حال خرابي از مرلينگاه بيرون امد و به سمت اتاق رازو نياز رفت تا نماز صبح را به جا اورد!

نزديك هاي ظهر برودريك خوش حال و خندان در حالي كه بطري ودكايي در دست داشت از اتاق خارج شد و خودش را به روي كاناپه انداخت ، چند جرعه از نوشيدني اش را نوشيد و همزمان كتاب " طرز تهيه جانماز در در شش ماه " را باز كرد.

گابريل : خوب خوابيدي ؟!

برودريك با تعجب به كنارش نگاه كرد و گابريل را ديد كه با نيشي باز به او نگاه ميكند!

برودريك : تو اين جا چي كار مي كني گابريل ؟!
گابريل : خب اومدم خونه شوهرم ديه !
برودريك : عـــجـــب ... هوم !

برودريك يك جرعه از نوشيدنيش سر ميكشه و دوباره سرش رو ، روي كتابش خم ميكنه !

گابريل : الان چرا منو ادم حساب نكردي؟!
...
گابريل : برودريك ... بادراد ... دامبلدور ... كينگزلي ... گرواپ ... پيتر پتيگرو ! اصلا من طلاق ميخوام!

در همين لحظه صداي زنگ در به صدا در مياد و گابر بلند ميشه بره ببينه چه كسي اين موقع از روز با اونها كار داره.

قيـــــــــــــــــــــــژ
گابريل : ها ؟
كلاغ نامه رسون : عليكم اسلام ، بنده هم خوبم ، خانواده خوبن ؟ اقا سالم ان ؟ ( گابر : ) آها ... نامه داريد ؛ بفرماييد !

گابر نامه رو ميگيره ، در رو محكم روي صورت كلاغ نامه رسون ميبنده و بدون توجه به فرياد هاي كلاغ ميره پيش برودريك تا نامه رو به اون بده.

گابريل نامه رو به برودريك ميده و منتظر ميمونه !

برودريك نامه رو باز مي كنه و با خواندن هر سطر از نامه چشاش يك اينچ گشاد تر ميشه !

بدون سالام

اين جانب رئيس دادگاه همين حالا مستحضر شدم خانوم دلاكور قصد طلاق شما رو دارند ، به همين منظور و براي پيگيري بيشتر شما و ايشون فردا راس ساعت ده در دادگاه حاضر خواهيد بود !

بدون تشكر


پــــــــــــــــــــــق ( افكت برخورد فك برودريك با زمين )

گابريل با تعجب نامه رو از برودريك مي گيره ، سريع مي خونه و ميگه : وايـــي چه با مسئوليت ... هنوز من اين حرف تو دهنم بوده اقدام كرده ... اخيييي !

برودريك : من هنوز بله نگفتم كه بخوام طلاق بدم!
گابريل : من خيلي مصمم هستم و تمام مهريمم به صورت كامل ميگيرم و حتما" دراكو رو هم با خودم ميبرم!
برودريك : من شده خرمو ميفروشم مهريتو ميزنم تو دهنت ، بچتم وردار ببر!
گابريل : زرنگي ، مي خواي بچتو بدي به من كه زود پير بشم ؛ كور خوندي من امكان نداره دراكورو با خودم ببرم !
برودريك : خوب نبر
گابريل : امكان نداره بزارم بچم زير دست مادر انتر (!) بزرگ بشه!
برودريك : خوب ببرش!
گابريل : زپلشك ، من به پاي بچه تو پير بشم بعد تو براي راحت و بدون بار اضافي زن بگيري ، خر خودتي برودريك خان من از حقم نمي گذرم؟!
برودريك : منم كوتا بيا نيستم و درسي بهت ميدم كه ببيني پا رو دم شير گذاشتن چه عواقبي داره !
گابريل : دم تو اينقدر بزرگه كه من هرجا پامو ميزارم دمت ميره زير پام!
برودريك : وقتي سياه و كبود فرستادمت خونه ننت مي فهمي بايد كجا پاتو بزاري كه دم شير نباشه !
گابريل : مردي بيا جلو !

شتــــــــرق ، پــــــــــوق ، دنــــــــگ ، دوف ، شت ، درنننگگگگ ...

روز دادگاه

مورگانا در حضور افراد حاضر در دادگاه به صورت كليشه اي شروع به صحبت مي كنه : امروز هفده مارس دوهزارو نه ، اينجانب مورگانا لي فاي به شكايت خانوم گابريل دلاكور رسيدگي ميكنم .
-خانوم دلاكور دلايل خدتون از اين شكايت و مبناي اونو شرح بديد ؟!

گابريل : خانوم قاضي اين مرد كثيف از من سو استفاده ميكنه ، به من اهميت نميده ، برام يخچال امرسان سه در نميخره ، ويلاي مالفوي هارو برام قلنامه نمي كنه ، منو تا سر حد مرگ ميزنه و با سيگار ميسوزونه ، هزاران شناسه داره كه حتي از دست خودش هم در رفته !
مورگانا : هوم ... دلايل موجه و قانع كننده اي بود ولي به نظر روي صورت اقاي بود علائم ضرب و شتم ديده ميشه تا شما ! خانوم دلا كور اگه ميشه جاي سوختگي ها رو به من نشون بديد!
گابريل : نه نمي شه چون در محل بي ناموسي قرار داره!
مورگانا : تشكر از همكاريتون خانومه دلاكرو ، اقاي بود حرفي براي گفتن داريد يا بفرستمتون ازكانان؟ ( اين سوتي مورگانا ميباشد نه اشتباه نويسنده)
برودريك : خانوم قاضي مهرم حلال جونم ازاد.
اعضاي حاضر در دادگاه :
مورگانا : اقاي بود مهر مال زناست!
برودريك : مهرش مال ايشون ابان ، اذر ، دي ، بهمن ، اسفند ، ارديبهشت ، خورداد ، تير مرداد ، شهريورش مال بنده !
مورگانا : من سندي از ازدواجتون نمي بينم كه بخوام شما دونفر رو اصلا زنو شوهر بدونم !
گابريل : خانوم قاضي اين برميگرده به سال پنجها و هفت كه ايشون باشناسه امام خميني در سايت فعاليت مي كردند ؛ ايشون در اون زمان با بنده در يكي از تاپيكاي ريون ازدواج كردند!
مورگانا : شناسه شما اون زمان چي بود خانوم دلاكور ؟!
گابريل : دكتر مصدق بود!
مورگانا : يادم نمي ياد شناسه شما هارو ولي بنده اون زمان با شناسه بازرگان مشغول خدمت به سايت بودم! به هر حال ختم جلسه رو اعلام ميكنم و شما دفعه بعد حتما" يك سند محكمه پسند بيارين!

چتر باكس مردانه

بارتي : ايــــــــــــي نفس كشا ، تو روز روشن زنه ادمو قالب مي كنن بعد ميرن كه طلاق بدن!
ديگري : چي؟! اين زنه منه سند منگوله دارشم تو انباري ننمه !
ان يكي : تو بيا بوق منو بخور بعد اين جوري بوق بوق كن !
ترورس : حالا شايد زنه من باشه ؟!
بارتي : تو خفشو ترورس تا توجيهت نكردم!
بارتي : شت اف ، همينه كه هس داش هركي مرده بياد تو گود!
اين يكي : برو بوقلمون توشله بازيتو بكن !

چتر باكس زنانه

بلا در حالي كه يك دسته سبزي جديد بر ميداشت تا پاك كند گفت : اييي واييي ميدونيد چرا ما اين جوري گوشه خونه ترشي انداختيم ؟!
هستيا : اره خواهر همش زير سر اين گابريل گيس برديه ، اين مرداي خرم كه همش دنبالش پوز پوز ميكنن !
بلا : بسكه خرن !
هستيا : گور به گور بشه ايشالا !
بلا:اين گابريل داره حق منو ميخوره !
هستيا : مال منم داره ميخوره !
ديگري : من ديگه اجازه نميدم مال منو بخوره !

دادگاه _ سند ازدواج

برودريك با اضطراب به مورگانا نگاه ميكنه كه در حال بررسي اسناده .

مورگانا : اخي كجاي دنيا فيش خش شويي سند محكمه پسند ، كجاي اين كره خاكي فيش خريد لباس زير سند محكمه پسنده؟!
برودريك : هيييييي

چتر باكس مختلط

مورگانا : اين جانب اسناد اقاي برودريك بود رو محكمه پسند نمي دونم و براي پست ايشون اندازه پشم هاي بز بز قندي هم ارزش قائل نمي باشم .
برودريك : تو داري حق منو مي خوري ، تو داري منو ميخوري ، داري همه جاي منو ميخوري ، اصلا بيا بخور باو!

دادگاه _ سند ازدواج

همه افراد حاضر در دادگاه نشستن و منتظرند ببينن ايا اسناد گابريل براي مورگانا رضايت بخش هست يا نه كه مورگانا شروع به صحبت ميكنه : البته عكس نمي تونه قانع كننده باشه ولي من مي پذيرم و حكم طلاق رو صادر ميكنم !

همه حضار داخل دادگاه به بلند ميشن و كلاه هايشان را از فرط خوشحالي به هوا پرتاب ميكنند!

چتر باكس مختلط

دراكو : پس يعني الان من بچه طلاقم ؟!
مورگانا : نگران نباش گلم تو تحت سر پرستي من خواهي بود !
بلا : شوخي نكن مورگانا دراك مال منه !
دامبلدور : بكشين كنار دراكو مال هاجيكستونه !
ولدمورت : از كي تا حالا بچه هاي ما مال شما شدن؟
دامبلدور : از وقتي ننه بابا هاشون يكي در ميون مجهول درميان!
مورگانا : توهين به ارباب ؟! وا آسلاما وا شريعتا !
يك محفلي : چي ؟ داري پارزيت ول ميدي ؟ ايييي مادر نزاييده!
مرگخواري ديگر : بكه يره لاشي .
دامبلدور : من يا دراكو رو ميگيرم يا سايتو اتيش ميزنم.
ولدمورت : اگه سايتو اتيش بزني اول ريش خودت ميسوزه پشمك ، منم اگه دراكو رو نگيرم عله رو ترور مي كنم !

دادگاه _ بلاكيان بر سر دراكو !

