انجمن خصوصی :.: پیام های بازرگانی :.:فردی با تیریپِ خوف میاد جلوی دوربین و شروع به صحبت میکنه !
- من پرفسور کوییرل ، مدرس ِ تهیه ی لباس های روز برای ساحره ها و جادوگرانِ عزیز به ساده ترین شکل ، و دارنده ی نشانِ وزغ ِ طلایی از مجمع ِ طراحانِ لباس جادوگری هستم ... برای تهیه ی سی دی های آموزشی من میتونید با شماره های همیشگی تماس حاصل کنید .
دوربین روی تکه کاغذ پوستی سوخته ای که 12 خط شماره روش نوشته شده زوم میکنه ، و مجددا به عقب میاد و نمای بسته ای از پرفسور کوییرل رو نشون میده .
- این جلسه ، آموزش ِ عطر دار کردنِ البسه به روش ِ کاملا جادویی هست ، این روش به این دلیل پایه گذاری شده تا ماگل ها و فشفشه های عزیز هم بتونن ازش استفاده کنن ... این جلسه من میخوام نحوه ی عطر دارن کردنِ یک عمامه رو نشون بدم ... از دوربین خواهش میکنم نمای بسته ای از موادِ لازم رو نشون بده تا من توضیحاتم رو بگم .
دوربین بالا و بالاتر میاد و نمای بسته ای از موادی که روی میز سفید رنگِ آشپزخانه منزلِ شخصی کوییرل قرار گرفته ، میگیره ...
- عمامه بنفش رنگ ، یک عدد ؛ 3 پیاز سالم با پوستِ قرمز ؛ 5 پیاز ِ سفیدِ گندیده ، یک تشتِ متوسط ، یک عدد رنده ، ده لیوان آب . خب ، شما بایستی سه پیاز سالم قرمز رو ، توی تشت رنده کنید ، بعد ده لیوان آب رو بهش اضافه کنید ، سپس بدونِ مکث عمامه رو در تشت بندازید ، توجه کنید که حتما عمامه روی آب شناور باشه ، بذارید عمامه یک روز به این حالت بمونه ، بعد عمامه رو از تشت در بیارید و پیاز های گندیده رو لای عمامه بذارید ، یک هفته فرصت بدید تا خوب عطر پیاز ها رو بگیره ... حالا شما صاحبِ یک عمامه بنفش معطر هستید !
لحظه ای مکث میکنه ، لبخندی به دوربین میزنه و ادامه میده : البته ، لازم به ذکر هست ، دوستانی که تمایل دارن این آموزش یا سایر آموزش ها رو از مرحله مقدماتی تا پیشرفته بصورت تصویری ببینن ، با شماره هایی که اعلام شد تماس بگیرید و الواح ! فشرده ما رو دریافت کنید .
:.: پایان پیام های بازرگانی :.:پیام بازرگانی به پایان میرسه ، و تیتراژ فیلم شروع میشه .
فرد 23 ساله ای ، وارد دفتر مرکزی جادوگران میشه ، و شروع به صحبت با عله میکنه ...
- سلام ... سلام عرض شد
عله : بفرمایید
- ببخشید ، واسه ی این آگهیتون مزاحم شدم ، خواستم اگه بشه اینجا استخدام بشم
عله : مدارکتون رو آوردید ؟
- بله بفرمایید !
عله : کامله ؟
- کامله ، مدارک همش کامله !
عله : سابقه عضویت ؟
- والا سابقه عضویت که ... سابقه عضویتی ندارم من
عله : نمیشه که آقاجون ! سابقه عضویت باید داشته باشی !
- خب ، آخه چیکار بکنم من ؟ من الان هر جایی که رفتم بهم میگن باید سابقه عضویت داشته باشی ، من نمیدونم از یه جایی باید شروع کرد بالاخره !
عله : من شرمندم سابقه کار باید داشته باشی !