مورگانا عصباني و جدي به افراد حاضر در دادگاه نگاهي كرد و فهميد هيچ جايي براي سوزن انداختن نيست !
مورگانا : شكايات اونقدر زياد بود كه بنده تصميم گرفتم همه شمارو به اين جا احضار كنم و شكايت هارو به صورت كلي و با كمترين تلفات حل كنم ؛ شكايات به اين شرح مي باشد :

1. شكايت همه مردان سايت از هم و گابريل به خاطر به بازي گرفتن احساساتشان.
2. شكايت مرگخواران از محفل براي بدست اوردن حق خود كه همون دراكه !
3. شكايت محفل از مرگخوران براي بدست اوردن حق خود كه باز همون دراكو ست !
4. شكايت من از همه
5. شكايت تمام دختران سايت از گابريل دلاكرو به خاطر اينكه مسبب ترشي انداخته شدن اونا شده!

-و حالا مجازات هاي عادلانه : خانوم گابريل دلاكور معروف به خانوم جيگر و گابر پسر كش به دليل بازي با احساسات مردان سايت و ترشي انداختن دختران سايت شناسش دوبار متوالي بلاك ميشه .
- براي اين كه اعتراضي نباشه دو فرقه سياه و سفيد هم منحل ميشن و شناسه خود اقاي دراكو هم براي محكم كاري بسته ميشه.
-به خاطر شكايت بنده هم شناسه همه اعضا به غير از مديران و ناظران به مدت نا معلومي از ايفاي نقش اخراج ميشن!

ملت :

اعضا با چشماني گشاد به هم نگاه مي كند و متوجه ميشن يا بلاك شدن يا از يفاي نقش شوت شدن بيرون.
مورگانا با لبخندي حاكي از رضايت چكشش را برداشت كه به ميز بزند و ختم جلسه رو اعلام كند كه نا گهان در باز شد و سرژ با كله به داخل امد.

سرژ : اينجانب سرژ تانكيان ، گابريل دلاكور را حق مسلم خود مي دانم.

و سرژ بعد از گفتن اين جمله به روي زمين مي افته !

مورگانا با اشتياق اضافه مي كنه : شناسه خانوم دلاكور براي سومين بار متوالي بلاك ميشه و به عنوان اشانتيون شناسه ايشون براي بار چهارم هم بلاك ميشه!

دوربين از روي اعضا كه يك صدا باهم " راي مرا پس بده " را مي گفتند مي گذرد و بر روي شست پاي برودريك زوم مي كند !

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط ترورس در 1388/5/29 22:10:13
ویرایش شده توسط ترورس در 1388/5/29 22:12:32
ویرایش شده توسط ترورس در 1388/5/29 22:19:10
ویرایش شده توسط ترورس در 1388/5/29 22:22:03
ویرایش شده توسط ترورس در 1388/5/29 22:28:43
ویرایش شده توسط ترورس در 1388/5/29 22:31:20
ویرایش شده توسط ترورس در 1388/5/30 11:01:10
خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: چهارشنبه 28 مرداد 1388 18:36
تاریخ عضویت: 1388/05/10
آخرین ورود: شنبه 20 شهریور 1389 22:01
پست‌ها: 69
آفلاین
کمپانی برادران تازه وارد مرده تقدیم می کند :


چوپان و گوسفندان گمراه


بازیگران : شخص معلوم الحال 1 در نقش ارباب ده
شخص معلوم الحال 2 در نقش مباشر ارباب
شخص معلوم الحال 3 در نقش چوپان
شخص معلوم الحال 4 در نقش سگ گله
افرادی معلوم الحال در نقش گله ی گوسفندان غیر گمراه!

فینیاس ناگلوس بلک در نقش گوسفند قارتی
ریگولوس بلک در نقش گوسفند خوشتیپ
آرگوس فیلچ در نقش گوسفند قوزی
ابرکسس مالفوی در نقش گوسفند بی پشم
لوسیوس مالفوی در نقش گوسفند طلایی

توجه 1 : کلیه حقوق این اثر جاودانه متعلق به کمپانی برادران تازه وارد مرده می باشد و هر گونه کپی برداری و سواستفاده از آن ، موجب پیگرد های غیر قانونی خواهد شد.

توجه 2 : این داستان کاملا تخیلی و غیر مستند می باشد و هر گونه تشابه اسمی ، رفتاری و مکانی کاملا اتفاقی است!

***

کلوز آپ از صورت خردمند و دنیا دیده ی یک چوپان ریش سفید که با غرور به طلوع خورشید چشم دوخته ...

صدایی توربو در صحنه می پیچد!!

: چوپان!

چوپان بر می گردد و کادر کم کم بزرگ میشود ... چراگاهی سرسبز و وسیع و گله ای گوسفندان پراکنده در چراگاه پیدا می شوند.

شخصی با چند گوسفند در آن سمت چراگاه منتظر چوپان ایستاده است: ارباب دیشب ده راس گوسفند جدید خریداری کرده اند . از شما خواستند که از آنها نیز مراقبت کنید و آداب و رسوم گوسفندان برگزیده ی گله ی ما رو بهشان یاد بدید.

: بله جناب مباشر!

چوپان تعظیم می کند و مباشر همراه با تاریک شدن صحنه از چراگاه خارج می شود.


*

هنگام غروب ، درحال برگرداند گوسفندان به ده!

گوسفندی که قوزی بزرگ روی پشتش دارد با خود غرغر می کند : خورد علف با کارد و چنگال! کی این مدلیشو دیده ؟ این چوپان حتما مغزش معیوبه!

گوسفندی که پشمای ژولیدشو خیلی شیک ژل زده و سیخ کرده به او نزدیک میشود : منو پدربزرگم ( با دمبه ؟! ش به گوسفند قارتی اشاره میکنه! ) هم داشتیم به همین فکر می کردیم! مخصوصا اون علامت های شروع چراگاه و پایان چراگاهش که کلا دیگه خیلی چرته!

گوشفند بی پشمی همراه با گوسفندی پشم طلایی به آنها چشمک می زند : پسر معلومه این وسط تو کله پاچه ی شما چند نفر یکم مغز گوسفندی پیدا میشه ! ما هم بازی!

و این گونه پنج راس از ده گوسفند جدید با هم رفیق میشوند و پیمان می بندند که نذارند قوانین عجیب چراگاه باعث شود اونا گوسفندیت خودشون را فراموش کنند!

*
چند روز می گذرد.

گله سر ساعت به رهبری چوپان و سگش به چراگاه برده می شوند ، در مکان های معین شده ی چراگاه علف های معین شده را به صورت کاملا متمدنانه با کارد و چنگال می خورند ، و سر ساعت زیر آفتابی با درجه ی تعیین شده با تعداد گاز های استاندارد چوپان غذای خود را نشخوار می کنند ، و سر ساعت هم به میزان معینی در جایگاهی مشخص تولید کود می کنند.

یک روز گوسفند بی پشم که گل های آلاله ی آن سمت محدوده ی تعیین شده برای چرا چشمانش را خیره کرده بود ، از محدوده خارج شد و دوان دوان خود را به آلاله ها رساند و بدون کارد و چنگالش شروع به خوردن کرد.

چوپان و سگ همزمان حمله کردند ، سگ پاچه ی بی پشم گوسفند را به دندان کشید و چوپان با ضربات محکم چوبش او را به محدوده بازگرداند و سرش داد کشید : دفعه ی بعد اگر از محدوده خارج شوی ، مجبورم باهات برخورد شخصی کنم!!!

بی پشم لنگ لنگان به سمت دوستانش برگشت و با خشم بع بع کرد : آره ؟ پس این برخورد غیر شخصیش بود؟

گوسفند قارتی که از این بی عدالتی خشمگین شده بود بلند شد و کاردو چنگالش را به یک سمت پرت کرد: من دیگه نمی تونم تحمل کنم! این رسوم احمقانه چیه که به خورد ما می دند؟

دوستانش هم به پیروی از اون کاردو چنگال های خود را به سمتی پرت و شروع به چریدن با لذت کردند .

بقیه ی گوسفندان گله با تعجب و وحشت به این عمل آنها نگاه می کردند !

چوپان و سگ به سمت آنها حمله کردند و سعی کردند تا آنها را با زور و تهدید دوباره به راه راست برگردانند اما ...

*

چند هفته بدین گونه گذشت.

گوسفندان به مبارزه ی بی صدای خود ادامه دادند و زیر طوق قوانین احمقانه ی چوپان و سایر گوسفندان نرفتند.
نه حدود چراگاه را رعایت کردند ، نه آداب خوردن علف توسط آنها را ، نه آداب نشخوار کردنشان را.

چوپان از همه جا نامید شده ، درخواست دیدن ارباب را داد.

*

ده – خانه ی اربابی

: مباشر گفت با من کاری فوری داری ؟!
چهره ی ارباب در سایه کاملا پنهان شده اما قدرت از صدایش می بارد.

چوپان تعظیم کرد و چهار زانو در برابر اربابش نشست.

: موضوع چندتا از گوسفندان جدید شماست ارباب ...

ارباب اخم هایش را در هم کشید : به خاطر چند گوسفند ابله مزاحم من شدی ؟

: گوسفند بله ، اما ابله خیر ارباب!

: حرفت را بزن!

: این پنج گوسفند لعنتی به تمام قوانین و آدابی که ما برای خیر و صلاحشان وضع کرده ایم پشت پا زدند ... آنها را رعایت نمی کنند و باعث بی نظمی در چراگاه می شوند ! می ترسم باقی گوسفندان را هم به گمراهی بکشند!

: مشکلات گوسفندانت را باید خودت حل کنی ! تو چوپانی نه من!

: اما ارباب!

: ساکت باش! و در ضمن! من برای مهمانی بزرگ فردا شب پنج گوسفند بریان برای میز شامم می خواهم ... پنج گوسفند پروار را انتخاب کن و به آشپز بسپار!

لبخندی بر روی لب های چوپان نشست : چشم ارباب ...

*
*
*
تیتراژ پایانی با آهنگ اخراجی ها!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ارزشی قوزدار

[img]http://
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: چهارشنبه 28 مرداد 1388 00:40
تاریخ عضویت: 1384/05/18
تولد نقش: 1383/11/19
آخرین ورود: پنجشنبه 7 فروردین 1404 02:12
از: تو میپرسند !!
پست‌ها: 3737
آفلاین
انجمن خصوصی

:.: پیام های بازرگانی :.:

فردی با تیریپِ خوف میاد جلوی دوربین و شروع به صحبت میکنه !

- من پرفسور کوییرل ، مدرس ِ تهیه ی لباس های روز برای ساحره ها و جادوگرانِ عزیز به ساده ترین شکل ، و دارنده ی نشانِ وزغ ِ طلایی از مجمع ِ طراحانِ لباس جادوگری هستم ... برای تهیه ی سی دی های آموزشی من میتونید با شماره های همیشگی تماس حاصل کنید .

دوربین روی تکه کاغذ پوستی سوخته ای که 12 خط شماره روش نوشته شده زوم میکنه ، و مجددا به عقب میاد و نمای بسته ای از پرفسور کوییرل رو نشون میده .

- این جلسه ، آموزش ِ عطر دار کردنِ البسه به روش ِ کاملا جادویی هست ، این روش به این دلیل پایه گذاری شده تا ماگل ها و فشفشه های عزیز هم بتونن ازش استفاده کنن ... این جلسه من میخوام نحوه ی عطر دارن کردنِ یک عمامه رو نشون بدم ... از دوربین خواهش میکنم نمای بسته ای از موادِ لازم رو نشون بده تا من توضیحاتم رو بگم .

دوربین بالا و بالاتر میاد و نمای بسته ای از موادی که روی میز سفید رنگِ آشپزخانه منزلِ شخصی کوییرل قرار گرفته ، میگیره ...

- عمامه بنفش رنگ ، یک عدد ؛ 3 پیاز سالم با پوستِ قرمز ؛ 5 پیاز ِ سفیدِ گندیده ، یک تشتِ متوسط ، یک عدد رنده ، ده لیوان آب . خب ، شما بایستی سه پیاز سالم قرمز رو ، توی تشت رنده کنید ، بعد ده لیوان آب رو بهش اضافه کنید ، سپس بدونِ مکث عمامه رو در تشت بندازید ، توجه کنید که حتما عمامه روی آب شناور باشه ، بذارید عمامه یک روز به این حالت بمونه ، بعد عمامه رو از تشت در بیارید و پیاز های گندیده رو لای عمامه بذارید ، یک هفته فرصت بدید تا خوب عطر پیاز ها رو بگیره ... حالا شما صاحبِ یک عمامه بنفش معطر هستید !

لحظه ای مکث میکنه ، لبخندی به دوربین میزنه و ادامه میده : البته ، لازم به ذکر هست ، دوستانی که تمایل دارن این آموزش یا سایر آموزش ها رو از مرحله مقدماتی تا پیشرفته بصورت تصویری ببینن ، با شماره هایی که اعلام شد تماس بگیرید و الواح ! فشرده ما رو دریافت کنید .

:.: پایان پیام های بازرگانی :.:

پیام بازرگانی به پایان میرسه ، و تیتراژ فیلم شروع میشه .

فرد 23 ساله ای ، وارد دفتر مرکزی جادوگران میشه ، و شروع به صحبت با عله میکنه ...

- سلام ... سلام عرض شد
عله : بفرمایید
- ببخشید ، واسه ی این آگهیتون مزاحم شدم ، خواستم اگه بشه اینجا استخدام بشم
عله : مدارکتون رو آوردید ؟
- بله بفرمایید !
عله : کامله ؟
- کامله ، مدارک همش کامله !
عله : سابقه عضویت ؟
- والا سابقه عضویت که ... سابقه عضویتی ندارم من
عله : نمیشه که آقاجون ! سابقه عضویت باید داشته باشی !
- خب ، آخه چیکار بکنم من ؟ من الان هر جایی که رفتم بهم میگن باید سابقه عضویت داشته باشی ، من نمیدونم از یه جایی باید شروع کرد بالاخره !
عله : من شرمندم سابقه کار باید داشته باشی !
- خوب آخه بالاخره ... شما ام ببینین ، من الان بی سایتم ! دارم هر ... یعنی نمیدونم چیکار باید بکنم !
عله : مشکل من نیست ، بفرما سر راه وایسادی !
- تو رو مرلین یه توجهی بکنین ، یه لطفی در حق من بکنین
عله : شرمندم ، حرکت کن ، بفرما
- باشه !

آخه بابا سایتت آباد منو درکم کن !
نگو جلو راه وایسادی ارزشی حرکت کن !
تو اینجا نشستی واسه اینکه جوابمو بدی
پایینو نگاه نکن ، پروفایل ِ بی پستمو ببین
اگه نیازمند بودی میشدی مالدبر
ببین اسم ِ مهمان بالای همه ی پستای منه
عصبانیم ، یه ولدمورتِ خوف بیشتره توم
چرا اون با پروفایل ِ خالی و ده پست بره تو ؟


بازیگران :
پرفسور کوییرل
آلبوس دامبلدور
اینیگو ایماگو
آبرکسس مالفوی
مرلین
پرفسور گرابلی پلنک
آنیتا دامبلدور
هری پاتر
پرسی ویزلی
و با حضور افتخاری افراد مجهول الهویه
بدونِ هنرمندی عمه مارج و ریپر


همینا میتونه اعضای جدیدِ مارو سیر کنه
حدس زدی یه روزی پیشش دسترسیت گیر کنه ؟
تا که میرسه به من ِ بدبختِ ارزشی ، میگه الان نه ، باشه بعد ، وقتِ سِروره !
بیا یه کار ِ خیری بکن توی سایتت
اجازتو نمیخوام بذارم توی نحوه
نگو مدارکت ناقصه تو فردا بیا
همه چیزو کامل کن و بعد ور دار بیا
واسه عضویت دقت کن به ضابطه ها !
باید داشته باشی پنج سال سابقه عضو !
نمیخوام پست بزنم الکی شلوغ بکنم
بگو پنج سالو من از چه سایتی شروع بکنم ؟


فیلمبرداران :
بلاتریکس لسترنج
مورگانا لی فای

منو داری میبینی که از این سایتِ مسخره سیرم
از همه تاپیکا بریدم یه عضو ِ بوقم !
شناسمو میبندم و شبونه میرم
به خاطر ِ تو ، دیگه فعالیتم تمومه بی رحم


صدابرداران :
برتا جورکینز
ریگولوس بلک

لاگین شدی میخوره به سرت هوای سایت
تو پیام امروز بخونِ ، صفحه ی حوادثو
ببین ، مدیری که دخترشو بلاک کرده بود
بعد خودشو پرت کرد از پشتِ چت روم
میگی چه مدیر ِ بیرحمی چه سایتِ خزی ؟
چیه ؟ خراب شد اولِ روز ِ تفریح ؟
اگه دقت کنی با کمی ریشه یابی
میفهمی که حتی یه مدیرم میشه یاغی


مشاورین :
مشاور برداشت صحنه های مظلوم نمایی : نیمفادورا تانکس old
مشاور برداشت صحنه های منطقی و حمایت گرانه : آبرفورث دامبلدور
مشاور برداشت صحنه های خشانت آمیز : بلاتریکس لسترنج
مشاور برداشت صحنه های ارزشی : اینیگو ایماگو
مشاور برداشت صحنه های حائز اهمیت : آنیتا دامبلدور
مشاور برداشت صحنه های ارزشی : ریگولوس بلک
مشاور برداشت صحنه های مضحک : آبرکسس مالفوی

اون مدیر ای کاش باز عضو میشد
واست تعریف میکرد داستانِ مدیریتشو
روزی که عله منوی مدیریتو هدیه میکرد
مدیر داشت از خوشحالی ملتو بلاک میکرد
با وجود استرجسی که هر روز بیکار بود
پشتِ مانیتور نشسته و هی عکس آپلود
میکنه و درخواستِ تایید ها هر روز قد میکشه
استر روی امضای ملت همش خط میکشه
بندِ امیدش به رای آوردن تو ترین ها پاره شد باز
آخر سرم که بخش چت باکس کارشو ساخت
ارزشی تویی مرلین ببخشه گناهاتو
حالا برو بخون پیام شخصیای تکراری مافلداتو


اسپانسر های مالی :
کارخانه دستمال سازی اسکاور
کارخانه آفتابه سازی مرلین


چیه فکر میکنی حالا که تو پشتِ منویی
از ما بالاتری ؟ یعنی تو بوقی نیستی ؟
طوری صحبت میکنی انگار که داری الان
سایتِ مایکروسافتو درست میکنی پشتِ پی سی
خیلی شده یه جوون جلوی تو ظاهر بشه
یه جوونِ پر فعالیت که حالا اسم ِ بلاکو یدک میکشه
این همه سال زحمت کشیده واسه پستی
که فردام با پستِ زیاد بره تو گروهی
دیگه خودتم میدونی اینه گفته ی سایت
باید با پست بشینی تو دفتر نظارت
و توی نظارت چیزی به اسم وفا گمه !
گذشت وقتی که میگفت مهم خودِ عضوه !
عله از در بیاد تو همه چیزو فرار میکنه
بعد مرلین از پنجره فرار میکنه
سایتت آباد منو درکم کن
نگو جلو لینکِ عضویت وایسادی آقا حرکت کن !


تهیه کننده و کارگردان : پرسی ویزلی


زنِ مسنی در حالی که دستِ دختر بچش رو گرفته وارد کتابفروشی آقای مورفی واقع در کوچه ی دیاگون میشه ، قفسه های چوبی طویل و بسیار بلندی که برق میزنند مجاور دیوار های مغازه چیده شدند . درون هر یک از قفسه ها تعدادِ بی شماری کتاب های قطور که عموما تاریخچه بخش های مختلف دنیای جادوگری هستند قرار دارند . زن دستِ دخترش رو رها میکنه و به سمتِ پیشخوان حرکت میکنه و با صدایِ نازکِ زنانه ای شروع به صحبت میکنه : اوه سلام آقای مورفی ! خیلی وقت میشه که ندیدمتون ، فکر میکنم جغدِ شوهرم امروز بهتون رسیده باشه ، در موردِ اون تاریخچه ای که میخواستم ...

دختر بچه که تازه خواندن و نوشتن رو یاد گرفته ، با علاقه به قفسه های بزرگ نگاه میکنه ، بالای هر یک از قفسه ها برچسبی که نشون دهنده موضوع کتاب ها هست قرار داره و دختر بچه برای اینکه بتونه اون برچسب ها رو بخونه ، مجبور میشه کمی عقب تر بره و روی پنجه پاهاش بایسته : این قفسه تاریخچه های وزارت سحر و جادو رو داره ... امم ، این تاریخچه مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتزه !

و به سمتِ قفسه میره و یکی از کتاب ها رو بیرون میکشه " تاریخچه مدیرانِ ارشدِ هاگوارتز " چشمانش برقی میزنن و کتاب رو باز میکنه و شروع به خوندن میکنه .

مینروا مک گونگال به عنوانِ مدیریت هاگوارتز منصوب شد ولی بعد از مدتی به دلایلی نامعلوم کنار رفت و آلبوس دامبلدور مقام ِ مدیریت هاگوارتز را گرفت ، ولی مدیریتِ وی نیز چندی نپایید و استعفا کرد . شخص ِ بعدی که مدیریتِ هاگوارتز را بدست گرفت ، جنجالی به پا شد ، او کسی نبود جز پرفسور کوییرل ...

دختر بچه جیغی کشید و دوان دوان به سمتِ مادرش دوید ، ردای مادرش را کشید و با لحنی شیطنت آمیز و کودکانه گفت : مامان ! مامان ! اینجا رو ببینید !

زن از اینکه دخترش مزاحم ِ صحبت او با آقای مورفی شده بود ، کمی رنجیده بود ، ولی با این حال ، به سطری از کتاب که دخترش به آن اشاره میکرد نگاه کرد : جنجالی به پا شد ، او کسی نبود جز پرفسور کوییرل ... امم ، ولی این ... اینکه ...

دختر بچه فریاد زد : آره مامان ! اسمه منو اینجا نوشته ! اینجا نوشته کوییرل ! منو میگه !

آقای مورفی لبخندی زد و گفت : نه دخترم ، ایشون یکی از پرفسور های هاگوارتز بودن که مدیر هم شدن ، شما نمیشناسیش ، بر حسبِ اتفاق میگی !

دختر بچه به عکس ِ پرفسور کوییرل اشاره کرد و گفت : ولی نگاه کنید ! عمامش رو ببینید !

آقای مورفی از پشتِ پیشخوان بیرون آمد و گفت : ولی تو که از این عمامه ها نداری !

دختر بچه اخمی کرد و گفت : مامان ! لطفا !

مادر دختر، با بی میلی ، دست در ردایش کرد و تکه ی پارچه ی در هم پیچیده ای که به رنگ بنفش بود در آورد و با دستِ دیگرش بینی اش را گرفت ؛ آقای مورفی فریاد زد : ولی ... اوووف ! چه بودی پیازی میده ! عمامه کوییرلِ مدیر هم همین خاصیت رو داشت ...

بالاخره بعد از مقداری بحث و کشمکش ، دختر بچه به گوشه ای از مغازه کتابفروشی رفت و روی مبل راحتی ای نشست و کتاب را ورق زد تا به صفحاتِ وسط آن رسید ، با خطِ درشتی نوشته شده بود :


" خاطرات چهارمین مدیر هاگوارتز ، پرسی ویزلی "

پرسی مینویسد :
امروز بعد از کلی درگیری با بچه های سال اولی ، بحث و دعوا با اساتیدی که قصدِ مرخصی گرفتن داشتن و همینطور با هاگرید که باز هم دانش آموزان رو به جنگل ِ ممنوعه برده بود ، به دفتر توجیهات برگشتم ، امروز یادِ خاطره ای افتادم که دوست دارم اون رو بنویسم و شروع به نوشتن میکند : طرحی ارائه کردم برای ایجادِ زمین بازی کوییدیچ ...


:.: فلش بک - سال ها قبل :.:
پرسی به دفتر گفتگو با مدیران میرود و مینویسد :
مدیرانِ عزیز ! من تا حالا پنجاه و پنج تا بلیت و هفتاد و شش تا پیام شخصی دادم بهتون ! خیلی خوب میشه که انجمن تفریحی به اسم انجمن کوییدیچ داشته باشیم ، اینطوری ملت میتونن توش رول کوییدیچ بنویسن و مسابقه بدن و کلی لذت بخشه ! مطمئنم همه گیر میشه و همه بهش علاقه مند میشن .

پرفسور کوییرل با بی میلی جواب میدهد :
متاسفانه دلیل ِ شما برای ایجادِ این انجمن کافی نیست ! لطفا توضیحاتِ بیشتری ارائه کنید .

پرسی که برایش عجیب به نظر میرسید که با وجودِ همه ی چیزهایی که بصورت خصوصی و عمومی گفته بود ، باز هم دلیل بخواهند ، نوشت :
ببینید ، توی این انجمن چند تا تاپیک باز میکنیم ، که ورزشگاه میشن ، تاپیک لیگ برتر باشگاه ها هم که هست و میتونیم از اونم استفاده کنیم . ملت میان یه تیم هفت نفره کوییدیچ بر میدارن ، و بعد مسابقه میدن و داور هم داوری میکنه .

پرفسور کوییرل باری دیگر جواب میدهد :
امم ، ممنون از این پیشنهادت ، ولی موردِ تایید مدیران واقع نشد ! دیگه درخواست نده ، این بخش ایجاد نمیشه !

بعد از روز ها و ماه ها ، تلاش ِ شبانه روزی برای ایجاد این انجمن و طرح های ارائه شده توسطِ افرادِ متفاوت ، انجمن زمین بازی کوییدیچ ایجاد شد .

پرفسور کوییرل مینویسد :
خب ! بالاخره بعد از یک سال مشورت با مدیران این انجمن رو ایجاد کردم ، شما از الان به مدت چهار روز برای فعال کردنِ این انجمن وقت دارید ، اگر بعد از چهار روز انجمن کمتر از هفتصد تا پست بخوره ، بدونِ هماهنگی با شما ، انجمن حذف میشه

ملت :
:.: پایان فلش بک - سال ها قبل :.:

دختر بچه :

و با اکراه از جاش بلند میشه و کتاب رو دستِ آقای مورفی میده و منتظر میمونه تا خریدِ مادرش تموم شه .


سویی دیگر - دنیای جادوگران
اوضاع به خوبی و خوشی میگذره و همه در آرامش به سر میبرن که فردی مجهول الهویه پستی خشانت آمیز میزنه : سلام ! من دیدم که مرگخوارا انجمن خصوصی دارن ! ولی ما نداریم ! این یعنی چی ؟! این یعنی توهین به ما !

پرفسور کوییرل : دوستِ عزیز ! توی کتاب همه چیز مرگخواران مخفی بود ولی همه چیز محفلی ها مشخص و روشن بود ! این دلیلی شد که ما برای محفل انجمن خصوصی درست نکنیم و به کتاب وفادار باشیم !

فرد مجهول الهویه دو : یعنی چی ؟! اصلا اینجا چه ربطی به کتاب داره ؟! بالای اینجا نوشته سایتِ جادوگران ! اگر قراره همه چیز به کتاب مربوط باشه ، اسمه اینجا رو بکنید کتابِ جادوگران !!

پرفسور کوییرل : در هر صورت ما به کتاب وفادار هستیم و این انجمن ایجاد نمیشه !

افرادِ مجهول الهویه سه و چهار و پنج : باید زودتر این انجمن خصوصی رو ایجاد کنید !

پرفسور کوییرل : حالا که همه موافقید مشکلی نیست ! ایجادش کردم !


چند ماه بعد
پرفسور گرابلی پلنک : سلام کویی چطوری خوبی ؟! حاجی من تصمیم گرفتم یه انجمن ِ خصوصی برای الف دال بزنم !

پرفسور کوییرل : تصمیم ِ خوبیه ، ممنون ، ایجاد شد !

پرفسور گرابلی پلنک : اوه ممنون


چند روز بعد
آنیتا : آقا من رفتم چک کردم ، دیدم که این الف دال مشکل داره ! یعنی توی کتاب مشکل داره ! ببینید ، توی کتاب محفل و الف دال از هم جدا بودن ، یعنی هری و هرمیون و اینا توی الف دال بودن ، محفلیا هم که توی محفل ! ولی اینجا همه محفلیا و الف دالیا تو همن مثل این میمونه که توی کتاب تعدادی پسر بچه سفید یه جا جمع شده باشن ، بعد دامبلدور بدون توجه بهشون رد بشه ، ولی کوییرل بیاد اونا رو توجیه کنه


آلبوس میپره وسط و با عصبانیت میگه : ببینید فقط من لازمه یه چیزی رو بگم ، هر کاری که میخواید بکنید ، بکنید ، فقط من به هیچ وجه اجازه نمیدم انجمن الف دال با محفل ادغام بشه ! یعنی شما هر کاری که میخواید بکنید ، اصن بزنید شناسه من و همه محفلیا رو حذف کنید ، ولی من حتی اگر شناسه هم نداشته باشم ، بازم اجازه نمیدم الف دال با محفل ادغام بشه .


سویی دیگر - دنیای ماگل ها

پدر خانواده بعد از مدت ها کار کردن ؛ ساعتِ دوازده نیمه شب خسته و کوفته میرسه خونه و با صدای بمی میگه : سلام خانوم ! سلام بچه ها !

خانوم خونه : سلام عزیزم ... خسته نباشی

پدر خانواده دستی به سبیل هاش میکشه و میگه : پس چرا بچه ها سلام نکردن ؟!

خانوم خونه : رفتن اینترنت ، حواسشون نیست !

پدر خانواده از کوره در میره و فریاد میزنه : چی ؟! این موقع شب پاشدن رفتن اینترتت ؟! خاک بر سرت کنن که یه ذره حواست به بچه ها نیست ! حواسشون نبود ؟! آخه زنیکه اگر اونا حواسشونم بود که نیستن که بخوام سلام بدن ! هر طوری شده زنگ بزنه بگو پاشن بیان که میخوام با کمربند سیاه و کبودشون کنم

خانوم خونه مقداری خودش رو لوس میکنه و آماده ی ناز کشیدنِ شوهرش هست و با لحن ِ لوسی میگه : عزیزم اینترنت درستشه ! بابا تو نمیدونی اینترنت چیه که آخه بیا توضیح بدم !

پدرخانواده که اصلا حوصله لوس بازی خانومش رو نداره با عصبانیت و با پشتِ دست یه ضربه ی کاری و قشنگ میزنه تو دهن ِ خانومش و فریاد میزنه : اصلا حوصله ی لوس بازیه تو رو دیگه ندارما ! همون اینترچی چی هر کوفتی که باشه این موقع شب نباید برن !