- خوب آخه بالاخره ... شما ام ببینین ، من الان بی سایتم ! دارم هر ... یعنی نمیدونم چیکار باید بکنم !
عله : مشکل من نیست ، بفرما سر راه وایسادی !
- تو رو مرلین یه توجهی بکنین ، یه لطفی در حق من بکنین
عله : شرمندم ، حرکت کن ، بفرما
- باشه !
آخه بابا سایتت آباد منو درکم کن !
نگو جلو راه وایسادی ارزشی حرکت کن !
تو اینجا نشستی واسه اینکه جوابمو بدی
پایینو نگاه نکن ، پروفایل ِ بی پستمو ببین
اگه نیازمند بودی میشدی مالدبر
ببین اسم ِ مهمان بالای همه ی پستای منه
عصبانیم ، یه ولدمورتِ خوف بیشتره توم
چرا اون با پروفایل ِ خالی و ده پست بره تو ؟بازیگران : پرفسور کوییرل
آلبوس دامبلدور
اینیگو ایماگو
آبرکسس مالفوی
مرلین
پرفسور گرابلی پلنک
آنیتا دامبلدور
هری پاتر
پرسی ویزلی
و با حضور افتخاری افراد مجهول الهویه
بدونِ هنرمندی عمه مارج و ریپر
همینا میتونه اعضای جدیدِ مارو سیر کنه
حدس زدی یه روزی پیشش دسترسیت گیر کنه ؟
تا که میرسه به من ِ بدبختِ ارزشی ، میگه الان نه ، باشه بعد ، وقتِ سِروره !
بیا یه کار ِ خیری بکن توی سایتت
اجازتو نمیخوام بذارم توی نحوه
نگو مدارکت ناقصه تو فردا بیا
همه چیزو کامل کن و بعد ور دار بیا
واسه عضویت دقت کن به ضابطه ها !
باید داشته باشی پنج سال سابقه عضو !
نمیخوام پست بزنم الکی شلوغ بکنم
بگو پنج سالو من از چه سایتی شروع بکنم ؟ فیلمبرداران : بلاتریکس لسترنج
مورگانا لی فای
منو داری میبینی که از این سایتِ مسخره سیرم
از همه تاپیکا بریدم یه عضو ِ بوقم !
شناسمو میبندم و شبونه میرم
به خاطر ِ تو ، دیگه فعالیتم تمومه بی رحم صدابرداران : برتا جورکینز
ریگولوس بلک
لاگین شدی میخوره به سرت هوای سایت
تو پیام امروز بخونِ ، صفحه ی حوادثو
ببین ، مدیری که دخترشو بلاک کرده بود
بعد خودشو پرت کرد از پشتِ چت روم
میگی چه مدیر ِ بیرحمی چه سایتِ خزی ؟
چیه ؟ خراب شد اولِ روز ِ تفریح ؟
اگه دقت کنی با کمی ریشه یابی
میفهمی که حتی یه مدیرم میشه یاغیمشاورین : مشاور برداشت صحنه های مظلوم نمایی : نیمفادورا تانکس old
مشاور برداشت صحنه های منطقی و حمایت گرانه : آبرفورث دامبلدور
مشاور برداشت صحنه های خشانت آمیز : بلاتریکس لسترنج
مشاور برداشت صحنه های ارزشی : اینیگو ایماگو
مشاور برداشت صحنه های حائز اهمیت : آنیتا دامبلدور
مشاور برداشت صحنه های ارزشی : ریگولوس بلک
مشاور برداشت صحنه های مضحک : آبرکسس مالفوی
اون مدیر ای کاش باز عضو میشد
واست تعریف میکرد داستانِ مدیریتشو
روزی که عله منوی مدیریتو هدیه میکرد
مدیر داشت از خوشحالی ملتو بلاک میکرد
با وجود استرجسی که هر روز بیکار بود
پشتِ مانیتور نشسته و هی عکس آپلود
میکنه و درخواستِ تایید ها هر روز قد میکشه
استر روی امضای ملت همش خط میکشه
بندِ امیدش به رای آوردن تو ترین ها پاره شد باز
آخر سرم که بخش چت باکس کارشو ساخت
ارزشی تویی مرلین ببخشه گناهاتو
حالا برو بخون پیام شخصیای تکراری مافلداتو اسپانسر های مالی : کارخانه دستمال سازی اسکاور
کارخانه آفتابه سازی مرلین
چیه فکر میکنی حالا که تو پشتِ منویی
از ما بالاتری ؟ یعنی تو بوقی نیستی ؟
طوری صحبت میکنی انگار که داری الان
سایتِ مایکروسافتو درست میکنی پشتِ پی سی
خیلی شده یه جوون جلوی تو ظاهر بشه
یه جوونِ پر فعالیت که حالا اسم ِ بلاکو یدک میکشه
این همه سال زحمت کشیده واسه پستی
که فردام با پستِ زیاد بره تو گروهی
دیگه خودتم میدونی اینه گفته ی سایت
باید با پست بشینی تو دفتر نظارت
و توی نظارت چیزی به اسم وفا گمه !