خانوم خونه که اشک تو چشماش جمع شده ، با عصبانیت به سمتِ اتاق ِ بچه ها میره ، در رو باز میکنه و میگه : بچه ها ! باباتون اومده ! عصبانی هم هست ، زود باشید بیاید !

بعد از چند دقیقه بچه ها از اتاق میان بیرون و با پدرشون که کمربند به دست وایساده مواجه میشن .

پدرخانواده : تا این موقع شب کدوم گوری بودین ؟!
بچه ها با هم : بابا ما که تو اتاق بودیم ؟!
پدرخانواده : من این حرفا حالیم نیست ، مادرتون گفته اینا رفته بودن اینت... اصن هر کوفتی ! آخه چرا شما حالیتون نیست که این موقع شب بچه باید خونه بمونه ؛ و به سمتِ بچه ها حمله میکنه و تا میتونه با کمربند میزنتشون .

بچه اول : عووووورت ( افکتِ بیرون زدنِ خون از گوش )
بچه دوم : عوووووق ( افکتِ بالا آوردنِ مقادیر زیادی خون )
پدر خانواده : حالا فک میکنم دیگه آدم شدید !

خانوم خونه که زبونش بند اومده جیغ میکشه : وای بچه های منو کشتی مرد ! الهی گور به گور بشی ! الهی جوون بمیری ! الهی بری زیر قطار ! الهی از دره پرت شی مفقود الاثر شی ! الهی تصادف کنی دستت از آرنج قطع بشه !

پدر خانواده :

دو ساعت بعد
بچه ها حالشون بهتر شده ؛ پیش مادرشون میرن و با التماس خواهش میکنن که باز هم بذاره بشینن پای کامپیوتر و برن اینترنت ، مادرشون هم بهشون اجازه میده ؛ بچه ها میرن اینترنت .


تلویزیون ماگلی - پیام های بازرگانی

پسر کوچیک خانواده میاد پشتِ کامپیوتر میشینه و وارد اینترنت میشه ، مادرش هم پشتِ سرش میاد و کمربندی که به صندلی وصل هست رو دور بدنِ پسرش میبنده و صدایی شنیده میشه :
از فرزندانمان در محیطِ اینترنت محافظت کنیم !

مادر خانواده که این پیام بازرگانی رو میبینه کلی هیجان زده میشه ؛ به اتاق ِ بچه ها میره و مقداری طنابی که از قبل کنار گذاشته بود رو دور بچه ها میپیچه و میگه : من ازتون توی محیطِ اینترنت محافظت میکنم بچه ها !

بچه ها :

بچه اول : بریم تو کدوم سایت ؟!
بچه دوم : امروز یکی از بچه ها آدرس یه سایتو داد ... اسمش جادوگران دات او آر جی بود !

بچه ها وارد سایت میشن ، عضو میشن و با کلی انرژی و امید ، لاگین میکنن و برای آشنایی با سایت تاپیک ها رو باز میکنن .

Re: دفتر ناظرین شهر لندن
ابرکسس مالفوی : چرا شما پستا رو پاک کردید ؟! شما توهین کردید به من ! شما نباید پستِ منو ویرایش میکردید ! من عضو گولاخی هستم ! من گیلدی ام ! من قبلا مدیر بودم ! شما باید بیاید از من عذرخواهی کنید ! من منتظر عذرخواهی میشینم ... دالی ! من هنوز منتظرما !

بچه اول : عضو تازه وارد میتونه انقدر ارزشی باشه ، ولی چطور میشه کسی که قبلا مدیر بوده بعد از کنار رفتنش از مدیریت انقدر ارزشی بشه ؟!

بچه دوم : احتمالا از اول ارزشی بوده !


Re: دفتر ناظرین شهر لندن
پرفسور کوییرل : هر عضوی میتونه توی تاپیک ها با هر سوژه ای که خواست پست بزنه ! هر پستی که دلش میخواد ! ناظرم حق نداره بهش چیزی بگه !


Re: دفتر ناظرین شهر لندن
آنیتا دامبلدور : آبرکسس با اجازه ی من یه پست اینجا میزنه ، کسی پستشو پاک نکنه و فحش نده بهش

بچه اول : امم ، بذار من اون صفحه ی قوانین سایت رو که باز کرده بودم بیارم رو ... امم ... آها ! اینجا نوشته : " ناظر در انجمن خود اختيار تام دارد "

بچه دوم : ها ؟! پس چطوری میشه یه مدیر از قوانین خبر نداشته باشه و خودش نقضشون کنه ؟! برای چی انقدر دخالت میکنن اصن ؟!


بچه ها بیخیالِ اون بحث میشن و مشغولِ خوندنِ سایر قوانین سایت میشن " ایفای نقش باید با فعالیت همراه باشد. در صورتی که یک عضو ایفای نقش سایت فعالیتی در ایفای نقش نداشته باشد، از ایفای نقش اخراج خواهد شد. همچنین هر فردی که بیشتر از یک ماه در انجمن ایفای نقش پست ارسال نکند از ایفای نقش اخراج خواهد شد. "

بچه اول : ایول ! اینجا ایفای نقش داره !
و از اونجایی که یک هری پاتریست دو آتشه هست ، دنبالِ فردی که شخصیتِ هری پاتر رو داره میگرده : آهان پیداش کردم ! اوه ! مدیره ! امم ... بذار ببینم ... با توجه به این قانون ، فردی که بیشتر از یک ماه در انجمن ایفای نقش پست ارسال نکند از ایفای نقش اخراج خواهد شد ! بذار ببینم ...

بچه دوم : داداشی اینکه آخرین پستِ ایفای نقشش مالِ سالِ 83 هست

بچه اول : اه ! اینجام پارتی بازه ! و تاپیک گفتگو با مدیران سایت رو باز میکنه .

گفتگو با مدیران ، انتقاد و پیشنهاد و ...
هری پاتر : بارون خون آلود برای زحماتی که کشیده هنوز هم مدیر هست ! نه به خاطر فعالیتش !

بچه دوم : ها ؟! مگه چی شده ؟!

بچه اول به سرعت پروفایل بارون رو باز میکنه و شروع به دیدنِ اطلاعاتش میکنه : امم ... بذار ببینم ... اوه ! آخرین بار 11 ماه پیش لاگین کرده ، آخرین پست هم که ... اوه ! زده رو دستِ هری !

بچه دوم : چه بامزه ! برای زحماتی که کشیده ! فک کن ! اگر توی یه مملکت هم رییس جمهور هاش به خاطر زحماتی که کشیدن رییس جمهور میموندن ، ما چقدر رئیس جمهور داشتیما

تاپیکِ مجمع عالی ویزنگاموت توجه بچه ها رو جلب میکنه ، به همین خاطر تاپیک رو باز میکنن و شروع به خوندنِ پست ها میکنن .

Re: مجمع عمومی ویزنگاموت
مرلین : من نماینده ریون هستم ! من نظرم اینه که اصن بحث نکنیم ، مستقیم حذف کنیم انجمنو ! همون یه تاپیکم زیاده ! اصن باید بزنیم تو دهن ِ این بوقیای ارزشی


Re: مجمع عمومی ویزنگاموت
آلبوس دامبلدور : من تو رو قبول ندارم مرلین ! من جای تو مورگانا رو گذاشتم ! لیستِ مجمع رو هم بروز کردم ! باید برای دوستانی که در این مورد سوال داشتن بگم که اعضایی که شایستگی بالایی داشتن عضو ِ مجمعن !

بچه اول : امم ! بله بله شایستگی متینه ! داوشی ! تو فک میکنی اینا به خاطر فعال بودن عضو مجمع شدن ؟!

بچه دوم : نه باب ! بغیر از یکی دو نفر کسی فعال نیس که !

بچه اول : امم ، داوشی ! فک میکنی به خاطر اینکه نویسنده های خوبین انتخاب شدن ؟!

بچه دوم : باب بغیر از دو سه نفر کسی نویسنده خوبی نیس که !

بچه اول : یعنی به خاطر جیگر بودن انتخاب شدن ؟!

بچه دوم : عهه ! بابا بغیر از دو سه نفر اینجا کسی جیگر نیس که !

بچه اول : اه ! اصن کوفت ! من چمیدونم واسه چی انتخاب شدن ! و آخرین پست رو میخونه .

Re: مجمع عمومی ویزنگاموت
اینیگو ایماگو : خب ، باید بگم که اصلا زدنِ مجمع از اولم کار اشتباهی بود من این مجمع رو زدم که چند نفر جمع شیم حرف بزنیم بخندیم ، نمیدونستم ملت انقدر جوگیر شدن که فکر میکنن نظرشون اهمیتی هم داره من شخصا این مجمع رو حذف شده اعلام میکنم و اعلام میکنم که بحث ها تمومه و این حرفا !

بچه اول : اوه ! چه پستِ قشنگی !
بچه دوم : فک میکنم این بهترین پستی بود که اینیگو زده بود ؟!
بچه اول : ها ؟ تو مگه اینیگو رو میشناسی ؟!
بچه دوم : نه خب !

بچه اول : ببین داوشی ! اینجا اصن هیچیش معلوم نیست ! خودِ مدیراش که به قوانین توجه نمیکنن ، ملتم که همش برای قدرت و اینا دارن خودشونو میکشن ، اعضای معمولیشم که سر چیزای مسخره دارن دعوا میکنن همش ، خودشونم از اختیاراتشون که سر در نمیارن ! به نظرم اینجا فایده نداره !

بچه دوم : موافقم ! خیلی مسخرست !

بچه اول : به نظرت چه کاری بکنیم که از فعالیت توی این سایتِ مسخره با ارزش تر باشه ؟!
بچه دوم : امم ، بریم آهنگای جسی مک کارتنی * رو دانلود کنیم !
بچه اول : باب همه ی آلبومای اونو که داریم ! بریم موزیک ویدیوی جدیدِ جاستین بیبر ** رو دانلود کنیم !


* جسی مک کارتنی ( Jesse McCartney )
** جاستین بیبر ( Justin Bieber )
این دو نفر خواننده های محبوبِ ماگلِ خارجی کارگردان میباشند !

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در 1388/5/28 0:51:29
چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: سه‌شنبه 27 مرداد 1388 23:19
تاریخ عضویت: 1388/02/15
آخرین ورود: دوشنبه 25 مهر 1390 18:52
پست‌ها: 45
آفلاین
قیام 1

بازیگران »

جیمز سیریوس پاتر
آبرفورث دامبلدور
سارا اوانز
آلبوس دامبلدور
سوروس اسنیپ



بر اساس نمایشنامه ای از سیریوس بلک

کارگردان » سوروس اسنیپ
تهیه کننده » سوروس اسنیپ




تصویر روشنی از یک اتاق بزرگ و اشرافی پدیدار میشه که به خوبی تمام زوایاش توسط دوربین نشون داده میشه. میز بزرگی از جنس چوب بلوط با شش صندلی نقره که دورش چیده شدن در وسط اون اتاق قرار گرفته.

دوربین بر روی در ثابت میشه و در همون موقع سه نفر وارد اتاق میشن.
آلبوس دامبلدور، آبرفورث دامبلدور، و جیمز سیریوس پاتر به سمت میز گام بر می دارن.

رداهایی شیک و براق پوشیدن و چهره هایی جدی به خود گرفتن. هر سه نفر به دور میز گرد میشینن.
آلبوس دامبلدور رو به جیمز می کنه: برنامه ها چطور پیش میره، جیمز؟ همه چیز.... آمادست ؟
- البته آلبوس... همه چیز رو تحت نظر دارم. به زودی میتونیم ضربه نهایی رو بزنیم.

و هر دو به چهره ی متفکر آبرفورث خیره میشن و دوربین هم ابروان پهن و در هم کشیده ی آبرفورث رو نشون میدن که در صورتش خودنمایی می کنه.

- خب، آبر ؟ تو برادریت رو به ما ثابت کردی. فکر نکن به اونا خیانت کردی... اونا به محفل خیانت کردن و تو برای نجات محفل با ما همراه شدی... خاطیان باید به سزای عملشون برسن.

و آبر به نشانه ی تأیید سرش رو تکان میده. و ناگهان روش رو به طرف جیمز می کنه و میگه: مطمئن شو که پیروز میشیم... اونا گریملود رو پایه گذاری کردن و تونستن موقعیت خوبی رو به دست بیارن. می فهمی که چی میگم ؟

جیمز قاه قاه بلندی سر میده و آلبوس رو نیز با خودش همراه می کنه. سپس با لحنی تمسخر آمیز میگه : تأسیس بدون برنامه و هدف به چه درد می خوره آبر ؟ می بینی ؟ اونا حتی تو رو خام کردن... نگران نباش... ما پیروزیم...

دوربین بار دیگر دیوارهای کاغذشده ی اتاق رو نشون میده و فرش سرخی که در کف اون پهن شده. سپس تصویر تاریک میشه و این بار در کلبه ای تاریک و پوسیده که با نور فانوس ها روشن شده فیلمبرداری از سر گرفته میشه.

- تو مطمئنی، سوروس ؟
- آره سارا! من با چشمای خودم دیدم... اونا میخوان بنیان گذاران گریملود رو کنار بزارن... با چشم خودم دیدم که آبرفورث پیش اونا رفت و به ما خیانت کرد... باید چیکار کنیم ؟! من نگرانم ... نباید ارباب رو خبر کنیم ؟

دوربین روی زنی با موهای بلند و چشمانی زیبا و با پوستی سفید و جذاب مکث می کند که یکی از ابروانش را بالا انداخته و در واکنش به حرف سوروس جواب میده : نه سوروس ... نه! اگه بخوان از ولدمورت کمک بگیرن بزرگترین خیانت رو به محفل مرتکب شدن ... نمی فهمم... نمی فهمم چرا... از همون اول گفتم که نباید دوستیشونو به هم بزنن، اما کار از کار گذشته، جیمز تشنه ی قدرته و آلبوس رو هم فریب داده و همراه خودش کرده ... وای خدا دارم دیوونه میشم.

و سرش رو به شدت تکان میده.

سپس از روی صندلیش بلند میشه و در کلبه قدم می زنه. یه مبل راحتی و یه تخت پوسیده و کهنه در دو گوشه ی کلبه قرار گرفتن. رنگ کلبه گرفته و الوارهاش پوسیده شده اما سارا اوانز مدت زیادیه که به این زندگی عادت کرده، در کنار دریاچه سیاه.

- میدونی سوروس، یاد چه شعری می افتم ؟

و سوروس در حالی که از روی صندلی به سارا نگاه می کنه سرش رو به نشونه ی نفی حرکت میده.

- یاد شعری میفتم که کلاه گروه بندی میخوند اما ما هیچ توجهی بهش نداشتیم حتی سیریوس هم تلاش کرد به ما اون رو بفهمونه اما باز هم بهش توجهی نکردیم و فقط خندیدیم... میخوای یه تیکش رو برات بخونم ؟

و سوروس به نشونه ی تأیید سرش رو تکون میده و با لحنی ملایم میگه : بله

"نمیتونم باور کنم که اونا تا این حد شدن عوض
چه کرده با جادوگران سفید این کینه و هوس !

دو برادری که یک روز مثل دوتا ستون بودن
حافظ گریمولد و پایه ی زیر اون بودن

افتادن به جون هم با طعنه و پرده دری
هر دوتاشون جدا از هم به دنبال سلطه گری

چه میشه کرد وقتی دوتا داداش جنجال و بلوا می کنن؟
چه میشه کرد وقتی با هم دوئل و دعوا می کنن؟"


سپس نفسی از سر نداشتن چاره و گریز کشید و گفت : واقعا حق با کلاهه. وقتی اون راهی نداره منم نمیتونم راهی پیدا کنم...

سوروس از جاش بلند میشه و دستان سارا رو می گیره و رو در رو در چشمانش چشم می دوزه و میگه : نگران نباش سارا... بالاخره راهی هست ... ای کاش من زمان رخ دادن این وقایع تلخ بودم اما هنوزم دیر نشده ... هنوز اونا قیام نکردن... هنوز فرصت داریم.

و در زیر نور فانوس اشک از چشمان سارا اوانز جاری میشه. بعد سوروس دستش رو رها می کنه و دوربین روش زوم می کنه که از کلبه قدم به تاریکی شب می گذاره.....




-------------------------------------------------

توجه کنید که :

1- هدف بنده توهین به هیچ شخص خاصی نبوده و همچنین برای موضع گیری یا حمله یا دفاع هم نبوده! صرفاً جهت یادآوری خاطرات خوب هست.

2- قسمت دوم فیلم فردا شب اکران میشه.


با تشکر

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در 1388/5/27 23:21:28
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: دوشنبه 26 مرداد 1388 14:13
تاریخ عضویت: 1388/05/20
آخرین ورود: چهارشنبه 23 شهریور 1390 19:37
از: جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
پست‌ها: 167
آفلاین
استودیو " ماهی مرکب فیلم " تقدیم می کند:

فیلمی کوتاه از فیلم ساز تازه وارد مرده، ریگولوس بلک

"به خاطر یک مشت سوژه "

بازیگران>
ریگولوس بلک در نقش خودش،
لوسیوس مالفوی در نقش خودش
دراکو مالفوی در نقش خودش
لرد در نقش پیر روشن دل داستان
عوامل>
فیلنامه و کارگردان و خانواده ی اقای رجبی: ریگولوس بلک
طراح لباس: ابرکسس مالفوی
صدابردار و گذار : فینیاس مالفوی
صحنه ی های جلوه دار: پرسی ویزلی
تدوین: ابرفورث دامبلدور
فیلم بردار: آرگوس فیلچ
توضیحات اضافی>
درجه ی کیفی: آپارات
سطح مخاطبان:
+ ارزشی

توضیح فیلم ساز: این فیلم در سطح بالایی از عرفان و ارزش ها تهیه شده، لذا از مخاطبانی که از درک این ارزش ها عاجزن، خواهشمندم به تماشای فیلم های دیگر بپردازن، و من بعدا، هیچ گونه مسئولیتی نمی پذیرم! و هر گونه رابطه رو تکذیب می کنم!



( وسط بیابون هاگزمید، پشت کافه ابرفورث دامبلدور)
(( ساز بادی: قاقاقاقارت،قاقاقاقارت،قاقاقاقاقاقارت،قاقاقاقاقارت و ...))

ریگولوس، لوسیوس و دراکو دور یک دایره ایستادن و دستشون به کمرشونه
دوربین روی چهره ی خوشتیپ ریگولوس میره، وچون فیلم بردار قوزی بوده، فقط یقه ی باز ریگولوس که خیلی سفید بوده، دیده میشه
دوربین می چرخه و روی لوسیوس میره، و تصویر شیکمش دیده میشه.
دوربین روی دراکو میره که بعلت کهنه بودن آپارات، خفاش خفاش دیده میشه.

(( ساز بادی:قاقاقاقا،قاقاقااقاقارت،قاقاقااقاقاقا، قاقاقااقاقاقاارتتت ...))

دوربین زوم اوت میکنه
پاتر که دور خودش حلقه شده و بهش سیخ جارو چسبوندن، از وسط صحنه قل می خوره میره
دوربین دوباره زوم این میکنه
ریگولوس یقه اش بازتر شده و از کرم پودر اکلیلی که به سینه اش زدن برق برق میزنه، لوسیوس همون یه تیکه از شیکمش لخته و روی عکس نارسیسا رو تاتو کرده، چهره ی دراکو هنوز خفاش خفاشیه.
((موسیقی به اوج خودش می رسه))
پاتر تند و تند به صورت حلقه ی جارو سیخ چسبیده؛از این ور به اون ور قل میخوره.
((موسیقی قطع می شه))

دراکو از توی جیبش سوژه " خاطرات تحصیلی لرد سیاه " رو در میاره و به سمت ریگولوس پرتاب می کنه

((خاطرات لرد به صورت رشته های نقره ای به صورت جلوه داری، پرتاب می شن ))
ریگولوس ماهی مرکبشو از جیبش در میاره و تمام خاطرات لرد رو باهاش می بلعه

لوسیوس سوژه " قصر مالفوی ها " رو به سمت دراکو پرتاب می کنه
((خروار ها خاک به سمت دراکو به پرواز درمیان))
دراکو ابرفورث رو در نقش نماینده ناظرها به عنوان سپر جلوش میگیره و خاک ها همه یهویی محو می شن.