گذشت وقتی که میگفت مهم خودِ عضوه !
عله از در بیاد تو همه چیزو فرار میکنه
بعد مرلین از پنجره فرار میکنه
سایتت آباد منو درکم کن
نگو جلو لینکِ عضویت وایسادی آقا حرکت کن ! تهیه کننده و کارگردان : پرسی ویزلی
زنِ مسنی در حالی که دستِ دختر بچش رو گرفته وارد کتابفروشی آقای مورفی واقع در کوچه ی دیاگون میشه ، قفسه های چوبی طویل و بسیار بلندی که برق میزنند مجاور دیوار های مغازه چیده شدند . درون هر یک از قفسه ها تعدادِ بی شماری کتاب های قطور که عموما تاریخچه بخش های مختلف دنیای جادوگری هستند قرار دارند . زن دستِ دخترش رو رها میکنه و به سمتِ پیشخوان حرکت میکنه و با صدایِ نازکِ زنانه ای شروع به صحبت میکنه : اوه سلام آقای مورفی ! خیلی وقت میشه که ندیدمتون ، فکر میکنم جغدِ شوهرم امروز بهتون رسیده باشه ، در موردِ اون تاریخچه ای که میخواستم ...
دختر بچه که تازه خواندن و نوشتن رو یاد گرفته ، با علاقه به قفسه های بزرگ نگاه میکنه ، بالای هر یک از قفسه ها برچسبی که نشون دهنده موضوع کتاب ها هست قرار داره و دختر بچه برای اینکه بتونه اون برچسب ها رو بخونه ، مجبور میشه کمی عقب تر بره و روی پنجه پاهاش بایسته : این قفسه تاریخچه های وزارت سحر و جادو رو داره ... امم ، این تاریخچه مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتزه !
و به سمتِ قفسه میره و یکی از کتاب ها رو بیرون میکشه " تاریخچه مدیرانِ ارشدِ هاگوارتز " چشمانش برقی میزنن و کتاب رو باز میکنه و شروع به خوندن میکنه .
مینروا مک گونگال به عنوانِ مدیریت هاگوارتز منصوب شد ولی بعد از مدتی به دلایلی نامعلوم کنار رفت و آلبوس دامبلدور مقام ِ مدیریت هاگوارتز را گرفت ، ولی مدیریتِ وی نیز چندی نپایید و استعفا کرد . شخص ِ بعدی که مدیریتِ هاگوارتز را بدست گرفت ، جنجالی به پا شد ، او کسی نبود جز پرفسور کوییرل ... دختر بچه جیغی کشید و دوان دوان به سمتِ مادرش دوید ، ردای مادرش را کشید و با لحنی شیطنت آمیز و کودکانه گفت : مامان ! مامان ! اینجا رو ببینید !