لوسیوس سوژه " دادگاه خانوادگی جادوگران " رو به سمت دراکو پرتاب می کنه
دراکو سپر مدافعش رو که به شکل نارسیسا مالفوی هست جلوش میگیره، همون سوژه به لوسیوس برمیگرده و لوسیوس تلو تلو می خوره

دراکو سوژه " خاطرات تحصیلی لرد سیاه " رو دوباره به سمت ریگولوس پرتاب میکنه، رشته های نقره ای خاطرات لرد به سر و صورت ریگولوس می چسبه
ریگولوس ماهی مرکبشو فشار میده و یه گودال آب زیر پای دراکو باز میشه،
(( موسیقی به علت تمام شدن سوخت بادی فینیاس: پپرپرپرپر،پرت پرت پرت، پپپپپپرپرپ، پرت پرت پرت پرت...))

دراکو درون گودال میفته، دوربین روی گودال زوم میکنه، به خاطر جلوه های ویژه، ابرکسس کوسه شده و مثلا میخاد دراکو رو بخوره...
دوربین روی ریگولوس و لوسیوس برمیگرده

ریگولوس سوژه " مالفوی های چتر و مال مردم خور" رو به سمت لوسیوس پرتاب می کنه
لوسیوس یه مشت تخمه مسهل، رو به طرف ریگولوس پرتاب می کنه
فینیاس در یک حرکت جلوه دار؛ به وسط صحنه می پره و توی هوا همه تخمه ها رو می بلعه و موسیقی دوباره به اوج " قاقاقاارتی" خودش برمیگرده

ریگولوس به طرف لوسیوس حمله میکنه و یه کف گرگی بهش می زنه، لوسیوس سوژه " پاتر اینجا، پاتر اونجا،پاتر همه جا " رو که از وسط صحنه قل می خوره میگیره و بازش می کنه و میشه یه گرز سیخ دار و باهاش ریگولوس رو می زنه
ریگولوس یه سر پاتر رو میگیره و شروع میکنه به کشیدن،لوسیوس هم از اون ور
فینیاس و ابرکسس هم به اونا اضافه میشن و از دو ور شروع می کنن به کشیدن

دوربین روی گودال میره، دراکو سعی داره سوژه " خاطرات تحصیلی لرد سیاه" رو از توی گودال مثه رشته های نقره بندازه بیرون
هوشششت (( لرد سیاه آپارات می کنه))
لرد میره لب گودال: اخه این خاطرات خز چیه واسه من درست کردی؟
بعد هم شروع می کنه به صورت جلوه داری، روی گودال خاک ریختن

دوربین روی صحنه ی پاتر کشی، بلک ها و مالفوی ها برمیگرده
خرررررررررچچچچچچچچچ
دوگروه به دو طرف پرتاب میشن، بلند میشن و پاتر رو که از وسط جر خورده نیگا می کنن
ریگولوس: اه چه کثافت کاری شد!
صدای ابرفورث شنیده میشه: اونجا چه خبره؟به چه حقی اومدید تو این بیابون؟
ریگولوس: بچه ها فرار کنید، صاحابش اومد!
و در 3 سوت همه فرار می کنن

دوربین پاتر رو نشون میده که از وسط جر خورده
و

دنگگگگگ

" به خاطر یک مشت سوژه "

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: یکشنبه 25 مرداد 1388 11:40
تاریخ عضویت: 1388/04/29
آخرین ورود: یکشنبه 25 شهریور 1397 18:02
از: هولد
پست‌ها: 63
آفلاین
جواب دهی از نوع مدیری!
( مصائب مدیر؟ زرشـــــک! )

بازیگران:
آنجلینا جولی در نقش ابرکسس مالفوی
علی دایی در نقش پروفسور کوئیریل
کزت در نقش ایوان روزیه
قاسم در نقش آنتونین دالاهوف
حشمت آقا در نقش هوکی
شلنگ خونه کناری همسایه شوهر خاله کارگردان در نقس عله سیم سرور!
عمو قورقوری در نقش تره ور
ملکه زیبایی سال 2008 در نقش مورگانا لی فای

کارگردان و تهیه کننده :
بود و نبودش معلوم نی!

---------------

گفتگو با مدیران، انتقاد ، پیشنهاد و...!

Re: تلفظ!
توسط ابرکسس مالفوی:
سلام! پروفسور بی زحمت این اسم من رو اسپل کنین. امیدوارم اونطور که فکر می کنم نباشه.

چند دقیقه بعد...

Re : تلفظ!
توسط پروفسور کوئیریل :
و علیک! (استکبار ناظر - مدیر در سانسور این عبارت معلومه! هرکی خواست ببینه اینجا چی بوده پیام شخصی میتونه بزنه ) ببخشید بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم عله گفته پستای مدیرا از ده کلمه بیشتر نشه!


خوابگاه مدیران!

هر کدوم از مدیران توی خوابگاه مجللشون یک گوشه نشستن.
استر : ایوان بدو بیا بیرون منم بیاد برم مرلینگاه.
صدای خفه ایوان از پشت در مستراح شنیده میشه.
- فعلا در دست بررسیه!

ده دقیقه بعد...

استر : باب بیا دیگه!
ایوان : مدرک دارین رو کنین. من باید بفهمم واسه چی از مستراح بیام بیرون!

نیم ساعت بعد...

استر : هو یارو! اعضا رو اینجوری مچل میکنی فکر نکن منم یکی از اوناما. عله یک چیزی بهش بگو!
عله : لطفا به مدیر بخش سامان دهی مرلینگاه ها مراجعه کنید. آقای دالاهوف!
استر رو به دالاهوف : دالاهوف جان شما یک کاری بکن! ترکیدم!
دالاهوف : شما یک لطفی بکن یک بلیت باز کن تا من بررسی کنم ببینم باید برای شما چیکار کنم!
استر سریع یک بلیت باز میکنه و دالاهوف هم جواب میده.
- لطفا مدارک خودتون رو برای اینکه میخواید وارد مرلینگاه بشید رو ارسال کنید! ممنون!
استر : اوه نه...

بوفششسسسس!
و استر منفجر میشه.


تماس با ما!

بلیت شماره 1165
توسط هوکی
با سلام.
اگر ممکنه این کسی رو که خیلی شدید افتضاحه و خیلی داغونه و آبرو برده و اینا رو برکنار کنید. جانشین هم لازم نیست. این اعتراض ، سومین موج اعتراضات هست! ممنون

Re : بلیت شماره 1165
توسط ایوان روزیه
سلام
مدرک ارائه کنید.

Re : بلیت شماره 1165
توسط هوکی
سلام
امممم ، هرکی چشماش کار کنه ، اصلا مدرک لازم نداره دیه!

Re : بلیت شماره 1165
توسط ایوان روزیه
متاسفانه دلیل شما غیر قابل قبول بود. انجمن ها سر جاشونه ، پست هم خوب میخوره. جدا از اینکه گله ای هی میرن ، فحش و فحش کاری هم توی بعضی تاپیکا میشه و آبرو حفظ نمیشه و کلا این شخصیت هنوز در چهار چوب ایفای نقش هست دلیل شما غیر قابل قبول بود!

Re : بلیت شماره 1165
توسط هوکی
ببخشیدا ، میشه بپرسم چهارچوب شما در ایفای نقش چیه؟

Re : بلیت شماره 1165
توسط ایوان روزیه
چهارچوب ایفای نقش ما ، چهار چوب خیلی استانداردی هست. چهارچوب آفتابه ای! و این شخصیت این چهارچوب رو کاملا رعایت کرده و در سطح مجاز و آفتابه ای ظاهر شده.

و بلیت بسته میشه...


گفتگوی ناظران با مدیران!

مینروا سریع وارد میشه.
- سلام اگر ممکنه مورگانا لی فای و تره ور رو ناظر بکنید.
کوئیریل : در دست بررسی!

فردا
مینروا : ناظر کردین؟
کوئیریل : در دست بررسی! برو فردا بیا!

یک ماه بعد
مینروا : ...
کوئیریل : در دست بررسی!
مینروا :

سه ماه بعد
مینروا : چی شد؟
کوئیریل : خب حالا تائید شد! باید از ناظرا تست بگیریم.


اتاق تاریک تست گیری مدیران!


تره ور و مورگانا جلوی کوئیریل نشستن. اتاق کاملا تاریکه و یک چراغ کم نور آروم آروم از این ور میز به اون ور میز حرکت میکنه.
کوئیریل : هر سوالی پرسیدم جواب میدین. واضحه؟
تره ور و مورگانا :
کوئیریل : اول مورگانا. نظرت در مورد مدیران؟
مورگانا زیر چشمی کف دستشو باز میکنه و متن آماده شده رو میخونه.
- مدیران خیلی آدمای خوب و با صلابتی هستن که خیلی عالی سایت رو اداره کردن. سایت اصلا خز نشده و ما همگی مدیران رو دوست داریم.
آب از لب و لوچه کوئیریل آویزونه.
- خیلی عالی بود! این از حکم نظارتت. فردا هم بیا حکم مدیریتت رو بگیر.
مورگانا :

مورگانا پا میشه میره و تره ور رو به روی کوئیریل قرار میگیره.
تره ور : غور؟
کوئیریل : غور و کوفت! با مدیر اعظم اینجوری صحبت میکنی؟ تو خیلی بیجا میکنی! برو گمشو دیگه نمیخوام ببینمت!


صفحه سیاه میشه و یک متن قرمز دیده میشه.
مدیران کزت ها و آن شرلی های سایت هستند... بیاید ما نیز آنها را درک کنیم!



-----------------------
این پست به هیچ وجه در داوری اسکار قرار نگیرد!
به دلیل سانسور آستکباری دوباره ارسال شد!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
where is my love...؟
Re: هالی ویزارد
ارسال شده در: شنبه 24 مرداد 1388 20:39
تاریخ عضویت: 1386/04/19
آخرین ورود: جمعه 25 اسفند 1391 13:22
از: حموم مختلط وزارت !
پست‌ها: 178
آفلاین
توهم فانتزی !



بازیگران :
پیوز
زاخاریاس اسمیت
ریتا اسکیتر
لرد ولدمورت
آسپ ( در نقش عضو سایت !)
مری باود ( در نقش اون یارو دختره !)
برودریک بود ( در نقش بابای پیوز )

فیلمبردار : مک گونگال
صدا بردار : صدا بردار سریال رستگاران !
گریم : پرسی ویزلی
طراح دکور : بارتی کراوچ
ناظر کیفی : مورگانا لی فای
جلوه های ویژه : مورگان الکتو

نویسنده و کارگردان : تره ور

تو این فیلم مقادیری شوخی با اعضای عزیز و جیگر هافلپاف انجام شده که امیدوارم به دل نگیرن و اینا .
این پست اصلا با هدف تخریب زده نشده و فقط یه پست طنز هستش .
-------------------------------------


جادوگران ، صفحه بارگزاری !