زن از اینکه دخترش مزاحم ِ صحبت او با آقای مورفی شده بود ، کمی رنجیده بود ، ولی با این حال ، به سطری از کتاب که دخترش به آن اشاره میکرد نگاه کرد : جنجالی به پا شد ، او کسی نبود جز پرفسور کوییرل ... امم ، ولی این ... اینکه ...
دختر بچه فریاد زد : آره مامان ! اسمه منو اینجا نوشته ! اینجا نوشته کوییرل ! منو میگه !
آقای مورفی لبخندی زد و گفت : نه دخترم ، ایشون یکی از پرفسور های هاگوارتز بودن که مدیر هم شدن ، شما نمیشناسیش ، بر حسبِ اتفاق میگی !
دختر بچه به عکس ِ پرفسور کوییرل اشاره کرد و گفت : ولی نگاه کنید ! عمامش رو ببینید !
آقای مورفی از پشتِ پیشخوان بیرون آمد و گفت : ولی تو که از این عمامه ها نداری !
دختر بچه اخمی کرد و گفت : مامان ! لطفا !
مادر دختر، با بی میلی ، دست در ردایش کرد و تکه ی پارچه ی در هم پیچیده ای که به رنگ بنفش بود در آورد و با دستِ دیگرش بینی اش را گرفت ؛ آقای مورفی فریاد زد : ولی ... اوووف ! چه بودی پیازی میده ! عمامه کوییرلِ مدیر هم همین خاصیت رو داشت ...
بالاخره بعد از مقداری بحث و کشمکش ، دختر بچه به گوشه ای از مغازه کتابفروشی رفت و روی مبل راحتی ای نشست و کتاب را ورق زد تا به صفحاتِ وسط آن رسید ، با خطِ درشتی نوشته شده بود :
" خاطرات چهارمین مدیر هاگوارتز ، پرسی ویزلی "پرسی مینویسد :
امروز بعد از کلی درگیری با بچه های سال اولی ، بحث و دعوا با اساتیدی که قصدِ مرخصی گرفتن داشتن و همینطور با هاگرید که باز هم دانش آموزان رو به جنگل ِ ممنوعه برده بود ، به دفتر توجیهات برگشتم ، امروز یادِ خاطره ای افتادم که دوست دارم اون رو بنویسم و شروع به نوشتن میکند : طرحی ارائه کردم برای ایجادِ زمین بازی کوییدیچ ...
:.: فلش بک - سال ها قبل :.: پرسی به دفتر گفتگو با مدیران میرود و مینویسد :
مدیرانِ عزیز ! من تا حالا پنجاه و پنج تا بلیت و هفتاد و شش تا پیام شخصی دادم بهتون ! خیلی خوب میشه که انجمن تفریحی به اسم انجمن کوییدیچ داشته باشیم ، اینطوری ملت میتونن توش رول کوییدیچ بنویسن و مسابقه بدن و کلی لذت بخشه ! مطمئنم همه گیر میشه و همه بهش علاقه مند میشن .
پرفسور کوییرل با بی میلی جواب میدهد :
متاسفانه دلیل ِ شما برای ایجادِ این انجمن کافی نیست ! لطفا توضیحاتِ بیشتری ارائه کنید .
پرسی که برایش عجیب به نظر میرسید که با وجودِ همه ی چیزهایی که بصورت خصوصی و عمومی گفته بود ، باز هم دلیل بخواهند ، نوشت :
ببینید ، توی این انجمن چند تا تاپیک باز میکنیم ، که ورزشگاه میشن ، تاپیک لیگ برتر باشگاه ها هم که هست و میتونیم از اونم استفاده کنیم . ملت میان یه تیم هفت نفره کوییدیچ بر میدارن ، و بعد مسابقه میدن و داور هم داوری میکنه .
پرفسور کوییرل باری دیگر جواب میدهد :
امم ، ممنون از این پیشنهادت ، ولی موردِ تایید مدیران واقع نشد ! دیگه درخواست نده ، این بخش ایجاد نمیشه !
بعد از روز ها و ماه ها ، تلاش ِ شبانه روزی برای ایجاد این انجمن و طرح های ارائه شده توسطِ افرادِ متفاوت ، انجمن زمین بازی کوییدیچ ایجاد شد .
پرفسور کوییرل مینویسد :
خب ! بالاخره بعد از یک سال مشورت با مدیران این انجمن رو ایجاد کردم ، شما از الان به مدت چهار روز برای فعال کردنِ این انجمن وقت دارید ، اگر بعد از چهار روز انجمن کمتر از هفتصد تا پست بخوره ، بدونِ هماهنگی با شما ، انجمن حذف میشه
ملت :
:.: پایان فلش بک - سال ها قبل :.: دختر بچه :
و با اکراه از جاش بلند میشه و کتاب رو دستِ آقای مورفی میده و منتظر میمونه تا خریدِ مادرش تموم شه .
سویی دیگر - دنیای جادوگران اوضاع به خوبی و خوشی میگذره و همه در آرامش به سر میبرن که فردی مجهول الهویه پستی خشانت آمیز میزنه : سلام ! من دیدم که مرگخوارا انجمن خصوصی دارن ! ولی ما نداریم ! این یعنی چی ؟! این یعنی توهین به ما !
پرفسور کوییرل : دوستِ عزیز ! توی کتاب همه چیز مرگخواران مخفی بود ولی همه چیز محفلی ها مشخص و روشن بود ! این دلیلی شد که ما برای محفل انجمن خصوصی درست نکنیم و به کتاب وفادار باشیم !
فرد مجهول الهویه دو : یعنی چی ؟! اصلا اینجا چه ربطی به کتاب داره ؟! بالای اینجا نوشته سایتِ جادوگران ! اگر قراره همه چیز به کتاب مربوط باشه ، اسمه اینجا رو بکنید کتابِ جادوگران !!
پرفسور کوییرل : در هر صورت ما به کتاب وفادار هستیم و این انجمن ایجاد نمیشه !
افرادِ مجهول الهویه سه و چهار و پنج : باید زودتر این انجمن خصوصی رو ایجاد کنید !
پرفسور کوییرل : حالا که همه موافقید مشکلی نیست ! ایجادش کردم !
چند ماه بعد پرفسور گرابلی پلنک : سلام کویی چطوری خوبی ؟! حاجی من تصمیم گرفتم یه انجمن ِ خصوصی برای الف دال بزنم !
پرفسور کوییرل : تصمیم ِ خوبیه ، ممنون ، ایجاد شد !
پرفسور گرابلی پلنک : اوه ممنون
چند روز بعد آنیتا : آقا من رفتم چک کردم ، دیدم که این الف دال مشکل داره ! یعنی توی کتاب مشکل داره ! ببینید ، توی کتاب محفل و الف دال از هم جدا بودن ، یعنی هری و هرمیون و اینا توی الف دال بودن ، محفلیا هم که توی محفل ! ولی اینجا همه محفلیا و الف دالیا تو همن
مثل این میمونه که توی کتاب تعدادی پسر بچه سفید یه جا جمع شده باشن ، بعد دامبلدور بدون توجه بهشون رد بشه ، ولی کوییرل بیاد اونا رو توجیه کنه
آلبوس میپره وسط و با عصبانیت میگه : ببینید فقط من لازمه یه چیزی رو بگم ، هر کاری که میخواید بکنید ، بکنید ، فقط من به هیچ وجه اجازه نمیدم انجمن الف دال با محفل ادغام بشه ! یعنی شما هر کاری که میخواید بکنید ، اصن بزنید شناسه من و همه محفلیا رو حذف کنید ، ولی من حتی اگر شناسه هم نداشته باشم ، بازم اجازه نمیدم الف دال با محفل ادغام بشه .
سویی دیگر - دنیای ماگل ها پدر خانواده بعد از مدت ها کار کردن ؛ ساعتِ دوازده نیمه شب خسته و کوفته میرسه خونه و با صدای بمی میگه : سلام خانوم ! سلام بچه ها !