دوربین روی صفحه کامپیوتر زوم کرده .

از ورود شما متشکریم پیوز .
در صورتی که صفحه جدید نیامد این جا را کلیک کنید .

پیوز که پشت کام نشسته : این جا را کلیک کنید ؟ یعنی چی این جا ؟ کجا منظورشه یعنی ؟ اوه چه عبارت زشت و زننده و بی ناموسی ای !! یعنی این الان داره به من فحش میده ؟ یا داره به هافل فحش میده ؟ فکر کرده من خرم نمیفمم ! بوقی ! خودت برو اونجا تو کلیک کن !!! ()


چت باکس

زاخاریاس تو چتر گفته : سلام ملت .
پیوز تو چتر : سلام زاخی جون چطوری خوبی عزیزم؟ روزت به خیر !

-- ده دقیقه بعد --
پیوز چت باکسو میخونه و می بینه که غیر از خودش هیچکس جواب سلام زاخی رو نداده ، برای همین با عجله شروع به تایپ کردن میکنه !

پیوز تو چتر : ملت ! چرا هیچکدومتون جواب سلام زاخی رو ندادین ؟ مگه زاخی به شما بوقی ها سلام نکرده ؟ خب این یعنی چی ؟ شماها مگه دین و ایمون ندارین که جواب سلام این بچه مظلوم ! رو نمی دین ؟ شما همتون کافرید !! آره دیگه من میدونم ... میدونم چرا سلام نمی کنین بهش ، چون که باهاش مشکل دارین ، آدم حسابش نمی کنین ! ... وقتی شما یه عضو هافل رو آدم حساب نمی کنی یعنی کل هافلو آدم حساب نکردی ! یعنی این که راحت داری میگی همه هافلی ها خرن !!! ( )


گفتگو با مدیران

پیوز توی تاپیک پست میزنه .

پیوز تو پستش : آقا چرا ترین ها رو برگزار نمی کنین ؟ من میدونم دیگه ، شماها مثل بوق می ترسین که رنک بهترین نویسنده برسه به کینگزلی ، رنک ناظر برسه به خودم واسه نظارت عالی روی هافل ، رنک بحث های هری پاتری برسه به مری باود ، رنک عضو تازه وارد برسه به اسکاور! و جادوگر ماه هم زاخاریاس بشه به خاطر حرکات شجاعانه و ژانگولریش توی وزارت !() آره دیگه شما ها از اقتدار هافل می ترسین و واسه همین ترین ها رو برگزار نمی کنین ! بوقی ها ! هی من میگم که من تو هر نقطه سایت میرم می بینم جو ضد هافل برقراره ملت میگن نه ! شماها همتون با هافل مشکل دارین ! تف !


سایت ای بادی !

( نکته : چون پیوز مسنجرش قاطی داره و همش از این سایت آن میشه ، در راستای طبیعی تر شدن فیلم اسم سایته رو گذاشتم .)

یکی از اعضای جادوگران به پیوز پی ام میده : سلام پیوز خوبی ؟
پیوز : بوق خوردی ... پیوز ننته ! باید بگی پیوز !
عضو سایت : تو از کجا فهمیدی من گفتم پیوز ؟ شاید من گفتم پیوز ؟
پیوز : همین دیگه ، تو وقتی میگی پیوز بعدش باید تو پرانتز بنویسی (peeves) تا دیگه ایهامی ایجاد نشه !
عضو سایت :
پیوز : می خندی ؟ برو به بوقت بخند بوقی ! تو وقتی منو مسخره میکنی یعنی این که داری کل هافلو مسخره می کنی ، یعنی این که انگار اصلا داری به هافل فحش خار مادر میدی !() و چون تو آدم خیلی بوقی ای هستی و به هافلم فحش بیناموسی دادی و منم اصلا باهات حال نمیکنم ایگنورت میکنم !
عضو سایت :


تاپیک دوئل

پیوز می بینه که ریتا اسکیتر تو تاپیک پست زده و بعد درحالی که به صورت در اومده و تمام جو ضد هافل سایت رو فراموش کرده میره که پست ریتا رو بخونه .

ریتا تو پستش : سلام من میخوام با خود شخص ولدمورت دوئل کنم .

و بعد پیوز چواب ولدی رو میخونه .

ولدی : درخواست دوئلت رو قبول کردم ، بعدا سوژه میدم و داور بی طرف هم انتخاب میکنم .

پیوز به سرعت پروفایل ولدی رو باز میکنه ، پیام شخصی رو وا میکنه و شروع به نوشتن میکنه :
ببین عزیز من ، من خوب میدونم که تو ذهنت چی میگذره ، فکر کردی ما خریم ؟ فکر کردی من نمیدونم که کل سایت ضد هافله ؟ یعنی این که شما هر داوری انتخاب کنی به ضرر ریتا امتیاز میده ، فکر میکنی من نمیدونم که از همین الان نتیجه دوئل 30 – 15 به نفع خودتونه ؟ شما میخوای با یه نتیجه کیلویی خودت رو برنده اعلام کنی که بعد بتونی همه جا سرتو بالا بگیری و بگی که ایول و اینا که ما یه عضو هافلی رو زمین زدیم !! این دوئل نباید برگزار بشه همین و بس !



نحوه برخورد

پیوز که واقعا اعصابش به هم ریخته میره تو نحوه و شروع به نوشتن یه پست پر از فحش و اینا به تمام اعضای غیر هافلی سایت میکنه !!!

همین جوری پیوز داره تایپ میکنه که یهو کیس کامپیوترش آتیش میگیره و خاکستر میشه و به بوق میره و اینا.

پیوز : کیسم سوخت ! اون جایی که ازش کیس رو گرفتم با استفاده از روش های جاسوسی خفن فهمیده که من کیم و کجاها میرم ، میدونسته که من عضو هافلم ، میدونسته که من الان دارم تو نحوه میپستم و قراره که اطلاعات محرمانه ی زیادی رو که مدت ها توی شکمم نگاه داشتم بیرون بریزم !! شاید حتی توی خونه دوربین مخفی هم گذاشته باشن ، شاید من تحت نظر باشم !!! اون شرکت بوقی که کیس رو ازش گرفتم همین الان که من داشتم تو نحوه می پستیدم کیسم رو به بوق داد یعنی این که اونا با هافل مشکل دارن ! اون شرکت هم حتما واسه مدیریت جادوگران داره کار میکنه ! من فکر می کردم جو ضد هافلی فقط توی سایت جریان داره نگو بیرون سایت و حتی خارج از نت هم این جو وجود داره !


خیابون نزدیک خونه پیوز اینا !

پیوز که شدیدا به هم ریخته داره تو خیابون راه میره تا کمی آروم شه و به هافل فکر کنه .

پیوز با خودش : هوووم ... حتی خود رولینگ هم با هافل مشکل داشت ! توی سنگ جادو که هاگرید اون اول میگه هر چی خنگ و منگ و بوق خله میره تو هافل ، بعدش اون شخصیت سدریک دیگوری که وقتی مطرح شد باعث شد که دیگه هیچ پسری تو هاگوارتز به هیچ دختری نگاه نکنه و همه همیشه و همه جا به سدریک نگاه میکردن و سدی هم فقط به پسرا پا میداد و فقط به اونا چشمک میزد و فقط با اونا قرار میذاشت و فقط با اونا میرفت دستشویی و فقط ...اهم ... کلا رولینگ همه جا قصد تخریب هافل رو داشته .

پیوز همینجوری داره راه میره که یهو یه دختر خیلی جیگری میاد جلو و میگه : ببخشید ساعت چنده ؟
پیوز : هوم ؟ ساعت چنده ؟ فکر کردی من خرم ؟ الان تو می پرسی ساعت چنده و بعدش من میگم فلان ! بعدش شماره میدی و میگی شب بهم زنگ بزن ! بعد من زنگ میزنم و باهات قرار میذارم ، البته توی رستوران قرار میذارم فعلا ، بعد من و تو میریم رستوران و مث گاو میخوریم و بعد تو عشوه میای واینا که من خر شم و پول غذای تو رو هم من حساب کنم ! بعد دو روز بعد اس ام اس میدی که با یکی دیگه ایه و به ریش من میخندی ، بعدش منم از دوری تو میرم خودمو از بالا پشت بوم خونمون میندازم پایین و خود کشی میکنم !!! بعد تو با همین ترفند کثیف میری سراغ بقیه پسرای هافل و اونا رو هم میکشی و بعد دخترای هافل از غم نبود پسر تو تالارشون خودکشی می کنن و اینجوری کلا نسل هافل منقرض میشه !() حالا چی ؟ فکر کردی من بهت میگم ساعت چنده ؟ تف !! تف تو روت !
دختره : هافل چیه دیگه ؟


خونه پیوز اینا !

پیوز که کاملا دپرسه یه گوشه نشسته و داره واسه خودش فکر میکنه که یهو برقا میره !

بابای پیوز : فیوز پریده حتما !
پیوز با عصبانیت : چی ؟! بابا تو هم ؟ تو هم به من گفتی پیوز ؟ یعنی تو شناسه نمایشی منو مسخره کردی ؟ یعنی الان فحش دادی به من ؟ یعنی به کل هافل فحش دادی ؟ یعنی این که تو هم با اون جریانات ضد هافل توی جادوگران همدستی ! چجوری آخه ؟ من فکر می کردم تو اصلا نمیدونی جادوگران چیه ...دیگه جای من تو این خونه نیست ! بابا تو دیگه پسری به اسم پیوز نداری ! ()
بابای پیوز : پیوز دیگه چیه ؟ این چی میگه ؟

پیوز از خونه میزنه بیرون !!

بابای پیوز :

پایان !



-------------------------------
به درخواست خود فیلمساز ویرایش شد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط تره ور در 1388/5/24 20:44:45
ویرایش شده توسط تره ور در 1388/5/24 22:08:09
ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در 1388/5/26 14:51:43
تصویر تغییر اندازه داده شده
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