خانوم خونه : سلام عزیزم ... خسته نباشی
پدر خانواده دستی به سبیل هاش میکشه و میگه : پس چرا بچه ها سلام نکردن ؟!
خانوم خونه : رفتن اینترنت ، حواسشون نیست !
پدر خانواده از کوره در میره و فریاد میزنه : چی ؟! این موقع شب پاشدن رفتن اینترتت ؟! خاک بر سرت کنن که یه ذره حواست به بچه ها نیست ! حواسشون نبود ؟! آخه زنیکه اگر اونا حواسشونم بود که نیستن که بخوام سلام بدن ! هر طوری شده زنگ بزنه بگو پاشن بیان که میخوام با کمربند سیاه و کبودشون کنم
خانوم خونه مقداری خودش رو لوس میکنه و آماده ی ناز کشیدنِ شوهرش هست و با لحن ِ لوسی میگه : عزیزم اینترنت درستشه ! بابا تو نمیدونی اینترنت چیه که آخه بیا توضیح بدم !
پدرخانواده که اصلا حوصله لوس بازی خانومش رو نداره با عصبانیت و با پشتِ دست یه ضربه ی کاری و قشنگ میزنه تو دهن ِ خانومش و فریاد میزنه : اصلا حوصله ی لوس بازیه تو رو دیگه ندارما ! همون اینترچی چی هر کوفتی که باشه این موقع شب نباید برن !
خانوم خونه که اشک تو چشماش جمع شده ، با عصبانیت به سمتِ اتاق ِ بچه ها میره ، در رو باز میکنه و میگه : بچه ها ! باباتون اومده ! عصبانی هم هست ، زود باشید بیاید !
بعد از چند دقیقه بچه ها از اتاق میان بیرون و با پدرشون که کمربند به دست وایساده مواجه میشن .
پدرخانواده : تا این موقع شب کدوم گوری بودین ؟!
بچه ها با هم : بابا ما که تو اتاق بودیم ؟!
پدرخانواده : من این حرفا حالیم نیست ، مادرتون گفته اینا رفته بودن اینت... اصن هر کوفتی ! آخه چرا شما حالیتون نیست که این موقع شب بچه باید خونه بمونه ؛ و به سمتِ بچه ها حمله میکنه و تا میتونه با کمربند میزنتشون .
بچه اول : عووووورت ( افکتِ بیرون زدنِ خون از گوش )
بچه دوم : عوووووق ( افکتِ بالا آوردنِ مقادیر زیادی خون )
پدر خانواده : حالا فک میکنم دیگه آدم شدید !
خانوم خونه که زبونش بند اومده جیغ میکشه : وای بچه های منو کشتی مرد ! الهی گور به گور بشی ! الهی جوون بمیری ! الهی بری زیر قطار ! الهی از دره پرت شی مفقود الاثر شی ! الهی تصادف کنی دستت از آرنج قطع بشه !
پدر خانواده :
دو ساعت بعد بچه ها حالشون بهتر شده ؛ پیش مادرشون میرن و با التماس خواهش میکنن که باز هم بذاره بشینن پای کامپیوتر و برن اینترنت ، مادرشون هم بهشون اجازه میده ؛ بچه ها میرن اینترنت .
تلویزیون ماگلی - پیام های بازرگانی پسر کوچیک خانواده میاد پشتِ کامپیوتر میشینه و وارد اینترنت میشه ، مادرش هم پشتِ سرش میاد و کمربندی که به صندلی وصل هست رو دور بدنِ پسرش میبنده و صدایی شنیده میشه :
از فرزندانمان در محیطِ اینترنت محافظت کنیم ! مادر خانواده که این پیام بازرگانی رو میبینه کلی هیجان زده میشه ؛ به اتاق ِ بچه ها میره و مقداری طنابی که از قبل کنار گذاشته بود رو دور بچه ها میپیچه و میگه : من ازتون توی محیطِ اینترنت محافظت میکنم بچه ها !
بچه ها :
بچه اول : بریم تو کدوم سایت ؟!
بچه دوم : امروز یکی از بچه ها آدرس یه سایتو داد ... اسمش جادوگران دات او آر جی بود !
بچه ها وارد سایت میشن ، عضو میشن و با کلی انرژی و امید ، لاگین میکنن و برای آشنایی با سایت تاپیک ها رو باز میکنن .
Re: دفتر ناظرین شهر لندن ابرکسس مالفوی : چرا شما پستا رو پاک کردید ؟! شما توهین کردید به من ! شما نباید پستِ منو ویرایش میکردید ! من عضو گولاخی هستم ! من گیلدی ام ! من قبلا مدیر بودم ! شما باید بیاید از من عذرخواهی کنید ! من منتظر عذرخواهی میشینم ... دالی ! من هنوز منتظرما !
بچه اول : عضو تازه وارد میتونه انقدر ارزشی باشه ، ولی چطور میشه کسی که قبلا مدیر بوده بعد از کنار رفتنش از مدیریت انقدر ارزشی بشه ؟!
بچه دوم : احتمالا از اول ارزشی بوده !
Re: دفتر ناظرین شهر لندن پرفسور کوییرل : هر عضوی میتونه توی تاپیک ها با هر سوژه ای که خواست پست بزنه ! هر پستی که دلش میخواد ! ناظرم حق نداره بهش چیزی بگه !
Re: دفتر ناظرین شهر لندن آنیتا دامبلدور : آبرکسس با اجازه ی من یه پست اینجا میزنه ، کسی پستشو پاک نکنه و فحش نده بهش
بچه اول : امم ، بذار من اون صفحه ی قوانین سایت رو که باز کرده بودم بیارم رو ... امم ... آها ! اینجا نوشته : "
ناظر در انجمن خود اختيار تام دارد "
بچه دوم : ها ؟! پس چطوری میشه یه مدیر از قوانین خبر نداشته باشه و خودش نقضشون کنه ؟! برای چی انقدر دخالت میکنن اصن ؟!
بچه ها بیخیالِ اون بحث میشن و مشغولِ خوندنِ سایر قوانین سایت میشن "
ایفای نقش باید با فعالیت همراه باشد. در صورتی که یک عضو ایفای نقش سایت فعالیتی در ایفای نقش نداشته باشد، از ایفای نقش اخراج خواهد شد. همچنین هر فردی که بیشتر از یک ماه در انجمن ایفای نقش پست ارسال نکند از ایفای نقش اخراج خواهد شد. "
بچه اول : ایول ! اینجا ایفای نقش داره !
و از اونجایی که یک هری پاتریست دو آتشه هست ، دنبالِ فردی که شخصیتِ هری پاتر رو داره میگرده : آهان پیداش کردم ! اوه ! مدیره ! امم ... بذار ببینم ... با توجه به این قانون ، فردی که بیشتر از یک ماه در انجمن ایفای نقش پست ارسال نکند از ایفای نقش اخراج خواهد شد ! بذار ببینم ...
بچه دوم : داداشی اینکه آخرین پستِ ایفای نقشش مالِ سالِ 83 هست
بچه اول : اه ! اینجام پارتی بازه ! و تاپیک گفتگو با مدیران سایت رو باز میکنه .
گفتگو با مدیران ، انتقاد و پیشنهاد و ...هری پاتر : بارون خون آلود برای زحماتی که کشیده هنوز هم مدیر هست ! نه به خاطر فعالیتش !
بچه دوم : ها ؟! مگه چی شده ؟!
بچه اول به سرعت پروفایل بارون رو باز میکنه و شروع به دیدنِ اطلاعاتش میکنه : امم ... بذار ببینم ... اوه ! آخرین بار 11 ماه پیش لاگین کرده ، آخرین پست هم که ... اوه ! زده رو دستِ هری !
بچه دوم : چه بامزه ! برای زحماتی که کشیده ! فک کن ! اگر توی یه مملکت هم رییس جمهور هاش به خاطر زحماتی که کشیدن رییس جمهور میموندن ، ما چقدر رئیس جمهور داشتیما
تاپیکِ مجمع عالی ویزنگاموت توجه بچه ها رو جلب میکنه ، به همین خاطر تاپیک رو باز میکنن و شروع به خوندنِ پست ها میکنن .
Re: مجمع عمومی ویزنگاموتمرلین : من نماینده ریون هستم ! من نظرم اینه که اصن بحث نکنیم ، مستقیم حذف کنیم انجمنو ! همون یه تاپیکم زیاده ! اصن باید بزنیم تو دهن ِ این بوقیای ارزشی
Re: مجمع عمومی ویزنگاموتآلبوس دامبلدور : من تو رو قبول ندارم مرلین ! من جای تو مورگانا رو گذاشتم ! لیستِ مجمع رو هم بروز کردم ! باید برای دوستانی که در این مورد سوال داشتن بگم که اعضایی که شایستگی بالایی داشتن عضو ِ مجمعن !
بچه اول : امم ! بله بله شایستگی متینه ! داوشی ! تو فک میکنی اینا به خاطر فعال بودن عضو مجمع شدن ؟!
بچه دوم : نه باب ! بغیر از یکی دو نفر کسی فعال نیس که !
بچه اول : امم ، داوشی ! فک میکنی به خاطر اینکه نویسنده های خوبین انتخاب شدن ؟!
بچه دوم : باب بغیر از دو سه نفر کسی نویسنده خوبی نیس که !
بچه اول : یعنی به خاطر جیگر بودن انتخاب شدن ؟!
بچه دوم : عهه ! بابا بغیر از دو سه نفر اینجا کسی جیگر نیس که !
بچه اول : اه ! اصن کوفت ! من چمیدونم واسه چی انتخاب شدن ! و آخرین پست رو میخونه .
Re: مجمع عمومی ویزنگاموتاینیگو ایماگو : خب ، باید بگم که اصلا زدنِ مجمع از اولم کار اشتباهی بود
من این مجمع رو زدم که چند نفر جمع شیم حرف بزنیم بخندیم ، نمیدونستم ملت انقدر جوگیر شدن که فکر میکنن نظرشون اهمیتی هم داره
من شخصا این مجمع رو حذف شده اعلام میکنم و اعلام میکنم که بحث ها تمومه و این حرفا !
بچه اول : اوه ! چه پستِ قشنگی !
بچه دوم : فک میکنم این بهترین پستی بود که اینیگو زده بود ؟!
بچه اول : ها ؟ تو مگه اینیگو رو میشناسی ؟!
بچه دوم : نه خب !
بچه اول : ببین داوشی ! اینجا اصن هیچیش معلوم نیست ! خودِ مدیراش که به قوانین توجه نمیکنن ، ملتم که همش برای قدرت و اینا دارن خودشونو میکشن ، اعضای معمولیشم که سر چیزای مسخره دارن دعوا میکنن همش ، خودشونم از اختیاراتشون که سر در نمیارن ! به نظرم اینجا فایده نداره !
بچه دوم : موافقم ! خیلی مسخرست !
بچه اول : به نظرت چه کاری بکنیم که از فعالیت توی این سایتِ مسخره با ارزش تر باشه ؟!
بچه دوم : امم ، بریم آهنگای جسی مک کارتنی * رو دانلود کنیم !
بچه اول : باب همه ی آلبومای اونو که داریم ! بریم موزیک ویدیوی جدیدِ جاستین بیبر ** رو دانلود کنیم !
* جسی مک کارتنی ( Jesse McCartney )
** جاستین بیبر ( Justin Bieber )
این دو نفر خواننده های محبوبِ ماگلِ خارجی کارگردان میباشند !